Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics دریــای ممنوعـ🚫ـه 🌊

کانال📚دریای رمان ممنوعه🚫🌊  @ma_mm_no ⭐ کامل ترین منبع فایل رمان های جدید و قدیمی در ژانرهای مختلف 👑 رمان آنلاین🔥  #بازگشت   #معشوقه_سایه   #فو   #آسمان_هشت_رنگ  کامنت و گفتگو 📬  @ma_mm_no_comment  تبلیغات 💸  @mammno_tab  ادمین🦋  @leila_m_7  
Show more
15 8810
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
44 324place
of 78 777
7 981place
of 13 357
In category
3 189place
of 5 475

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth

    Data loading is in progress

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    من" میعاد پیشرو"بعد از ۳سال بالاخره انتقام الهه مو گرفتم زنی که تمام زندگیم بود ولی از یه آدم اشتباه از آدمی که هیچ ربطی به این قضیه نداشت و من بهش ظلم کردم آهش گرفت و خدا پشت اون دخترو بچه ی بی گناش دراومد وحالا من موندم و تاوانی که باید برای بزرگترین اشتباه زندگیم پس بدم..‌...
    1
    0

    sticker.webp

    1
    0
    -لباسات رو بِکن بیا تو بغلم! چشمام توان گشاد شدن نداشتن وقتی از سرمای زیاد داشتم می لرزیدم و رو به مرگ بودم! -با تو بودم دختر... الان وقت لج کردن نیست، اگه حرف گوش ندی جفتمون از سرما می میریم! به سختی لب می زنم -مهم نیست... حاضرم بمیرم ولی همچین کاری نکنم! به درکی می گه و پشتش رو به سنگ های غاری که توش بودیم می چسبونه! مدتی می گذره و دندونام تیریک تیریک صدا می دن... -همش تقصیر توئه که... ما الان تو این وضع اسیریم! اخم می کنه و فورا جبهه می گیره -اره همش تقصیر منه، سرکار خانوم هیچ وقت گناهی ندارن! حتما من بودم که با طناز دعوا کردم و تو یخبندون اومدم وسط این بیغوله! با وجود اینکه سردمه و هیچ کنترلی روی بدنم و لرزشش ندارم اما نمی تونم در برابر پرروییش سکوت کنم -اگه تو با اون غیرتای خرکیت تو زندگی من دخالت نکنی منم مجبور نمی شم توی عصبانیت سر بذارم به کوه و کمر! آرامش نمی ذارین هیچ کدوم برای من... اشتباهم این بود که با شما اومدم کوه! با خشم پشت بهش می کنم و می غرم -در ضمن کسی نگفت دنبال من راه بیفتی بیای! صدایی دیگه ازش شنیده نمی شه و و منم دستام رو بغل می گیرم و با تکون دادن خودم سعی می کنم گرم کنم بدنمو! -نمی تونی اتیش درست کنی؟ من دیگه دارم یخ می زنم! چشمام نیمه بازن و سرگیجه گرفتم... خوابم گرفته و دیگه مقاومت داره سخت می شه! صدای نگرانش رو می شنوم -برگرد ببینمت خوبی آلما؟ آخه تو این برف چوب از کجا پیدا کنم؟ -مــ....مَــن نمی...دونم... یه کاری... کن تو رو خدا! صدای خش خشی از پشتم شنیده می شه و لحظه ی بعد از گوشه ی چشم می بینمش که خودش رو روی زمین به سمت من کشیده. -دیوونم کردی دختر... چقدر تو دردسری اخه! بعد می گیم هم بهت بر می خوره! خیره نگاهش می کنم و اونم دل به دلم می ده و به چشمام نگاه می کنه... لباش خشک شدن و رنگشون رفته، مشخصه که اونم داره یخ میزنه اما به رو نمیاره و با تردید میگه -انقدری ازشون دور شدیم که حالا حالاها پیدامون نکنن... برای اینکه تا اون موقع دووم بیاریم فقط یه راه هست! من نمی خواستم بمیرم... نمی خواستم یخ بزنم و منجمد شم! از طرفی هم نمی تونستم لخت برم تو بغل کسی که نامحرم بود بهم! سر به طرفین تکون می دم -نمی... تونم به... خدا! این کار... درست نیست! -کاریت ندارم آلما باور کن... فقط می خوام جفتمون گرم بشیم! لباسای اضافه رو در بیار بیا بشین تو بغلم! مجبور بودم... مجبور. راه دیگه ای نبود برای زنده موندن! با دستای سر شده ام لباسام رو در میارم و تمام پوششم میشه تیشرت بلندی که تا زیر باسنم می رسه! آصلان هم شلوار و پلیورشو در میاره و فقط کاپشنش رو تنش می کنه! نگاه سر تا پایی به من میندازه که با خجالت توی خودم جمع می شم! به سمتم میاد و دست به پایین تیشرتم می گیره! مانعش می شم -چی کار داری می کنی؟ -گفتم لباساتو کاملا بِکن... حتی این تیشرت! اجازه ی حرف زدن بهم نمیده، خودش تیشرتو از سرم در میاره و بدون اینکه به بدنم نگاهی بندازه دستم رو می کشه و منو تو بغلش می نشونه! -خودتو بچسبون بهم و دستتو حلقه کن دور کمرم! همون کاری که گفت رو می کنم و در همون حال هم سعی میکنم برجستگی بدنم رو بهش نچسبونم زیاد! -نترس قرار نیست لا به لای برفا بردارم باهات رابطه برقرار کنم! با خنده میگه و من مشت بی جونی به سینه ی برهنه اش میزنم! -بی حیا! -گرم شدی؟ هومی می گم و اون جدی می گه -نگام کن ببینم! نگاه بالا می کشم و همین که چشمامون توی هم قفل می شن لب میزنه -ولی من گرم نشدم هنوز! اعتراض می کنم -دیگه بیشتر از این... نمی تونم بهت بچسبم! می خوای توی گردنت فوت کنم گرم شی؟ خنده ی مردونه ای می کنه و لب می زنه -می خوای با دم شیر بازی کنی؟ من خودم می دونم چطوری گرم بشم! -چطوری؟ به چشمام نگاه می کنه و کف دستش رو روی گونه ام می ذاره و لب می زنه -اینطوری! و سرش رو خم می کنه و لبام رو به آتیش می کشه.... آلما حسابدار زیبا و جسوری که خانواده اش رو توی ۱۳ سالگی از دست داده. با ورودش به شرکت چرم با تاجر معروف و خشنی رو به رو می شه که حتی به واسطه ی اسمش می تونه همه چیز رو توی چنگش داشته باشه و اون.... تنها حسابدار زبون درازش‌و می خواد که با خنده هاش دلش‌و برده غافل از اینکه مقصر مرگ خانواده ی آلما......🥺🔥 فرصت عضویت محدود❌🚫
    Show more ...
    ⚜آصلان | مائده قریشی⚜
    ༺﷽༻ چشمان تو موسیقی بی کلامی است که با من حرف ها دارد🍁 رمان آصلان: در حال تایپ✒️ ♥پایان خوش♥ ••اینستاگرام نویسنده•• https://instagram.com/maedehghoreyshi01?igshid=YmMyMTA2M2Y=
    1
    0
    -سینه هام درد می کنه پاشا...!!! مرد اخم کرد: پریود شدی...؟! افسون دستش روی سینه گذاشت و با بغض گفت: تازه سه روزه پاک شدم اما حالا... اشکش چکید که پاشا بی طاقت بلند شد و سمتش رفت و کنارش نشست... -برای چی گریه می کنی مو فرفری...؟! -درد می کنه... پاشا یقه باز لباسش را کنار زد و خواست سینه دخترک را بیرون بیاورد که لحظه ای نفسش رفت و مچ دست مرد را چنگ زد... -اخ پاشا... نکن... پاشا اخم کرد و بی توجه به دخترک سینه اش را کامل بیرون آورد و بعد با دیدن نوک سیخ شده ان چشم باریک کرد و نگاه افسون کرد... افسون بغ کرده نگاهش کرد... -بریم دکتر...؟! مرد رفته رفته لبخندی روی لبش نشست و ابرویی بالا انداخت... -دکتر لازم نیست، درمانت پیش خودمه...!!! دخترک متعجب نگاه مرد کرد که هر دو سینه اش را بیرون آورد و بعد در کمال بی رحمی ان ها را توی مشت گرفت فشار داد که جیغ افسون هوا رفت... - اخ... پاشا... چیکار می کنی...؟! تنش را لرزی شیرین فرا گرفت... چشمانی که نم نمک رو به خماری می رفت و پایین تنه اش نبض گرفت... مرد دست دور کمرش پیچید و او را به خود نزدیک کرد... فشاری دیگری به سینه اش داد که بدتر وسط پایش تیر کشید... -دارم درمانت می کتم که دردت آروم شه... دوست نداری...؟! افسون خودش را به مرد چسباند... گردن کج کرد و با لحن حال خرابی زمزمه کرد... -اینکه بدتر شد، پایین تنمم داره تیرمی کشه... مرد با یک حرکت لباسش رل از تنش بیرون کشید و روی همان کاناپه خواباندش... نیشخند زد... -باید سکس کنیم تا خوب شی... تنت به لمس دستام واکنش نشون داده و حالا تو بدترین شرایط روحی و جسمی هستی که اگه ارضا نشی ممکنه حالت بدتر بشه...!!! دخترک تیم خیز شد... به گوش هایش شک داشت... -چی داری میگی...؟! -به خاطر سرکوب نیازهات این حالتی که دچارش شدی کاملا طبیعیه... باید ارضا شی...!!! -اما من که دخترم... چطوری...؟! پاشا شلوارش را از پایش کند و پایین پای دخترک نشست... چشمکی زد... -اونش و بسپار به من... تو فقط سعی کن لذت ببری... افسون خجالت زده دست جلوی پایش گرفت... -نه تو روخدا.... نمی خوام... مرد دستش را کنار زد و شورتش را پایین کشید... با دیدنش چشمانش برق زد... سر جلو برد... -بخواه افسون... از من شوهرت بخواه تا درد نکشی...!!! با حس خیسی زبانش چنان وجودش داغ شد که انگار از بلندی رها شده و تن لرزانش....
    Show more ...
    🔥شیطان⚔یاغـــی🔥
    تا انتها رایگان... پنج شنبه و جمعه پارت نداریم... بدون سانسور🔞
    1
    0
    _ جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که طلاقت داد؟ بغض خود را بلعید تا ماه عسل‌شان را زهر تر از این نکند. سپس با لحن آرامی جواب داد: _ ببخشید، زیادی شوره؟ هاتف در جوابش قاشق را محکم روی میز کوبید و گفت: _ نه شیرینه، من مرض دارم میگم شوره! از روی صندلی بلند شد و همزمان با بلعیدن بغضش، زمزمه کرد: _ببخشید الان یه املت... بین حرفش پرید و فریاد زد: _ بغض نکن لعنتی! بغض نکن سها! سرش داد میزد و میگفت بغض نکن؟ تناقض تلخی داشت کلام و رفتارش... سرش را پایین انداخت و زیر لب زمزمه کرد. _ چیکار کنم؟ هرکار بگی می... او هم ایستاد. اما خشمگین... پر از کینه... پر از بغض مردانه... با نگاهی که گله داشت... گله داشت... از او... از اویی که بی وفایی کرده بود. بین حرفش پرید و فریاد زد: _ چیکار کنی؟ یه کاری کن یادم بره عشق من بودی و زن یکی دیگه شدی! حافظمو پاک کن سها! اسم شوهر آشغالتو از شناسنامت پاک کن! به عالم و آدم بفهمون من شوهرتم! نه شوهر دومت! دستخورده بودنتو پاک کن! هرچی که... نگاه اشک آلودش را به هاتف دوخت و سخنش را قطع کرد. _ من دستخورده نیستم هاتف! باکره ام! دخترم! دختری که مجبور شد یه مدت اسم شوهر توی شناسنامه اش باشه! دختری که اینقدر عاشق تو بود که حتی نذاشت دست به اصطلاح شوهرش به بدنش بخوره! شوکه نگاهش کرد. گلایه را فراموش کرد. سها باکره بود!!!!! سهایی که قبل او با مرد دیگری ازدواج کرده بود... پوزخندی زد و گفت: _ دروغ میگی! میخوای خودتو تبرئه کنی اما سخت در اشتباهی! نگاهش را به هاتف دوخت. باید زندگی اش را حفظ میکرد.... _ امتحان کن! من الان زنتم هاتف! امشب... امشب بیا اتاقم تا بفهمی دخترم یا... قبل آن که جمله‌اش تمام شود هاتف دستش را گرفت و همانطور که سمت اتاق خواب میرفت جواب داد: _ شب دیره... الان میفهمم!
    Show more ...
    23
    0
    زنی که بچه دار نشه که زن نیست! یه تیکه وسیلس برای رفع نیاز! صدای مادر شوهرم تیشه می‌شد تو قلبم و اشکام مثل ابر بهار رو صورتم می‌ریخت که دستش و گذاشت رو دستمو ادامه داد: - گریه نکن یارا جان من واقعیتو بگم بهتر این که فکو فامیلو درو همسایه بهت این حرفارو بزنن! دستمو از دستش کشیدم بیرونو غریدم: - ‌چه آشنا چه غریبه گوشه کنایه نیش داره مادر جون نیششم داره عمق وجود منو می‌سوزونه اخم کمرنگی کردو قلپی از چاییش خورد: - بگذریم اومدم ازت اجازه ی چیزیرو بگیرم یعنی پسرم گفت بیام اول با تو حرف بزنم که راضی بشی ما بریم اخر هفته خاستگاری دختر یه بنده خدایی وا رفته نگاهش کردم! مرد بود یا نامرد که همچین اجازه ای ازم می‌خواست؟ از جام پریدم و ناباور خیره بودم به مادر شوهرم که ادامه داد: - دخترم به ولله که عیب نیست نه دینمون عیب می‌دونه نه قانونمون با بهت و قلبی شکسته لب زدم: - عیب اینع که من بچه دار نمیشم حتما فقط؟ اطرافو نگاه کردو ادامه دادم: - خود... خود پسرت اینو بهت گفته اره؟! میکشتم خودم رو... دوست داشتن و عشقو محبتی که پای این مرد ریختم رو میکشتم! مادر شوهرم حال خراب من رو که دید لب زد: - مادر یه صیغه یک سال فقط بچرو دختر بدنیا بیار مهرشو میدیم بره اشکام رو با دست پس زدم و سمت آشپز خونه رفتم: - شما خودت زنی! اصلا زن چیه آدم! کدوم آدمی بچه رو از مادر جدا میکنه!؟ کدوم عاشقی سر معشوقش هوو میاره؟ اصلا این چع زندگی که هر روز خدا یه چشم من باید خون باشه یه چشمم اشک با پایان حرفام صدای مادر شوهرم و نمی‌شنیدم فقط پشت کنسول آشپز خونع نشستم و بی صدا چاقوی تیز میوه خوریو کشیدم رو دستم! می‌دونستم وظیفه عروس میبینه جمعو جور کردنو نمیاد تو آشپزخونه و وقتی میاد که باید جنازمو جمع کن!❌ کلید انداختم به داخل خونه و دسته گلو تو دستم جابه جا کردم و لب زدم: - یارا خانمم؟ دیشب بحث کردیم شرمنده عصبی شدم من... به یک باره با دیدن وضعیت خون روی فرشا د سرامیکا ساکت شدم و دسته گل از دستم افتاد اسمشو داد زدم اما کسی جواب ندادو با زنگ خوردن گوشیمو افتادن اسم مامان رو صفحه ی گوشی جواب دادم! اما... اما....❌
    Show more ...
    شــهــربــی‌یــــار ســــحرمــــرادى
    ♥️ خوشا چشمی♡ که خواند حرف دل را...♥️ رمان‌های‌ســــحرمــــرادى #بن‌بست‌آرامش_در‌_دست‌چاپ #آینه‌قدی_در_دست‌چاپ #ژیکال_در_دست‌چاپ #هاتکاشی__فایل‌کامل‌فروشی #شــهــربــی‌یــــار__آنلاین #صلت__آنلاین‌🧿
    21
    0
    من" میعاد پیشرو"بعد از ۳سال بالاخره انتقام الهه مو گرفتم زنی که تمام زندگیم بود ولی از یه آدم اشتباه از آدمی که هیچ ربطی به این قضیه نداشت و من بهش ظلم کردم آهش گرفت و خدا پشت اون دخترو بچه ی بی گناش دراومد وحالا من موندم و تاوانی که باید برای بزرگترین اشتباه زندگیم پس بدم..‌...
    459
    2

    sticker.webp

    366
    1
    -رفته مدرسه دست و پاشو با شیشه خط انداخته زخم کرده... هر چی هم سرش غر می زنم افاقه نمی کنه تو یه کاری کن پسرم! صدای خشدارش را می شنوم و سرم را زیر پتو می برم و خودم را به خواب می زنم: -کجاست الآن؟ -توی اتاقشه پسرم، فکر کنم خوابیده می خوای فردا باهاش صحبت کن! دیگر صدایی نمی شنوم و چند لحظه بیشتر طول نمی کشد که دستگیره ی اتاقم پایین می رود و من سریع چشم می بندم! -پاشو منو نمی تونی گول بزنی... حتی صدای نفسات هم منظم نیست! روی نقش بازی کردنم پافشاری می کنم اما او اهمیت نمی دهد و پتو را از روی تنم کنار می کشد. -چکار می کنی؟ ادب و نزاکت سرت نمی شه که شبونه میای تو اتاقم و پتومو کنار می زنی؟ اگه لخت بودم چی؟ تای ابرویی بالا می اندازد و خونسرد تماشایم می کند... متنفر بودم از این نگاه هایش که همیشه ی خدا بی تفاوت بود! -توی این هوای گرم آستین بلند و شلوار پوشیدی؟ لعنتی زود مچم را می گرفت... هر چند نیازی به مچ گیری نبود وقتی مادرم خیلی راحت چغلی ام را پیش این مرد می کرد. -کولرو روشن کردم سردم شد... اصلا، اصلا به تو چه ربطی داره؟ با چانه به سمتم اشاره می زند و با تحکم می گوید: -لباسای اضافی رو بکن! با حرص نگاهش می کنم و زبان درازی می کنم: -چه دلیلی داره که لباسمو جلوی تو در بیارم؟ بد نگذره بهت شازده، مامان می دونه به تک دخترش به چشم یه هرجایی نگاه می کنی و می خوای لختش کنـ... می زند... بدون هیچ رحمی پشت دستش را روی دهانم می کوبد و یقه ی لباسم را در مشت می گیرد: -من پدوفیل نیستم که با دختر ۱۰ سال کوچک تر از خودم بپرم! انقدر بچه ای که حتی بد و خوبتو تشخیص نمی دی دختر، چرا فکر کردی من به آدمی مثل تو نگاه می کنم؟ انگشت تهدیدش را جلوی صورتم تکان می دهد و توجهی به نگاه پر تنفر و لرزانم نمی کند. -دیگه نمی خوام وقتی اومدم تو این خونه بشنوم غلطی ازت سر زده آلما... برای اینکه متوجه اشتباهت بشی چند هفته مدرسه نمی ری! به سمت در اتاق می رود و دست مریزاد داشت... خوب توانسته بود دهانم را ببندد عزیز کرده ی مادر! -از درسام عقب می افتم! لبخندی می زند و قبل از خروج از اتاق می گوید: -مهم نیست، عوضش یاد می گیری که باید چطوری رفتار کنی خانوم کوچولو! رفت، در را پشت سرش بست و من بعد از آن تغییر کردم... شدم دختری که مامان و عزیزکرده ی او می خواستند اما...... (۸ سال بعد) -از همه ی پسرای مهمونی سرتره دختر... این شاهزاده ی شرقی رو از کجا پیدا کردین شما؟ پوزخندی روی لب می نشانم و موهای بازم را کلافه بالای سرم گوجه می کنم! -اوه مای گاد... چشماش چه سگی داره آلما! آقا این واقعا چشماش آبیه یا لنز می ذاره؟ همان لحظه با آصلان چشم در چشم می شود اما سریع نگاهش را می گیرد! -بیا بریم بیرون دارم خفه می شم اینجا مانی! ماندانا غرغرکنان دنبالم می آید و همین که به حیاط می رویم سیگاری اتش می زند! -می کشی؟ می خواهم فیلتر سیگار را از دستش بگیرم که همان لحظه صدای مردانه ای دستم را خشک می کند: -نمی کشه! ماندانا خجالت می کشد و سیگار را زمین می اندازد... -می شه لطفا تنهامون بذارین خانوم؟ ماندانا البته ای می گوید و از پیشمان می رود. -می خواستی سیگار بکشی؟ مثل بچگی هایم شانه بالا می اندازم که نگاهش خیره تر رویم می چرخد: -تو هم می کشی... توی این یکی لااقل نمی تونی نصیحتم کنی! -از کجا می دونی من می کشم خانوم کوچولو؟ نگاهم به لبخند کج زیادی جذابش می ماند: -از اونجایی که همیشه ی خدا نفسات بوی سیگار می ده و.... متوجه گافی که می دهم می شوم... انقدر رویش دقیق بودم که حتی بوی نفس هایش را از بر بودم؟ نزدیکم می شود و دستش را به درخت پشت سرم می چسباند: -خب... می گفتی خانوم کوچولو؟ دستم را به جیب کتش می رسانم و سیگارش را بیرون می آورم... یکی آتش می زنم و کنج لبم می گذارم: -چقدر کشیدی که انقدر حرفه ای دودشو نگه می داری و سرفه‌ت نمی گیره؟ نیشخندی می زنم و سیگار دهنی را به سمتش می گیرم: -می خوای مسابقه بدیم ببینیم کی می تونه دودشو بیشتر نگه داره؟ تا جایی که خفه نشی یعنی... سیگار را از دستم می گیرد و بی توجه ان را در دستش مچاله می کند: -من ترجیح می دم همینجا بین درختا کار این لبای سرختو بسازم دلبر، تا مرز خفگی! گردنم را چنگ می زند و وقتی حرارت لبانش را روی لبم حس می کنم....... آصلان شاهی خشن ترین و معروف ترین تاجر چرم از دختر زیبا و مظلومی دورادور مراقبت می کنه... آصلان نمی خواد نزدیک اون دختر بشه چون که براش ممنوعه‌س... چون به خودش قول داده که هیچ وقت سمت امانتی کوچولوش نره اما با لوندی و زبون درازی های دخترک طاقتش طاق می شه و می بوستش... اونو مال خودش می کنه غافل از اینکه مقصر مرگ خانواده ی آلما.......❌♨️
    Show more ...
    ⚜آصلان | مائده قریشی⚜
    ༺﷽༻ چشمان تو موسیقی بی کلامی است که با من حرف ها دارد🍁 رمان آصلان: در حال تایپ✒️ ♥پایان خوش♥ ••اینستاگرام نویسنده•• https://instagram.com/maedehghoreyshi01?igshid=YmMyMTA2M2Y=
    365
    1
    _این بیبی چکِ مثبت مال توعه؟سها پدرش بیبی چک را از توی سطل اشغالی پیدا کرده بودبه سمتش حمله می کند و موهایش را چنگ می زند. _تو چه گهی خوردی دختر؟ هااا؟ چه گهی خوردیییی.بی آبرومون کردی، بی حیثیتمون کردی... _نکن بابا، نزن توروخدا... بابا بذار برات توضیح می دم . پدرش اما اورا کشان کشان روی زمین تا دم در می بردو توی کوچه پرتش می کند و اهالی محل دورش جمع می شوند. _دختره عوضی، هرزه این همه سال جون کندم و برات زحمت کشیدم و بی مادر بزرگت کردم، این بود دستمزدم؟که الان یه توله حرومی بذاری توی دامنم؟ لگدی به پهلویش میزند و سها از درد به خودش پیچید. _از کدوم بی پدر، قرمساق حامله شدی!میگی یا خود بی غیرتم پیداش کنم، و سر جفتتون رو گوش تا گوش ببرم صدای هین کشیدن همسایه ها بلند می شود، زنها روی صورتشان می کوبیدن و مردان با تاسف نگاهش میکردند...این وسط هاتف ... جوانک مرموز و یل محله با ناراحتی به دخترک نگاه میکرد. _حق نداری پاتو بذاری تو این خونه... رسوای عالم شدیم! آبرو نذاشتی واسمون بی شرف... _بابا بخدا داری اشتباه می کنی... بابا من کار اشتباهی نکردم بابا لگد دیگه ای به تخت سینه ی دخترک می کوبد و سها بی حال روی زمین می افتد. _برو پیش همون بی پدری که توله اش تو شکمته... من دیگه دختری به اسم سها ندارم. دختر من 20سال پیش با مادرش سر زا مُرد. وارد خونه می شود و در رو محکم به رویش می بندد. _اینم از دختر محجبه محل که اینطوری از آب در اومد.خدا به دور، معلوم نیست چه کثافتکاری های دیگه ای زیر چادر نمی کرده، بی حیا _به نظرت قیمت یه شبش چنده؟ هیکلش بد نیستا.تکی میاد یا چندتا چندتا هم قبول می کنه... یه ندا به فِری بده بگو حوری بساط امشب با من _ننه ی ساده منو بگو که از این جنده خانم خواستگاری کرده بود!خدایا شکرت توله ی حرومی نرفت تو پاچم... هاتف با شنیدن این حرفا دوام نمی اوردو صدایش را بالا برده و داد می زند. _شرم کنین! چطور میتونین همچین حرفایی درباره دختر مردم بزنین؟شماها ناموس ندارین؟ اهالی محل با دیدن هاتف از ترس قدمی به عقب برداشتند... اگر هاتف عصبانی میشد هیچی جلودارش نبود و این را همه میدانستند! _گم شید، خلوت کنید دور این دخترو خالی کنین!یالا زود، تا نزدم هشتکتون رو بترکونم جمعیت کمی عقب رفتند اما هر کدوم گوشه ای از کوچه ایستادند و بازهم با کنجکاوی به هاتف که به سمت دخترک میرفت نگاه کردند.هاتف جلوی پای سها زانو می زند و دستمالی از جیبش درمی اورد. _بگیر خون گوشه ی لبتو پاک کن. _چرا بهم کمک میکنی؟ _من دختر اهل و نااهل رو خوب از هم تشخیص میدم! به این کارا نمیخوری بچه جون... دخترک انقدر کتک خورده بود که کم کم داشت بیهوش میشد با نیشخند می گوید. _پاشو برو... پشت سرت حرف در میارن... میشی اش نخورده و دهن سوخته _بابای این بچه کیه؟ _نمیدونم... _یعنی چی؟ بی حال با بغض و گریه زمزمه کرد. _شب عروسی دوستم... بهم... بهم...تج... ا... شد... به هق هق می افتد، همه جا را تار میدید، بی حال می شود و قبل از اینکه روی زمین بیوفتد هاتف سرش را اغوش می گیرد.به دخترک معصوم نگاه میکند... سال ها بود این دختر را میشناخت و عاشقش بود! _عقدت میکنم... به کسی چیزی نگو! بذار فکر کنن بچه از منه.
    Show more ...
    °•|عَیــٰٓــاٰنْ|•°
    به نامِ نامیِ یزدان ✨ عَیان به قلمِ آذر اول خالقِ آثار: ماهتاب( در دست چاپ) نفسم باش( چاپ شده) فردا برمی گردم(در دست چاپ) هیچکسِ من ( در دست چاپ) تیک اف ( در دست چاپ) ناژاهی ( در دست چاپ) به تو عاشقانه باختم ( فایل شده) عَیان ( آنلاین)
    290
    1
    -این ازدواج قرار نبود توش رابطه ای باشه اما کار به جایی رسیده که هفت روز هفته رو سکس می خوای ... نیشخند زد: شوهرتم دخترجون میخوام هر ساعت از روز که خواستمت در کنارم باشی و تو رختخوابم! افسون اخم کرد: اما من ادامه این رابطه رو نمی خوام...! مرد توجهی نکرد: نظرت برام مهم نیست اون چیزی که برام مهمه تویی و اون تنی که باید سیرابم کنه...! دخترک حرص می خورد. -قرار بود ازدواج بدون رابطه داشته باشیم نه اینکه هر شب و هر روز اونم بدون پیشگیری نزدیکی کنین...! پاشا تن لختش را سمت افسون کشاند و جدی گفت: وقتی راه به راه با اون چاک بی صاحابت و میندازی بیرون یا اینکه با اون هیکل سفید خوش تراش و بی نقضت جلوی روم دلبری می کنی می خوای تحریک نشم؟! من مردم افسون و مهمتر از اون شوهرت...زنم می خوام بیشرف...!!! چشمان دخترک از این همه بی پروایی درشت شد... دخترک با حرص غرید: پس به عمد صیغم کردی که نیازات و رفع کنی؟ نحات جون من بهونت بود...؟! پاشا خندید و روی تنش خیمه زد و عطر تنش را بو کشید: تو با همین وحشی بازیات و زبون ریختنات هم باعث تحریکم میشی و دوست دارم بعد از اون رابطه پر شور دیشب بازهم داشته باشمت...! باده سریع جبهه گرفت... -اره دیگه هر شب هرشب به بهانه تمکین کردن میفتی به جونم و تنم رو سیاه و کبود می کنی اونم چی بدون پیشگیری؛ محاله بزارم ایندفعه هم خودت رو خالی کنی... پاشا رویش خیمه زد: من از اون بادبادکای مسخره پلاستیکی متنفرم موفرفری! دوست دارم من و تو وجودت حس کنی... -نمی خوام ازت حامله بشم لعنتی بفهم...!!! مرد به سختی خودشرا کنترل کرد تا عصبانی نشود... -زنمی افسون، وظیفته که تمکینم کنی وگرنه... افسون با خشم توی سینه اش کوباند... -وگرنه چی لعنتی هان...؟ تهدیدم نکن...!!! مرد فکش را چنگ رد و از لای دندان های کلید شده اش غرید: وگرنه به جرم تمکین نکردن ازت شکایت می کنم...!!! دهان دخترک باز ماند و تا خواست تقلا کند و فحش دهد، لب مرد روی لبش نشست و دستش... 💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 ❌صیغه مردی شدم که قرار بود پناهم باشه بدون هیج رابطه زناشویی اما وقتی زنش شدم زیر هرچی قول و قرار بود زد و با رابطه های هرشبه اش حامله شدم.... ❌
    Show more ...
    🔥شیطان⚔یاغـــی🔥
    تا انتها رایگان... پنج شنبه و جمعه پارت نداریم... بدون سانسور🔞
    205
    2
    #پارت589 امشب عروسی شوهرم بود و من بیقرارترین بودم. -خانم رسیدیم پیاده نمی‌شید؟ بدون توجه به راننده تموم اسکانس‌های توی کیفم رو بهش دادم و پیاده شدم. نگاهم از سر در دفترخونه با بغض و غم کنده شد و به پله‌هاش رسید. پاهام جون نداشتن وقتی صدای عاقد رو شنیدم. -می‌دونید که اجازه‌ی همسر اولتون لازمه؟ دیدمش... داشت به ساعتش نگاه می‌کرد. بهش قول داده بودم که میام... میام و شاهد عقدش میشم... شاهد خوشبختیش. -الاناست ‌که برسه حاج‌آقا‌. چقدر لباس دامادی توی تنش می‌درخشید و از همیشه جذابتر شده بود. عروس هم کنارش نشسته بود. یعنی دیگه منو دوست نداشت؟ نفسم رو حبس کردم و محکم سلام کردم. نگاه همگیشون سمتم برگشت. -من همسر اولشون هستم حاج‌آقا. شهریار ایستاد. انگار باورش نمی‌شد که اونجا باشم. -اومدم رضایت بدم که شوهرم ازدواج کنه... ولی...؟ شنیدم که درمونده صدام زد: -یارا! -شرط دارم حاج‌آقا. -بیا تو دخترم... بیا ببینم چی می‌گی؟ جلو رفتم. بغض داشتم. برای من تاج و تور نخرید و حالا چقدر عشقش کنارش می‌درخشید. -می‌خوای چکار کنی یارا!؟ ترسیده بود. همیشه می‌ترسید که آویزون زندگیش بمونم. -نترس عروسیتو بهم نمیزنم... فقط؟ سرم از کنارش سمت عروسش برگشت. داشت با غضب تماشامون می‌کرد. -یه چیزی بپرسم راستشو میگی بهم؟ دیدم که رگ گردنش باد کرد و به زیر گردنم نگاه کرد. حتماً چشمش به کبودیش افتاده بود. شاهکاری که دیشب به عنوان آخرین شب باهم بودنمون برام خلق کرده بود. -بیشتر از من دوستش داری... اصلاً مگه منو دوست داشتی هیچ وقت؟ دست چپش توی جیب شلوارش بود و صورتش کبود شده بود. -تمومش کن یارا... بسه دیگه... زجر نده خودتو. -باشه اومدم که تمومش کنم... چون خودت خواستی. شناسنامه‌ام رو بیرون آوردم روی میز عاقد گذاشتم. -اول صیغه‌ی طلاق ما رو بخونید حاج آقا. صدای پچ پچ مهمونا بلند شد و شهریار بازوم رو فشرد. -داری چه غلطی می‌کنی! -تو جسارتشو نداری شهریار... میخوام هر دومون رو نجات بدم... هر مردی آرزوی پدر شدن داره. من این حقو بهت میدم. ندیدم که عروسش کی بلند شد و سمتم یورش آورد. -دختره‌ی دهاتی آشغال معرکه راه انداختی؟ کف دستش کوبیده شد به تخت سینه‌ام. محکم و پرقدرت. قلبم درد گرفت. شهریار زورش به نگه داشتنم نرسید و از پشت پرت شدم روی پله‌ها. شمرده بودمشون سی‌وهفت‌تا پله بود و تهش فقط صدای فریادهای شهریار بود و سیاهی مطلق -یاخدا... یارا چت شد؟ -نبض نداره... سرش غرق خونه.
    Show more ...
    شــهــربــی‌یــــار ســــحرمــــرادى
    ♥️ خوشا چشمی♡ که خواند حرف دل را...♥️ رمان‌های‌ســــحرمــــرادى #بن‌بست‌آرامش_در‌_دست‌چاپ #آینه‌قدی_در_دست‌چاپ #ژیکال_در_دست‌چاپ #هاتکاشی__فایل‌کامل‌فروشی #شــهــربــی‌یــــار__آنلاین #صلت__آنلاین‌🧿
    197
    1
    _حکم به اعدامت نمیدم به شرطی که نوه تو عقد من کنی پیر مرد چشماش برق زد جلوی پاهام زانو زد _ممنونم اقای قاضی،ممنونم،شما فقط کافیه امر کنید به دختر بلوچ چشم عسلی ریزه میزه کنار دیوار نگاه کردم که با ترس نگاهمون میکرد _شب تدارکات عقدو میبینم... نوه تو شیرفهم کن که از این ببعد مال منه ... هرچی من بگم همونه نگاهمو دوباره به دخترک دوختمو به چشم پیرمرد توجه نکردم _بیا اینجا کوچولو با قدم های اهسته جلو اومد... من قاضی مشهور حاظر شده بودم به ازای داشتنش حکم اعدام پدربزرگشو تغییر بدم دستمو روی صو ت سفیدش کشیدم و لب زدم _برای شب باید صورتت تمیز شده باشه ... بدنت یه تار موهم نداشته باشه انگشتمو روی لب های خشکش کشیدم _با یه رژ قرمز ...
    Show more ...
    305
    0
    #اقای_معلم_۲۹🍭 با غیض دستشو عقب کشید _ولم کن بهم دست نزن عصبی شونه هاشو گرفتم و فشردم _چه مرگته گیتا ؟ دندوناشو بهم فشار داد و سعی کرد بازوهاشو از دستم بیرون بکشه _تو گذاشتی ناظم مدرسه م لمست کنه ... اون دهاتی فکر میکنه تو بابامی نمیدونه تو شوهرمی ... _مجبور بودم میرفت لومون میداد که زن و شوهریم بازوشو با یه حرکت از دستم بیرون کشید _اره الان هر روز با لبخند ازم میپرسه پدرت حالش چطوره ...خوبی باباجون ؟ یه سر بهش بزن هوستو کرده عصبی موهاشو کشیدم و روش خم شدم ... دختری که همسرشو جای پدرش تو مدرسه جا زده👇😱 پیشنهاد خودمه👌👌💯👆
    Show more ...
    486
    0
    #اقای_معلم_۲۹🍭 با غیض دستشو عقب کشید _ولم کن بهم دست نزن عصبی شونه هاشو گرفتم و فشردم _چه مرگته گیتا ؟ دندوناشو بهم فشار داد و سعی کرد بازوهاشو از دستم بیرون بکشه _تو گذاشتی ناظم مدرسه م لمست کنه ... اون دهاتی فکر میکنه تو بابامی نمیدونه تو شوهرمی ... _مجبور بودم میرفت لومون میداد که زن و شوهریم بازوشو با یه حرکت از دستم بیرون کشید _اره الان هر روز با لبخند ازم میپرسه پدرت حالش چطوره ...خوبی باباجون ؟ یه سر بهش بزن هوستو کرده عصبی موهاشو کشیدم و روش خم شدم ... دختری که همسرشو جای پدرش تو مدرسه جا زده👇😱 پیشنهاد خودمه👌👌💯👆
    Show more ...
    🫦اقــای معلــم🍭
    _با این اندام کوچولوت دیوونه م میکنی بیبی گرل🤤🔞 #ددی_هات #بیبی_گرل❤️‍🔥
    1
    0
    _حکم به اعدامت نمیدم به شرطی که نوه تو عقد من کنی پیر مرد چشماش برق زد جلوی پاهام زانو زد _ممنونم اقای قاضی،ممنونم،شما فقط کافیه امر کنید به دختر بلوچ چشم عسلی ریزه میزه کنار دیوار نگاه کردم که با ترس نگاهمون میکرد _شب تدارکات عقدو میبینم... نوه تو شیرفهم کن که از این ببعد مال منه ... هرچی من بگم همونه نگاهمو دوباره به دخترک دوختمو به چشم پیرمرد توجه نکردم _بیا اینجا کوچولو با قدم های اهسته جلو اومد... من قاضی مشهور حاظر شده بودم به ازای داشتنش حکم اعدام پدربزرگشو تغییر بدم دستمو روی صو ت سفیدش کشیدم و لب زدم _برای شب باید صورتت تمیز شده باشه ... بدنت یه تار موهم نداشته باشه انگشتمو روی لب های خشکش کشیدم _با یه رژ قرمز ...
    Show more ...
    شُهْرَتِ قٰاضی
    خبری های روز دنیا قیمت دلار سکه طلا 😱🔞
    1
    0
    🌤
    292
    1
    #اقای_معلم_۲۹🍭 با غیض دستشو عقب کشید _ولم کن بهم دست نزن عصبی شونه هاشو گرفتم و فشردم _چه مرگته گیتا ؟ دندوناشو بهم فشار داد و سعی کرد بازوهاشو از دستم بیرون بکشه _تو گذاشتی ناظم مدرسه م لمست کنه ... اون دهاتی فکر میکنه تو بابامی نمیدونه تو شوهرمی ... _مجبور بودم میرفت لومون میداد که زن و شوهریم بازوشو با یه حرکت از دستم بیرون کشید _اره الان هر روز با لبخند ازم میپرسه پدرت حالش چطوره ...خوبی باباجون ؟ یه سر بهش بزن هوستو کرده عصبی موهاشو کشیدم و روش خم شدم ... دختری که همسرشو جای پدرش تو مدرسه جا زده👇😱 پیشنهاد خودمه👌👌💯👆
    Show more ...
    🫦اقــای معلــم🍭
    _با این اندام کوچولوت دیوونه م میکنی بیبی گرل🤤🔞 #ددی_هات #بیبی_گرل❤️‍🔥
    13
    0
    _حکم به اعدامت نمیدم به شرطی که نوه تو عقد من کنی پیر مرد چشماش برق زد جلوی پاهام زانو زد _ممنونم اقای قاضی،ممنونم،شما فقط کافیه امر کنید به دختر بلوچ چشم عسلی ریزه میزه کنار دیوار نگاه کردم که با ترس نگاهمون میکرد _شب تدارکات عقدو میبینم... نوه تو شیرفهم کن که از این ببعد مال منه ... هرچی من بگم همونه نگاهمو دوباره به دخترک دوختمو به چشم پیرمرد توجه نکردم _بیا اینجا کوچولو با قدم های اهسته جلو اومد... من قاضی مشهور حاظر شده بودم به ازای داشتنش حکم اعدام پدربزرگشو تغییر بدم دستمو روی صو ت سفیدش کشیدم و لب زدم _برای شب باید صورتت تمیز شده باشه ... بدنت یه تار موهم نداشته باشه انگشتمو روی لب های خشکش کشیدم _با یه رژ قرمز ...
    Show more ...
    شُهْرَتِ قٰاضی
    خبری های روز دنیا قیمت دلار سکه طلا 😱🔞
    20
    0
    - اینایی که تو شیشه ریختی اسپرمه؟ با شنیدن این حرف چشمانش گرد می شود: - چی؟ آوش پوزخندی می زند و نگاهی به شکم بالا امده پروانه می کند - اسپرمای سیاوش و نگه داشته بودی؟ نکنه این بچه هم بعد مرگ داداشم ساختی! پروانه شیشه درون دست آوش که با جدیت تکان میداد، را می بیند ناخودآگاه دستش سمت روسری اش می‌‌رود و خجالت زده زمزمه میکند: - میشه بدیش به من آوش با شیطنت ابرویی بالا می اندازد: -نچ و سپس نگاه عجیب غریبه به شیشه میکند و متفکر میگوید: -پس اسپرمه، هوم؟ پروانه چند نفس عمیق می کشد و جدی نگاهش میکند - خیر آقای آوش میشه بدیش؟ آوش دستش را دراز می‌کند و گونه سرخ شده پروانه را بی مقدمه می کشد و تو گلو میخندد: - پس چیه؟ پروانه از ترس قدمی عقب می رود و به در بسته پشت سرشان نگاه میکند ضربان قلبش سر به فلک میکشد و آوش دست راستش را دراز میکند و کمره پروانه را میگیرد و سمت خودش می کشد - هیع.. آقا آوش.. پروانه از شک زدگی کف دو دستش را روی سینه ستبر آوش میگذارد و آوش شیشه را درون جیبش میگذارد و دست خالی شده اش را روی گردن پروانه می کشد پروانه تقلا میکند و سفت تر گرفته می شود - هیس.. تکون نخور بزار لمست کنم، بگو اون شیشه چی بود: از ترس پشت سرهم ردیف میکند - به خدا شربت بود.. و برای آنکه آوش فکر های سرش را بیرون کند قسم میخورد: - به روح سیاوش شربت بوده و در دلش لعنتی به سیاوش آشغال می فرستد آوش اما بی خبر دستش از حرص بیشتر فشرده می شود و پروانه بغض کرده آخی میگوید - هیس.. اسم سیاوش و دیگه نیار جنین درون شکمش منقبض می شود و پروانه صورتش از درد جمع می شود آوش سرش را درون گردن دخترک لرزان می برد و بی توجه به لرزش پروانه بو‌می‌کشد و آهسته زمزمه میکند: - چرا بله رو‌ نمیگی لامصب؟ چرا نمی زاری مردت شم؟ ببین حاج بابا مجبورم کرده بیام اینجا.. ولی بعد دیدنت ازت خوشم اومده.. بله رو‌ بگو خلاص شه همه چی مردت میشم، پدره نطفه تو رحمت میشم پروانه این را نمی خواست. شاید اگر وانمود میکرد عاشق سیاوش بوده است آوش پشیمان می شد، که البته در حقیقت جز تنفر هیچ حسی به سیاوش نداشت و حتی برای مرگش تنهایی با جنینش جشن گرفته بود نفس عمیقی می کشد و بدون انکه بداند با حرف هایش چه آتشی بر جان آوش می اندازد پشت سرهم میگوید: - توروخدا نمیخوام من.. جا سیاوش دیگه کسی رو نمیتونم بیارم بزار از اینجا برم، از این روستا! بزار با بچم برم یه جای دور با یاد سیاوش آوش با دو دست پهلوهایش را فشار میدهد و همزمان لاله گوش دخترک را میگزد و ترسناک زمزمه میکند - وقتی همینجا مهره مالیکتمو تو جای جای بدنت زدم میفهمی دیگه نباید اسم سیاوش بیاری توله ســـگ!! 🔞❌ رمان حق عضویتی که این روزا تو همه گپای مقد ازش تعریفه♨️🚶‍♀ لینک تنها برای عضویت 15 نفر است و بعد از اون لینک باطل میشه‼️🔞
    Show more ...
    پروانه ام 🦋
    نویسنده : صدف ز (بچه مشد) پارت گذاری منظم 🤗 آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد ... 🍷
    210
    0
    ضربات پی در پی درون رحمش آهش را بلند می‌کند. دست‌هایش را روی میز کار فرزام چنگ می‌زند. با برخورد باسنش به زیر شکم مرد صدای بلندی در فضا بلند می‌شود. - آه فرزام… - جونم… تو فقط برام ناله کن عشقم. داد بزن… آه بلندی می‌کشد. خیسی از میان پاهایش راه افتاده است. - آخ داره میاد. ضرباتش را تند تر و محکم تر می‌کند. نفس دخترک میان گلویش حبس شده و سینه‌هایش به میز چسبیده است. با تکانی که می‌خورد چند وسیله به زمین می‌افتد و لی هیچ‌کدام توجه نمی‌کنند. - کجا بریزم نفسم؟ - هرجا دوست داری! کمرش را با دو دست محکم نگه می‌دارد. مایع با شدت بالا و گرمای زیاد درون رحمش پمپاژ می‌کند. از همان پشت چنگی به سینه‌ی دخترک می‌زند. صدای ویبره‌‌ی گوشی‌ای که درست کنار صورت دختر قرار دارد نظر هردویشان را جلب می‌کند. برش می‌دارد و به عقب می‌گیرد: - زن جندته.
    Show more ...
    -
    324
    1
    -عزیزم دفعه بعد بگو شوهرت هم واسه سونوگرافی باهات بیاد دخترک با خجالت سرش را پایین می‌اندازد -شو...شوهرم ماموریته خانم دکتر زن پایش را روی پای دیگرش می‌اندازد -عزیزم من باید در مورد زایمانت با ایشون صحبت کنم... ببینم مشکلی با زایمان سزارین دارن یا نه... هزینه زایمان سزارین اونم داخل چنین بیمارستانی بالاست دخترک گوشه‌ی لبش را میگزد -فکر نکنم... فکر نکنم مشکلی داشته باشه... شوهر من جواهرفروشه صدای زن گوشی دخترک بلند می‌شود -سلام عمرم...رفتی دکتر؟!.. توله سگ باباش چطوره؟! لبخندی روی لب دخترک می‌نشیند. در جواب مرد تایپ میکند -سلام... آره رفتم... دکتر میگه حال خوبه... کی میای خونه غیاث؟! بالای صفحه‌ی گوشی در حال تایپ نمایش داده می‌شود -دارم دیونه میشم از دوریت... خیلی زود معامله رو جوش میدم پیام پیشت زندگیم دخترک دلش قیلی ویلی می‌رود -خداروشکر رشد بچه کامل هست... دیگه باید کم کم آماده بشی که بچه رو به دنیا بیاری عزیزم... به سلامتی ایشالله دخترک دستش را روی شکمش قرار می‌دهد -فقط اینکه باید این چند مدت از هر گونه نزدیکی خودداری کنید... تا اینجا که از عمل بابای خانواده راضی بودم ایشالله که به همین روند پیش میره دخترک سرش را به بالا و پایین تکان می‌دهد -چشم... فقط ببخشید من کی باید بیام واسه زایمان زن شانه‌ای بالا می‌اندازد -سه هفته، دوشنبه بیا دیگه که بستری بکنیمت ایشالله که سه شنبه بچه رو به دنیا بیاری دخترک چشمانش را روی هم قرار می‌دهد -چشم... ممنونم زن دستش را روی گوشی قرار داده و می‌گوید -خانم لطفا بیمار بعدی رو راهنمایی کنید دخترک به طرف در رفته و در را باز می‌کند. سرش پایین است. همین که می‌خواهد از در خارج شود به چیزی برخورد می‌کند -ای دستش را روی بینی‌اش گذاشته و آن را میفشارد. صدای مردانه‌ای می‌گوید -خانم حالتون خوبه؟! سر دخترک به سرعت بالا آمده و لبخند روی لبش جای میگیرد -غ..غیاث؟ مرد رنگ از صورتش میپرد -تو... اینجا؟!.. اومدی پیشم نه؟!... میدونستم تنهام نمیزاری مرد نگاهش لرزان است -ملیسا؟!... عمرم؟!.... تو دکترت رو عوض کردی چرا به من نگفتی؟! قبل از اینکه دخترک فرصت حرف زدن بکند دستی دور بازوی مرد حلقه می‌شود -خانم شما چرا جلوت رو نگاه نمیکنی؟!... نزدیک بود شوهرم رو کور بکنی! نفس کشیدن از یاد دخترک میرود. نگاهش میخ شکم برجسته زن رو به رویش می‌شود -ش...شوهرت؟! نگاهش پر از اشکش به سمت مرد بر میگردد -غیاث؟!... این چی میگه؟! مرد با درماندگی مینالد -توضیح میدم ملیسا دخترک گام به گام عقب می‌رود. باورش نمی‌شود آنچه را میبیند. پس ماموریت هایش دروغ بود تمام حرف‌هایش دورغ بود؟! تمام آن دوستت دارم ها، عاشقتم‌ها و.... ولی چشم ها که دروغ نمی‌گویند. او عشق را در چشمان مردش می‌خواند. نکند آن هم دروغ بود -زن.... بچه... سرم هوو اوردی؟! قبل از اینکه مرد فرصت حرف زدن پیدا کردن دخترک سکندری خورده و به عقب پرت می‌شود. سرش به لبه‌‌ی میز بر خورد می‌کند! گرمی خون را روی صورتش حس کرده و قبل از اینکه چشمانش بسته شود عربده مرد را می‌شوند -ملیسا... زندگیم... نفس بکش زندگیم.... من غلط کردم... خب؟!.. گوه خوردم... ملیسا بیچارم نکن
    Show more ...
    215
    1
    _باهم بیرون بودیم دعوامون شد، از واتس اپ و تلفن بلاکش کردم.اینستا هم پیاماشو سین نمی‌کردم؛ دیدم استوری گذاشت: رسیدی خونه؟!😂 نجلا با دهان نیمه باز به آیگل خیره بود. باورش نمیشد که این یک الف بچه چنان بلایی به سر مهدیار اورده باشد... آن هم مهدیاری که خودش به تنهایی یک شهر را اسیر خود می‌کرد...! _بنده ی خدا شوهرت! واقعاً دلت میاد اینجوری اذیتش کنی؟ انصاف نیست بخدا تازه آدم شده طفلکی! اصلا سر چی دعواتون شد باز؟ آیگل در مقابل نجلا که طرفداری مهدیار را میکرد، گارد گرفت. _طرفشو گرفتی نگرفتی ها...‌ بخدا پا میشم میرم دیگه تو هم دستت به من نمی‌رسه... _باشه. ببخشید.... حالا بگو چی شد که باز دعواتون شد؟! آیگل شروع کرد به تعریف کردن.... _قرار بود باهم ناهارو بریم بیرون بخوریم. یه خانومه که باردارم بود یهو داد زد و به عربی داشت یچیزایی می‌گفت.‌یکم نگاهش کردیم که یهو آقا پرید رفت سمت خانومه... منم تعجب کردم که چرا مهدیار باید پاشه بره سمت اون خانومه که درد زایمانش گرفته. هر چی بهش گفتم زنگ زدن اورژانس الان میرسه جوابمو نداد... نجلا که خوب می‌دانست، تا همین حالا هم مهدیار از نگرانی دق مرگ شده، بدون جلب توجه گوشی موبایلش را برداشت و پیامی مبنی بر اینکه زن تحفه اش خانه ی اوست، برای مهدیار نوشت تا از نگرانی درش بیاورد.... شاید خود آیگل هنوز متوجهش نشده بود اما برای دوستانشان مثل روز روشن بود که جان مهدیار به جان آیگل وصل است... آرام گوشی را سر جایش قرار داد و گفت: _خب! چون کمک خانومه کرده بود، تو قهر کردی؟ آیگل از ریلکس بودن نجلا به نقطه ی جوش رسید و فریاد زد: _نخیر... بخاطر اون زنه قهر نکردم! اینکه من باید تازه متوجه شدم شوهرم دکتر زنان و زایمانه، قهر کردم! نجلا تمام تلاشش را کرد که به صورت عصبی آیگل نخندد... _یعنی بهت نگفته بود که تو بیمارستان هم مشغول به کاره.. _زمانی فهمیدم که با اون خانومه سوار امبولانس شد...😔 صدای زنگ در توجهش را جلب کرد. فورا بلند شد. _تو بهش گفتی من اینجام؟! _چی نه بابا دیوانه شدی؟! بشین ببینم کیه, الان برمی‌گردم. آرام سرجایش نشست. چند لحظه بعد صدای شاکی مهدیار را شنید که بسمتش می‌رفت... _کجاست این زن خل ما ! بابا قهر کردن نداره که اینکه تو بفهمی شوهرت دکتره خوشحالی داره.... درست مقابلش که رسید لبخند دندان نمایی نشانش داد و جمله اش را زیرکانه تغییر داد: _سلام عشقم! آیگل خواست گله و شکایاتش را شروع کند که نجلا بلند گفت؛ _وای خاک به سرم، این بچه ی کیه مهدیار؟! آیگل چشمانش گرد شد که دوباره صدای نجلا بلند شد _وای خوداااا، نگاش کن چقدرم شبیه خودته مهدیار.... آیگل همانطور که با تهدید نگاهش می‌کرد کم کم آستینش را بالا داد و گفت: _من ترو میکشمت مهدیار......
    Show more ...
    ♡عیوق♡رویا حسینی
    أُريدك دائماً بِقُربي إن وقع حُزن الأرض على كَتفي أميلُ إليك.. 🍃❤️🍃❤️ می‌خواهم همیشه کنارم باشی تا اگر اندوه زمین روی شانه‌هایم افتاد به سمت تو کج شوم ♡ #عیوق هر روز هفته بجز، پنج شنبه_جمعه #نویسنده_رویا_حسینی خالق اثر: #ماهرو
    322
    0
    فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده. دوباره سبز می شویم، قصه ی آدم هایی رو روایت می کنه که ساقه هاشون خشک شده اما ریشه هاشون هنوز توان تلاش برای از نو سبز شدن رو داره‌.
    Show more ...
    84
    1

    sticker.webp

    83
    0
    ⁠ - از من خجالت می‌کشی قربونت برم؟ شل کن خودتو عمر کارن، اینطوری دردت می‌آد. سر و صورتش را غرق بوسه می‌کنم و او زیر تنم بیشتر منقبض می‌شود. نق می‌زند: - نمی‌خوام، نکن کارم دردم می‌آد. نوک سینه‌اش را به دهان می‌گیرم و خیس مک می‌زنم. زار زار گریه می‌کند: - نمی‌خوام از اونجام خون بیاد، ولمکن. چیزی تا خل شدنم نمانده، اما صبور می‌پرسم: - کی گفته خون می‌آد؟ زر زدن قشنگم. تو خودتو منقبض نکن. هق می‌زند: - تو مدرسه همیشه می‌گفتن شب حجله از لای پای آدم خون می‌آد! چیزی نمانده اختیارم را از دست بدهم و در یک حرکت کار را تمام کنم، اما نفس عمیقی می‌کشم. - اونا گه خوردن، من‌که نمی‌ذارم خانومم اذیت بشه. با انگشت نقطه‌ی تحریک‌پذیرش را ماساژ می‌دهم. بی‌اختیار آه می‌کشد و می‌خواهد خودش را عقب بکشد و از زیر تنم در برود که پایش را می‌گیرم. برجستگی بین پاهایم را به تنش می‌چسبانم: - ببین، حسش می‌کنی؟ یه‌ماهه اسمت به ناممه ولی تنت نه، یه‌ماهه بی‌قرارم که زودتر همه‌ی فاصله‌های بینمونو جر بدم و تورو مال خودم کنم. از آن لب‌های سرخ کامی می‌گیرم و نفس نفس می‌زنم. هر لحظه کنترل کردن خودم سخت‌تر می‌شود: - شل کن خانومم، من‌که نمی‌ذارم تو درد بکشی فسقلی. به موت قسم مواظبم. کمی آرام می‌شود، برای بیشتر تحریک کردنش سینه‌هایش را مک می‌زنم و او میان ناله‌هایش همچنان مقاومت می‌کند: - کا... کارن... می‌گن مال عربا خیلی بزرگه، آره؟ در آن حال، خنده‌ام می‌گیرد. دخترک نابلدم زیادی دلبر است. دستش را می‌گیرم: - خودت ببینش! صورتش به آنی سرخ می‌شود، شرم‌زده چشم‌می‌دزدد: - خجالت می‌کشم. خجالتش تمام مقاومتم را درهم می‌شکند، لبش را محکم و عمیق می‌بوسم و... برای خوندن ادامه‌ی این پارت 👇🏻👇🏻👇🏻 ناز کردنای دخترمونم که ادامه داره😍😂👇🏻 - کاچی نداریم قربونت برم، بیا برات شیرموز با عسل و گردو درست کردم جون بگیری. زیر پتو قائم شده و قصد بیرون آمدن ندارد. برخلاف او که خجالت‌زده است، من احساس پیروزی دارم. بالاخره زنم را تصاحب کردم و مهر مالکیت روی تنش کوبیدم! - دیگه نباید از من خجالت بکشی رویا، من الآن جایی که تو خودت ندیدی رو دیدم. نق می‌زند: - به روووووم نیاااااار. حمله می‌کنم و از زیر پتو بیرون می‌کشمش: - بیا اینو بخور برای راند دوم جون بگیری، تازه مزه‌ات رفته زیر زبونم دیگه نمی‌تونم ازت بگذرم بچه... جیغ می‌کشد: - آقا کارن من هنوز درد دارم! از قدیم گفتن نازکش داری نازکن، نداری پاتو دراز کن😁 رویا خانم خوب سواستفاده می‌کنه از نازکشش😔😂
    Show more ...
    -
    147
    0
    - فقط ‏تو این کشوره که اول ازدواج می‌کنن بعد سک‌س می‌کنن اگه راضی نبودن خیانت می‌کنن. پک عمیقی به سیگارش زد و با چشم‌های ریز شده سر تا پام رو از نظر گذروند. - چی می‌خوای؟ نگاهم رو تو اتاق شیک و بزرگش چرخ دادم و جواب دادم. - می‌خوام قبل از اینکه اون خطبه‌ی عقد خونده بشه باهات بخوابم. اخم داشت اما لب‌هاش به دو طرف کش اومد و با مکث سیگار رو تو زیر سیگاری خاموش کرد. - که می‌خوای با من بخوابی. سر بالا دادم و با اعتماد به نفس زیادی که از همون لبخند گرفته بودم گفتم: - معلومه که آره اصلا شاید من از رفتارت تو تخت خوشم نیاد چرا باید یه عمر سرخورده بشم که شریک جنسی خوبی ندارم. ایستاد، میز رو دور زد و با دو قدم بهم رسید قدش خیلی بلند بود و واسه نگاه کردن تو چشم‌های خشنش مجبور شدم سر بالا بگیرم. - به کاهدون زدی دختر جون، اگه الان باهات بخوابم دیگه عقدت نمی‌کنم و اونوقت باید سالها حسرت از دست دادن من‌و بخوری. اینبار من بودم که پوزخند زدم. - خیلی اعتماد به نفس داری جناب، اونی که یه عمر پشمون سر رو بالشت میذاره تویی نه من. تنش رو بهم نزدیکتر کرد و من محکم سر جام ایستام، نباید می‌فهمید که این نقشه‌ست و می‌خوام با صحنه سازی به بابا نشون بدم که می‌خواسته بهم تجاوز کنه. - جدی یعنی اینقدر تو تخت ماهری؟ اما سایزت که چنگی به دل نمی‌زنه. اخم‌کردم و زبونم رو روی ردیف بالای دندونم کشیدم. - اونی چیزی که تو رو راضی کنه دارم حالا کاری که من میخوام رو می‌کنی یا برم و اون عقدی که به اجبار پدرهامونه رو به هم بزنم؟ خندید دست تو جیبش کرد و بوی عطرش بینیم رو پر کرد. - فکر می‌کنی خیلی زرنگی نه، اون موش کوچیکی که گذاشتی ازمون فیلم بگیره همون اول لو رفته. نفسم برید اما سعی کردم تو صورتم نشون ندم. - چی می‌گی من نمی‌فهمم؟ سری به تایید تکون داد. - کاری می‌کنم بفهمی، جرت میدم، چند راند پشت هم. استفاده‌م رو که بردم ازت مثل سگ پرتت می‌کنم بیرون و اونوقت این منم که عقد رو به هم میزنم و میگم عروس باکره نبوده. وحشت زده نگاهش کردم و خواستم عقب برم که به سینه‌م چنگ زد و منو سمت خودش کشید. هونام بخشایش تک فرزند یه مرد سیاست‌مداره، آقازاده‌ای که باید راه پدرش رو ادامه بده و اولین گزینه‌ش ادامه دادن نسل اون مرده، ولی هیچکس نمی‌دونه که هونام جذاب به زن‌ها هیچ علاقه‌ای نداره و به هیچ وجه‌ی نمی‌تونه باهاشون وارد رابطه بشه، پدرش با یه تصمیم آنی دختری رو وارد زندگیش می‌کنه تا براش نوه بیاره حالا هونام می‌تونه تمایلی به ترمه‌ی شیطون و دست و پا چلفتی داشته باشه؟ اثر دیگری از مهری هاشمی😍
    Show more ...
    🌈 مَه‌رُبا 🌈مهری هاشمی
    بهار زندگی من(چاپ شده) عاشقت می‌کنم( چاپ شده) افسون سردار در حال بازنویسی تو یه اتفاق خوبی( فروشی) نزدیک تر از سایه (فروشی) هیژا (در حال تایپ) مَه‌رُبا (در حال تایپ) گروه نظر و ایده رمان تو یه اتفاق خوبی https://t.me/joinchat/WM73S1lu2OIT2pkS
    146
    0
    - می‌خوام ببینم چه توجیحی واسه اون دختر کوچولو داری که مامان صدات زد! توجیح؟ چه توجیحی داشتم برای اویی که فکر می‌کرد بلافاصله بعد از طلاقم ازدواج کرده‌ام و با نگاهش فریاد می‌زد که از او هم خیانتکارترم! به کدامین گناه؟ که یک دختر پنج ساله مرا مامان صدا زد؟ - می‌خوام یه حقیقت رو بهت بگم! سری تکان داد و با همان اخم‌ها دست در جیب فرو برد. - بگو...منتظرم... - من...من...خب پوزخند بلندی زد. - حتما می‌خوای بگی بلافاصله بعد از طلاق عاشق شدی و ازدواج کردی و... قدمی جلو گذاشت و سینه به سینه‌ام ایستاد. - هر چی دارم حساب و کتاب می‌کنم بازم با سن دخترت یکی درنمی‌آد...یعنی زمانی که تو هنوز زن من بودی دلت پی یه مرد دیگه بود؟ آره دیگه فقط در این صورت درست درمی‌آد. اشک به گوشه‌ی چشمم نیش زد و دستم بی‌اختیار از خودم بالارفت و محکم در گوشش نشست و فریاد زدم: - حق نداری من‌و متهم کنی...این حق‌و نداری چون من تا لحظه‌ی آخر درحالی که می‌دونستم خیانت کردی عاشقت بودم! صورتش را جلوتر آورد و مانند خودم فریاد زد: - دِ لعنتی تو اگه عاشقم بودی این بچه چه می‌کنه؟ اشکم چکید و با بی‌قراری زمزمه کردم: - چون بچه‌ی خودته...چون تویِ خیانتکار باباشی! ❌ پنج سال بود که از ترس اینکه دستش به من برسه و دخترمو ازم بگیره به یکی از روستاهای کردستان فرار کردم اما بی‌خبر از اینکه طی اتفاقی همکارم شد و با نامزدش...🔥 برای خوندن ادامه رمان روی لینک زیر کلیک کنید❌❤️
    Show more ...
    96
    0
    فرهود یه است یه کامل ، یعنی از وجودش و‌ نیمی از وجودش . هم داره و هم ، اخلاقش هم ترکیبیه. حالا چی میشه اگه این آقا فرهود ما که از قضا خیلی جذابم هست عاشق رییس شرکتشون که یک آقازاده چشم و ابرو مشکی نسبتا خشن بشه؟؟؟؟ و به جای اینکه خوی زنانه اش پیش این رییس خشن که یک دل نه صد دل عاشق فرهود شده بلند بشه خوی مردانه اش بلند میشه 😂😂😂😂😂😂😂😂  و میشه اینی که نباید بشه. # _میذاری به سینه هات دست بزنم؟ صدای چی بلند ساواش کمی گوشش رو خراش داد ولی توجهی نکرد و سمتش قدم برداشت. _با این که پسری ولی سینه هات خیلی خوش فرمن، آدم کنترلش رو از دست می ده همش دلش میخواد بخورتشون. دستی به نوک سینه ی برجسته ی ساواش کشید و مالشی بهش داد. _همش دلم میخواست ببینم سینه خوردن چجوریه که پسرا انقدر دوستش دارن! بی توجه به ساواش مبهوت لیسی بهشون زد و با جفت فشار محکمی بهشون داد.با یاد چیزی چشماش برق زد.  _#پایین ات هم عالیه، با این که شبیه من نیستی و نداری ولی بهم چشمک می زنه، باید حتما اونم امتحان کنم.
    Show more ...
    97
    0
    فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده. دوباره سبز می شویم، قصه ی آدم هایی رو روایت می کنه که ساقه هاشون خشک شده اما ریشه هاشون هنوز توان تلاش برای از نو سبز شدن رو داره‌.
    Show more ...
    120
    3
    Last updated: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio