Сервис доступен и на вашем языке. Для перевода нажмитеРусский
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

all posts به نام مادر پدرم ⃤🥀متن کلیپ

زیباترین متن ها❤❤❤❤ پر از  #کلیپ  و  #عکس  و  #متن  و  #گیفه  اینجا😘💗 
27 751-27
~5 275
~55
18.50%
Telegram general rating
Globally
31 105place
of 78 777
5 194place
of 13 357
In category
837place
of 1 674
Posts archive
شکستن قلب💔 کسی بدتر از شکستن کعبه ست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌

IMG_7968.MP4

84
4
بیااینجازیباشــو😍💃 رفع انواع لکهاے پوستی رفع چین وچروک صورت کوچیک کننده بینی حجم دهنده سینه وباسن درمنزل👇
86
0
میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند که ناگهان....... 👉🏼
943
0
کدوم یکی از این مشکلات رومیخوای درمان کنی👇👇 لک صورت ترگی پوست منافذپوست
867
0
بزن رو سکینه خانم تا ......😁😝👇👇
1 170
0
کارت پستالهای تبریک روز دختر و روز معلم بفرست برای عشقای زندگیت با دوبیتی هاش ، عاشقی کن گلچینی ترانه های قدیمی اما طلا لذت آشپزی ایرونی همراه با فیلم حرف های دلنشین باخدا یه دنیا عکس پروفایل متن های کوتاه، جملات سنگین .آهنگهای شاد و ریمیکسای جدید بروز 2024 پزشک خود باشیم نسکافه ترانه های ماندگار و خاطره انگیز شکر گزار خدا باش دلنوشته های دلنشین و زیبا ‌آرامبخش ترین متنهاکلیپ واستوری دستور پخت انواع شیرینی و کیک فال ارمنی بازگشت معشوق صدرصد دقیق هر چی قشنگیه اینجاست ویدیو استوری متن‌ها و استوری های بسیار زیبا خاص ترین کلیپهای اردیبهشتی استوری، متن و عکس های ناب، قشنگ و خاص معدن عڪس پروفایل آموزش رایگان قنادی ملت عشق ..جملات جادویی که روحتو جلا میده سَرکتاب قرآنی‌بازگشتِ مَعشوق‌بَخت گشایی قشنـگ تریـن دلنوشـتہ ها شعر، متن و دلنوشـته های قشنگ عاشق خودت باش بهار سبز سبز من باش زخم های دلتنگی عاشقانه های از جنس دلتنگی آهنگ‌هایی که حال شما رو خوب می‌کنه شعر و متن کوتاه و زیبا داروخانه گیاهی وتکنیک زیبایی پوست ومو شیکترین دیزاین دسرو ژله فـودکده متنهایی که حالتونو خوب میکنه شعر و مشاعره دلدادگان عـاشـق استوریجآت و پیام‌ هایی از خـداوند نجوای عـشق دلبری ذڪرهاے حاجت گره‌گشای مجرب وسریع .انواع خورشت وشیرینی کُلی پروفایل خاص و قشنگ رفاقت با خدا پروفایل هایی که هیچ جا ندیدی کلیپ عاشقانه استوری شیک تصاویر زیبا پروفایل شیک عکس‌نوشته‌پروفـایل‌باکلاس وزیبا کلیپ و استوری تولد زیباترین استوری های شیک و متنوع عـاشـقـانـه ای برای عـشـقـم آموزش غذا دسر و شیرینی خوشمزه زیبا ترین کلیپ های پدر و مادران آسمانی 70000 عکسنوشته کمیاب پروفایل متن هایی که روحت را آرام میکند قویترین دعایی که.معجزه میکند پروکسی و فیلترشکن رایگان آهنگهای شاد شاد جدید 1403 آهنگهای شاد جدید برای ظبط ماشین 1403 گالری عکس پروفایل شیرین کده آهنگهای شاد ریمیکسای جدید و قدیمی آهنگای شاد بروزترین آهنگای جدید اینجاست ورود آقایون ممنوع اینجا زن وجود دارد اِستوری اَنگیزشی خوشگلترین تبریکات روز معلم 1403 رسید استـوری ‌و پروفایل خدآیی بنام مادرم به عشق پدرم از قشنگیش حیرت زده خواهی شد زیباترین عکس نوشته ها جذابترین صبح بخیر و شب بخیر های دلنشین شعر هایی که عاشقانه می رقصد :خوشگلترین کلیپ استوری اینستایی 🗓 1403/2/9 🍎
Show more ...
1 749
0
بزن رو سکینه خانم تا ......😁😝👇👇
1 865
0
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد : مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشينم؟ دختر جوان با صدای بلند گفت: نمی خواهم يک شب را با شما بگذرانم! تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند . پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت ..
1 737
0

10000000_756261559639218_1463994139759114879_n.mp4

440474166_1145828949781009_3574981317842236836_n.mp4

1 626
4
‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

1 558
6
انسان بودن آرزوست ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

10000000_441174491788333_8900928962371700030_n.mp4

1 598
6
دلتنگی مادر برای دختر تازه فوت شده ◾، امروز مادرش هوای دیدنش کرد و رفت منزلش اما نبود که در رو برای مادرش  باز کند 😭😭😢بمیرم برای دل این مادر😭 ‎‌‌‌‌‌

file

1 619
8
درمان قطعی ریزش مو طی هشت روز کشف شرکت دانش بنیان ایرانی در آنتن زنده شبکه ســـه ســیــمــا!!😳😳 ویدیو داخل لینک را حتما مشاهده کنید تا با تاثیرات عجیب این روش درمانی آشنا شوید 👨‍⚕👨🏻✨🩺 بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از این روش معجزه‌_آسا نتیجـه گرفتن 😍 روی لینک زیر کلیک کنید😃👇 https://www.20landing.com/55/1294 https://www.20landing.com/55/1294 با تخفیف ۵۰ درصد به مدت محدود 🤑

file

2 149
1
#خانم_اقیانوس _اما ب یم دارم از روزی که بب ینم نفس های تو بریده شدن . دنیز در چشمانم خیره شد و خودش را کم ی باال کش ید : _خیلی خوبه که هستی رادمان!! ممنون که تو ی هر شرایطی هوام رو داری و هی چوقت به حال خودم رهام نم ی کنی . تره ا ی از موهای ش را گرفتم و بوس یدم : _بابت رفتار مادرم عذر می خوام . _مهم نیست814 . آهی کش یدم و او در آغوشم جمع شد . چشمانم روی لب هایش متمرکز شدند . ن له له م یزدم برا ی کام گرفتن از لبا طعم عسل اش اما خوب میدانستم اکنون وقت خوبی ن یست . هر دو نفرمان داغ دار و عزادار بود ی م و با ید ای ن آتش درونم را هم اکنون خاموش می کردم . آب دهانم را فرو دادم و لب ها یم پ یشانی اش را نشانه رفتند : _من همیشه کنارتم . سرش را تکان داد و نم اشک درون کاسه چشمانش را با سر انگشتانش گرفت . ایستاد و کمی بعد پا یی ن رفتی م . عمارت پر شده بود از مرد و زن های سی اه پوش . چشمانم دور تا دور خانه چرخیدند . این بار برخالف هر بار دلم نم یخواست خاطرات در ذهنم حکاکی شوند اما انگار مغزم نیز با من لجباز ی می کرد و بنا بر ناسازگاری گذاشته بود که همه چیز را مو به مو ضبط می کرد . پوستر بزرگ عمو حسی ن و چشمان ز یبایش که چند روزی از زمان بسته شدن شان تا به ابد م ی گذشت . دنی ز عزیزتر از جانم که آرام و بی صدا گوشه ا ی اشک می ریخت و به س ینه اش چنگ م ی انداخت تا راه نفس اش باز شود . زن عمو حس ین که می ان مادر و خواهرش نشسته بود و بی تابانه برا ی همسر اش عزاداری می کرد و شیون سر م یداد. مادرم و دنا که به طور مداوم از م یهمانان پذ یرایی می کردند . لنا که با شکم برآمده اش قرآن م یخواند و گاه گداری با دستمال جی بی خوش رنگ اش، نم چشمانش را م ی گرفت. یگانه که بعد از فرستادن کودکان عمارت به منزل پدرش، اکنون کنار در ورود ی ایستاده بود و به استقبال مردم آمده بود .باران را گاهی کنار یگانه و گاهی کنار دن یز و در حال دلداری دادن به او م ی د ی دم815 . بیرون رفتم و چشم در ح یاط چرخاندم . ی ب یش از حد ی را بر رو ی دوش های م حس می کردم و گوئ یا بر رو ی هر شانه ام وزنه ای به جرم سنگی ن یک ن ت گذاشته بودن د. پارچه ها و بنر ها ی مشکی رنگ، چهره ی ح یاط بزرگ و سرسبز عمارت خاندان اخوان را رو به دلگیری و پژمردگی هدایت می کردند . متی ن و حامی کنار پدرم نشسته بودند و هر سه با قامت ها ی خمیده، آهسته اشک م ی ری ختند . کامیار و معی ن به استقبال مردم رفته بودند و چقدر خوب که عمو حسام و خانواده اش در ا یران نبودند تا ی این مصی بت و داغ بزرگ را بب ینند و پا به پا ما درد بکشند . موها یم را باال فرستادم و کنار معی ن ایستادم . افکار همچون خوره و بی رحم را به انتها ی مغزم فرستادم و در جواب مرد ی که تسل یت گفته بود، زمزمه کردم : _غم نبی نید !!نچی کردم و به جلو خم شدم . انگشتانم را در هم گره زدم و رو ی زانوها یم قرار دادم : _مامان بخوا ی دوباره شروع کنی به ناله و نفر ی ن پشت سر عمو حس ین خداب یامرز و اون رو مقصر تصادف بابا بدونی، همی ن االن میرم !! مادرم لی وان را رو ی م یز گذاشت: _خیلی خوب ترش نکن . _چیشده؟816 ! _پزشک پدرت گفته که حداقل یک ماه با ید دست و پاش توی گچ باشن و ز یاد بهش فشار نی اد . حاال من ز ن دست تنهام ا ینجا. معی ن که به دقیق نم یدونم چقدر اما خب تا یک ماه د یگه وضع بابات همی نه. منم یه خاطر بارداری لنا با ید دائم پیشش باشه و مراقبش باشه . حامی هم از یک هفته پی ش که برادرش به رحمت خدا رفت، اصال تو ی خونه نمی اد چون خاطرات خوبی نداره و مدام م یوفته گری ه. مت ین هم که کم و بیش هست اما پدرت پیشش معذبه و ... منظور مامان را گرفتم و گفتم : 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
1 860
17
#خانم_اقیانوس _خب من که اکثرا اینجام و کمکتون می کنم . مامان شانه ا ی باال انداخت : _آره اما بازم نیازه شب ها یه نفر پ یش پدرت باشه به خاطر سرویس رفتن و حمام و ا ین چ یزا . موها یم را باال دادم و چنگ شان زدم . مامان ادامه داد : _این چند وقت تا بابات خوب شه بی ای ن عمارت . هم ای نکه دور همد یگه ای م و هم ا ی نکه تو هوای بابات رو داری. هرچی باشه تو پسرشی و با تو بیشتر احساس راحتی م یکنه . از گوشه چشم نگاهش کردم : _بیا یم که البد دوباره همون بحث ها ی قد یم ی و علت تصادف بابا رو پ یش بکش ی! ؟ _نه نه . قول م یدم . _باشه . فکرام رو م یکنم و با دنیز حرف میزنم . تا ببی نم چی بشه !! سری تکان داد و من سمت منزل مان رفتم . رادوین مشغول بازی با ماشین کنترلی اش بود و برخالف هم یشه ساکت و خموش بود . سری چرخاندم اما دنیز را ند یدم817 . پسرم به محض د یدن من سوی ام آمد و دست هایش را دور ران ها یم قفل کرد .روی زانو نشستم و کودکم را تنگ در آغوش کش یدم . آنقدر به خود فشردم اش که صدایش درآمد: _آخ له شدم بابایی !! میان ابروانش را بوسیدم : _معذرت میخوام . نگاهم به پ یراهن چرک و کثیف اش افتاد . مادر خانه که حال و احوال اش خوب نباشد، وضع هم ین است . دنیزم بعد از فوت پدرش افسرده شده بود . به چشم خود می د ید ی م که چگونه در همی ن یک هفته، شکسته و درمانده شده بود . لباس ها ی رادو ین را تعو ی ض کردم : _مامان دنیز کجاست !؟ _خوابه . سری جنباندم که کودکانه پرسید : _بابا رادمان! ؟ _جونم !! _قرمه سبز ی م یخوام . ابرو ها یم باال پر یدند : _قرمه سبز ی کجا بود پسر !؟ 818 پا بر زم ی ن کوب ید : _من برای شام قرمه سبز ی میخوام . عجب دل خجسته ای داشت پسر من !! او چه م یدانست که در دل پدر و مادرش و اعضا ی ا ی ن عمارت چه م ی گذرد؟ ! کودک بود و کودکی می کرد. پچ زدم : _میگم مامان جون برات درست کنه . _نمیخوام . بی حوصله گفتم : _پس چی میخوای ؟؟ ی مامان دن یز رو م یخوام . _قرمه سبز کالفه در چشمانش دقیق شدم که معصوم گفت : _قرمه ها ی مامان جون مثل قرمه سبزی ها ی مامانم خوشمزه ن یستن . درست می گفت ... قرمه ها ی دنیز محشر بودند و رد خور نداشتند . _رادوین، مامانی حالش خوب ن یست . قبال هم بهت گفتم که ای ن چند وقت اذ ی تش نکن تا حال و احوالش دوباره مثل قبال خوب بشه819 . پکر و ناراحت لب زد : _باشه بابا رادمان . _مهرسا تو ی ح یاط منتظرته. برو باهاش باز ی کن . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
1 861
16
#خانم_اقیانوس ر بدبخت منم علیل و زلیل شه و ب ی وفته توی _خدابیامرزه حسی ن رو !! خودش که رفت اما باعث شد شوه خونه . بابا تشر زد811 : ی بی احت یاط ایم، خودم بودم . ضمنا، وظیفه ی من _رو یا تصادف من ربطی به حسی ن نداشت . مقصر اصل این بود که توی زمانی که برادرم بهم نی از داشت کنارش می بودم . اخم در صورت من نشست و آرنج ام را روی میز گذاشتم . دنیز بغض کرده نگاه می کرد اما مادرم کم نیاورد و پدرم را خطاب کرد : _تقص یر من چی ه ای ن وسط که باید از تو پرستاری کنم! ؟ عصب ی و کالفه لقمه ام را در پ یش دستی گذاشتم و غری دم : _بسه مامان !! ن مامان_چ ی چی رو بسه !؟ تو م یای از بابات مراقبت کن ی!؟ نه!! همه کارهاش رو ی دوش م بدبخته . آخ خدا بی امرزتت حسی ن که رفتن ات .... بابا مشت اش را محکم رو ی م یز کوب ید و نعره اش به هوا برخواست . زن عمو حس ین به گر یه افتاد و متی ن و معی ن دمق شدند از رفتار مادرم . دنیز بلند شد و دهان باز کرد تا چیز ی بگو ید اما در نها یت سکوت کرد و قطره اشکی بر گونه اش راه گرفت. با کم ی تعلل به سمت راه پله رفت و من کالفه تر از هم یشه دستم را مشت کردم تا بدخلقی نکنم و مادرم را نرنجانم . بابا بغض کرده گفت : _رویا تورو به روح مادرت بس کن !! من پرستار نمی خوام پس لطفا یه ماجرای جد ید درست نکن. من هر کاری کردم واسه خاطر داداش خدابی امرزم بود. تصادف که سهله!! حاضرم جونمم بدم اما دوباره چشما ی بازش رو ببی نم . مامان چپ نگاه ی حواله پدرم کرد و من پ یشانی ام را محکم و هی ستر یک فشردم812 . تحمل ا ین یک ی را نداشتم . بلند شدم و از پله ها باال رفتم تا کنار دن یز باشم . از پنجره که به حیاط نگاه کردم متوجه ورود تعداد ی از اقوام شدم اکنون باید برا ی ادای احترام پایی ن م ی رفتم اما همسرم و حال ناخوش اش مهم تر بودند . ضربه کوتاه ی به در اتاق زدم و منتظر ماندم . جوابی که دریافت نکردم، دستگیره در را فشردم و با آرامش وارد شدم . روی تخت نشسته بود و سرش را بر زانوانش نهاده بود . مقابلش نشستم و انگشتانم را میان موهایش رقصاندم . سر بلند نکرد و تنها ف ین فی ن های ش به گوشم رس ید . _عزیزم! ؟ جوابی نداد. دستانم را اطراف صورتش قاب گرفتم و سرش را بلند کردم . چهره دلنشی ن اش غرق در اشک بود . پایین ری ختن چیز ی را در وجودم حس کردم . پشت دستم را با احتیاط بر گونه های نرم و لطیف اش کشیدم . ن به پاکی و زاللی گو ی دلفریب را ن لعنتی طاقت بارانی شدن آن د و چشما به رنگ دریا ی اش قسم که م نداشتم . هق زد رادمان خ یلی خسته ام...خ یلی!! کاش به جا ی بابام _ من ... 813 : انگشتانم را بر لب ها یش فشردم . هیس !! خدانکنه _ . دستش را کش یدم و بر زانوان ام نشاندم اش سرش را در س ینه ام پنهان کرد و پیراهن مشکی ام . شتانش مشت شد می ان انگ لب های م بر گونه اش نشستند و تا کنار گوش اش . لغزیدند : بی تاب به خودم فشردم اش و در گوشش نجوا کردم د یگه هیچوقت از درگذشت و نبودنت پ یش من _ حرف نزن!! من تاب نم یارم دور بودن از تو رو. اگه یه ی هوایی که من نفس میکشم، دم نگیری، اون روز، ابود ی منه. درسته که روز ن روز نباش ی...اگه تو مرگ دست خداست و ما ه ی چ کاره ای م اما تو ه یچوقت روی ای ن نقطه ضعف ام دست نزار... من از دن ... و مرگ ام نمی ترسم!! اماُ مر . گلوی م به تنگ آمد و او در آغوشم لرز ید : ادامه 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
2 122
16
🍀پزشکان زیادی سعی کردندازفعالیت این کانال جلوگیری کنند چون باعث بی نیاز شدن مردم به بیمارستانها و مطبها میشود💉 کافیست چندثانیه فقط مشاهده کنین👇
600
0
🔴هشدار جدی🔴 برای تمامی مردم ایران 👇در پیج خبر حوادث بخوانید👇 👇کلیک کنید و ببینید👇
791
0
#کدجذب پول کد کیهانی خاص ومنحصرب فرد خود👆👆 آیاارتعاش نام خود رامی دانید؟
989
0
بزن رو سکینه خانم تا ......😁😝👇👇
1 338
0
صحبتاش عالیه👌 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

10000000_432788362779751_3779085228654690526_n.mp4

2 738
17
✨🥰پیشاپیش #روز_معلم مبارک.... 💐❤️ ‌ ‌ ‌ ‌   ‌‌‌ خوشگلترین عکس‌نوشته برای پروفایل        ‌ که هیچ‌جا پیدا نمیکنی👇🏼🥺🧡 مث مُخَــــــــدِر آرومت میکنه♥️👆🏻 🌸 🥰 😍 جدید کن🌸🌼🌸 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

file

994
10
🟧 🔰 میدونستید حتی نام شما ارتعاش داره.... کد کیهانی شما چه عددیه ؟ رازهای اعداد 11:11  و  111  و 31:13 یعنی کلا اعداد تکرار شونده به ما چی میگن؟ کد های جذب عشق و ثروت 👇 🧚‍♂🧚‍♂🧚‍♂
1
0
کارت دعوتی از جانب خدا 💌 ورود شما به این کانال اصلا اتفاقی نیست شما توسط خداوند انتخاب شده اید زیرا سرنوشت باشکوهی در انتظار شماست 👇👇👇👇👇 💗🌿☝️
1 300
2
کدوم یکی از این مشکلات رومیخوای درمان کنی👇👇 لک صورت ترگی پوست منافذپوست
2 655
2
🔴حکیم مسافر و زن هرزه حكيمی به دهی سفر کرد … زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم گفت.....             
2 578
0
#کاملا_واقعی ⭕️ توی محلەمون یک زن خراب زندگی می‌کرد که شوهر هم داشت. یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم. خلاصه وقتی که شوهرش نبود رفتم خونەش و بعد یه ساعتی در خونەشو زدند. زن فوری رفت دم در. شوهرش اومده بود....... 🔞🔞🔞🔞😳😱😱😱😱😵‍💫😵‍💫🏃🏃🏃 دیدنش برهمه واجبه تا درس عبرتی بشه برای بقیه😰‼️
820
0
‌ 🟫   یک کانال نوستالژی وقدیمی👌 🌎 دنیای ترانه‌های ناب قدیمی در تلگرام 🎙کیفیت HD 🔊  بهترین کیفیت 👇 🟨 گلچین آهنگهای جدید و زیبا  ❌بیا تو ضرر نمیکنی 😜👆👆

file

650
1
🟧 🔰 میدونستید حتی نام شما ارتعاش داره.... کد کیهانی شما چه عددیه ؟ رازهای اعداد 11:11  و  111  و 31:13 یعنی کلا اعداد تکرار شونده به ما چی میگن؟ کد های جذب عشق و ثروت 👇 🧚‍♂🧚‍♂🧚‍♂
1 333
0
آره رفيق اون بالا كه همه هستن این پایینِ ک آدمای واقعی زندگیتو بهت نشون میده 👌 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

GIqwFBO4OPV-MZcCAOvddRfmRok9bpR1AAAF.mp4

3 511
29
۴ سم که روح رو میکُشه:👇👇 که اگه ازشون غافل بشی یهو به خودت میای و میبینی که کوهی از حسرت جلوته✨ ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

10000000_862204318155101_2511547804784133393_n.mp4

3 206
30
🌸مادر که میشوی تمام زندگیت میشود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدنِ فرزندت... 🌸مادر که میشوی غم و اندوه و شادی‌ات هم، رنگ دیگری میگیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... ❤مادر که میشوی کوه‌های تمام عالم بر سرت خراب میشود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود … 🌸مادر که میشوی خوابت هم با خواب فرزندت تنظیم میشود، انگار نه انگار که تا دیروز خوابت از خواب زمستانی خرس‌ها هم سنگین‌تر بود ❤️مادر که میشوی ذوق زده‌ترین انسان دنیا میشوی با هر کار عادی فرزندت 🌸مادر که میشوی نگاهت هم مادرانه میشود، عمیق و دقیق و عاشق و اشکبار ... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...

655a0c265f514579b0ccf8d4440c8eba.mp4

3 106
34
یه ویدئوی حال خوب کن از خانم پرستار مهربون و این بیمار دوست داشتنی😍 قشنگ‌ترین هم خونی دنیا❤️ مرسی که هستید عزیزان پرستار زحمتکش🌹 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

2 944
31
#خانم_اقیانوس دستی به صورت خی س از اشک و عرق ام کش یدم و انگار قامت من هم خم یده شده بود . بابا را به دست کام یار و دنا سپردم و سمت دنیز رفتم . آهسته بازوان اش را گرفتم تا بلند اش کنم اما مقاومت میکرد و از ته دل جی غ کشی د: _ولم کن رادمان !! بزار پ ی ش بابام باشم804 . کنارش نشستم و خش دار گفتم : _باشه دورت بگردم . چهرهی تمام اهالی عمارت را غم گرفته بود و خانه شب یه به ماتم سرا شده بود . بعد از دقای قی به سختی دنی ز را بلند کردم و سوار ماش ین شد ی م تا به بهشت زهرا بروی م . دنیز بی تابی می کرد و لحظه ای آرام نم ی گرفت . سرم در حال انفجار بود و از آخری ن خواب ام بیش از حدود یک شبانه روز م ی گذشت. فین فین ی کردم و بازدمم را آه مانند بیرون دادم . دست دنیز را گرفتم و حوال ی قبر ایستاد ی م . در آغوشم گرفتم اش و او چیزی تا بی هوش شدن اش نمانده بود . سر رو ی س ینه ام گذاشت و خیره به قبری که خانه ی ابد ی پدرش بود، آهسته هق میزد . زن عمو از حال رفته بود و متی ن کنار قبر زار م یزد معین و حام ی با چشمان خی س پ یکر عمو را گرفته بودند اما کمرشان شکسته شده بود و توان نداشتند . دنیز را کنار زن عمو نشاندم و به سمت حامی و معی ن رفتم. زیر کمر عمو حسی ن را گرفتم و بغض ام با صدای بلند ی شکسته شد . عمو حس ین را به کمک حام ی و مع ین در قبر گذاشت یم و دن یز را که کنار قبر زانو زده بود در آغوش کشیدم . پا به پا ی اش اشک ریختم و دلداری اش دادم . اما چه سود !؟ د یگر پدری نداشت که او را در آغوش بگیرد و برا یش پدرانه محبت به خرج بدهد805 . دست رادوین را گرفتم و به طبقه باال رفتی م . عمارت بالخره کمی آرام شده بود اما باز هم صدای اشک و آه از گوشه گوشه ی خانه به گوش م یرس ید . نرسیده به اتاق ام که اکنون اتاق مشترک ما سه نفر بود، متوجه باران شدم که از اتاق متی ن خارج شد . سوالی نگاهش کردم : _بیداری هنوز؟ ! چشم دزد ید و خجل گفت :_آره آقا متی ن بعد از خاکسپاری سردرد شد ید داشتن منم یه قرص و دمنوش براشون بردم . سری تکان دادم و دستیگره در را پایی ن کش یدم . رادوین دمق بود و خبر ی از شیطنت های ش نبود . با د یدن دن یز که روی زم ین کز کرده بود و آهسته اشک می ریخت سمتش دو ید و کنارش زانو زد . خودش را در آغوش دنیز جا داد و زمزمه کرد : _گریه نکن مامان ی . دنیز اشک هایش با شدت بی شتری پا یی ن ریختند و رادوی ن را از آغوشش پس زد . قلبم به درد آمد از د یدن اشک ها یش . سمت رادوی ن رفتم و ح ین تعویض لباس هایش گفتم : ل مامان خوب ن یست پسرم. اگه سرت داد زد ی ا پس ات زد دلخور نشو . باشه!؟ _806حا رادوین مطیعانه سر تکان داد و روی تخت ی ک نفره ا ی که چندسال پیش در ای ن اتاق کنار تخت دو نفره مان گذاشته بود یم دراز کشی د. روی دو زانو یم کنار دنیز نشستم اما او بی تابانه فقط م ی گری ست و انگار حواسش به مح یط اطرافش نبود . دستش را گرفتم : _پاشو عزیزم . بدخلقی کرد و دستش را پس کشید . با هق هق گفت : _ولم کن رادمان دست از سرم بردار . نچی کردم و باالجبار بلندش کردم . ی با لجباز تمام تقال می کرد اما کم نی اوردم و به سمت سرویس بردم اش . شیر آب را باز کردم و چند مشت آب خنک به صورتش پاشیدم که به خود لرزید . نفس حبس شده اش را بیرون داد و من در آینه چشمم به خودم افتاد که چشمانم سرخ بودند و هاله ی سیاه ی اطرافشان را فرا گرفته بود . با ا ینکه دو روز نخوابیده بودم اما خوابم نمی آمد . صورت دن یز را خشک کردم و بعد از خاموش کردن چراغ ها روی تخت خواباندم اش . آرام تن ام را نزد یک اش کشاندم و می ان بازوان ام حبس اش کردم . با سر انگشت گونه اش را نوازش کردم : _بهتره چند ساعت بخوابی807 . _مگه خواب به چشمم میاد ! ؟ _ولی ا ینطور ی هالک م یش ی عمرم . قطره اشک اش را که د یدم خم شدم و با لب های م 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
2 808
21
#خانم_اقیانوس سرمون آوار شده !! _متاسفم اما ظاهرا یه نفر به گوش عمو رسونده که بابام فوت شده و عمو االن با یه حال و وضع خراب و داغون جنجال به پا کرده . _یاخدا!! ک ی به گوش بابام رسونده؟ ! _نمیدونم فقط شنیدم که می گفت من از یه زن غری به با ید بشنوم که برادرم فوت شده. موها یم را چنگ زدم و افکار چرت و منفی درون شان را خفه و سرکوب کردم . محال بود800 !! امکان نداشت آن زن باران باشد !! اما فقط او کنار پدرم بود . قطعا خودش به پدرم خبر فوت عمو حس ین را داد . _کجایی مع ین؟؟ _عمارت ام. داشتم م یرفتم پ یش عمو محسن . _متی ن کجاست ! ؟ _متی ن رفت کارای کفن و دفن بابا رو جور کنه . _خب تو بی ا دنبال دنیز ببرش عمارت من م یرم ب یمارستان سراغ بابام . اگر مرخص شد با متی ن م یارمش . _باشه . فقط یه چیز ی !! _چیه !؟ _تو میدونی زن ی که به عمو خبر بابام رو گفته کی ه! _؟ گمونم باران باشه . مطمئن ن یستم . _لعنتی . هم ین رو کم داشت ی م . نفسم را فوت کردم و تلفن را قطع کردم . لعنت به باران !! ن بعد از آمدن معی ن، دنیز را به دستش سپردم و سمت بی مارستا بابا و عمو رفتم . متی ن را در راهرو د یدم که سمتم آمد : _رادمان از پزشک عمو پرسیدم گفت م یتونه مرخص شه. _دمت گرم. ای ن دختره باران کجاست !؟ _میدونم واسه چی دنبالش میگرد ی اما داری اشتباه م ی کنی . بی حوصله دستم را در هوا تکان دادم و او هم کالفه سری جنباند801 . باران را که د یدم با توپ پر غر یدم : _به چه حقی به بابام خبر فوت عمو حس ین رو داد ی؟ ! باران شوک زده نگاهم کرد : _من...من ... _آره تو!! الل شد ی دختر دایی! ؟ _رادمان اشتباه می کن ی ._چه اشتباهی !؟ از فریاد بلندم پلک هایش روی هم لرز یدند . این روزها اعصاب و روان ام بدجور به هم ریخته شده بودند . اشک در چشمان باران حلقه زد و متی ن بازوی م را گرفت. چشمم به سف ید ی چشمان متی ن افتاد که سرخ سرخ بودند . صورتش بیش از حد گرفته و در هم بود . سری تکان داد اما صدای باران ح یرت زده ام کرد و باعث شد یک جمله در ذهنم پر رنگ شود . 《قضاوت ممنوع !!》 _من خبر فوت عموتون رو به عمو محسن ندادم . گردنم به سمت راست متما ی ل شد : _پس ...پس کی گفته !؟ _یکی از پرستار ها ی خانوم که تو ی ا ین ب یمارستان مشغول به کاره، رفت و به عمو محسن تسلیت گفت802 . شرمنده و متعجب نگاهش کردم . سرافکنده پچ زدم : _عذر می خوام . بی توجه به ما ب یرون رفت و متی ن دستی درون موها ی ش کشید .وارد اتاق بابا شدم و با د یدن سر و وضع آشفته اش حالم بدتر شد . بابا روی پهلو افتاده بود و با دست سالم اش بر سر اش می کوبید : _د ید ی چ یشد !؟ داداشم، رفی قم، کسی که از خودم بهم نزد یکتر بود رو از دست دادم . خدای ا چرا حس ین رو برد ی و من رو زنده گذاشت ی!؟ چرا من توی تصادف جونم در ن یومد ! ؟ چرا موندم که داغ برادرم رو بب ینم . کنارش نشستم و کمک کردم بنش یند : _آروم باش بابا!! ام یدوارم د یگه غم نبی نی م . بی توجه به من ناله می کرد و من با بغض دائمی در گلوی م مشغول پوشیدن لباس ها یش شدم . متی ن با و یلچری وارد شد و ای ن بار پدرم با د یدن او درد دلش سر باز کرد . با ناله مت ین را صدا زد و او خودش را در آغوش پدرم جا داد . این بار هر دو یشان از ته دل زار زدند و اشک های من نیز بر گونه های م ر یختند . سرم تیر می کشید و حس خفگی پیدا کرده بودم . بابا و متی ن آرام نمی شدند و ا ین باعث میشد من ن یز نتوانم بغض ام را فرو دهم . بعد از دقای قی کارهای ترخ ی ص بابا به پایان رسیدند 803 . متی ن و باران باهم برگشتند و پدرم همراه من شد . آمبوالنس جلو یی، جنازه ی عمو حس ین را حمل می کرد و همی ن بر شدت گری ه و زاری های من و پدرم می افزود . به عمارت که رس ید ی م، دلهره و اضطراب ام دو برابر شد . صدای ج یغ و فغان ها در گوشم زنگ می خوردند . رو به بابا گفتم : _بمون توی ماش ین . قرار شد بعد از ا ینکه زن عمو ای نا با عمو وداع کردن بر یم بهشت زهرا . بابا دستگ یره در را کش ید : _نه نمی مونم منم می خوام برادرم رو ببی نم . _بابا !! بی اهمیت به من خواست پی اده شود که کمک اش کردم و رو ی و یلچر نشاندم اش . کنار جنازه ی عمو همه را د یدم . زن عمو و لنا، خاله دری ا و مادربزرگ دنیز، معی ن، حامی، متی ن و ... بمیرم برای او !! برای دنیزم . خودش را رو ی تن عمو انداخته بود و زجه میزد . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
2 888
20
#خانم_اقیانوس مهار اش کردم : ی رادمان. عمو جاش توی بهشته . به خدا قسم اون ب یچاره هم راضی نیست که تو ا ینقدر _گریه نکن زندگ خودت رو اذ یت کنی . پر درد ناله کرد : _رادمان اون پدرم بود !! انتظار داری برای پدرم اشک نر یزم و عزاداری نکنم !؟ نچی کردم و با لب های م شقی قه اش را مهر کردم : _من همچ ین منظور ی نداشتم . منظورم ای نه که االن حداقل سعی کن چند ساعتی بخوابی چون فردا مردم زیاد ی قراره ب یان واسه مراسم عمو . بی توجه به حرف من گفت : _دلم تنگ شده برا ی بابام . کاش نمی رفتی م مشهد . آه پر درد ی کش ید و جگرم را سوزاند . سرش را به سی نه ام تکی ه داد: _کاش قبل از ا ینکه چشماش رو واسه همیشه م یبست می تونستم یه بار د یگه بب ینم اش. کاش ... بغض اش ترک ید و در آغوشم جمع شد . دستش را روی دهانش فشرد و چهره ی من در هم فرو رفت. به س ینه ام فشردم اش و نوازش اش کردم808 : _تقد یر رو نم یشه تغ ییر داد عزیزدلم .اندکی بعد هق هق های ش آرام شدند و در آغوشم به خواب رفت اما همچنان در خواب سکسکه م ی کرد . پیشانی اش را بوسیدم و سع ی کردم کمی بخوابم اما محال بود . نزد یک ها ی صبح بود که بالخره خواب چشمان پر دردم را ربود اما هنوز چند ساعت نگذشته بود که با تکان دادن متوالی دستم بیدار شدم . رادوین رو ی تخت و پشت سر دنیز که غرق خواب بود نشسته و مرا تکان میداد . یک پلکم را بستم و پچ زدم : _چیشده! ؟ چرا خواب ن یست ی!؟ _بابا بیدار شو !! _هیش !! بیا ای ن طرف بب ینم چی میگ ی. ب یا پسر، سر و صدا نکن بزار مامان بخوابه . چرخید و ا ین بار پشت سر خودم نشست . خم شد و کنار گوش ام پچ زد: _بابا من یه کار بد کردم . کمی چرخ یدم و با تن صدا ی آرامی که مراقب بودم دن یز بیدار نشود گفتم : _چی! ؟ لب های ش آویزان شدند و نگاه از چشمانم دزد ید : _ببخش ید . _خب بگو چ یکار کرد ی بچه809 !! با دست به تخت خواب اش اشاره کرد و بغ کرده گفت : _فکر کنم تو ی تختم جی ش کردم . گیج نگاهش کردم و پلک هایم را بستم . همی ن را کم داشتم !! احتمال م یدادم دلیل شب ادراری اش تنش ها و اتفاقات بد و ناگوار عمارت باشند . دنیز را از آغوشم بیرون کشاندم و رو ی تخت نشستم : _چرا ب یدارم نکرد ی ببرمت دستشو یی ؟؟ رادوین با ناراحت ی و بغض نگاهم کرد : _دستشو یی نداشتم. اصال نفهمیدم کی به خودم ج یش کردم . در آغوشم بلندش کردم و سمت سرو یس رفتم : _اشکال نداره . تن اش را شستم و لباس های ش را تعو یض کردم . دنیز که تازه بیدار شده بود، رو ی تخت نشست و زانوان اش را در آغوشش گرفت. کنارش ا یستادم و دستم را سمت اش دراز کردم : _زود ب یدار شد ی . _نخوابم بهتره چون مدام کابوس می ب ینم810 . دستم را که نگرفت، خم شدم و از بازو یش گرفتم و بلندش کردم : _یه آب به دست و صورتت بزن تا بری م پا یی ن ._رادوین چش بود ! ؟ دستم را زیر شیر آب گرفتم و زیرچشم ی نگاهش کردم : _شب ادراری گرفته بود . _ای وای . حواسم از ا ین بچه پرت شد کال . حاال چیکارش کن یم !؟ صورتش را شستم و همزمان گفتم : _فعال که هیچ ی. اگر بازم همی نطور شد با یه پزشک صحبت م ی کنم . احتماال به خاطر ای ن جی غ و تنش های د یروز تو ی عمارته . گرچه کام یار آخر شب بچه ها رو آورد و چ یزی ند یدن اما همون موقع که تو رو د ید که از هوش رفتی، خیلی ترس ید . _بمیرم براش . _خدانکنه . لباس ها یمان را تعویض کرد یم و پا یی م رفتی م . اکثرا دور میز جمع شده بودند و صبحانه می خوردند . با ا ینکه خودم اشتها یی نداشتم اما برای دنیز و رادو ین لقمه می گرفتم . دنیز که چ یزی از گلویش پا یی ن نمی رفت اما رادوی ن با اشتها می خورد . مادرم، کنار بابا که روی و یلچر بود، نشست و برایش لقمه می گرفت . اندکی بعد رو به جمع گفت : 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 029
20
حال دلتون خوش❤️😍 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

2 815
19
چرا عشقای قدیمی این چنین زیبان🥺❤️👌 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

2 825
20
امـروزتون🌸 به طراوت گلهای بهاری🌺 به شادکامی پرواز پروانه ها🦋 و وجودتون مالامال🌸 از آرزوهای بر آورده شده💓 يکشنبه بهاریتون زیبا🌺🌸 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

3 115
27
☀️هر روز صبح که چشم می‌گشایی ، یعنی قرار است که باشی ...🌸 یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی 🌸 یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی و هر روزی جدید می‌تواند آغازی جدید باشد🌸🍃 🌸نگاهی نو 🌸حضوری نو 🌸تجربه‌ای نو 👈برای تو … پس امروزت را زندگی کن 🤗🌸🍃 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

3 219
29
تو این کانال همه میلیونی پول در میارن😱
4 890
3
❗️تا کی میخوای توی این سایتای شرط بندی ضرر کنی؟ ✅دیگ نگران پول باختن نباش، چون امشب میخوام قوی ترین کانال تبانی رو بهت معرفی کنم😉❤️ ❗️تک کانالی که قاتل سایت های شرط بندی شده!! همه لایق میلیاردر شدنن عقب نمونی یه وقت😉
4 933
2
من و همسرم خیلی مشکل مالی داریم ولی هر بار این ۲تا دعا رو میخونیم و این چند کار رو انجام میدیم، دستمون باز میشہ و روزیمون زیاد میشہ👇👇 https://t.me/+fSETw_thXvI4YzZk ❌❌ این معجزه میڪنه☝️ https://t.me/+fSETw_thXvI4YzZk ❌❌دعای دوم👆
2 548
1
#بهترین‌کانالهای‌تلگرام‌را‌به‌شما‌معرفی‌‌می‌کنیم 👇🏿👇🏿👇🏿 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛↬نسکافه ؛ ؛↬حرف های دلنشین باخدا ؛ ؛↬متن های کوتاه، جملات سنگین ؛ ؛↬لذت آشپزی ایرونی همراه با فیلم ؛ ؛↬زندگی همسرانه و زناشویی من ؛ ؛↬ترانه های ماندگار و خاطره انگیز ؛ ؛↬یه دنیا عکس پروفایل ؛ ؛↬پزشک خود باشیم  ؛ ؛↬آهنگهای شاد و ریمیکسای جدید ۲۰۲۴ ؛ ؛↬جملات تکان دهنده هشت ریشتری ؛ ؛↬جملات سنگین و حرف حساب ؛ ؛↬فال ارمنی بازگشت معشوق صدرصد دقیق ؛ ؛↬ذکرهای گره‌گشا دعاهای قرآنی معجزه میکنه ؛ ؛↬‌آرامبخش ترین متنهاکلیپ واستوری ؛ ؛↬هر چی قشنگیه اینجاست ؛ ؛↬ویدیو استوری ؛ ؛↬متن‌ها و استوری های بسیار زیبا ؛ ؛↬زیباترین متن‌ها، عکس‌نوشته ها و استوری ؛ ؛↬جملات جادویی که روحتو جلا میده ؛ ؛↬خاص ترین کلیپهای اردیبهشتی ؛ ؛↬با دوبیتی هاش ، عاشقی کن ؛ ؛↬دستپخت مامان ؛ ؛↬معدن عکس پروفایل ؛ ؛↬قشنگ ترین دلنوشته ها ؛ ؛↬شعر، متن و دلنوشته‌های قشنگ ؛ ؛↬زخم های دلتنگی ؛ ؛↬بهار سبز سبز من باش ؛ ؛↬ملت عشق ؛ ؛↬جملاتی که شما رو میخکوب میکنه ؛ ؛↬سرزمین آریایی ؛ ؛↬عاشق خودت باش ؛ ؛↬به رنگ دریا ؛ ؛↬کلیپ کده اینستاگرام ؛ ؛↬تمام فایلهای استاد عباس ؛ ؛↬شیکترین دیزاین دسرو ژله فودکده ؛ ؛↬ذکرهای حاجت مجرب وتقویم نجومی ؛ ؛↬صدای پای بارون ؛ ؛↬متافیزیک ، سفر روح ، فرشته درمانی ؛ ؛↬بیو عکس پروفایل آهنگ های غمگین حرف دل  ؛ ؛↬اذکار روزانه وتعقیبات نماز ؛ ؛↬رمان جذاب و زیبای آیدا و مرد مغرور ؛ ؛↬طب سنتی  و زیبایی پوست با گیاهان دارویی ؛ ؛↬زیباترین کلیپهای عاشقانه همینجا ؛ ؛↬اخبار و حوادث داغ روز ؛ ؛↬استوری دلتنگ کربلا ؛ ؛↬صفر تا صد نگهداری گیاهان آپارتمانی ؛ ؛↬استوریجات و پیام‌هایی از خداوند ؛ ؛↬راههای رسیدن به معشوق ؛ ؛↬گلچینی از بهترین اشعار کهن و معاصر ؛ ؛↬دنیای قشنگ من ؛ ؛↬دلدادگان عاشق ؛ ؛↬ذکرهای حاجت گره‌گشای مجرب وسریع ؛ ؛↬استوری با کلاس بزار همه عاشقش بشن ؛ ؛↬دلبری هـای حضرت مولانا ؛ ؛↬نجوای عشق ودلبری ؛ ؛↬زیباترین اشعار ؛ ؛↬کلی پروفایل خاص و قشنگ ؛ ؛↬داروخانه گیاهی وتکنیک زیبایی پوست ومو ؛ ؛↬پروفایل هایی که هیچ جا ندیدی ؛ ؛↬دلتنگیام ؛ ؛↬تصاویر زیبا پروفایل شیک ؛ ؛↬انواع خورشت وشیرینی ؛ ؛↬کلیپ اینستاگرام ؛ ؛↬عکس‌نوشته‌پروفـایل‌باکلاس وزیبا ؛ ؛↬زیباترین استوری های شیک و متنوع ؛ ؛↬منوعشقم ؛ ؛↬کلیپ تولد مبارک اردیبهشت ماه ؛ ؛↬خوشگلترین کلیپ استوری اینستایی ؛ ؛↬۷۰۰۰۰ عکسنوشته کمیاب پروفایل ؛ ؛↬آموزش غذا دسر و شیرینی خوشمزه ؛ ؛↬زیباترین کلیپهای پدر و مادر آسمانی ؛ ؛↬معجزه قدرت باور خداوند ؛ ؛↬شکر گزار خدا باش ؛ ؛↬متن هایی که روح توراآرام میکنه ؛ ؛↬سرکتاب دقیق دعای مشکل گشا ؛ ؛↬آهنگهای شاد شاد شاد جدید ۱۴۰۳ ؛ ؛↬پروکسی و فیلترشکن رایگان ؛ ؛↬آهنگهای شاد جدید برا ظبط ماشین۱۴۰۳ ؛ ؛↬گالری عکس پروفایل ؛ ؛↬گلچین آهنگهای شادقدیمی و جدید ؛ ؛↬آهنگای شاد بروزترین آهنگای جدید اینجاس۱۴۰۳ ؛ ؛↬استوری انگیزشی ؛ ؛↬خوشگلترین عکس نوشته زیباترین استوری ؛ ؛↬بنام مادرم به عشق پدرم ؛ ؛↬این کانال پر از حال خوبه  ؛ ؛↬زیباترین عکس نوشته ها ؛ ؛↬شعرهایی که عاشقانه می رقصند ؛ ؛↬: تک مصرع برای بیو ؛ 🟦
Show more ...
2 922
4
این عکس متعلق به صد سال پیش است و یک عکاس... از یک مادر و دختر گرفته است. . کمی فقط دقت کنید تا موهایتان سیخ شود، زمانی که نه فوتوشاپ بود و نه ادیت‌های فیک! اگر متوجه نشده‌اید اروم اروم اینجا بیاین...👇
3 426
1
میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند که ناگهان....... 👉🏼
3 653
1
مردها بیشتر دروغ میگن یا زنها ...؟ ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

3 188
28

438983279_1143527993339303_6472781436954575276_n.mp4

320304288_673759124845083_2246601419827387988_n.mp4

3 094
17
آخ بابا چقدر دلتنگ صداتم

file

3 153
16
بماند که ندارمت .. بماند که هنوز دلم برایت تنگ است .. بماند که تکه ای از تو در من مانده .. بماند که شبها بیقرارت میشوم .. بماند که هنوز دلم میخواهدت .. بماند که بی تو فقط زنده ام .. بماند که نیستی تا آرامم کنی .. بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم .. همه ی اینها بماند در دلم .. تو فقط به خوابم بیا... همین کافیست ...

file

3 208
40
#خانم_اقیانوس سرش ب یاد، تا عمر ی که داری باید انگشتت رو بکنی تو ی چشم و چال خودت !! _نمیشد حامی . تو د یگه سرزنشم نکن !! _چرا نم یشد !؟ خداوک یلی بهونه ن یار . اومد ی گفت ی محسن تصادف کرده، کلی صغری کبری چید ی، آخرشم دختر بدبخت رو با پوستر پدرش رو به رو کرد ی !! بی مالحظه و عصب ی غریدم : _وقتی میگم نم یشد یعنی نم یشد !! حرف توی گوش ات نمیره !؟ د اگه زرنگ بود ی خودت بهش میگفتی !! تو رو نم یدونم اما من آدمی ن یستم که بتونم خبر بد بدم . اون هم به ک ی! ؟ به عز یزتر از جونم . با چشم غره ی پرستار آرام شدم و پر بغض نالیدم : _من نمی تونم حامی !! نم یتونم خبر مرگ پدر زنم رو، عموم رو، به زنم بدم . نمی تونم صاف صاف توی چشمای زندگی م نگاه کنم و بگم تسلیت !! بگم بابات فوت کرده. نم یتونستم و نمی تونم . عمو حسی ن فقط عموم نبود !! پدرم بود . _چی بگم !! امیدوارم بال یی سر دنیز ن یاد و به خ یر بگذره .ی هست !؟ _کی پیش بابامه االن !؟ تش ییع جنازه ی عمو حسی ن _ک من پی ش باباتم نگران نباش. اما دکتر گفته به بابات نبا ید بگ ی م چون شوک عصب ی براش ضرر داره . فین فین ی کرد و ادامه داد790 : _تشییع جنازه دادشمم فردا صبحه . دستم را جلو ی دهانم گرفتم و فشردم . هنوز هم باورم نمیشد عمو حسین ام رفته باشد . حامی زجه زد : _آخ پروردگارا ا ین چه مصیبتی بود !؟ اون داداشم ای ست قلبی کرد و واسه همیشه رفت . ای ن یکی داداشم آش و الش روی تخت ب یمارستان افتاده . خدای ا خودت یه رحمی به حال خانواده مون کن !! گلوی م را ماساژ دادم : _بابام چطوره! ؟ _خوبه. خطر رفع شده اما هیچ ی نمیدونه . یعن ی نباید که بدونه . _نمیخوای بگ ی چه بالیی سر بابا و عمو اومد ! ؟ _چی بگم !! حس ین که ... با د یدن پزشک دنیز هول شده میان حرفش پر یدم : _حامی صبر کن بب ینم وضعیت دن یز چطوره بعد خودم زنگ میزنم _اوکی خبرم کن حتما . قطع کردم و سمت پزشک که زن جوان ی بود دویدم . موها ی ر یخته شده بر پ یشان ی ام را باال زدم و با استرس آب دهانم را قورت دادم : ل همسرم چطوره؟؟ خدایی نکرده اتفاق بد ی براشون افتاده؟ ! _خانوم دکتر حا پزشک سر تا پا ی ام را از نظر گذراند791 : _الحمدهلل تشنج نکردن اما ظاهرا شوک عصب ی بد ی بهشون وارد شده بود . _بله. متاسفانه پدر خانومم فوت کردن . _تسلیت م یگم . نگران نباش ی د خطری همسرتون رو تهد ید نم یکنه اما بهتره فعال تحت نظر باشن . ضمنا بهتره از ای نجور شوک ها ی عصبی دور باشن. بیشتر حواستون بهشون باشه . _بله ممنونم . سری تکان داد اما قبل از ای نکه دور شود، اشاره ای به دست راستم کرد و گفت : _اتفاقی براتون افتاده!؟ چشمم به ساعد و حوالی مچ ام افتاد که یک دایره بزرگ کبود شده و خون مرده زیر پوستم جمع شده بود . همچن ین قسمت ی از پوستم شکافته شده بود، خون ها ی خشک شده، خراش و زخم های ریز هم پ یدا بودند . آنقدر حواسم ام پرت دنیز و حال بد اش بود که کال دستم و خودم را فراموش کرده بودم . انگشتانم را روی کبود ی و زخم دست د یگر ام کش یدم که کمی درد گرفت و صورتم در هم فرو رفت . رو به پزشک گفتم : _چیزی ن یست !! همسرم وقت ی شوک بهشون وارد شد، فک شون قفل شد و ناچار شدم دستم رو بی ن دندون هاشون بزارم تا خدایی نکرده زبونشون قطع نشه . _چه فداکاری بزرگ ی!! بهتره به یک ی از پرستارها اطالع بد ین تا دستتون رو پانسمان کنن که یه موقع عفونت نکنه . _ممنون . پزشک دور شد و من از مرد پرستار جوان ی درخواست کردم تا دستم را پانسمان کند و همان هنگام گوشی را درآوردم تا با حام ی تماس بگیرم . بعد از چند بوق جواب داد792 : _چیشد پسر؟؟ _هیچ ی خداروشکر به خیر گذشت . _دنیز تشنج نکرده بود؟؟ موبا یل را ب ین شانه و سر ام گذاشتم و همان طور که با دست آزادم مشغول بستن دکمهی آست ی ن دست زخمی و بانداژ شده ام بودم، پاسخ دادم : _نه دکترش م یگه شوک عصبی بوده اما د یگه نباید بهش شوک وارد شه . نمیدونم واسه فردا چه خاک ی تو ی سرم بریزم . _به نظرم یه اتاق خصوص ی بگ یر و بگو تا فردا آرام بخش بهش تزر یق کنن تا خاکسپار ی تموم شه. از روی تخت بلند شدم و با صدای دو رگه ام از پرستار تشکر کردم . _د یوونه شد ی حامی !؟ دن یز اگه فردا به هوش بی اد و بفهمه پدرش رو به خاک سپردن و من عامل ب ی هوش یش بودم، هیچوقت من رو نم ی بخشه . همی نطوری ش هم گاهی اوقات به خاطر چند سال پیش از من دلخور هست، د یگه نمی خوام خودم باعث و بان ی ا ین بشم که ازم متنفر بشه . _هر طور راحتی . _آدرس بیمارستان بابام رو بده تا دنیز به هوش نیست میام ی ه سر بزنم . _باشه . سمت اتاقی که دنیز در آن بستری بود رفتم و کنار تختش نشستم 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 580
20
#خانم_اقیانوس _بال به دور. حتما برای پدرتون ناراحت ا ید !! چه به روزم آمده بود که مدام اشک می ریختم و گلوی م به هم فشرده م یشد !؟ داغ عز یز د یدن، خ یلی سخت بود و اکنون درک م ی کردم . بغض کرده گفتم : _پدرم...عموی فوت شده ام ...همسرم . _متاسفم . یکی از پرستاران خانوم که کمی دور تر از من و مرد جوان بود، مرا خطاب کرد: _حسی ن اخوان اسم عمو ی مرحوم تون بود !؟ _بله . _یعن ی برادر آقای اخوان هستن که تصادف کردن !؟ کالفه سرم را تکان دادم که گفت : _متاسفم. ایشون تو ی سردخونه ی هم ین ب یمارستان هستن . ضربان قلبم باال رفت و لرزی بر اندامم نشست797 . _میشه ببی نمشون !؟ پسرجوان دستش را رو ی بازوی ام گذاشت و به جای دختر جواب داد : _میشه . من راهنما یی تون میکنم . سرم را تکان دادم و هم پا ی اش شدم . ن بعد از کم ی ماجرا و نشان داد کارت شناسا یی، توانستم وارد سردخانه شوم . از همان بدو ورود تپش قلب و لرزش دست و پا ی ام شروع شد . از ترس نبود !! از د یدن مرد ی بود که سال ها کنارش زندگی کرده بودم، قد کش یده بودم و اکنون ... او فرقی با پدرم نداشت !! مرد میانسال درب کشویی را باز کرد و برانکارد فلز ی را جلو کشید . این بار جرئت کردم دست لرزانم را پ یش ببرم و زیپ را باز کنم . د یدن چهره ی رنگ پر یده و آرام عمو حس ی ن همانا و سر باز کردن بغض نهفته ام همانا . انگار صد سال گذشته است که ا ینگونه آرام خواب یده بود. آهسته زمزمه کردم : _آروم بخواب عمو !! د یدار به قیامت . مرد میانسال تسلیت گفت و من با د یدگانی اشک بار از آنجا خارج شدم . بدون رفتن به سمت اتاق پدرم از ب یمارستان خارج شدم تا سری به دن یز بزنم . قطعا ای ن بار اگر پدرم را م ی د یدم نم یتوانستم تاب بیاورم و لو م یدادم فوت عمو یم را798.به زور و محکم مچ دستان دنیز را گرفتم و به سی نه ام فشردم اش بلکه کم ی آرام شود . هق هق م یکرد و گاهی با صدای بلند ج یغ می کشید . حق داشت !! داغدار بود و پدرش را از دست داده بود . دستم را نوازش وار بر موهایش کش یدم و کنار گوشش نجوا کردم : _آروم باش!! بی تابی کنی نمی برم ات !! ی پی در پ ی ا ی به سی نه ام کوبید و میان هق هق های ش فری اد زد : مشت ها _تو حق نداری رادمان !! حق نداری من رو از بودن کنار پدرم اون هم توی لحظات آخری که م یتونم بب ینمش محروم کن ی!! نمی بخشمت اگه ا ین کار رو بکن ی !! _باشه باشه فقط آروم باش. من نم یخوام بهت شوک عصبی وارد شه و مثل د یروز بشی . سر بر شانه ام گذاشت و قلبم سوخت برای مظلوم یت صدایش . _چطور آروم باش رادمان ! ؟ پدرم مرده ...بابا ی عزیزم . چطور آروم باشم! ؟ دوباره و دوباره صورتم از اشک نمدار شد . بوسه هایی متوالی بر سر و پ یشان ی اش نشاندم : حق داری !! اما عمو حسی ن هم راضی ن یست که _ تو ای نطور ی خودت رو تلف کن ی. به فکر خودت !! باش !! به فکر من و رادو ین باش که جون مون به تو َبن د . نمی تونم لعنتی نم یتونم _ 799 . این سه کلمه را با ج یغ ادا کرده بود سکوت کردم و سعی کردم با بودن در کنارش و دلداری های م آرام اش کنم به جا ی ای نکه عصب ی تر اش . کنم یری او ناله م ی کرد و قطرات اشک اش همچون ت . قلب مرا نشانه م ی گرفتند . بغض نشسته در گلوی م را قورت می دادم خیالم از جانب پدرم راحت بود چون از حامی شنیده بودم که باران به پدرم سر زده بود و قرار شد تا . پایان مراسم خاکسپار ی کنارش بماند . تلفن ام زنگ خورد که سر ی ع جواب دادم : معین بود جا یی !؟ رادمان ک _ . صدای اش خش دار و گرفته بود . کنار دنیزم _ . یه اتفاق ی افتاده _ : پیشانی ام را گرفتم نه!! لطفا نگو که یه مصی بت د یگه هم رو ی 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 065
23
#خانم_اقیانوس چهرهی زرد و رنگ پر یده اش دلم را لرزاند . دستم را جلو بردم و گونه ی نرم و لط یف اش را نوازش کردم . از پرستاری که مشغول تعو یض سرم اش بود پرسیدم : _همسرم کی به هوش می ان؟؟ 793 _تا یکی دو ساعت د یگه . سری تکان دادم و رو ی تن ظریف اش خم شدم . بوسه ای بر پیشانی اش نشاندم و پچ زدم : _زود برم یگردم . به سرعت سمت آدرسی که حامی داده بود رفتم . حامی لباس مشکی به تن نداشت و م یدانستم به خاطر پدرم لباس هایش را تعویض نکرده است . با د یدنم سمتم آمد و در آغوشم کش ید . ضربه ها یی به شانه اش زدم و اندوه در صدای م نشست : _غم آخرت باشه رفیق . بی نی اش را باال کش ید و من با سر انگشت نم چشمانم را گرفتم . دستش پشت کمرم نشست به سمت داخل هدایتم کرد : _همچن ین . _قبل از ا ینکه بر ی م داخل بگو بیینم چه اتفاقی افتاده حامی دستی در موها یش کشید : _حسی ن آخر شب تنها تو ی شرکت بود که حمله قلبی بهش دست میده . سر یع به محسن خبر میده تا به دادش برسه. محسن که تو ی شهر بوده با سرعت میره سمت شرکت اما م یونه ی راه تصادف وحشتناکی میکنه و همی ن که سالم مونده با ید خدا رو شکر کنی م . _بعدش؟794 ! ی انگار م یخواستم خ یالم راحت شود که باعث و بان ی بدبخت چند سال پی ش ام در ا ی ن اتفاقات دستی ندارند . مژه ها ی حامی خ یس شدند و صدای ش گرفته شد : _بعدش هیچکس نبود به داد حسی ن برسه و برادرم فوت شد . محسن منتقل شد ای نجا اما نم یدونه که حس ی ن د یگه ب ی ن مون نی ست . من بهش گفتم توی یه بیمارستان د یگه بستر یه . آهی کش یدم و گلو یم را فشردم . وارد اتاقی شد ی م که با د یدن پدرم با آن اوضاع و احوال، حال خرابم بدتر شد . سعی کردم بغض نکنم اما سخت بود و نشدنی . مصیبت ها یم تمامی نداشتند . دنیز یک طرف و پدرم طرفی د یگر . به پدرم چگونه با ید خبر فوت برادر دو قلوی ش را میدادم!؟ کنارش نشستم و دستش را گرفتم : _خوب ی بابا! ؟ چشمانش ن یمه باز بودند : _اگه شکسته شدن یه دست و یه پا به عالوه دوتا دنده و زخم صورت، خوب بودن به حساب م یاد، آره خوب ام . لبخند تلخی زدم و اشک به مردمک ها یم ن یش زد : _بال به دور. تنت سالمت بابا . _رادمان!؟ در مردمک ها یش خیره شدم و پشت دستش را بوسیدم : _جونم؟؟ 795 _حال داداشم چطوره !؟ ای ن حامی مدام طفره میره و نمیگه بهم . خودمم که علیل شدم و افتادم روی تخت بیمارستان نمی تونم پاشم برم ببی نم اش. حال داداشم خوبه مگه نه؟ ! نی م نگاه ی به حامی انداختم و دست پدرم را فشردم . به ناچار لب به دروغ باز کردم : _خوبه جناب اخوان نگران نباش !! از چشمانش م ی خواندم که حرفم را باور نکرده اما فقط سرش را تکان داد . _کی مرخص میشم؟؟ _نمیدونم باید با پزشکت صحبت کنم . _باشه . دن یز کجاست ! ؟ چرا کسی از عمارت نی ومده! ؟ _سرشون شلوغه یکم . م یان حتما . بابا کمی نگاهم کرد و من که ب یش از ای ن تاب و توان ماندن نداشتم، ای ستادم : _من االن باید برم بابا اما شب میام پیشت . _برو پسرم خدا به همراهت. از اتاق ب یرون زدم و ناخودآگاه اشک ها یم رو ی صورتم جاری شدند . انگشتانم را مقابل دهانم فشردم و به د ی وار سرد کنارم تکیه دادم . حامی کنار پدرم مانده بود . لیوان آب ی به سمتم گرفته شد که باعث شد سرم را بلند کنم796 . پسر جوان ی که ظاهرا پرستار بود رو به من گفت : _حالتون خوبه؟! یکم آب بخورید لطفا !! ناخودآگاه چشمم به اطراف افتاد و دو دختر جوان را در حوالی ام د یدم . دست مرد جوان را رد نکردم و قلوپی از آب را نوشیدم : _ممنونم . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 034
21
‏میخوای تو موبایلت یه داروخانه داشته باشی؟ کە نسخە همە بیماریها رو داشتە باشی و خودت بتونی خودت رو درمان کنی ؟ 📢یه کانال داریم پراز مطالب ک همە لازم داریم☺️ اینم لینک عضویتش👇😍
1 056
2
میشه عاشق باشی و اینجا نباشی♥️ آهنگ شاد برا عروسی، تولد و مهمونی بزن رو ❤️

file

1 014
0
می خوام یه اعتراف کنم! من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛ عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره... از قضا.... 👉🏼👉🏼 ( پیانو ، سرچ کنید کانالش میاره)
3 836
0
میشه عاشق باشی و اینجا نباشی♥️ آهنگ شاد برا عروسی، تولد و مهمونی بزن رو ❤️

file

1
0
جرررر.🤣🤣🤣🤣 بزن رو لینک از خنده پاره میشی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 👇👇 🌶منبع کلیپهای سمی ، سوژه های خفن 👌 سوتی های باحال 😂

file

1 021
3
🌏🧚‍♂ ‌‏≣ فرکانس جذب ثروت 432 هرتز : ‌‏✦ معنای اعداد تکرار شونده 11:11 ‌‏≣ کد کیهانی شما چنده ؟؟؟👇👇 🟧 🌙🌓 قانون ۱۷ ثانیه جذب آرزوها 💥💥
991
0
#کاملا_واقعی ⭕️ 🔴 همسایه طبقه بالاییمون یه خانم بیوه بود با یه بچه کوچیک تازه اومده بودن محله ما،خوشگل و خوش اندام بود و طوری حرف میزد که عالم و آدم رو مبهوت خودش می‌کرد شوهرم آدم قید و بند داری بود و کارش تعمیرات وسایل گرمایشی سرمایشی بود یه روز همسایمون اومد و گفت که شوفاژم خراب شده و شوهرم رفت تا درستش کنه منم باهاش رفتم که.......... 😡😡😭😭😭 ورود افراد کم سن ممنوع🔞👆
876
1
ورزش با رقص
1 897
0
#آموزش_هرنوع_رقصی💃#تکی_دونفره👩‍❤️‍👨
1 767
0
#کاملا_واقعی ⭕️ 🔴 همسایه طبقه بالاییمون یه خانم بیوه بود با یه بچه کوچیک تازه اومده بودن محله ما،خوشگل و خوش اندام بود و طوری حرف میزد که عالم و آدم رو مبهوت خودش می‌کرد شوهرم آدم قید و بند داری بود و کارش تعمیرات وسایل گرمایشی سرمایشی بود یه روز همسایمون اومد و گفت که شوفاژم خراب شده و شوهرم رفت تا درستش کنه منم باهاش رفتم که.......... 😡😡😭😭😭 ورود افراد کم سن ممنوع🔞👆
889
0
🔴‌نه تجاوز داریم نه عکس لختی 📢‌یه کانال داریم پر از عکس و ویدیوها دیده نشده از است بدون هیچ گونه تبلیغات😍‌👌‌ تا پاک نکردم عضو شین 👇‌🏿‌🔞‌
633
0
🍀پزشکان زیادی سعی کردندازفعالیت این کانال جلوگیری کنند چون باعث بی نیاز شدن مردم به بیمارستانها و مطبها میشود💉 کافیست چندثانیه فقط مشاهده کنین👇
346
0
🌏🧚‍♂ ‌‏≣ فرکانس جذب ثروت 432 هرتز : ‌‏✦ معنای اعداد تکرار شونده 11:11 ‌‏≣ کد کیهانی شما چنده ؟؟؟👇👇 🟧 🌙🌓 قانون ۱۷ ثانیه جذب آرزوها 💥💥
1 564
0
#رمان اشک لیلی دختري است با بيماري كليوي كه ماني نوه پيرمرد و پيرزني كه او با آنها زندگي مي كند عاشقش مي شود. پيمان عشق مي بندند و ماني به شيراز براي ادامه تحصيل مي رود. ديگر پيرمرد از فرانسه برمي گردد و از ليلي خواستگاري مي كند. در همان حال كليه خود را هم به او مي دهد. ليلي مجبور به پذيرفتن خواسگاري او مي شود.و …👇
1 973
2
سخته ، نه ؟! . . سخت ترین کار دنیا ، دوست داشتن کسیه که دلش نمیخواد دوسش داشته باشی..! ————————

164415002_3720040154988946_3898698173511953810_n.mp4

4 339
26
تلخه ولی حقیقت داره مدت اعتبار ما توی زندگی آدم‌ها تا همونجاست که بهمون نیاز دارن... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

48772202_750598583501510_2457647926649750581_n.mp4

3 696
27
خیلی بهت نیاز دارم مامان ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

3 627
17
پدر تو پناه منی تکیه گاه منی قربون بودنت برم سایه‌ات کم نشه از سرم برای سلامتی پدرت ♥️ کن ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

my4c2t2712

3 533
12
داستان عشق لاله به شهریار گوش کنید جالبه♥️ اونقدی که‌ راجع به ثریا گفته میشه راجع به لاله گفته نمیشه شاید چون عشقش بیشتر یه طرفه بوده و‌ این دفعه معشوق استاد شهریار بوده ولی خب مهم اینه که بگیم حرفامونو تا حسرتش نمونه آره👌👌

10000000_1165927941088134_7710542531803545578_n.mp4

3 627
31
سخته ، نه ؟! . . سخت ترین کار دنیا ، دوست داشتن کسیه که دلش نمیخواد دوسش داشته باشی..! ————————

164415002_3720040154988946_3898698173511953810_n.mp4

1
0
تلخه ولی حقیقت داره مدت اعتبار ما توی زندگی آدم‌ها تا همونجاست که بهمون نیاز دارن... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

48772202_750598583501510_2457647926649750581_n.mp4

2
0
بهترین ارایشگر کودک دنیا🫠😍 ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

file

3 616
35
#خانم_اقیانوس چشمم به فک اش افتاد که سخت و منقبض شده بود . قلبم بی تابی می کرد و س ینه ام را م ی شکافت . به سختی م یان دندان هایش فاصله ایجاد کردم و ساعد دستم را ب ین آرواره هایش قرار دادم که مبادا دندان هایش زبان اش را برند ب . با صدای گرفته و دو رگه ام مع ین را خطاب کردم : _آمبوالنس خبر کن !! قطره اشکم بر صورت دنی ز چکید و ساعد دستم از فشار های ب یش از اندازه ی دندان های ش در حال قطع شدن بود . خدایا خودت به من و همسرم رحم کن !! دنیزم را به خودت سپردم . در آغوشم تکان اش دادم : ن رادو ین باز _دنیز!! باز کن چشمات رو دورت بگردم. بم یرم برات عمرم...بم یرم برات . توروخدا، جو کن چشمات رو !! معین سی اهپوش و آشفته پ ی ش آمد و کنارم زانو زد : _یاخدا! چه بال یی سرش اومده !! پلک های م را با رنج و به خاطر درد دستم، محکم روی هم فشردم : _نمیدونم . دنیز در آغوشم تکانی خورد و لحظه ا ی بعد لرزش بدنش متوقف شد787 . فشار دندان ها و فک اش کم شد اما هنوز بیهوش بود . نبض اش را گرفتم و خ یالم کمی راحت شد . با اشک و آه صدایش میزدم اما او قصد پاسخ دادن نداشت. دلم شور میزد و نبض ام را در جا یی نزد یک دهانم حس می کردم . در آنی چشمم به پسرک ام افتاد که پشت سرم پناه گرفته بود و با چشمان گر یان به من و مادرش خیره شده بود . رادوین آست ین اش را روی چشمانش کشید و کنار دن یز زانو زد : _مامانم چشه؟؟ دلم به حال پسرم سوخت و قطره بعد ی اشکم چک ید : _هیچ یش ن یست بابا یی نترس !! دستش را به زانوی مادرش بند کرد و تکانش داد : _مامان ب یدار شو !! _رادوین آروم باش . ی او اما ب ی تاب و قرار به پا دن یز ضربه میزد و فریاد پر بغض اش جگرم را سوزاند : _مامان توروخدا ب یدار شو من م یترسم !! دست دراز کردم و رادو ین را به سی نه ام فشردم : _هیش !! آروم پسر . مامانت خوب میشه. نترس بابایی من پیشت ام . رادوین زیرلبی و با هق هق نال ید788 : _مامان ... پاشو مامان . بی فا یده بود . متی ن که در نزد یکی ام بود، با چشمان سرخ و کمر خم یده اش، به زور رادوی ن را از من جدا کرد و به دست کامیار سپرد . آمبوالنس رسیده بود و دن یز را روی برانکارد خواباندند. بالفاصله کنارش نشستم و سری برای کامی ار که رادو ین را در آغوشش گرفته بود تکان دادم . آمبوالنس به سمت ب یمارستان حرکت کرد . د یدن همسرم در آن وضعی ت برای م سخت و دشوار بود و همی ن باعث نی ش زدن اشک به چشمانم شد . دستش را گرفتم و نالیدم : _خدایا خودت نگه دارش باش . به بیمارستان رسید ی م و پزشک سریعا باال ی سر دن یز حاضر شد تلفن ام که زنگ خورده بود را از جی بم ب یرون کشیدم و از اورژانس خارج شدم . حامی بود . بی معطلی جواب دادم : _بله؟؟ _رادمان حال دن یز چطوره ! ؟ _نمیدونم دکتر باال ی سرشه . _زبونم الل تشنج که نکرده!؟ 789 ی پیشان دردناکم را فشردم : _نمیدونم حام ی نمیدونم. رادوین رو ببر ین ی ه جایی .نزارین اونجا توی سر و صدا و ج یغ و داد ها بمونه روحی ه اش داغون شه . _نگران نباش فرستادمشون پ یش مادر یگانه. کامیار، رادوین و کارن رو هم سپرد دست مادر زنم که کنار مهرسا باشن . _دمت گرم . حامی کالفه پوف کشید و از صدای او هم گرفتگ ی مشخص بود : _رادمان چقدر بهت گفتم تا همون مشهد هست ین، آروم آروم به دن یز بگو جری ان رو. چقدر گفتم نزار یهو بیاد مواجه بشه و شوکه شه . اگه خدایی نکرده بال یی سرش ب یاد، تا عمر ی که داری باید انگشتت رو بکنی تو ی چشم و چال خودت !! 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 423
23
#خانم_اقیانوس پس بیش از ا ین اصرار نکردم و در سکوت به طرف عمارت رفت ی م . من و رادو ی ن عقب نشسته بود یم و رادمان جلو بود . وارد کوچه که شد ی م حواسم پرت اطراف بود که با صدای رادوی ن به خودم آمدم : _مامان مامان نگاه کن بب ین چقدر آدم جلوی خونه مون وایسادن !! شوکه و حیرت زده برگشتم و با د یدن صحنه ی مقابل عمارت، هر ی دلم پایی ن ر ی خت . کامیار وسط کوچه رو ی ترمز زده بود و جلوتر نرفت . دست و پای ام لرزیدند و رسما ی خ شده بودند . قدرت تکلم ام را از دست دادم و بدون پلک زدن به عمارت شلوغ چشم دوختم781 . ضربان قلبم باال رفته بود و هجوم محتو یات معده ام را به دهانم بر اثر استرس حس می کردم . پارچه ها ی مشکی، صدای نوار قرآن، و از همه مهم تر پوستر مرد ی که خوب م ی شناختم اش در کنار اعالمیه ها و دسته گل های مشکی، قلبم را چنگ می زدند. به سختی دستگ یره در را گرفتم و خودم را از ماش ین به ب یرون پرت کردم . فاصله زی اد ی تا عمارت داشتم اما به خوبی میتوانستم تصو یر آن مرد را در پوستر مشکی تشخ یص دهم . او عمو یم بود !! عمو محس ن مهربانم . برادر دوقلوی پدرم و پدر همسرم . اشک ها یم بی وقفه بر گونه ام راه گرفتند و نفسم باال نی امد. خس خس می کردم و به گلوی م چنگ زدم . دست رادمان دور کمرم پ یچ ید و سرم به سمتش چرخ ید . او از کی گر یه می کرد !؟ چه زمانی اشک ها یش جار ی شده بودند که ای ن گونه چهره اش غرق سیالب اشک بود !؟ زبانم در دهان نچرخ ید . چه می گفتم به او! ؟ تسلیت گفتن، آن هم به عزی زتر از جانم، برای م سخت تر از هر کار ی بود . بمیرم برای چشمان سرخ و کمر خم شده اش !! چشم ها یم مدام پر و خالی م یشدند اما انگار زبانم قفل شده بود782 . رادمان که شوکه شدنم را د ید، گونه ام را در دست آزادش گرفت :زت رو نم ید یدم . _دنیز حرف بزن !! دورت بگردم نترسون من رو!! کاش میمردم و ا ین حال و رو _راد ... نتوانستم ادامه بدهم و به سکسکه افتادم . رادمان هق زد و مرا در آغوش کش ید : _حرف بزن عمرم!! آخ خدا!! اینا چطور دلشون اومد از من بخوان که ای ن خبر رو بهت بدم! ؟ چطور من میتونم خبر فو ت ... با هق زدنی عم یق میان کالمش پر یدم و او را خطاب کردم : _تسلیت م یگم رادمان !! غم آخرت باشه مر د من . رادمان با تته پته و استرس عج یب ی گفت : _ن...نه ... نه...دنیز داری اشتباه م یکنی !! بی توجه به او، پ یراهنش را چنگ زدم و دستم را بر شانه اش قفل کردم : _عمو محسن داداش دوقلو ی پدرم بود . اگه عالقه ام بهش ب یشتر از بابام نبود، کمتر هم نبود . عمو محسن حکم پدر من رو داشت رادمان!! آخ خدا. لعنت به ا ین روزگار!! زود بود برای رفتن عمو جونم . خیلی زود بود . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 328
22
#خانم_اقیانوس رادمان دو طرف صورتم را گرفت ر رادمان، تو داری اشتباه میکنی !! بابام حالش خوبه . لش خوبه تصادف کرده اما االن حا . دنیز... عم _ . سست شدم 783 .... پس... پس چه کسی فوت شده ب پیراهنش را بیش از پیش در چنگ ام فشردم که دستش دور تنم پ یچیده شد و تن بی جان مرا محکم نگه . داشت . نگاهم دوباره به سمت راستم چرخید ... مرد های س یاهپوش در حال عبور ... صدای قرآن ، اعالمی ه ها، بنر ها ی س پوستر ها ...ََُیه گون ی باال و دوباره همان مرد با موها ی سفید، لبخند ز یبا و چشمان گ یرایی که ربان مشک ی پوسترش بی ش از ... اندازه قلب ام را می فشرد ... ظاهرا بخت من ن یز همرنگ ای ن ربان شده بود !! ظاهرا که نه....قطعا سرم را چند ی ن بار تکان دادم و نمی خواستم بپذ یرم . !! نه امکان نداشت امکان نداشت ... این بار نفس ام رفت . راستی دم و بازدم چگونه انجام میشدند !؟ رادمان با هق هق زمزمه کرد: _خدا لعنتم کنه . من نم یتونم بگم. نم یتونم . در پس ا ین حرف تن بی جانم را سمت عمارت کشاند و من همچون مرده ا ی بی جان به دنبالش کشیده شدم . اینها همه خواب بودند . مطمئنم !! محال بود که آن مرد784 ... اما انگار محال نبود . مقابل عمارت ایستاد و هنوز دستش حایل کمرم بود . که اگر دستش دور کمرم نم ی بود، تاکنون صدبار فروریخته بودم . این بار تصو یر مرد درون پوستر واضح شد . عمو محسن نبود !! تنم لرزید و روح از بدنم پر کشید . نه نه !! این مر د مرحوم، پدر من نبود !! کاش می توانستم فری اد بکشم که ای ن مرد پدر من ن یست اما انگار بختکی بر سی نه ام نشسته بود و گلو یم رمی فشرد که صدای م در نم ی آمد : رادمان بغض دار و گرفته کنار گوشم پچ زد . تسلیت م یگم عزیزدلم _ . چشمانم تار می د یدند . شوک بد ی به من وارد شده بود مردمک ها ی لرزان و خ ی س ام بر نوشته ی زیر . عکس می چرخ یدند 》 مرحوم مغفور شادروان حسین اخوان 《 زد اما رادمان شانه ها یم را تکان داد و نامم را صدا . انگار روح من هم در حال جدا شدن از تنم بود دندان های م بر هم فشرده شدند و در آغوش رادمان .ُ سر خوردم پلک های م سنگ ین بودند و تنم مثل بید م ی لرز ید 785 . اما نعره ها ی اشک آلود رادمان را می شن یدم صدای گرفته ی برادرانم را در نزد یک ی ام تشخ یص ... دادم ولی م ی گوئ یا با مرگ فاصله ی کمی داشتم و دندان های م بر . یکد ی گر قفل شده بودند . من تاب شنیدن ا ین خبر را نداشتم تاب د یدن پوستر پدرم با واژه ها ی مرحوم، شادروان . و مغفور را نداشتم . ن من زود بود برای رفتن پدرم و بی پدر شد زود بود برای اولی ن تک یه گاه ام . بمیرم برای پدرم آرواره های م لحظه به لحظه بیشتر بر هم سابیده می . شدند و فک ام در حال خرد شدن بود درکی از اطراف نداشتم و جز صدای فریاد و گریه چ ی . زی نمی شن یدم از هوش رفتم اما قبل از ب ی هوش شدنم، گیر کردن ه به یک مچ یا ساعد دست ی مردانه را م چیزی شب ی یان دندان های م که به هم قفل شده بودند و بیش از حد به . هم فشرده می شدند، حس کردم **** ی رمان از این پس شخصی ت رادمان راو م ی باشد اشک ها یم صورتم را فراگرفته بودند و دنیز را تکانی ن آغوشم دادم که به سمتم برگردد اما ناگهان م یا .ُ سر خورد وحشت زده و سری ع صدایش زدم و او را گرفتم تا . روی زمی ن نی افتد . شوک خیلی بد ی به دنیز وارد شده بود ترسیده و لرزان نامش را فریاد می زدم اما جوابم را 786 . نمی داد . با حس لرزش بدن اش خوف تمام وجودم را فرا گرفت 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 199
23
🌹متولد ۸ اردیبهشت تولدت مبارک 🌼لبخند زدی و آسمان آبی شد 🌺شب های قشنگ مهر مهتابی شد 🌼پروانه پس از تولد زیبایت 🌺تا آخر عمر غرق بی تابی شد 🌼تولدت مبارک باد مهربان

file

3 299
7
خدایا تنها نگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی‌فهمد بگو الهی آمین و ♥️ بزار

file

3 397
35
🗓۱۴۰۳/۲/۸ 🌸اول هفته تون ☀️سـرشـار از 🌸موقعیتهای عـالی ☀️امیدوارم هفته تون 🌸پراز فرصت های نو ☀️موفقیتهای پـی درپـی 🌸و عشق و برکت ☀️در تمام مراحل زندگیتون باشه 🌹درود بر شما صبح اول هفته‌تون بخیر🌹 🌼🌺🌼🌺

file

3 474
16
🗓۱۴۰۳/۲/۸ امـــروز در آهنگ صبح شعری باید گفت : پر از طلوع... قصه ای باید گفت : پراز هـیجان و ترانه ای باید خواند : پر از پرواز... ☀️سلام دوستان 🌹صبح شنبه‌تون گلباران و زیبا

file

3 564
30
به روزی من عکس لیلی و مجنون رو دیدم،باور نمیکردم که افریننده های عشق اسطوره ای یه همچین قیافه ای داشته باشن بعد از اون روز فهمیدم عشق قصه اش با ظاهر و تیپ و استایل فرق داره،اصن ما آدم ها وقتی عاشق یه نفر میشیم اولین چیزی که باید بهش توجه کرد اینه که ما هیچوقت نباید کاری کنیم که طرف مقابلمون همش از خودش بپرسه:کاش قشنگ تر بودم،کاش اینجوری بودم و … یه عاشق واقعی جوری رفتار میکنه که طرف مقابلش فکر کنه اون،تنها مرد یا زن روی زمینه و هیچ کس مثل اون نیست… عشق باید با ما کاری کنه که حس کنیم قشنگ ترین وو خاص ترین آدم این دنیا توی چشم طرف مقابلت تویی…
Show more ...

424692873_355081923974276_421801043323585403_n.mp4

4 101
19

438983279_1143527993339303_6472781436954575276_n.mp4

320304288_673759124845083_2246601419827387988_n.mp4

33
0
👈ماجرای غیب شدن شوهرم در شب زایمان شب زایمانم رسیده بود و شوهرم حسابی داشت به خودش میرسید خیلی برام عجیب بود چون به ندرت حموم میرفت،میگفت وقتی بچه به دنیا میاد میخوام تمیز باشم، من درد میکشیدم و توی رویاهام لحظه ی بغل کردن بچه رو میدیدم ، بعد از زایمانم یه ساعت گذشت از شوهرم خبری نشد دوساعت گذشت ولی خبری نشد....هرچی از مادرشوهرم می‌پرسیدم ،با بهونه ردم میکرد ساعت ۶صبح بود که ...👇👇
2 215
1
😭خسته شدیم اینقد برنج برنج برنج 😖😣 مهمونی هم میریم فقط برنج و مرغ و سالاد به خوردمون میدن 🙁🤢 خدا اموات دوستمو بیامرزه 🤲😐که لینک این کانالو داد بیشتر غذاهای نونی ترکیه آموزش میده 😍👌👌 الان دیگه هر روز یه غذای و واسه شوهرم درس میکنم😁☺️ اونم هر شب کلی ازم تعریف میکنه 😂😅

file

1 883
0
حذف سریع جادوی سیاه پاکسازی و متعادلسازی ٧چاکرا و  مانترا ثروت با دوبیتی هاش ، عاشقی کن اِستوری اَنگیزشی لذت آشپزی ایرونی همراه با فیلم حرف های دلنشین باخدا یه دنیا عکس پروفایل متن های کوتاه، جملات سنگین آهنگهای شاد و ریمیکسای جدید 2024 پزشک خود باشیم نسکافه ترانه های ماندگار و خاطره انگیز جملات تکان دهنده هشـت ریشتـری دلنوشته های دلنشین و زیبا ‌آرامبخش ترین متنهاکلیپ واستوری غذاهای ایرانی خونگی فال ارمنی بازگشت معشوق صدرصد دقیق هر چی قشنگیه اینجاست ویدیو استوری متن‌ها و استوری های بسیار زیبا سرکتاب قرآنی‌بازگشت معشوق بخت گشایی خاص ترین کلیپهای اردیبهشتی استوری، متن و عکس های ناب، قشنگ و خاص معدن عڪس پروفایل آموزش انواع دسر و نوشیدنی ملت عشق ..جملات جادویی که روحتو جلا میده شعر و متن ڪوتاه و زیبا قشنـگ تریـن دلنوشـتہ ها شعر، متن و دلنوشـته های قشنگ دستپخت مامان عاشق خودت باش بهار سبز سبز من باش زخم های دلتنگی عاشقانه های از جنس دلتنگی از جنس اگاهی و تفکر داروخانه گیاهی وتکنیک زیبایی پوست ومو شیکترین دیزاین دسرو ژله فـودکده متنهایی که حالتونو خوب میکنه زیباترین اشعار کتاب کتاب کتاب کتاب پی دی اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن استوریجآت و پیام‌هایۍ از خـداوند کتاب کتاب کتاب کتاب دلدادگان عـاشـق چگونه از کائنات درخواست کنیم؟ شعر و مشاعره نجوای عـشق دلبری کانال دکتر الهی قمشه ای ذڪرهاے حاجت گره‌گشای مجرب وسریع .انواع خورشت وشیرینی کُلی پروفایل خاص و قشنگ آهنگ‌هایی که حال شما رو خوب می‌کنه رفاقت با خدا کلیپ عاشقانه استوری شیک تصاویر زیبا پروفایل شیک عکس‌نوشته‌پروفـایل‌باکلاس وزیبا کلیپ و استوری تولد زیباترین استوری های شیک و متنوع عـاشـقـانـه ای برای عـشـقـم آموزش غذا دسر و شیرینی خوشمزه خوشگلترین کلیپ استوری اینستایی زیبا ترین کلیپ های پدر و مادران آسمانی 70000 عکسنوشته کمیاب پروفایل قویترین.. دعایی که.... معجزه میکند متن هایی که روحت را آرام میکند پروکسی و فیلترشکن رایگان آهنگهای شاد شاد جدید 1403 آهنگهای شاد جدید برای ظبط ماشین 1403 گالری عکس پروفایل آهنگای شاد برا عروسی از اینجا دانلود کن شیرین کده آهنگای شاد بروزترین آهنگای جدید اینجاست گلچینی از ترانه های قدیمی اما طلا ورود آقایون ممنوع اینجا زن وجود دارد خوشگلترین عکس نوشته زیباترین استوری استـوری ‌و پروفایل خدآیی بنام مادرم به عشق پدرم از قشنگیش حیرت زده خواهی شد زیباترین عکس نوشته ها جذابترین صبح بخیر و شب بخیر های دلنشین شعر هایی که عاشقانه می رقصد :پروفایل هایی که هیچ جا ندیدی 🗓 1403/2/7 🍎
Show more ...
2 019
0
✊👇۳ سال از عروسیم با کیوان گذشته بود کیوانی که تو این ۳ سال یه شبم منو تنها نزاشته بود از زمانی که حامله شدم یه شب در میون به بهانه های مختلف شب خونه نمیومد دیگه واقعا از رفتاراش کلافه شده بودم و بهش شک کرده بودم ماه ششم حاملگیم بود کیوان ساعت ۵ از سرکارش اومد خونه یه دوش گرفت و گفت امشب باید برگردم سرکار و شب کاری وایستم به رفیقم پیام دادم که بیادتا کیوانو تعقیب کنیم ببینیم کجا میره همین که رفت منم سریع حاضر شدم و راه افتادیم دنبالش اما کیوان سمت محل کارش نرفت و....👇👇
1 044
0
با همین تلگرام و گوشی تو دستت 15 میلیون ماهی پول در بیار
2 270
0
دلم يك خيال راحت ميخواهد ! يك آرامش محض يك خواب عميق آرامشي از جنس آغوشِ مادر و امنيت دستان پدر ... مثل كودكانه هايم دائمی باشد و هميشگی ! دلم آرامشی همين قدر محال ميخواهد ، همینقدر محال... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

237001063_4660637653968940_683895339872371958_n.mp4

3 660
26
درمان قطعی ریزش مو طی هشت روز کشف شرکت دانش بنیان ایرانی در آنتن زنده شبکه ســـه ســیــمــا!!😳😳 ویدیو داخل لینک را حتما مشاهده کنید تا با تاثیرات عجیب این روش درمانی آشنا شوید 👨‍⚕👨🏻✨🩺 بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از این روش معجزه‌_آسا نتیجـه گرفتن 😍 روی لینک زیر کلیک کنید😃👇 https://www.20landing.com/55/1288 https://www.20landing.com/55/1288 با تخفیف ۵۰ درصد به مدت محدود 🤑

file

5 273
2
تلخه ولی حقیقت داره مدت اعتبار ما توی زندگی آدم‌ها تا همونجاست که بهمون نیاز دارن... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

48772202_750598583501510_2457647926649750581_n.mp4

3 669
25
ناراحتی های آدمهارا جدی بگيريد! دلخوری از آنها فرد جديدی را ميسازد! وقتی كسی را ناراحت ميكنيد، به راحتی از كنارش نگذريد! سعی كنيد انقدر آدمهای مقابلتان را بشناسيد که از تك تك حرف‌هايشان تشخيص دهيد کی و كجا آزرده خاطر شده اند و دلجويی كنيد تا رفع شود. ناراحتی هايی كه روی يكديگر تلنبار مي‌شوند از آدمها تنها افرادی سنگدل ميسازند كه تمامی قلبشان با دلخوری و ناراحتی‌هايشان از ديگران پر شده است و ديگر جايی برای عشق و احساس ندارند! دلخوری های آدمها را جدی بگيريد، قبل از آنكه از دستشان بدهيد و تركتان كنند! ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...

