-نتیجه آزمایش قند و دیابت تون خداروشکر نرمال و مشکلی نیست این سرگیجه و حالت تهوع صبحگاهی تون هم..
زن با سیاست مکثی کرده و سپس با صدای بشاشی گفت:
-
تبریک میگم مامان کوچولو،قراره یه کوچولوی خوشگل و دوست داشتنی مثل خودت به زودی به دنیا بیاری..!ولی با توجه به دیابتت باید هرچه سریع تر برای اینکه مشکلی واسه جنین و خودت پیش نیاد به متخصص زنان مراجعه کنی
اپراتور آزمایشگاه بی توجه به نگاه مات مانده ی دخترک چند بروشور تبلیغاتی را به سمتش گرفته و گفت:
-اگر دکتر خوبی سراغ نداری توصیه میکنم از این بروشور ها استفاده کنی،دکتر های خوب و به نامی رو توصیه کرده
دخترک که اقدامی برای گرفتن بروشور ها نکرد زن گویی متوجه مشکلی شده باشد متعجب پرسید:
-عزیزم حالت خوبه!میخوای یکم استراحت کنید؟
به خود آمده،نگاه گیجی به بروشور ها کرد.
بی اختیار دست دراز کرد،کاغذ های روغنی را از دست زن گرفته و از آزمایشگاه خارج شد.
همانکه پایش را در پیاده رو گذاشت صدای بوق آشنای ماشین باعث شده تا مردمک های بی قرار و حیرت زده اش روی ماشین کلاسیک بادمجانی رنگ که همچون صاحبش حسابی در چشم بود ،بنشیند.
شاهو آنجا چه کار میکرد؟
طولی نکشید که شیشه سمت راننده پایین آمده و چهره ی جذاب مرد را به رخ کشید:
-احوال گیسو کمند؟در رکاب باشیم بانو !
بی آنکه دست خودش باشد لبخند به روی لبش آمد...گویی تازه باورش شده باشد!یعنی او واقعا فرزند این مرد را باردار بود؟قرار بود بچه دار شوند؟
تن به لرز درآمده از هیجان و استرسش را به صندلی ماشین رسانده و سعی کرد تا طبیعی رفتار کند.
-اینجا چیکار میکنی؟مگه نگفتی که شرکت کار داری ؟
مرد همانطور که دنده ماشین را جا میزد تخس نیشخند زد :
-اومدم ببینم چند سال دیگه قراره بیخ ریش من بند باشی که پیشاپیش خودم و آماده کنم
همان لحظه سر برگردانده و گویی تازه متوجه ی چهره ی رنگ پریده ی دخترک باشد،نگران اخم ریزی کرده و بیخیال درآوردن ماشین از پارک شد.
-
چرا انقدر رنگت پریده ؟بده ببینم جواب آزمایشت چی شد؟این همه برگه چیه دستت؟
هول شده از تیز بینی مرد به سرعت در کیفش را باز کرده و برگه ها را درونش چپاند و شروع به بهانه آوردن کرد.
-هیچی بابا یکم قندم بالا پایین شده برای همین رنگم پریده،جواب آزمایشم هم خوبه احتمالا به این مارک جدید انسولین بدنم واکنش نشون داده ،وگرنه همه چیز نرمال بود.
مکثی کرده و بی اختیار با شیطتنتی از غیب رسیده اضافه کرد:
-
به جز یه چیز کوچولو که بعدا بهت میگم!
مرد مشکوک به دخترکی که از همان ابتدا هم میتوانست به راحتی از مردمک های فراری اش تشخیص دهد چیزی را پنهان میکند ،نگاه چپی انداخت.با اینحال بازجویی را به زمانی دیگر موکول کرد.
-داشبورد و باز کن،از شکلات هایی که دوست داری گرفتم،بخور بلکه رنگ آدمیزاد بگیری..
همان که جمله اش تمام شد با یادآوری چیزی که در داشبورد بود،در دم از گفته اش پشیمان شد.
هرچند
بلیط های هواپیما درون دست دخترک کنجکاو نشان میداد که دیگر برای هر پشیمانی دیر است ...!
مضطرب نام دخترک را صدا زد:
- دیلا...
نگاه دخترک وامانده به نام هورا ظفری که روی بلیط چاپ شده بود خیره ماند.
ناباور سر بلند کرده و به مردی که نامش به عنوان همسر درون شناسنامه اش هک شده بود چشم دوخت.صدایش از ته چاه به گوش می رسید:
-با استاد ظفری میخوای بری ایتالیا؟
شاهو که خود را برای این موقعیت از قبل آماده کرده بود دمی گرفته و توضیح داد:
- برای امضای قرارداد ادغام شرکت ها و درست کردن کارهاباید یه مدت کوتاه بریم ایتالیا...
دخترک بی اختیار پوزخندزد:
-اها
او را احمق فرض کرده بودند؟ادغام شرکت ها؟چه بهانه ی پوچی...!
زنگ تلفن همراهش باعث شد تا عصبی چشم از پوزخند پر حرف دختر بگیرد.با دیدن نام هورا پوفی کشیده و کلافه جواب داد :
-بله؟
صدای طناز دخترک از طریق بلوتوث درون فضای ماشین پیچید:
- شاهو عزیزم ، زنگ زدم بگم من هتل و رزرو کردم تو بلیط هارو برای ۲۴ ام فیکس کن
نگاه پر حرف و غمگینش را به چشمان مرد دوخت.
دهان باز کرد تا بگوید با معشوقت، کسی که هنوز پس از ۱۲ سال عکسش را درون کشوی میز کارت نگه میداری،میخواهی سفر کاری بروی؟یا ماه عسل!
که بگوید لعنتی من هنوز زنت هستم چطور میتوانی انقدر راحت از ماه عسلت با دیگری خبر بدهی...
که
بادرد و انقباض شدید زیر دلش،از شدت درد خم شده وبی طاقت ناله ای کرد.
شاهو بادیدن وضعیت دخترک مضطرب شده بازویش را در دست گرفته و گفت:
- چاوکال چت شد یه دفعه ؟
با احساس خارج شدن مایع غلیظی از بدنش قطره اشکی روی صورتش افتاد.صدای بغض کرده و پر از دردش باعث شد تامرد سر جایش خشک شود.دخترک قبل ازآنکه از حال برود به سختی نفس زد:
-
میخواستم..بهت خبر بدم قراره بابا بشی اما مثل همیشه تو من و زود تر سورپرایز کردی برای هدیه عروسیت به وکیلت خبر بده برگه های طلاق توافقی وآماده کنه..
https://t.me/+O46_6avRwi0zZWM0
https://t.me/+O46_6avRwi0zZWM0Show more ...