كفاك تلعب دور العاشقين معي...
وتنتقي كلمات لست تعنيها...
كم اخترعت مكاتيبا... سنرسلها...
وأسعدتني ورود...سوف تهديها!
وكم ذهبت لوعد لا وجود له!
... وکم تمنیت لو للرقص تطلبني...
وحيرتني ذراعي... أين ألقيها.
ارجع إلي...فإن الأرض واقفة...
كأنما الأرض فرت من ثوانيها...
ارجع… فبعدك لا عقد أعلقه...
ولا لمست عطوري في أوانيها...
لمن جمالي؟ لمن شال الحرير؟ لمن.
ضفائري منذ أعوام أربيها؟
ارجع كما أنت... صحوا كنت أم مطرا...
فما حياتي أنا إن لم تكن فيها.
«بس کن دیگر نقشِ عاشقها را با من بازی کردن...
و بر زبان آوردنِ کلماتی که نمیدانی معنیِ آنها را!
چه نامهها که نوشتم...به آن امید که روزی برایت بفرستم...
و چه گُلهایی که هدیهیِ آنها در آینده از سویِ تو خوشحالم کرد!
و چقدر... سر ِوعدههایِ نبوده رفتم!
...و چقدر آرزو کردم روزی اگر دعوتم کردی که برقصم با تو...
و بازوانم حیران ماندند...کجا آنها را بگذارم؟!
پیشم برگرد...چرا که زمین از حرکت ماند!
گویا او هم از ثانیههایِ خود گریزان است!
برگرد...چون بعد از تو نه گردنبندی خواهم آویخت
و نه دست به شیشهیِ عطرم خواهم زد...
زیباییام برایِ که باشد؟ شال ابریشمام برایِ که؟
و برایِ که باشد گیسوانی که...این همه سال آنها را پروردم؟!
هرگونه که هستی برگرد...بارانی اگر هستی یا صاف!
که زندگی به چه کارم میآید، تو نباشی اگر در آن دلدارم؟!»
#نزار_قبانی
@divar_neveshthaShow more ...