239332105_1175682339584750_3721183477190733216_n.mp4

3 361
32
خدا چیزی می‌داند که تو نمی‌دانی (به خدا اعتماد کن ‌‌‌‌░⃟⃟🌸

g2scy6br7n

3 272
16
#خانم_اقیانوس موبا یل رادمان زنگ خورد که بالفاصله جواب داد. _بله! ؟ _...... _تا ظهر تهران یم . البته اگه هواپ یما مون سر ساعت بپره777 . _...... _اوکیه . با سر پرسیدم《ک یست ! ؟ 》که آهسته پچ زد : _متی ن . سمتش رفتم و دستم را به سوی موبا یل دراز کردم . چشمانش گشاد شدند و اجازه نداد تلفن را از دستش بگ ی رم . بر خواسته ام پافشاری کردم که خطاب به برادرم با کالفگی گفت : _متی ن یه لحظه گوش ی!! دنی ز میخواد باهات حرف بزنه . حرف من رو که قبول نداره اما تو مجاب اش کن که حال بابام خوبه و اتفاق بد ی براش نی وفتاده . چپ نگاهش کردم که گوش ی را به دستم داد . با استرس گفتم : _سالم دادش . متی ن سرفه ای کرد اما من گرفتگی صدای ش را به خوب ی تشخیص دادم . دلشوره گرفتم چون من خیل ی خوب برادرم را میشناختم . _سالم عزیزدلم . خوبی ؟؟ رادوین چطوره! ؟ _ما خوب یم . تو چطور ی! ؟ اوضاع مرتبه؟؟ 778 دم بلند ی گرفت : _مرتبه . _متی ن حال عمو محسن چطوره؟؟ _عمو محسن هم خو ... صدای گری ه ا ی در نزد یکی اش به گوشم خورد . دقت کردم و متوجه شدم مت ی ن گام ها ی بلند و پر شتاب بر م یدارد. با هول و وال گفتم : _صدای گری ه ی کی بود ! ؟ اونجا چه خبره! ؟ متی ن گفت : _زن عمو محسنه . بنده خدا از د یشب تا االن یه چشم اش اشکه یه چشم اش خون . خدا خ یر بده باران رو . حداقل اینجاست هواش رو داره. _متی ن دروغ که نم یگی! ؟ این بار خروشید : _آخه چه دروغی دارم بهت بگم دختر !؟ به نظرت اگه بال یی سر عمو م یومد، رادمان اونقدر ریلکس بود ! ؟ _نه درست میگی . پوف کالفه ا ی کش ید _کاری نداری !؟ غمگی ن از داد و هوار های ش نچ ی گفتم و موبایل را به رادمان دادم . بعد از کم ی صحبت، تماس را قطع کرد اما من هنوز نمیدانم چرا دلشوره داشتم779 . بعد از جمع کردن وسا یل و تحویل سوئ یت، از هتل خارج شد ی م و سو ی فرودگاه رفتیم . رادوین از خستگی و خواب آلودگی غر میزد و رادمان کالفه و پریشان بود . من هنوز دلشوره داشتم و مدام با گوشه ی ناخن ام ور میرفتم . دقایقی که طول کشید از مشهد به تهران برسی م عذاب آور تری ن لحظات عمرم بودند . با ا ینکه متی ن و رادمان اطم ینان دادند که حال عمو خوب است اما نمیدانم چرا اضطراب داشتم . بعد از تحو یل گرفتن چمدان ها، با د یدن کام یار در چند قدمی مان متعجب شدم . کامیار، همسر دنا که او نیز دمق به نظر میرس ید جلو آمد. میدانستم ناراحتی او به خاطر عمو محسن و دناست . لبخند ر یز و ساختگ ی زد : _زیارت قبول دنیز خانوم . _جای شما خالی با رادمان دست داد و گفت : _متی ن گفت که ای ن ساعت هواپ یماتون میش ینه و از اونجایی که شن یدم خودرو نداشتی ن، اومدم دنبالتون . رادمان_لطف کرد ی کام یار . دنیز_ممنونم ازتون . رادوین گوشه کت کامی ار را گرفت و پرس ید : _عمو !؟ کامیار_جونم !؟ رادوین_ ن کار کجاست؟780 ! کامیار لپ رادوی ن را کش ید : _خونه ی آقاجونه گل پسر. االن همه میر ی م اونجا . با من و من گفتم : _نه نه ما میخوای م بری م ب یمارستان . اول با ید یه سر به عمو محسن بزن یم . رادمان دستم را گرفت و کمی فشرد : _بیمارستان هم م یری م عزیزم حوصله کن . _آخه رادمان ... با فشار ی که به دستم وارد کرد ساکت شدم . حتما میخواست لباس ها یش را تعو یض کند ی ا ا ینکه دوش بگ یرد . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 233
23
#خانم_اقیانوس _باشه . میدانستم خوابش نمی برد و ناراحتی سر تا سر وجودش را فرا گرفته است اما با ید برای چند ساعت هم که میشد حواسش را از تصادف پدرش پرت م یکردم تا کمی استراحت کند : _باشه !؟ هم ین !؟ باشه هم شد جواب؟؟ _خب چی بگم! ؟ _بگو من چ یکار کنم خوابت ببره !! _هیچ ی چون د یگه خوابم نمیبره . دم صبحه و چند ساعت د یگه پرواز داری م . بهتره پاش ی م چمدونا رو ببند یم . البته اگه تو خوابت نمیبره . از لجاجت اش کفر ی شدم و چشم در کاسه چرخاندم: 774 _نه منم خوابم نمی بره . نشست و نفسش را آه مانند بیرون داد . درک اش م یکردم و م یدانستم چه درد ی را متحمل است . واقعا مشکل بود اما او هم مرد سختی بود . ی وسایل را جمع کردم و لباس ها ی ب یرون رادوی ن را که غرق خواب بود، آهسته با لباس راحتی تعویض کردم . چمدان ها را که بستی م رو به رادمان گفتم : _چند ساعت تا پرواز وقت داریم !؟ _پنج، ش یش ساعت . _تا برنگشتی م، م یا ی بری م حرم! ؟ نگاه ی به ساعت انداخت : _االن !؟ رادوی ن تنهاست . _رادوین که بمب هم کنارش بترکونی ب یدار نم یشه. حرم هم که نزد یکه . زود م یر یم و می ای م . موها یش را چنگ زد و کالفه پوف کش ید . میدانستم وقت خوب ی نیست اما دلم نمی آمد ب ی خداحافظی از حرم، مشهد را ترک کن یم . از طرفی م یتوانستی م کمی برای عمو در حرم دعا کنی م و نذری بدهی م . رادمان که خواست مخالفت کند، فکرم را بر زبان جار ی کردم : _نه نی ار!! م یتونی م بری م هم زیارت کنی م، هم برا ی عمو دعا کن یم و نذری بد ی م . _اوکی آماده شو775 . سریع لباس پوش یدم و آهسته از سوئ یت بیرون رفت یم . خیالم از بابت رادوی ن راحت بود چون میدانستم ای ن موقع صبح بیدار نمی شود .هوای صبح خنک بود و آسمان بی نهایت زی با . انگشتانم را م یان انگشتان رادمان چفت کردم و آرام پشت دستش را با شست ام نوازش کردم . تنها واکنش اش فشار کوتاه ی بود که به انگشتانم وارد کرد. در حیاط حرم، متوجه ی گفت و گو ی زن مسن و سال خورده ای با یکی از خادمی ن شدم . زن_آقا تو رو به همی ن امام مهربون قسم ات م یدم!! فقط یه پ رس از غذای رستوران امام رضا رو امروز برای من نگه دار!! بچه ام مریضه و گوشه ی خونه افتاده . خادم_نم یشه مادر . زن_خب حداقل یه قاشق از برنج های دور ر یز رو بهم بده همونم تبرکه برام . با شنیدن ا ین گفت و گو، ناخودآگاه ا یستادم و ک یف ام را باز کردم . یادم افتاد ما دو دعوت نامه برای مهمان سرای حرم امام رضا داشت یم اما نم یدانستم چه تار یخی هستند . رادمان ب ی حرف خ یره ام بود و انگار از ذهنم خواند که قصد انجام چه کار ی را دارم . با د یدن تار یخ دعوت نامه ها لبخند کمرنگی زدم . ی تاری خ برا ناهار امروز بود اما ما که نمی توانست یم تا ناهار بمان یم . سوی پ یرزن که نا ام ید از خادم به سمت خروجی رفته بود، دویدم : _مادر جان! ؟ سمتم چرخ ید و پرسشی نگاهم کرد776 . دعوت نامه ها را به طرف اش گرفتم : ن امام رضا توی مهمانسراش باشی ن !! _سالم. امروز می تونید به همراه یه نفر د یگه، مهمو چادرش را جلوی دهانش گرفت: _راست میگی دخترم! ؟ خدا خیرت بده . _بله. بفرمایید . دعوت نامه ها را گرفت و برق اشک در چشمانش واضح بود . دستش را سمت حرم دراز کرد: _امیدوارم هر حاجتی داری امام رضا حاجت روات کنه . لبخند تلخی زدم : _ممنونم . _خدا عاقبت به خ یر ات کنه. خیر از جوونیت ببی نی . شانه اش را نوازش کردم و پس از خداحافظ ی با او، به طرف رادمان رفتم . خیلی مختصر و سر یع زی ارت کرد یم و به هتل برگشت یم . خوشبختانه رادوی ن هنوز خواب بود . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 167
23
#خانم_اقیانوس قطرات اشک بر گونه های م راه می گرفتند و رادمان هم حال بهتری از من نداشت . به سختی گفتم : _رادمان حرف بزن!! بگو عمو محسنم حالش خوبه !! مژه ها ی خیس اش را بر هم فشرد و آهی کشید : _خوبه!! بابام حالش خوبه . _توروخدا!؟ جون رادو ین راست بگو !! _راست میگم . نفسم را پر فشار بیرون دادم و موهای رادمان را نوازش کردم : _بمیرم برات !! چرا همه چ ی رو م یریز ی تو ی خودت و بروز نم ید ی !؟ دستی به صورت اش کش ید و جواب نداد. هنوز هم در هم بود و حق داشت!! پدرش رو ی تخت ب یمارستان بود و او، تک پسر اش، عصا ی دست اش باید اکنون کنارش می بود . _چطور تصادف کرده!؟ به هوشه !؟ _نمیدونم . آره هوش یاره . _بلیط رزرو میکنم که برگرد یم771 . سمت عسلی کنارش خم شد و برگه هایی را سمتم گرفت: _نمیخواد دن یز خودم برا ی فردا صبح سه تا بلیط رزرو کردم . خداروشکر پنج تا صندلی خالی داشت تونستم بگیرم . _باشه عز یزدلم . هنوز بغض در گلوی م بود : ی عمو، ب یدارن به نظرت؟ ! _رادمان اگه االن زنگ بزن یم عمارت برا ی احوالپرس سرش به شدت سمتم چرخ ی د و مردمک هایش گشاد شدند: _نه نه زنگ نزن یا!! خودم ن یم ساعت پ یش تماس گرفتم حال بابام خوبه، مامانم پ یششه. بچه ها هم خوابن یه موقع خواب زده م یشن نصف شب ی زنگ بزنی م . مشکوک نگاهش کردم و سری تکان دادم : _باشه نم یزنم. رادمان !؟ _بله . نزد یک شدم و شانه اش را فشردم : _یادت باشه من هم یشه کنارت هستم . هیچوقت نه ترک ات م یکنم نه توی غم و ناراحت ی رهات م یکنم. اگه ناراحت ی به من بگو!! اگه درد ی رو ی دلت سنگی نی می کنه من سر تا پا گوشم . نگاه غمگی ن اش را رو ی اجزای صورتم چرخاند : _ممنونم ازت . خیل ی خوبه که دار مت !!دستم را گرفت و سمت اتاق برد : _بهتره بخواب ی امروز خیل ی خسته شد ی772 . آهسته و طوری که رادوی ن ب یدار نشود گفتم : _نه خوابم نم یبره . _بخواب دختر خوب . بدقلقی درن یار !! _آخه پس تو چی !؟ مقاومت ام را که د ید، خودش هم کنارم روی تخت دراز کشید : _منم بهتره تا صبح ی ه چرت ی بزنم . _خوبه . خودم را نزد یکتر کردم و دستم را نوازش وار درون موها یش به رقص درآوردم . جلو کش ید و سر بر رو ی قفسهی سی نه ام گذاشت که آهسته پچ زدم : _میگم ... _بخواب دنیز !! م یدونم فکرای ب یخود زی اد ی دارن تو ی مخ ات چرخ م یخورن اما به خدا قسم حال بابام خوبه. آروم باش و بخواب . اگر خدایی نکرده اتفاقی برای پدرم م ی افتاد، قطعا من ا ینطوری نبودم . _باشه . شبت بخیر . جا به جا شدن س یبک گلوی ش را حس کردم و آهسته کمی گردنش را روی شانه ام باال کش یدم . دستانش را دور تنم پیچاند و پتو را باالتر کش ید .هنوز هم دل نگران عمو بودم . افکار منف ی را پس زدم و سعی کردم آسوده بخوابم اما نمیدانستم که از آن شب به بعد د یگر خواب آسوده ای نخواهی م داشت !! نه من و نه رادمان . نزد یک ها ی سحر با حس نسیم خنک ی بیدار شدم و رادمان را کنارم ند یدم773 . دوباره و دوباره لعنت ی بر افکار منفی ام فرستادم و بیرون رفتم . رادمان رو ی کاناپه ی مقابل پنجره ی باز دراز کش یده بود و من به راحت ی خیس بودن گونه های ش را تشخیص دادم . در فکر فرو رفته بود و متوجه حضور من نشد . سرفه ای مصلحت ی کردم که هول شده سو ی ام چرخید و صورتش را پاک کرد : _بیدار شد ی !؟ _آره نخواب ید ی هنوز !؟ دوباره دراز کشید و به هوا ی گرگ و م یش بیرون خ ی ره شد : _خوابم نمی بره . کنارش رو ی زم ین زانو زدم : _عزیزم م یدونم واسه پدرت ناراحتی اما نبا ید به خودت ظلم کنی !! خسته ای و با ید استراحت کنی . 💔 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸
Show more ...
3 664
23
‏میخوای تو موبایلت یه داروخانه داشته باشی؟ کە نسخە همە بیماریها رو داشتە باشی و خودت بتونی خودت رو درمان کنی ؟ 📢یه کانال داریم پراز مطالب ک همە لازم داریم☺️ اینم لینک عضویتش👇😍
304
0
پیام ناشناس : 👤 سلام من دانشجو هستم اخر شب ها با آهنگ خوابم میبره خواهشا یه کانال خوب واسه دانلود آهنگ های جدید معرفی کنید 😫🤦🏻‍♂️ پاسخ : اینجاست👇🏾👇🏾

file

297
0
شوهرم دلش بامن نبود! شب عروسیم شوهرم بهم گفت من ترو دوست ندارم😓از رفتار بی میلش تو زمان عقدحس کرده بودم که فکرش جای دیگست ولی خودمو گول میزدم که به خاطرحجب وحیاشه که پیشم نمیاد یکی دوماه از زندگیم مشترکم میگذشت همچنان دربی میلی مطلق بود .یه روز.......
516
0
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio