Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics از جنس طـلا / Tala

《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . هر دو شب یکبار 2 پارت ! ارتباط با نویسنده:  https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1129363-SyMgDy6  چنل دوممون:  @roman_asraw  
Show more
10 017-26
~4 196
~55
30.00%
Telegram general rating
Globally
47 817place
of 78 777
8 701place
of 13 357
In category
378place
of 558

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
با اینکه بهم یاد دادن برای هیچکسی آرزوی مرگ نکنم ... اما ایشالا بعدی خامنه‌ای!
326
2
رئیسی گروه را ترک کرد
336
1
#part_150 🖤از جنس طـلا قبل اینکه دیر بشه با هزار زحمت از تختش پایین پریدم و از نرده‌ی پله ها سر خوردم ، ترفندشو تو این سه روز یادگرفته بودم که وقتی به دست انداز آخری رسیدم چجوری ردش کنم آرش درست چند قدمی پشت سرم بود که با خنده گفتم : _ ای بابا آرش چرا جوش میاری خب ببین چه دافت کردم میتونی بری باهاش مخ بزنی اینم جای تشکرت از خواهرته؟ فریاد زد : _ وایسا تا داف رو نشونت بدم دختره ی چموش! سرخوش بودم از حرصی بودنش همه خدمتکارا و خدمه ها با تعجب خیره ی منی که انگار سگ دنبالم کرده باشه بودن فرار میکردم و میخندیدم ، که با دیدن آرش که داشت دنبالم میکرد ،یکیشون بشقاب توی دستش شل شد و افتاد زمین: _ یا خدا ... ایشون کیه ؟ همون دختره خدمتکارو دیدم که ته سالن بود و داشت با دستمالی روی دستش نقش برجسته های دیوار رو گردگیری میکرد و کمی اونطرف تر بابا داشت کتابی رو از کتابخونه‌ی دیواری برمیداشت دختره با دیدن ما سر جاش میخکوب شد بابا هم متعجب سمتمون چرخید که به هر جون کندنی بود خودمو بهش رسوندم و پشتش پناه گرفتم : _ پدری کن و نزار منو گیر بندازه ! بابا که نمیدونست چخبره با دیدن آرش با اون سر و وضع اخماش در هم شد دختر ناباور لب زد : _ آ ... آقا آرش ؟! آرش کلافه از ابهت از دست رفته اش به دستِ من ، همزمان که آماده حمله داد زد: _ طلا بیا اینور ! خفت میکنم دخترک جوری که انگار خشک شده باشه ، با دیدن چهره‌ی آرش شروع کرد به نخودی خندیدن بابا هم که همچمان اخماش تو هم بود گفت : _آرش این چه وضعشه ؟ چخبره اینجا ؟ ادامه دارد...
Show more ...
380
3
#part_149 🖤از جنس طـلا همزمان گوشیمو از جیب شلوارم درآوردم حیف بود اینهمه خوشگلی و داف بودنش رو ثبت نکنم . با کلیک  صدا دادن گوشیم آروم کوبیدم تو فرق سرم ‌... آرش تکون خفیفی خورد و چشماشو باز کرد با دیدنم جا خورد و با همون صدای خواب آلودش گفت: _ اینجا چیکار میکنی ؟ الفاتحا مع الصلوات ، باید فراد میکردم اما نمیتونستم تا مانع از دیدن چنین صحنه جذابی بشم با دیدن وسایل آرایشم که روی تختش ولو بود ، یه نگاه به من و یه نگاه به وسایل انداخت بیچاره کپ کرده بود مطمئن نبودم عکسی که ازش گرفتم ثبت شده یا نه سریع گوشیمو بالا آورده و یه عکس دیگه گرفتم _  داری چیکار میکنی سر صبحی ؟ خواست گوشیمو ازم بگیره که نیم خیز  شدم برای فرار اما دیگه دیر شده بود گوشیو از دستم بزور گرفت و با دیدن عکس گرفته شده ، چشماش اندازه چه عرض کنم اما اندازه ماتحت مبارک من شد پقی زدم زیر خنده و همونجا رو تختش ولو شدم و شکممو با دست گرفتم ناباور دستشو گذاشت رو صورتش و غرید : _ میکشمت! ادامه دارد...
Show more ...
341
1
هر لایک که فحش خارمادر به جدآباد آموزش پرورش
290
0

file

289
0
دقیقا الان که دینیو تموم کردم وزارت آموش محترم میگه افتاد ۲۹ آخه مادر ...
287
0

file

488
1

mydugnglzvwdptaaykxfxqfxnucdloyzgbqwgjewtodzirmzawtqvixewcnzosci.mp4

1
0
یه ادمین تب هم پیدا میکردم راحت سرمو رو بالش میذاشتم کسی سراغ داشت یه مرحمرمتی کنه تو ناشناس اعلام کنه
464
0
#part_148 🖤از جنس طـلا در رو پشت سرم تا ۹ایی که راه داشت آروم بستم و پاورچین پاورچین سمت تختش قدم برداشتم وسایلم رو آروم گذاشتم رو تخت خدا کنه خوابش سبک نباشه لااقل بتونم یکم دق و دلیمو خالی کنم و خوش بگذرونم کنارش روی تخت نشستم خداروشکر هنوز هیچی نفهمیده بود و تو عالم خواب به سرمیبرد ... اول رفتم سمت کرم سفید کننده‌ام که با دیدن صورتش که ماشالا شبیه گچ دیوار بود بیخیال کرمپودر اینا شدم اصل کاری رژ بود و باقی مخلفات! براشم رو برداشته و پال سایه‌امو که از هر طیف و رنگی بود وارسیش کردم رنگ آبی فیروزه‌ای که چنگی به دل نمیزد و مخصوص پیرزنا بود انتخاب کردم و براشممو روش کشیدم ، کمی خودمو کشیدم جلو و براشو آروم پشت پلکاش به صورت رفت و برگشت براش زدم ، هیچ حرکتی نمیکرد پس خدارو هزار مرتبه شکر خوابش سبک نبود ... همزمان رنگ سبز روشن اکلیلی رو انتخاب کردم و گوشه چشماش رو باهاش پوشوندم بزور جلوی خنده‌ی خودمو گرفته بودم بنده خدا به لطفم شبیه عروسای دهه چهل شده بود رژ گونمو برداشتم ، اما با دیدنش رنگ هلویی و ماتش بیخیال شدم من به یه چیز دیگه ای نیاز داشتم بجاش از همون براشم استفاده کردم و با سایه صورتی جیغ رنگ ، براش رژ گونه زدم دستمو جلو دهنم گرفته بودم تا یوقت نخندم و قبل اتمام کار گند زده بشه به همه چی بنده خدا الان میخواست چجوری اینارو از صورتش پاک کنه ؟ میدونستم رژلب جامد بزنم بیدارمیشه ، پس رژ لب مایع که یه قرمز خوش رنگ بود رو برداشتم و آروم و کج‌وکوله  روی لباش کشیدم الحق که آرایش اصلا به مردا نمیومد رنگ گونه های سرخابیش با ته ریشش ترکیب اسیدیو سمی رو بوجود آورده بود ... ادامه دارد...
Show more ...
469
2
#part_147 🖤از جنس طـلا سومین روزی بود که توی خونه‌ی خاندان مشرفه مکرمه و محترمه طهرانی‌ها گذرونده بودم ... بابام رو که فقط سر میز غذا موقع ماهار یا شام میدیدم و بیشتر وقتا یا توی اتاقش بود یا بیرون از خونه ، آرش هم بعد رفتن شاهان کاری به کارم نداشت ، هرچند من هنوز نیشگون اون‌روزش رو یادم نرفته بود و قرار بود بد تلافیشو دربیارم ، پدربزرگمم که کلا خبری ازش نبود و منم میترسیدم تا باهاش تماس بگیرم ، ذاتا اگه خبر مهمی بود بهم میگفت ... نیلا هم که هر ازگاهی زنگ میزد کرمشو میریخت ... دیروز که از شیمی درمانیم برگشتم، بهم گفته شده بود با اینکه جلسات رو عقب انداختم و بینشون فاصله ایجاد شد ، اما در کمال تعجب روند درمانم مسیرشو طی میکرد ... امروز هم که میخواستم راهی دانشگاه بشم ، خیلی غیبت خورده بودم ولی خوشبختانه دلیل موجهی داشتم و از طرفی ، همه‌ی استادام رو روی ناخن کوچیکم میچرخوندم ، برخلاف تصور همه ، من اون بچه خرخون و زرنگه بودم که همیشه از همه میزد جلو و عزیز کرده استاد و معلماش بود ... درسخون و زرنگ بودم اما خایمال استاد هرگز ! ساعت ۵ صبح بود ، اما چون دیروز ساعت شش ظهر خوابیدم و الان بیدار شده بودم که میتونست ناشی از تاثیر قرص ها باشه ، بنابراین خیلی سرحال بودم و از الان شال و کلاه کرده بودم روی میز آرایشم جلوی آینه نشستم و بعد یکم مالیدن ، ناخودآگاه با دیدن رژلب و خط چشم دستم چشمام برق زد و فکر شومی توی ذهنم نقش بست من هنوز تلافیشو سر آرش درنیاورده بودم ... تازه بنده خدا فکر میکرد چون چند رور گذشته به کل یادم رفته ، ولی کور خونده بود از تصور قیافه آرش وقتی صورتشو نقاشی کرده بودم ، خندم میگرفت وسایلمو تو بغلم گرفته و سمت اتاق آرش که درست کنار اتاق من بود راهی شدم... آروم دستگیره رو چرخوندم ، میدونستم اینموقع صبح الان خوابه و همیشه طبق روتین کسل کننده‌اش ۶ و نیم صبح پا میشه سرمو بردم داخل ، بنده خدا چه مظلومم گرفته بود خوابیده بود ادامه دارد...
Show more ...
437
5
دلتونم بخواد 🦦✨
417
0
چنل داشتنم خوبه ها الان چک کنی بیشتر از پارتا چرت‌وپرتای خودمه که دیده میشه...
415
0
ولی خب چه کنم که تنبلم 🦦✨
435
0
جای گفتن اینا الان میتونستم ۵ صفحه از دینیو حفظ کنم 🤌🏻
442
0
حالا مونث هم بود عیب نداره منتها خشن باشه تا ازش حرف شنوی داشته باشم🗿💔
438
0
یکیو میخوام بالا سرم باشه هی بکوبه فرق سرم بلکه پاشم برا امتحانا بخونم و گشاد بازی درنیارم🥲🤌🏻
443
0
:)

file

428
0
📚کتاب بیست شو دینی دهم 🚀 @Google_darsi | گوگِل دَرسی

دینی دهم (@Google_darsi).PDF

1
0
#part_146 🖤از جنس طـلا سمت بابا برگشتم اولین بار بود اسممو صدا میزد ، یا توهم من بود؟ همزمان که دستمالی رو برمیداشت گفت : _ جای خودت بشین! لحنش خیلی متحکم بود ، حتما جای کس دیگه نشسته بودم ... اما جز ما ۴ نفر فرد دیگه ای قرار نبود بیاد ... اصلا مگه چه فرقی داشت؟ با سری کج‌شده گفتم : _ جای خودم ؟! مگه الان جای کسِ دیگه نشستم ؟ آرش سرفه‌ی مصلحتی کرد ... بابا هم نفس عمیقی کشید و گفت : _ از دفعات بعد کنار آرش میشینی ... پدر و پسر آدمو دیوونه میکردن ... نمیدونم‌شاهان چی تو چهره‌ام دید که زیر لب طوری که فقط خودم و خودش بشنویم گفت : _ بیخیال! ناخودآگاه لبخندی زدم و خودمو مشغول کردم ... _شاهان_ مشخص بود که طاها چقدر حرصی شده از اینکه دخترش جلوی چشماش روی صندلی کنار من نشسته ... هرچند طلا هم با سرتقی جوابشو میداد و کم نمیاورد... همین حرکات بچگونه و تخسش بود که هر لحظه خندم میگرفت ... خیره به طاها تکه ای از رانِ مرغ رو برداشتم ، نقشه ها و خواب های زیادی رو براش تدارک دیده بودم ... اما تو این راه به کمک طلا هم نیاز داشتم ، هرچند فکر نمیکردم طاها برای جلوگیری از این رخداد ها دخترشو که سال ها ازش بیخبر بوده و حتی وقتی بهش اطلاع دادم ذره‌ای براش مهم نبود رو بیاره پیش خودش ... و این نشون میداد طلا حتما چیزایی رو میدونه که طاها ترس از برملا شدنشون داره حالا توسط من ، یا فرد دیگه‌ای ! ادامه دارد...
Show more ...
674
4
#part_145 🖤از جنس طـلا اما این سری بازم از حرکات و رفتاراش مشخص بود که استرس داره و با تعجب خیره‌ی حرکاتش بودم ... آخرین بار هم آرش پیشم بود که حرکاتش این شکلی بود ... نکنه دلیلش آرشه ؟ اما اخه چرا ؟ نگاهی به آرش انداختم که دست به سینه بهم زل زده بود و داشت یجورایی بهم با چشماش ایما و اشاره میکرد که از جام بلند شم... اما من هنوز فکر دخترک بودم که سینی رو در بغل گرفته و درحالی که سرش پایین بود با صدایی که از ته چاه میومد گفت : _ چیز دیگه‌ای خواستید در خدمتیم ... و بعد با سرعتی که میگ میگ خدابیامرز هم نداشت دور شد همون لحظه از اونطرف سالن بابارو دیدم که داشت با ساعت مچیش ور میرفت و به سمت میز میومد با نیشگون محکمی که از پهلوم گرفته شد از جا پریدم با حرص سمت آرش حمله ور شدم _ آرش گور خودتو کندی شاهان هم که چشماش داشت میخندید جلومو گرفت ... _ تو چرا از اون مونگول دفاع میکنی ؟ آرش بی توجه به من به باباش سلام کرد و توجهم به روبرو جلب شد بابای عصا قورت دادشم سری تکون داد و صندلی که به همه طرحش یکم متفاوت بود عقب کشید و با نشستنش ، آرش و شاهانم نشستن ... با اکراه سمت شاهان رفته و صندلی کناریشو جلو کشیدم و سعی کردم عادی باشم تا به وقتش حساب این آرش الاغ رو هم برسم ... _ طلا ! ادامه دارد...
Show more ...
550
0
#part_144 🖤از جنس طـلا چند دقیقه پیش بهم گفته بود که دور و ور شاهان نباشم و معلوم بود که الان چه واکنشی جلوی شاهان میده قبل اینکه بتونه چیزی بگه بهش توپیدم: _ زیر پام جلبک سبز شدا ! تازه فهمیدم چی گفتم و خیر سرم قرار نبود که مشخص کنم من زودتر اومده بودم ، اما مهم این بود که نزارم جلو شاهان بهم باز اون حرفارو بزنه ... شاهان خم شده و دم گوشم گفت: _ سری بعد ۵ دقیقه دیرتر میای جبران میشه... ناخودآگاه خندیدم که آرش بیشتر اخماش تو هم رفت و گفت : _ بابا با شاهان کار داشت من خودم حدس زدم که دیر میاد _ خواهشا منم از این حدس های پرکمالاتت بی‌بهره نزار تا خواستم بشینم آرش گفت : _ چیکار میکنی ؟ لحنش یجوری بود که وسط راه خشک شدم و گفتم : _ دارم دستور فرود صادر میکنم! صدای خنده‌ی تو گلویی شاهان به گوش میرسید که سعی داشت خودشو کنترل کنه ‌... _ تا بابا نیاد ما سر میز نمیشینیم دیگه ته مسخره بازی بود ... _ مگه شاه داره میاد سر تخت پادشاهیش بشینه که تا اونموقع ما باید سر پا وایسیم ؟ بشین آرش کم منو حرص بده اخم آرش پررنگ تر شد که بی‌اعتنا بهش روی صندلی نشستم ... نگاهی به میز غذا انداختم که پر از چیزای جورواجور پر شده بود و بنظرم زیادروی بود مگه شاهان چند نفره که بخاطرش اینهمه تدارکات دیده بود؟ همون دختره توی سینی لیوان هارو آورد و روی میز گذاشته و شروع به چیدنش کرد ادامه دارد...
Show more ...
435
1
#part_142 🖤از جنس طـلا نمیخواستم تا زمانی که بیان اینجا نشسته باشم که مثلا اینجا منتظرشون وایسادم ... بلند شده و سمت آشپزخونه که خدمه ها توش رفت و آمد داشتن رفتم ‌... با دیدن همون دختره‌ که بدجور ازش خوشم میومد و خیلی دوست داشتنی بود ، سمتش رفتم و دیس سنگین برنج رو که معلوم بود داره بزور بلندش میکنه ، از دستش گرفتم که چشماش گردشد : _ دارید چیکار میکنید خانوم ؟ با سماجت دیس رو محکم تو دستش گرفته بود که گفتم : _ بده اینو من میبرمش _ خانوم سنگینه از دستتون میفته ... _ برا تو سنگین نیست برای من سنگینه ؟ ناچار دیس رو داد دستم که تازه متوجه شدم از چیزی که بنظر میومد سنگین تره ... مگه چقدر توش برنج ریخته بودن ؟ به سختی گفتم : _ امشب ... مهمونی چیزی داریم؟ دخترک با تعجب چینی به ابروش داد و گفت : _ نمیدونم خانوم ، آقا به ما در این مورد چیزی نمیگن _ باشه مرسی به هر نحوه بود خودمو تو میز ناهار خوری رسوندم که دستی دراز شد و دیس رو ازم گرفت سرمو بالا گرفتم ، شاهان بود ... مگه نرفته بود؟ _ له نشی ؟ _ بگیر اینو داره از دستم سُر میخوره دیس رو از دستم گرفته و با خونسردی روی میز گذاشت... خودمو روی یکی از صندلی ها انداختم ... _ تو حالت خوبه ؟ دستمو زیر چونم گذاشته و به سمتش برگشتم : _ خوبم چطور مگه ؟ _ باتوجه به چند دقیقه پیش ... با یادآوری دوبارش حس کردم که صورتم سرخ شده و نمیدونستم دلیلش از خشم بود یا خجالت ‌‌‌... تک خنده‌ای کرد و گفت : _ باشه حالا لازم نیست شکل لبو بشی ... پرسیدم ببینم میتونی سرپا وایسی یا نه _ چرا باید نتونم؟ یجوری میگه انگار مثلا با یه تریلی چیزی تصادف کردم ... _ آخه یه دیس برنج رو نمیتونستی دوقدم اونورتر ببری ... از جام بلند شدم تا از طریق راه فیزیکی وادارش کنم دهنشو ببنده که آرش سر رسید ... ادامه دارد ...
Show more ...
424
0
#part_142 🖤از جنس طـلا هرکی نمیدونست فکر میکرد خانواده‌ی چندین ساله‌ای چیزی هستیم که باید دور هم جمع شیم و بعد غذا بخوریم ... دل‌دردم به مراتب بهتر شده بود ،از رو تخت بلند شدم .. خودمو یک دور تو آینه وارسی کردم و موهامو مرتب کرده و از اتاق زدم بیرون ... با دیدن نرده‌های پله ، اتفاق چند دقیقه پیش اومد تو ذهنم ... یعنی شاهان رفته بود؟ ایندفعه مثل آدمای خشک از پله ها پایین رفتم ... مشکل این بود که از وقتی اومده بودم میز ناهارخوری چیزی ندیده بودم که بفهمم الان باید کجا باشم ... خواستم از یکی از خدمه ها بپرسم ، اما منصرف شدم ... اونوقت با خودشون میگفتن چرا دخترشون هنوز جایی که اونجا ناهار صرف میشه رو نمیدونه ... البته تقصیر من نبود و هنوز یک روز کامل نشده بود که به این خونه اومده بودم... با دیدن یکیشون که از جلوم میگذشت و دیس بزرگ مرغ بریانو تو دستش داشت ، پشت سرش راه افتادم تا بالاخره به میز رسیدم ... غلط نکنم پدر گرامیمون مهمونی چیی داشت ، هم تعداد صندلی ها ۱۲ تا یا بیشتر بود ، هم مرغ بریان به اون گندگی برای ناهار ۳ نفر چیز طبیعی نبود ‌... هنوز هیچکسی جز من و چند خدمه که میز رو میچیدن اونجا نبود ... ادامه دارد...
Show more ...
488
1
بریم برای ۵ تا پارت 🦦✨؟ ری‌اکشنا بالا باشه یهو دیدین ۱۰ تاش کردما...👀
539
0
🖇🩶

Shayan Yo _ Az Dishab(320).mp3

1 043
17

[object Object]

[object Object]
[object Object]
[object Object]
11
Anonymous voting
1 202
0
#part_141 🖤از جنس طـلا مامانم به مامان نیلا زنگ زده بود ؟ _ یواش ببینم ، کدوم پسر ؟ با صدای شیطونی ادامه داد : _ همونی که الان به اسم تنها بودن با ما ، پیششی و داری خوش میذگَرونی دیگه .. _ گمشو بابا دیوونه ! من اسمی از تو نیاوردم که ،لابد فکر کرده تو هم پیشمونی ، حالا چی گفته ؟ _ هیچ همینطوری باهمدیگه گویا صحبت میکردن بعد مامانت میگه طلا چمدونشم بردا نیلا هم‌چمدون با خودش برد و فلان و بعد توسط مامان میفهمه من اونجا  نیستم ... نفس راحتی کشیدم ... _ حالا یجوری گفتی فکر کردم چیشده نیلا _ چی میخواستی بشه ، حالا بنال بینم خونه پسره کجاس  کلک؟ _ گمشو بابا گفتم که با دوستا.... وسط حرفم پرید و گفت: _ عزیزم نکنه فکر کردی منم مامانتم که بپیچونیم ؟ نیلا از هیچی خبر نداشت و نمیتونستم هم بهش راجب اینکه کجام و چیکار دارم چیزی بگم ، هرچند که معمولا من دستشویی هم میرفتم باهاش راجب نیلا حرف میزدم ... پس به اجبار گفتم : _ خب آدرسش که اومدیم توی ویلا بیرون شهر و ... _ طرف ویلا دارهههه ؟ بابا پشمام تو که از این جَنَم ها نداشتی طلا خانوم ! _ بابا یه دقیقه لال شو بزار زرمو بزنم‌... برا خودش نیس اجاره کردیم ، یکم نیاز داشتم از اجتماع فاصله بگیرم ، خبری هم از چیزایی که فک میکنی نیست _ اونم میبینیم ایشالا خنده‌ای کردم که همزمان چند تقه‌ به در اتاق خورد بله‌ای گفتم که صدای ظریف همون دختره رو از اون طرف در شنیدم: _ طلا خانم آقا میفرماین تشریف بیارید پایین برای صرف ناهار ! گوشیو از گوشم فاصله داده و خطاب به همون دختره گفتم: _ چند دقیقه بعد میام ! دوباره گوشیو به گوشم چسبوندم که خوشمزه بازی های نیلا دوباره شروع شد: _ برو برو منتظر نزار آقاییو طاقت نداره _ خاک توسرت نیلا خب ؟ _ بعد برگشتنت منم تو جریان بزاریا ! _ باشه مواظب خودت باش ... ادامه دارد ...
Show more ...
1 170
6
#part_140 🖤از جنس طـلا خودمو به اتاقم رسونده و روی تخت پرت کردم ... با اینکه حضور شاهان باعث شده بود اتفاقات دقایق پیش یادم بره ، اما دوباره نشخوارای فکری سراغم اومدن ... اینکه فهمیدم مادرم چه سرنوشتی رو گذرونده ؛ اینکه پدر واقعیم بعد اینکه مارو از مادرمون جدا کرده ، رهامون کرده و ... سرم رو میان بازوانم گرفتم ... یادمه چند ماه پیش که دکترا تشخیص داده بودن سرطان دارم ، به مامان ثنام گفته بودم که دیگه هیچ خبری برام از این به بعد عجیب نیست ... اما الان چی ؟ نمیدونستم توصیفات همون یارو نادرِ کمانی که معلوم شده بود پدربزرگمه راست گفته یا نه ... اما باید خودم دست به کار میشدم تیکه‌های پازل رو پیدا و به‌هم وصل میکردم تا حقیقت روشن بشه ... با شنیدن صدای زنگ گوشیم غلتی زدم و با فکر اینکه نادرِ خودمو برای شنیدن عجایب هفت‌گانه‌ی زندگیم آماده کرده بودم ،که با دیدن اسم نیلا لبخندی گوشه‌ی لبم نقش بست ... با خنده جواب دادم : _ جانم نیلا ؟ _ جانم و کوفت ! کدوم گوری تو باران ؟ چقدر این اسم غریب شده بود برام ... این اسم متعلق به دختری بود که سرطان نداشت زندگیشو آروم سپری میکرد ... اما من الان طلا بودم ، یه زندگی که خودمم توش موندم چه کسی کیه منه و این وسط سرطانم که گویا رو به درمانه کم اهمیت ترین موضوع این روزامه ... _ باران خانوم کری ؟ رفتی با پسره خوش بگذرونی لااقل بگو بهم تا بدونم وقتی مامانت به مامانم زنگ زد چیکار کنم ادامه دارد...
Show more ...
938
3
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio