Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Channel location and language

audience statistics جگوار

جگوار ، نویسنده سباسالار کپی ممنوع 
32 029-39
~23 023
~34
50.09%
Telegram general rating
Globally
21 776place
of 78 777
3 518place
of 13 357
In category
1 228place
of 2 610

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
رسمی : اینترنت از امشب ساعت ۱۲ به علت جنگ ایران و اسرائیل دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
2 297
0
500 پارت بعدی مونتیگو نوشته شد🥹 ❤️‍🔥فایل کامل جگوار (39 هزارتومان) ❤️‍🔥فایل کامل اکالیپتوس (37هزارتومان) ❤️‍🔥کانالvip مونتیگو (25هزارتومان) 🎁 هدیه ویژه 🎁 عزیزایی که هر ۳ رمان رو میخوان براشون سوپرایز داریم میتونید به جای 101 هزارتومان فقط با 59 هزارتومان هر ۳ رمان رو دریافت کنید‼️ 💳 6037 9974 6361 1922 سباسالار
1
0
.
1
0
پارتای آخر رو اگر نخوندید بخونید❤️ کانال جدید👇
11 104
4
پارتای آخر رو اگر نخوندید بخونید❤️ کانال جدید👇
4 964
0
کانال داره حذف میشه
4 788
0
کانال جدید جگوار👇 این کانال بزودی حذف میشه❤️
4 792
0
کانال جدید جگوار👇 این کانال بزودی حذف میشه❤️
2 239
0
یه بار نشد دوستم بیاد دانشگاه یه مدل مو خوشگل برای زیر مقنعه اش بافت نزده باشه بالاخره ازش دیروز پرسیدم‌ گفتم فاطمه لعنتیییی این مدل موهارا از کجا یادگرفتی اولش نگفت دیوث بعدش ادرس اینجارا داد
1
0

نگو هنوز موهاتو ساده میبافی؟

اره
نه
0
Anonymous voting
571
0
کانال جدید جگوار👇 این کانال بزودی حذف میشه❤️
5 285
0
کانال جدید جگوار👇 این کانال بزودی حذف میشه❤️
5 309
0
یه کانال( کانال ما نیست) به ادمین تبلیغات با حقوق بالا نیاز داره جهت هماهنگی :
2 584
0
کانال جدید جگوار👇 این کانال بزودی حذف میشه❤️
6 204
0
کانال جدید جگوار👇 این کانال بزودی حذف میشه❤️
3 973
0
با تشکر از همه‌ی عزیزایی که همراهی کردن🙏 امیدوارم از خوندن این رمان لذت برده باشید لینک رمان دیگه‌ی من برای خواننده‌های جگوار رایگان :
37 699
1
پارت 903 : الای کلافه زمزمه کرد : _ خوابم میاد دستم را دور کمرش انداختم و بلندش کردم : _ بریم بخواب... سوگول تماس را قطع کرد و موبایل را سمت الای گرفت زودتر از ما سمت خانه دوید الای دستم را گرفت و سمت خانه کشید از پشت سر دستی به موهای بلندش کشیدم : _ جوجه‌ی لوسم... سمتم برگشت و همانطور که عقب عقب می‌رفت بینی‌اش را چین انداخت : _ دوسِت دارم ... به قول درنا اندازه‌ی یک دریا! لبخند زدم جز اولین کلمه‌هایی که درنا گفته بود دریا بود... دهان باز کردم تا جواب دوستت دارمش را بدهم که پایش به گوشه پله گیر کرد لحظه آخر بازویش را گرفتم صورتش در چند سانتی متری زمین متوقف شد اما صدای جیغ ترسیده اش در فضا پیچید سوگول راه رفته را برگشت و بلند فریاد زد : _ افتادی عمه؟ الای از جا بلند شد و هول شده انگشتش را مقابل بینی اش گرفت : _ هیش آروم اما دیر شده بود صدای گریه‌ی درنا بلند شد می‌دانستیم تا چند ثانیه دیگر سها هم به آن اضافه می‌شود بلافاصله در اتاق باز شد و المیرا شاکی با چشمان خواب آلود بیرون زد صدای فریاد اعتراض آمیز ساره از طبقه بالا امد : _ ساعت رو دیدین؟! خونه نیست ، دیوونه خونه‌ست آیلین از بین در سرک کشید صدای عصبی سیما آمد : _ بیا اینجا آیلین درو هم ببند ... تا صبح کسی از اتاق بیرون نمیره آیلین اعتنا نکرد سیما دوباره غرید : _ حامد پاشو بچه رو بگیر صدای گریه‌ی سها که اضافه شد الای کلافه و خسته سرش را روی شانه‌ام گذاشت : _ وای خدایا نه خندیدم آیلین هم قبل ازینکه پدرش بازویش را بکشد و در را ببندد ریز خندید الای هم همینطور با همان چشمان خسته و کلافه خندید می دانستیم امشب از خواب خبری نیست این عمارت روزهای تلخ و شیرین زیادی به خودش دیده بود روزهایی که تنها ساکنانش حاج‌بابا و مامان‌گلی بودند روزهایی که من و الای همراه چاوش و ساره اینجا بودیم روزهایی اینجا خانه‌ و سرپناهمان بود رورهایی برایمان مثل جهنم می‌شد هیچ زمان ، هیچ چیز دائمی نبود‌... مامان‌گلی همانطور که سعی داشت درنا را آرام کند برق هارا روشن کرد چشمم به تابلو خط دست نویس بالای شومینه افتاد ماندانا نوشته بودش و سال ها همانجا بود متنش را در اولین نگاه به سختی می‌شد خواند آرام زمزمه کردم " زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است " پایان
Show more ...
36 980
3
پارت 898 : سوگول معذب سر تکان داد مهراب درنا را کنار استخر برد تا بهانه نگیرد و من دستی به موهای کوتاه سوگول کشیدم : _ چرا؟ موهات که خیلی قشنگ بود _ مامانم گفت شپش داری ... موهای سها و سمنم کوتاه کردیم آیدا چندقدم مانده بود برسد خجالت زده لبش را گزید و چشم غره رفت : _ سوگول! از همین اولین لحظه از کاری که انجام دادم مطمئن بودم شاید آیدا می‌توانست در آن روستا زندگی کند اما دخترانش نه! الای نگاهی به من انداخت و بعد گونه‌ی سوگول را بوسید : _ اشکال نداره عمه جون دوباره بلند میشه ... میگم سیما جون ببرت سالن موهاتو مرتب کوتاه کنن خوبه؟ آیدا آرام سلام کرد جوابش را دادم الای اما گرم و صمیمی در آغوشش گرفت و گونه اش را بوسید : _ خوش اومدی عزیزم سمت ساک ها رفتم : _ مش خسرو ببریمشون بالا پیرمرد زودتر از من جلو دوید : _ شما چرا آقا؟ هستم خودم بی‌توجه یکی از ساک ها را برداشتم مامان گلی کنار در ورودی منتظر بود هر سه دختر را بوسید و آیدا را در آغوش گرفت سمت پله ها رفتم : _ مامان‌گلی بچه رو ببرم تو کدوم اتاق؟ _ دوتا از اتاق های بالا رو آماده کردم براشون مادر ... همون دوتا اتاق اول آیدا آرام گفت : _ ممنون ما تو یک اتاق میمونیم _ مگه میشه مادر؟ با سه تا بچه سختته سوگول از جا پرید و سمتم دوید : _ تختم داره عمو؟ دستش را گرفتم : _ تختم داره _‌ یک تخت برای خودم؟ یا با سمن؟ با خنده کمکش کردم از پله ها بالا بیاید : _ صبر کن بریم بالا می‌بینی
Show more ...
24 081
4
پارت 901 : دستش را روی سینه‌ام گذاشت و فاصله گرفت _ جان؟ چرا بیداری سوگول؟ سرم را سمت در برگرداندم سوگول با چشمان خواب آلود کنار در ایستاده بود _ کی برمی‌گردیم پیش دایی اصلان؟ الای سرگردان نگاهم کرد دستم را سمت سوگول دراز کردم : _ چرا عموجون؟ تو که اینجا رو دوست داشتی بدون مخالفت جلو آمد الای خواست بلند شود که اجازه ندادم صندلی بزرگی بود ... کنارم نشاندمش و سوگول را روی پایم کشاندم _ دوست دارم اما دلم برای عمو اصلان تنگ می‌شه ... برای بی‌بی‌‌جان و آتا هم الای موهایش را نوازش کرد : _ منم دلم تنگ می‌شه ... _ زنگ بزنیم به عمو اصلان؟ _ الان خوابه عمه جون ... صبح زنگ می‌زنیم _ الان بزن ... من تو خواب دیدمش بیدار بود الای خندید و گونه‌اش را بوسید موبایلم را از روی میز برداشتم و سمت الای گرفتم : _ با این بگیر _ خوابه بابا! گناه داره صبح می‌زنم _ می‌بینی که بچه بی‌تابه ... احتمالا کابوس دیده ... زنگ بزن صحبت کنه الای کلافه سر تکان داد و موبایل را از دستم گرفت : _ اصلا نمی‌دونم آنتن بده یا نه تماس گرفت و با همان بوق های اول هم اصلان جواب داد الای مثل همیشه با شنیدن صدای اصلان همه چیز را از یاد برد طوری که چنددقیقه بعد مجبور شدم یاداوری کنم برای چه تماس گرفته! بی میل موبایل را سمت سوگول گرفت سوگول بلافاصله با لحنی بانمک جمله‌ای به ترکی گفت که الای را خنداند
Show more ...
15 926
3
پارت 902 : چندجمله ای با اصلان حرف زد و بعد موبایل را از دهانش فاصله داد و با هیجان رو به الای گفت : _ عمو اصلان میگه هر وقت برگشتم میریم باهم جگوار رو توی جنگل ببینیم الای لبخند زد و من موهای سوگول را نوازش کردم : _ تو اون جنگلا جگوار نیست عمو جون ... جگوارا در حال انقراضن ... شک دارم حتی تو ایرانم باشه _ هست! _ تو جنگلای اونجا آهو هست ، خرگوش هست ، روباه هست اما جگوار نیست از روی پایم پایین پرید و موبایل را نزدیک دهانش گرفت : _ هست مگه نه عمو اصلان؟ خدا میدانست اصلان چه گفت که سوگول شدیدتر خندید الای صورتش را به بازویم چسباند و آرام زمرمه کرد : _ وقتی قطع کرد بهش بگو اشتباه کردی و هست _ نیست خودتم میدونی ، چرا بچه رو به اشتباه می‌ندازید؟! _ می‌دونم نیست ... اصلانم می‌دونه نیست! سوگولم بزرگ تر بشه می‌فهمه ... اما این جگوار برای من و اصلان و سوگول یک جور امیده امیر سوگول کمی دورتر شد و الای آرام ادامه داد : _ وقتی بچه بودم و داشتم از اصلان جدا میشدم تا با تو بیام بهش گفتم منتظرم باشه تا یک روز برگردم و باهاش جگوار رو ببینم ... میدونی چرا؟ چون مطمئن باشم منتظرم میمونه! چون بهم قول بده ... چون بدونم هرچندسالم که گذشت یکی ، یک جایی منو یادشه ... شاید اگر اون روز ازش قول نمی‌گرفتم بعدا هیچ وقت جرات نمی‌کردم به اون روستا برگردم ثانیه ای مکث کرد بعد نفس عمیقی کشید آرام لب زد : _ چه راه طولانی اومدیم تا اینجا _ هنوز تموم نشده به نشان تایید سر تکان داد : _ نشده... فردا که برمی‌گشتیم تازه درمان آتوسا شروع می‌شد و خدا می‌دانست چه اتفاقانی منتظرمان بود
Show more ...
22 181
3
پارت 900 : پیشانی اش را به گردنم چسباند و با خنده نالید : _ درنا از صدای جیغای سها بدخواب شده بود ، آیلین و نازنینم هنوز بیدار بودن هر دقیقه تو راه پله بالا و پایین می‌رفتن ... سرم داره منفجر میشه دستم را دور کمرش انداختم : _ سیما این شب آخر باید می‌رفت خونه‌ی خودش ... فردا کار داریم ، شبم که تو راهیم هیچ کدوم نمی‌تونیم بخوابیم آرام خندید : _ فقط مامانت برد کرد! لبخند زدم نگاهی به فنجان انداخت : _ فنجونای حاج‌بابان به طرح شاه عباسی قرمز روی فنجان خیره شدم : _ آره ... یادته شبایی که حوصله داشت تا نزدیک صبح می‌نشست کنار استخر و کتاب میخوند سرش را روی شانه ام گذاشت و آرام خندید : _ مامان‌گلی بیچاره هم تا صبح نمی‌خوابید ... هر نیم ساعت باید فنجون چای حاجی رو پر می‌کرد ... یادش بخیر سکوت کوتاهی کرد و آرام تر ادامه داد : _ اگر بود ، الان خیلی خوشحال می‌شد _ از چی خوشحال می‌شد؟! _ از اینکه خونه‌اش شلوغ باشه ... از اینکه صدای جیغ و بازی بچه‌ها عمارت رو پر کنه ... از اینکه تو و مهراب برگشتین اینجا فنجان را روی میز کوچک کنارم گذاشتم و قسمتی از پتو را روی شانه اش کشیدم آرام لب زدم : _ آره شاید... خودش را در بغلم جمع کرد سرم را پایین بردم و شقیقه‌اش را بوسیدم _ عمه؟
Show more ...
15 377
3
پارت 899 : * * * * * * * * * * * * باد خنکی وزید نفس عمیقی کشیدم و چشمانم را بستم نیمه شب بود سها تا کمی پیش با گریه هایش اجازه نداده بود کسی بخوابد چند روز از آمدنشان گذشته بود اما هنوز محیط برایش ناآشنا بود و بی‌تابی می‌کرد سوگول و سمن اما برخلاف او خیلی زود کنار آمده بودند و همراه آیلین و نازنین اجازه نمی‌دادند حتی برای ثانیه ای عمارت آرام باشد آیدا کمی به ما عادت کرده بود روزهای اول اکثراوقات را کنار مامان‌گلی در آشپزخانه بود ، اما تازگی بیشتر با سیما و الای وقت می‌گذراند روی صندلی حاج بابا ، کنار استخر نشسته بودم امشب آخرین شبی بود که در این عمارت بودیم برای فردا بعدازظهر بلیط داشتیم من ، الای ، درنا و المیرا همراه آتوسایی که چندشب گذشته را کنار دوستانش گذرانده بود و طبق خواسته ی خودش از عمارت دور بود فنجان طرح شاه عباسی را میان دستم تکان دادم چای سرد شده در فنجان به حرکت درآمد با پتویی که روی شانه هایم قرار گرفت سرم را بالا آوردم الای کنارم ایستاده بود و دستانش را روی شانه‌هایم گذاشته بود آرام زمزمه کرد : _ چرا کنار استخر نشستی؟! سرده هوا دستش را گرفتم و جلو کشیدم بدون اعتراض روی پایم نشست صورتش را که روبه‌روی صورتم قرار گرفته بود با دقت نگاه کردم : _ چرا بیداری جوجه‌ام؟
Show more ...
17 767
3
پارت 897 : درنا گونه اش را جلو آورد و موهای الای را چنگ زد هردو آرام خندیدیم الای با لبخند گونه اش را بوسید و از جا بلند شد : _ بیا بریم لباس بپوشیم یخ زدی حسود خانم دوساعت بعد زنگ در را زدند علیرضا زودتر در را هل داد و همراه ساک ها داخل آمد سها که در آغوشش خواب بود را سمتم گرفت و عینک آفتابی اش را از چشم برداشت : _ گردنشو مواظب باش سها را از بغلش گرفتم از درنا سنگین تر بود خواب آلود سرش را روی شانه ام گذاشت علیرضا ساک هارا تحویل مش خسرو داد : _ من میرم امیر ... بعدا زنگ میزنم بهت _ نمیای تو؟ _ نه اما قبل رفتنت هماهنگ کن یک بار دیگه ببینمت حتما ... ترانه و کیهانم دلشون تنگ شده معلوم نیست باز کی بیای آیدا را دیدم که از در وارد شد الای کنارم ایستاد : _ مرسی علیرضا خیلی لطف کردی چشمک زد و همانطور که عینک را دوباره به چشمش میزد عقب عقب رفت : _ کاری نکردم بابا ... فعلا الای خواست سها را از بغلم بگیرد که درنا جیغ زد و خودش را از آغوش مهراب سمتش کشید منصرف شد و تنها گونه اش را بوسید : _ چه قدر بزرگ شده آیدا لباس محلی به تن داشت و خجالت زده کنار در ایستاده بود سوگول با دیدن ما دستش را از دست مادرش جدا کرد و جلو دوید سمن اما محکم تر دامن مادرش را چنگ زد الای روی زانوهایش نشست و سوگول را به سینه اش فشرد : _ عزیزدلم بغض کرده گونه‌اش را بوسید و کمی از خودش فاصله‌اش داد : _ موهاتو کوتاه کردی؟
Show more ...
15 806
3
وصل شدید؟ بذارم پارتارو؟
1 166
0
دوستان پارت امروز گذاشته شده بود برای ۸۰ درصد نشون داده نشد پاکش کردم🤦‍♀ خواهشا وی پی ان اختصاصی بگیرید که وصل بشید اینا مخصوص کانال های رمانه پخش نکنید : (ماتیک)
2 131
0
🎁سوپرایز امروز🎁 به مناسبت اولین تولد رمان لینک vip تحلیل دلاری رو تقدیمتون میکنم کسایی که درآمدشون کمتر از 5 تومنه مهمونمون باشن سی دقیقه این پیام رو پاک نمیکنم دوازدهمین ماهگرد رمانمون🖤 خدمت شما خواننده های همیشگی :👇
4 500
0
تولد رمانمونه ، اینم کادوش😍
4 525
0
پایه چندمید؟
5 042
0
پارت 894 : _ تصمیمت برای این عمارت! برای بقیه ارث و میراث _ خودت چی؟ بی تفاوت کامی از سیگارش گرفت و شانه بالا انداخت : _ من چندسال از ارث محروم بودم ... انتظارشو نداشتم حاجی همونقدر که به محسن میده به منم بده ... ارثی و مال و اموالی از حاجی نخواستم اما اونطورم نیست که بکشم کنار تا بیاد رو سهم محسن و زنش خوشحال بشه! بمونه برای چکاوک و چاوش با شنیدن صدای گریه‌ی آیلین نگران جلو رفتم دستش را روی چشمش گذاشته بود درنا را از بغل نازنین گرفتم و حوله ‌ای دورش پیچیدم : _ چی شده چشمت دایی جون؟ نازنین خندید : _ درنا چنگ زد آیلین را آرام کردم و همانطور که با حوله آب موهای درنا را می‌گرفتم وارد خانه شدم چاوش و چکاوک و ساره روی کاناپه سه نفره نشسته بودند و الای کنار مامان گلی بود المیرا چیزی را برای محسن تعریف می‌کرد الای با دیدنم از جا بلند شد : _ بده من لباساشو تنش کنم یخ زد بازویش را گرفتم : _ صبر کن چند دقیقه بلند تر ادامه دادم : _ من و الای یک تصمیمی گرفتیم هم زمان سیما و حامد وارد شدند مامان گلی گفت : _ یچه هارو تنها ول نمیکردی تو استخر مادر خطرناکه _ نه آوردمشون بیرون ... تو آلاچیقن ، مهرابم هست مامان گلی سر تکان داد : _ میگفتی امیرجان
Show more ...
19 579
5
پارت 896 : _ برادرزاده های الای و مادرشون الای بهت زده نگاهم کرد : _ چی؟ آیدا؟ سری به نشان تایید تکان دادم ناباور پرسید : _ من چند روز پیش با بی‌بی‌جان و اصلان حرف زدم چیزی نگفتن _ به کسی حرفی نزدم ... اون بچه ها اونجا آینده ای ندارن ... نه مدرسه‌ی درست حسابی هست نه شرایط خوبی دارن _ آتا حواسش بهشون هست _ صددرصد اما بازم زندگی اونجا برای سه تا بچه سخته ... پیشنهادش رو اول به پدرت دادم خودش با آیدا صحبت کرد حرفی نزد محسن گفت : _ کار خوبی کردی عموجان ... هرچی نباشه بخاطر الای و درنا اون اتفاق افتاد ... شماها مسئولید مامان گلی با دلسوزی گفت : _ آره منم حرفم همینه ... بمیرم برای اون سه تا دختر که پدرشونو اونطور از دست دادن ... بیان اینجا قدمشون روی چشم ... اینجا مدرسه‌ی خوب برن ... تو اون روستا اگر زبونم لال طوری بشه نه دکتر و درمونگاهی هست ، نه امکاناتی الای در سکوت به درنا خیره شد بالای سرش ایستادم و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم آرام گفتم : _ ناراحت شدی؟ فکر نمیکردم مخالف باشی ... میخواستم خوشحالت کنم لبخند زد : _ خوشحال شدم ... فقط یاد اکتای افتادم همین ... کی میرسن؟ _ تا وسط راه پدرت آوردشون از اونجام علیرضا رفت دنبالشون ... باید تا الان رسیده باشن تهران خودش را بالا کشید و گونه ام را بوسید : _ ممنون امیروالا ...
Show more ...
32 255
7
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio