Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Channel location and language

audience statistics "⁦♥️⁩🌸 حـس خوب 🌸♥️"

♥رمــانهای جـذاب بـدون ســـانسـوررر❤ 🎀پستای متنوع و زیبـا🎀 کپی و فوروارد رمان بدون نام کانال ممنوع 
38 857+11
~2 174
~68
12.40%
Telegram general rating
Globally
42 028place
of 78 777
7 524place
of 13 357
In category
1 309place
of 2 333

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth
Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
..‌‌ ‌‌هر وقت میخوام حسم رو به کسی بگم، یکی از متنای قشنگ اینجا رو براش میفرستم  👇👇          🧡‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎         🧡‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎   ‌کانال دوم ما👆🏿👆🏿
1
0
❤️تلگرام بدونه سکینه معنی نداره سکینه ➡️
سکینه جون ⛔️
فقط افراد مثبت ۱۸‌ کلیک کنن⛔️👇🏻
952
1
اوووه اووووه اوووووه 🤣 ترکیدم از خنده 🤣🤣🤣🤣🤣 خیلی با حاله واااای 😂😂 بزن رو فلفلا از خنده آتیش میگیری😬✋ 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 طنزاش خیلی تنده ها 😋😆

file

981
9
رمان سرگذشت دردناک زنی به نام جیزل است که در دوران جوانی عاشق مردی که پرستار دختر او بود می شود و وقتی از آن مرد که آرماند نام دارد باردار میشود اصرار میکند که ازدواج کنند اما این مرد فریبکار قبول نمیکند و جیزل با دلی شکسته آنجا را ترک میکند و بعد از مدتی با مردی ازدواج میکند که خوشبختی واقعی را برای او به ارمغان میاورد. ولی بعد از چندین سال .... 👉 (جیزل ، سرچ کنید کانالش میاره)
884
3
🔴به شدت توصیــــــــههه می شوووودد👆👆
946
0
مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغان است  که تا پانزده سالگی ، همراه مادر جدا از پدرش زندگی می کند.مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود مدتی کوتاه او را در جمع خانواده بپذیرد. ولی در نهایت پدر  مجبور می شود برای حفظ آبرو ، دختر را به ازدواج‌ یک مرد مسن وخشن اهل کابل دراوردو اما ليلا مدتی بعد ...⬇️⬇️ ⬅️ سرچ کن ليلا
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖
1 431
1
در این شب زیبـا آرزویم این است که صفحه غم و اندوه در دفتر زندگیتان همیشه سفید بماند... اوقاتتون به وقت مهربانی لبخندتون بـه رنگ عــشق 💐شبتون پر از آرامش 💐و در پناه خداوند مهربان    ☞❥ 🔚

10000000_617429527214336_1407354813858679145_n.mp4

2 284
53
زنه میره دکتر برای معاینه... دکتر میگه: خانم قلب و کبدو ریه و معدت سالمه حالا بزار یه نگاهی به اون جایی که فتنه به عالم زده و دنیا رو به آتیش کشونده بندازم..!! زنه شل❌ در میاره! 😂😂 دکتره میگه: چکار می کنی خانم؟زبونتو گفتم 😂😂 بیا تو کانال سکینه جون 😂🤣 پر از جک و فیلم و عکس های بی‌ادبی🙈 فقط بیا و بخند 😂😂 لطفا زیر ۱۸ سال نیاد 👇 👇👇👇👇
2 409
5
گلچین آهنگای روز میخوای؟ کانالی که هر آهنگ چرتی نمیزاره😅👌🏼 عضو شو تا پاکش نکردم👇
340
0
خیالشو راحت کردم😌😌 بنظرتون دیگه تکون میخوره؟؟؟؟😂😂😂    ☞❥ @heessekhooube 🔚

GICWmADYbdLf3ggMACKAcS-FoS9nbpR1AAAF.mp4

2 509
16

file

2 316
30

file

file

file

2 117
38
📌اموزش فعال کردن فضای دوم گوشی.🚩مخصوص شیائومی    ☞❥ 🔚

43002558_407196775284074_6181095602360324259_n.mp4

2 208
24
ای عشق..........❤️    ☞❥ 🔚

file

2 092
9
👀🍳به سرعت و با آسانی، 3 روز داخل تا 4 تا 5 کیلو وزن خود را کم کنید! 👀هزاران نفر با رژیم تخم‌مرغ به نتایج شگفت‌انگیزی دست یافتند: "8 کیلو در یک ماه لاغر شدم!" "با رژیم تخم‌مرغ، بالاخره به وزن ایده‌آل خود رسیدم!" "این رژیم خیلی آسان بود و اصلاً اذیت نشدم!"    ☞❥ 🔚

GICWmAD7Ewj3otECABaCrk2s0EoGbpR1AAAF.mp4

2 147
25
📚داستان پرواز آنه👩‍⚕️✈️ #پارت. ۸۱ گفت : نه یک سال ؛ چیزیش نمونده به من گفت حواست به آنه باشه . اما من تو رو پیدا نکردم... چندین بار رفتم در خونه ی ملی خانم هیچ کس نبود تا یک شب همینطوری رفتم در اون خونه شاید تو رو ببینم . میدونستم نزدیک زایمانت شده که ملی خانم اومد بیرون و منم تعقیبش کردم ... مطمئن نبودم که تو اینجایی همینطوری حدس زدم .. تا روز اول عید که تلفن شد و من فکر کردم تویی اومدم و دیدم از بیمارستان اومدین جرات نکردم بیام جلو فکر کردم از هیچی خبر نداشته باشی بهتره دیگه مغزم کار نمیکرد و نمیدونستم چی درسته و چی غلط تازه داشتم به یک زندگی عادی بر میگشتم و حالا دوباره همه چیز برام تازه شده بود زهرا هم اینو متوجه شده بود و تا بعد از ظهر پیش ما موند تا من یکم آروم بشم . دو روز بعد صبح خیلی زود زهرا اومد دنبالم تا با هم بریم زندان و علی رو ملاقات کنیم . من باید اونو میدیدم به خاطر خیلی حرفایی که توی دلم مونده بود و فرصتی نداشتم که بهش بگم .. و باید ازش میخواستم مانع رفتن من به آمریکا نشه اما خیلی آشفته بودم و از روبرو شدن با علی واهمه داشتم... احساس عجیبی که برای خودمم ناشناخته بود و با اینکه من هنوز عاشقش بودم ولی حس میکردم از نظر روحی خیلی ازش دور شدم یک جور بیگانگی که توی این مدت در وجودم رشد کرده بود منو از رفتن باز می داشت... اونقدر که وقتی زهرا رسید هنوز آماده نبودم .. ملی حرفی نمی زد گاهی. نگاهی به من مینداخت که نمی دونستم نظرش در این مورد چیه .. ما از شب قبل اصلا با هم حرف نزده بودیم شاید اون حس منو درک کرده بود اما رز رو آماده کرد و داد بغل من .. گفتم : ملی جون تو چی میگی؟ من برم اشکال نداره؟ گفت : چرا باید اشکال داشته باشه؟ اونم انسانه و احساس داره بزار حالا که گرفتار شده با دیدن تو و بچه خوشحال بشه.... توام حرفات رو بهش میزنی. و اینطوری اون منو از تردید بیرون آورد و با قوت قلب بیشتری همراه زهرا راه افتادیم. زندان رو قبلا ندیده بودم ولی جایی که منو بردن بسیار كثيف و شلوغ و نامنظم بود مردم زیادی توی صف با بوهای بد ایستاده بودن و گرمای هوا کمک میکرد تا این بوها بیشتر به مشام برسه.. پس فضای اونجا اصلا برای رز خوب نبود ... زهرا متوجه شد ومنو برد یک جای خلوت و گفت تو اینجا بشین هر وقت نوبت ما شد تو رو صدا می کنم ..... آخه چرا آدم باید نتونه خودشو کنترل کنه تا کارش به اینجا بکشه؟ یک بغضی توی گلوم بود که به گریه تبدیل نمیشد شاید این وضع خیلی بیشتر از تحمل من بود. گرما و بوی بدی که توی سالن پیچیده بود و بی تابی رز کلافه ام کرده بود .. بالاخره لحظه ای رسید که پشت یک شیشه که تلفن داشت قرار گرفتیم و منتظر على شديم تا زندانیها اومدن توی .. صف دنبال باجه های خودشون میگشتن اما علی بدون اینکه به ما نگاه کنه نشست و گوشی رو بر داشت زهرا به من گفته بود که بیشتر تنها میاد به دیدنش علی تازه وقتی نشست سرشو بلند کرد . نمی تونم بگم وقتی چشمش به من که رز رو توی بغلم گرفته بودم افتاد چه حالی شد درست مثل کسی که درد شدیدی رو تحمل می کنه لب هاشو بین دندون گرفت و به یک باره صورتش قرمز شد و چند بار بی هدف سرشو تکون داد اعضاء صورتش شروع کردن به لرزیدن .. یکم حیرت زده به ما نگاه کرد .. اشکهام حالا سرازیر شده بود ... علی در حالیکه معلوم بود نفسهای عمیق میکشه بغضش ترکید و گوشی رو رها کرد و بلند شد و پشت به من ایستاد ... صورتشو با یک دست گرفت از حرکت شونه هاش میفهمیدم چه حالی داره یکم که به خودش مسلط شد در حالیکه چونه اش رو با دست محکم گرفته بود نشست .. گوشی رو برداشت و آروم گفت : اونقدر نیومدی تا کارم به اینجا بکشه؟ بی معرفت ؛ همینو میخواستی ؟ ادامه دارد.. نویسنده خانم گلکار...    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Show more ...
2 193
20
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۸٠ گفت: میدونم من که همیشه حق رو به آنه میدم .. شما راست میگی پدرمن به جای اینکه علی رو تنبیه کنه فراریش داد من یادمه هیچ کس اونو سرزنش نکرد و یک طواریی هم دلشون خنک شده بود ... ولی بازم میگم منم مثل آنه دوست نداشتم و از این بابت ناراحت بودم .. اما من از همه کوچکترم کسی به حرفم گوش نمی کرد. گفتم: زهرا جون خواهش میکنم برو سر اصل مطلب میخوام بدونم من نبودم چی شده؟ اونو بگو . :گفت خوب اولش که فکر میکردن مهوش تو رو دزدیده چون بیشتر وسایلت اونجا بود اونقدر دستپاچه شده بودن که نفهمیدن خودت رفتی ... به من زنگ زدن و خودمو رسوندم حدس شون این بود که یکی از توی حیاط اومده دوباره تور و بیهوش کرده و برده :گفتم ولی من برای علی نامه نوشته بودم نمی فهمم چرا اینطوری وانمود کرده . زهرا گفت: منم اینو شنیدم ولی علی جواب درستی نداد اون گفت فکر کردم و ادارش کردن این نامه رو بنویسه ... شایدم همینطور بوده گفتم: نه زهرا علی دنبال من تا دم تاکسی اومد و دید که من خودم با چمدون .رفتم گفت: نمیدونم به خدا پس حدس میزنم برای این بوده که نمیخواسته مادر فکر کنه تو خودت رفتی ... میخواسته پیدات کنه و برت گردونه چون می دونست که این موضوع که عروسش از خونه فرار کنه برای اون از همه چیز توی این دنیا بدتره ..و دیگه تو رو قبول نمی کنه ولی مثل اینکه تو خودت گفته بودی و مادرم شنیده که نامه نوشتی به هر حال اونشب علی اومده بود فرودگاه فکر کرده بود ممکنه رفته باشی اونجا . من وقتی رسیدم خونه ی مادر فشارش اونقدر بالا بود که داشت سکته میکرد ... طوری که عاطفه اونو برد بیمارستان .. یکم که بهتر شد راه افتاد. گفت باید این بار خودم خدمت مهوش برسم.. این بود که من و عاطفه با علی و مادر رفتیم در خونه ی حسین .. اونجا. دعوای مفصلی شد و کار به کلانتری کشید.. نمی دونی چه شب بدی بود ... :گفتم وای علی وای با اینکه میدونست کار مهوش نیست بازم دعوا کرد؟ خدای من باورم نمیشه ... آخه چرا این کارو میکنه ؟ زهرا گفت : ولی علی اونقدر ناراحت بود که تا صبح نخوابید و راه رفت بعد تو رو توی سفارت دید .. و از روی نمره ی ماشین ملی خانم تو رو پیدا کرد مادر خیلی از دستت عصبانی بود چون فهمیده بود که خودت خونه رو ترک کردی حالا علی از یک طرف ناراحت تو بود و از طرف دیگه حرفای خانم اکرم اعصابش رو خرد کرده بود به هر حال تو نمی دونی چقدر برای ما رفتن تو گرون تموم شد سخت بود و خانم اکرم توی این مدت چی کشید اون میگه دیگه نمیخواد تو رو ببینه .. علی مونده بود این وسط؛؛ نه تو برمی گشتی نه مادر کوتاه میومد . اون روز که رفته بود خونه ی ملی خانم بهش گفتم بزار منم باهات بیام ؛؛ د عوام کرد و گفت لازم نکرده دیگه کسی حق نداره با من بیاد کارو خراب تر نکنین اما من نگرانش شدم و تعقیبش کردم .. نفهمیدم توی خونه چی گذشت ولی وقتی اومد بیرون داشت منفجر میشد بازم دنبالش رفتم .. و متاسفانه باز رفت سراغ مهوش . این بار داداشم خونه نبود تا در رو براش باز کردن رفت تو منم فورا پیاده شدم که نزارم اتفاق بدی بیفته ولی در یک چشم بر هم زدن علی چند تا سیلی محکم زده بود توی گوش مهوش و بد و بیراه گفته بود و اومد بیرون و همون شب مهوش رفته بود پزشک قانونی و مامور آورد و علی رو بردن کلانتری . شکایت کرده بود و پرونده ی قبلی رو هم گذاشته بود روش .. دیگه طاقت نیاوردم از شدت ناراحتی میلرزیدم رز رو دادم بغل ملی و دستهامو گذاشتم روی دهنم و خم شدم بشدت به گریه افتادم و گفتم بسه دیگه بسه . خواهش میکنم دیگه نگو .. آخه مگه على وحشی هست . مدام با همه دعوا داره .. ؟ من اصلا درک نمیکنم .. من با کی ازدواج کردم؟ دیگه اونو نمیشناسم زهرا بگو الان کجاست ؟ گفت : متاسفم ببخشید. ناراحتت کردم . حالا فهمیدی برای چی یواشکی میومدم سراغت .. على زندانه . ناله ای از گلوم بیرون اومد و در حالیکه گریه امونم نمی داد پرسیدم تا کی باید بمونه ؟ زهرا سکوت کرد گفتم : خیلی زیاده ؟       ☞❥ @heessekhooube 🔚
Show more ...
2 173
19
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۹ علی از یک طرف دنبال کارای خونه بود از یک طرف تحت فشار مادر بود و از طرف دیگه میترسید مهوش بلایی سر آنه بیاره.. حساس شده بود و اجازه نمیداد از خونه بره بیرون ولی به خدا قسم من دلم برای آنه می سوخت هر کس جای اون بود طاقت نمیارود . ایناهاش جلوی خودش میگم هر کاری از دستم بر میومد میکردم هر روز به خاطر آنه خونه ی مادر بودم ... خدا ملی گفت: عزیزم بد رفتاری برادرتون با آنه دلیل نداشت اون نباید دق و دلشو سر این بنده ی خدا خالی می کرد :گفت : میدونم به خدا صد بار بهش گفتم ولی کلا ما ها جوشی و عصبی هستیم ..پدر بزرگم اینطوری بود میگفتن شبی نبوده که با یکی دعوا نکنه و زخمی نیاد خونه.. علی از روزی که آنه گم شد و اونو لای فرش پیداش کردیم بد اخلاق تر شده بود و دلش می خواست یک طوری تلافی این کارو سر مهوش در بیاره به خصوص که اون زمان خونه رو هم از مادرم گرفته بودن تازه ما نمی دونستیم با یک واسطه برای خودشون خریدن. نمی دونم شما حال مادر منو و علی رو درک میکنین یا نه .. ولی خیلی عذاب کشیدن .. آدم وقتی چاره نداره همیشه دق و دلشو سر کسی که دم دستش هست و دوستش داره خالی می کنه علی زورش به حسین و مهوش نمیرسید . به مادرم که چیزی نمیتونست بگه خوب آنه زنش بود و من میدیدم که چقدر رفتار بدی با اون داره و شرمنده می شدم.. به خدا اگر شوهر من یکبار جلوی دیگران اونطور منو خراب میکرد طاقت نمیاوردم .... گفتم : زهرا لطفا یک کلام بگو علی کجاست حالش خوبه ؟ گفت صبر کن عزیزم الان میگم. با این همه ناراحتی که علی داشت یک روز میاد خونه و می ببینه مهوش باز برای آنه عکس فرستاده و تهدید کرده اون عکسها رو من دیدم .. آره دخترش یک مدت بیمارستان روانی بود .. و مدت زیادی هم گوشه گیر شد ولی الان خوبه با اینکه میدونم ضربه ی بدی بهش خورده گفتم: زهرا تو با من صداقت داری . من میدونم بهم بگو علی اون کارو کرده بود با دختر مهوش ؟ گفت : نه به خدا این چه حرفیه .. راستش دختره خودش با علی رفته بود من درست جزییاتشو نمی دونم ولی مثل اینکه یکی از دوستان صابر بودپسر بدی بوده این دونفر هرگز اون پسر رو لو ندادن . ناراحتی روحی که دختر مهوش پیدا کرد بیشترش به خاطر این بودکه فکر میکرد علی دوستش داره و اونم عاشق علی شده بود در واقع ضربه ی روحی رو همون جا خورده .. والله من گاهی به مهوش حق میدم ولی همه دعوام میکنن. گفت با آنه زیاد در این مورد حرف نزنیم.. چون ناراحت میشد و تا چند روز حالش خوب نبود اما به نظر من اینجا یک نفر مقصر نیست ..همه دست به دست هم دادن و این ماجرا رو بزرگش کردن ملی گفت اول اینکه برخورد آدمها در مقابل مشکلات اگر صحیح باشه دامن اطرافیان رو نمی گیره .. شوهر من به بدترین وضع به من خیانت کرد خیلی توهین آمیز با دختر خواهر من رابطه برقرار کرد و منو با یک بچه علنا رها کرد. من از چند بابت لطمه خوردم ..اول خواهرم و دوم دخترش که خاله ی اون میشدم و پدر بچه ام . اما خودمو آتیش نزدم به کسی کاری نداشتم این کار غیر عاقلانه و غیر منطقی بوده که زن برادر شما با داشتن دو تا بچه ی بزرگ این بلا رو سر خودشو خانواده اش بیاره و این نهایت خود خواهی بوده .. مادر بودن این نیست.. بعد حالا این اتفاق افتاد مادر شما و اطرافیان اونقدر این مسئله رو بزرگ کردن تا یک پسر بچه ی به عقل نرسیده دست به یک همچین کار غیر انسانی و وحشتناک بزنه ... شما باید فکر کنین مادر و پدرتون و اطرافیان با حسین چیکار کردن که اون دوباره به دامن همون زن پناه برد و حالا اینطور خانواده خودشو داره نابود می کنه.. یکی باید رشد این ریشه رو از بین می برد .. که متاسفانه همه دست به دست هم دادن و آبیاریش کردن .. و اونقدر این ریشه ها عمیق شدن که به این راحتی از بین نمیره ... آنه هم برای همین از اون خونه اومد بیرون برای اینکه احساس میکرد این کینه و نفرت داره دامن اونو می گیره .. آنه. از این جنس نیست و دوست نداشت آدم دیگه ای باشه    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Show more ...
2 463
21
🌸مخاطبین گرامی با حوصله بخوانید خیلی مهمه👇👇👇 مشکلی که این روزها همه جا رو فرا گرفته مشکلی هست به نام افسردگی که دامن جوانان ما رو گرفته تعدادی از روانشناسها جمع شدن و بررسی کردن دیدن اکثر اینها از تلگرام استفاده میکنن و بر این شدن که مثل کشورهای پیشرفته از همین نقطه که به جوانها اسیب میرسه یک روزنه ای بسازن که این مشکل روز به روز کمتر بشه و کانالی در تلگرام راه اندازی شده که روز به روز داره به مخاطبانش افزوده میشه و همه ی این مخاطبان ابراز رضایت کردن که پیشنهادهای این کانال شادی رو تا حدودی بهشون برگردونده روزی 10دقیقه اینجا وقت بذارید و نمیگیم معجزه میشه ولی خودتون میتونید تغییرات رو ببینید. 👇👇👇👇👇👇 ‌ ‌‌ ‌ ↖️
Show more ...
🌱همیشه راهی هست🌱
هدف این کانال تغییر در تفکر و نگرش انسان ها نسبت به خویشتن است.⁦🕊️⁩⁦🕊️⁩ #تبلیغات https://t.me/joinchat/AAAAAFg6DF99ZPWKHQDvMQ ⚡دوستان ما درقبال تبلیغهایی که تویه کانالامون میزاریم هیچ مسئولیتی نداریم. تحقیقات لازم را خودتون انجام بدید⚡ ⁦🕊️⁩⁦🕊️⁩
761
0
اگه غمگین و افسرده شدی🥺 و دیگه هیچی خوشحالت نمیکنه ورود به این کانالو بهت توصیه میکنم👌 ⬅️ مشاهده کانال ➡️ ⬅️ مشاهده کانال ➡️

file

843
1
🔴 گروه بزرگ شمالیاآ 😍😍 یه کانال زدیم عالی رقص و غذاها و سنت شمالی ها رو به نمایش گذاشتم👌 رقص شمالی دوست داری بیا🏝😘👇 پیشنهاد 👆
468
3
عشقققققم نفسسسسم دوستتتدارم اووووووم ❤️❤️💋💋💋💋💋 واسه سورپرایز عشقت کلیک کن 👇👇 منوعشقم❤️❤ عاشقاا جوین واجبه 😍😳  🏃🏃☝️☝️
1 378
1
#این داستان حکایت روزنامه‌نگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت دختر روسپی چهارده ساله‌ای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می‌یابد متوجه می‌شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپی‌خانه به او داده است، به خواب رفته و نمی‌تواند از خواب برخیزد. پیرمرد ...⬇️ ⬅️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
3 467
1
گلچین آهنگای روز میخوای؟ کانالی که هر آهنگ چرتی نمیزاره😅👌🏼 عضو شو تا پاکش نکردم👇
3 638
3
#این داستان حکایت روزنامه‌نگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت دختر روسپی چهارده ساله‌ای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می‌یابد متوجه می‌شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپی‌خانه به او داده است، به خواب رفته و نمی‌تواند از خواب برخیزد. پیرمرد ...⬇️ ⬅️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
95
0
بزن رو سکینه خانم تا روده بر شی از خنده😂😂👇 سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه
3 338
0
غذا چی دوست داری؟
🍴 آشپزخونه عمه جون
🧁دستور پخت انواع شیرینی و کیک🎂 🥗تزیین سالاد وغذا🥙 🩷با عمه جون همه رو شگفت زده کن💜
1 173
0
بدون زغال و منقل هم میشه صفا کرد!!! کباب پارتی🍢🍡🍢🍡🍢🍡🍢 دستور خوشمزه ترین و آسون ترین کباب ها با
1 175
0
#ماندانا دختری با چشمان تیله ای که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان هم هست می‌شود. کاوه که پسری خشن و منضبط هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد (کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت) پس در رفت و آمدهای خانوادگی و درسی که با هم دارند مینا به عشق خاموش او نیز پی می برد ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا ضربه ای وحشتناک است. و حال ادامه داستان ..⬇️⬇️ 👉
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
772
0
🍓عصرتون قشنگ 🍰در آخرین روز هفته 🍓براتون آرزومندم 🍰ذهنتون آروم 🍓شادی هاتون بی پایان 🍰دلتون پرازامید 🍓لبتون پرازلبخند 🍰قلبتون پرازمهر 🍓زندگیتون پرازعشق 🍰شادی وزیبایی 🍓نصیب لحظه هاتون 🍰عصر تون شیرین    ☞❥ 🔚

file

3 450
25
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio