Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics دنیای‌ترجمه××خاندان‌مکنزی-جایزه‌بزرگ

کانالی با دو ترجمه هم‌زمان: 🏅لردهای هایلند 🏅خاندان‌مکنزی  http://uniquegirls.blogfa.com/  وبلاگ ما کانال کتاب‌های فروشی ما:  https://t.me/world_of_translates  
Show more
8 8300
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
60 392place
of 78 777
11 003place
of 13 357
In category
761place
of 857

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth

    Data loading is in progress

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    🏅برای خرید 😍😍❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    389
    0
    #جایزه_بزرگ ادوین نخودی می‌خندید و آرام شده بود و با حماقت خیال می‌کرد هنوز برای عروسی با کریستین شانسی دارد. «اگر نصف گیلیان خوشگل باشه، خیلی خوشبحالم می‌شه.» هیو پرسید: «چقدر به گیلیان وقت می‌دی تا درخواستت رو انجام بده؟» «باید قبل از شروع جشن برداشت محصول برگرده.» ادوین اعتراض کرد: «اما فرصت خیلی کمیه. چون فقط یه هفتة کامل شاید هم دو هفته طول می‌کشه تا این فاصله رو بره، اگر توی راه مشکلی پیش بیاد یا نتونه کریستین رو پیدا کنه...» آلفورد دستش را به نشانة سکوت بلند کرد: «حرف‌هایی که از روی نگرانی واسه این هرزه می‌زنی، باعث سر گیجه‌م می شه. زبون به دهن بگیر تا جزئیات رو به فرزندخوندم توضیح بدم. گیلیان؟ اگر بخوای دلسوزی هایلندی‌ها رو تحریک کنی تا برای نجات عموی عزیزت کاری انجام بدن، این رو بدون که تمام قشون سربازهای من اطراف خونة‌ اون مستقر هستن و اگر یه جنگجوی هایلندی پاش رو اونجا بذاره، مورگان خواهد مرد. من اون رو به‌عنوان گروگان نگه میدارم تا تو برگردی. منظورم رو واضح توضیح دادم؟» هوگو پرسید: «اگر به رمزی بگه برادرش غرق نشده و پیش توئه چی؟» آلفورد جواب داد: «اینکار رو نمی‌کنه. زندگی پسر رو با سکوتش نجات می‌ده. دیگه سؤال پرسیدن بسه.» اضافه کرد: «حالا دوست دارم راجع به مطالب سرگرم‌کننده‌تر حرف بزنیم. مثل این که وقتی جعبه رو به شاه دادم، چطوری جایزه‌ش رو خرج خواهم کرد. بیشتر از یه دفعه بهش گفتم که پدر گیلیان و کریستین جعبه رو دزدیده و آریانا رو به قتل رسونده و وقتی شاه بفهمه کریستین این همه سال جعبه رو نگه‌داشته بوده، قانع خواهد شد.»
    Show more ...
    19
    0
    #جایزه_بزرگ موقع حرف زدن با بارون، همچنان نگاهش را روی گیلیان نگه داشت. به بارون یادآوری کرد: «من و تو مدت‌هاست با هم دوستیم. من تا حالا هرگز ازت چیزی نخواستم... گیلیان رو بده به من.» آلفورد از درخواست هیو هم تعجب کرد و هم سرگرم شد. «می‌خوای این جادوگر رو ببری به تختت؟» پز داد: «اون یه ماده شیره، من می‌خوام رامش کنم.» زیرزیرکی لبانش را از این فکر روی هم کشید. ادوین داد زد: «وقتی خوابی گلوت رو می‌بره.» هیو خرناس کشید: «مطمئن باش با بودن گیلیان توی تختم، نخواهم خوابید.» جلو رفت تا به دست گیلیان بکوبد، اما او دستش را کنار زد و یک قدم عقب رفت. هیو سمت پائین به پسرک که به گیلیان چسبیده بود، نگاهی انداخت. گیلیان با گفتن این حرف مجبورش کرد دوباره خودش را نگاه کند و حواسش را از پسرک بردارد. «تو تقریباً حالم رو بهم می‌زنی هیو و خیلی ذلیلی. واسه‌ت متأسفم.» شوکه شده از زهر کلامش، هیو با پشت دست گیلیان را زد. گیلیان کارش را با لبخند تلافی کرد. وقتی هیو دستش را بلند کرد تا دوباره او را بزند، آلفورد با بی‌صبری دستور داد: «دست از سرش بردار.» مدتی طولانی به او خیره شد، بعد خم شد و زیر لب گفت: «من بدستت میارم هرزه.» برگشت و سر جایش پشت میز برگشت. به آلفورد نق زد: «اون رو بده به من. می‌تونم فرمانبرداری رو یادش بدم.» آلفورد لبخند زد و قول داد: «درخواستت رو مد نظر قرار می‌دم.» ادوین هم از این نمد کلاهی برای خودش می‌خواست: «اگر گیلیان رو به این بدی، کریستین هم باید مال من باشه.» آلفورد گفت: «قول اون رو از قبل به کس دیگه‌ای دادم.» ادوین متهمش کرد: «اون رو واسه خودت می‌خوای.» «نمی‌خوامش؛ اما قولش رو به کس دیگه‌ای دادم.» ادوین پرسید: «به کی قول دادی.» هیو خندید. «مگه مهمه ادوین؟ آلفورد هیچ‌وقت به قولش پایبند نیست.» آلفورد نیشخند زد: «هرگز؛ اما همیشه یه بار اولی وجود داره.»
    Show more ...
    19
    0
    334
    0
    📆امروز 1402.3.10 رمان مطلوبتو پیدا کن توی تعطیلات ازش لذت ببر🎁 🎀 مجموعه کیرا هادسون 🎀رابطه ممنوعه با زندانی باکره جذاب  🎀جنایتکاری که دنبال زنمه 🎀دختری که جادوگره برگزیده خدایان مقدس سومر بود 🎀گنده بک زورگو ازم میخواد زنش بشم 🎀رئیس مافیایی که از روی کینه دست روی عشق برادرش میذاره. 🎀پونزده سال دختر بچه رو که نصف خودشه تو خونه اش زندونی کرده تا وقتی ... 🎀مادرم حسابی عروسش رو پسندیده بود. عروسی که اجباریِ بود و برای ماموریت ... 🎀رابطه‌ی یک شبه با دکتر جذاب 🎀عشق‌آوای‌دلفریب‌تخس‌وگیدین‌هات‌ یکدنده 🎀راز‌ مخوف‌راننده‌ و تاجر معروف وکارمند دلفریب 🎀بزرگترین دردسر‌ مخوف روز ولنتاین 🎀معشوقه‌ مخفی و مرموز دوک‌جذاب‌ پست موقتی مخصوص امروز چهارشنبه 🎀
    Show more ...
    126
    0
    لینک وی آی پی رمان های جدید پخش شد 🍓 🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓 🍓ماه نشان 🍓معشوقه دو برادر 🍓فریفته عشق آتشین 🍓تاجر سرکش عوضی 🍓دردسر‌مخوف‌ولنتاین 🍓تاریکترین‌وسوسه‌عشق 🍓گروگانگیرعوضی‌سنگدل 🍓فانتزی‌های تاریک ارباب من 🍓جذابِ اخمو 🍓مجنون گناهکار 🍓چشم‌های آهیل 🍓اقای مغرور و خانم جسور 🍓رمان های آنلاین 🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓 پست موقت و سریع پاک میشه🍓
    Show more ...
    68
    0
    🏅برای خرید 🔥🔥 با قیمت ❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    527
    0
    #MacKenzies_mission جو بیاد آورد که یه تکنسین جدید قرار بود اون روز بیاد تا جایگزین یکی از اعضای تیم اصلی بشه که یک هفته قبل حمله قلبی خفیفی داشت. مردی که مریض بود بهتر شده بود، اما دکترش نمی‌خواست اون در گرمای بیش از صد درجه فارنهایت کار کنه، بنابراین شرکت برای اون جایگزینی فرستاده بود. جو در مورد فرد جایگزین کنجکاو بود، زنی به نام کارولین ایوانز . اون شنیده بود که سه عضو دیگه تیم درباره اون با حسادت حرف میزنن و اونو «ملکه زیبایی» خطاب میکنن؛ ولی لحن اونها تحسین‌کننده نبود. ممکنه این تیم غیرنظامی باشه، اما اون نمی‌تونست اجازه بده که چنین مسائلی درون گروه روی کارشون اثر گذار باشه. اگه همه نمی‌تونستن باهاش کنار بیان، باید به مسئولین سیستم لیزر می‌گفت که جایگزین شونده رو دوباره عوض کنن. اون میخواست با هر هرکدوم از اعضای تیم‌ که تا دیروقت کار میکنن صحبت کنه و بفهمه این خانوم ایوانز کیه و اگه بدون هیچ مشکلی وارد گروه شده، دقیقا چرا دیگران نمیخوان باهاش کار کنن. اون بی صدا به سمت در باز رفت و برای یک دقیقه اونجا ایستاد و تماشا کرد. زنی که اونجا بود باید هم یه ملکه زیبایی می‌بود، چون مطمئن بود تاحالا اونو ندیده بود، اگه دیده بود حتما یادش می‌اومد. نگاه کردن به اون سخت نبود، این برای اطمینان بود. با این حال بدنش به آرومی سخت شده بود و تموم عضلات بدنش به سختی منقبض شده‌بود و حالت هشدار دهنده به خودش گرفته بود. اون قبل از این خسته بود، اما حالا ناگهان آدرنالین در سیستم بدنش گردش پیدا کرد و تمام حواسش فعال شد، درست مثل زمانی که درحال تمرین تیراندازی بود. زن یک دامن قرمز راسته پوشیده بود که تا بالای زانوهاش بود. کفش‌هاشو درآورده بود و به پشتی صندلی تکیه داده بود و پاهای برهنه‌اش رو روی میز قرار داده بود. جو شونه‌اش رو به چهارچوب در تکیه داد و به پاهای منحنی‌دار که نمایان شده بود نگاه کرد. بدون جوراب؛ گرما اون‌ها رو بلااستفاده کرده بود. پاهاش قشنگ بود. حتی بهتر از خوب. نه، فوق العاده!
    Show more ...
    530
    0
    #MacKenzies_mission جو دستی روی شونه وایتی زد و به سمت اتاقش رفت. گروهبان برای یک دقیقه طولانی به پشت سر اون خیره شد. اون شک نداشت که سرهنگ با هر خلبانی کاری میکنه که اگه درحال بی‌توجهی به هر یک از نمونه‌های اولیه نایت ویت بودن، دعا کنن دستگیر بشن، بمیرن، ولی از خشم اون فرار کنن! سرهنگ مکنزی شهرت بدی داشت که چیزی کمتر از بهترین رو از خلبان‌هاش قبول نمی‌کنه، اما در عین حال همه اونجا می دونستن که اون برای جون مردهاش بیش از هر چیز ارزش قائله و کمک به افراد کم تجربه براش خیلی مهمه، به همین دلیل بود که وایتی هنوز در این کار بود. مکنزی در این برنامه بدون استثنا از همه بهترین‌ها رو خواست. یه اشتباه در تعمیر و نگهداری‌ها می‌تونست منجر به از دست دادن یکی از این هواپیماهای هشتاد میلیون دلاری یا حتی مرگ یه خلبان بشه. این شغل برای کسی که دید معمولی و سطحی داشته باشه، نبود. وقتی که جو شب توی کویر قدم می‌زد، چراغی روشن یکی از دفتر هارو دید و قدم‌هاش رو به به سمت ساختمون فلزی (سوله) برداشت. اون مخالفتی با دیر وقت کار کردن دیگران نداشت، اما دوست داشت روز بعد همه بیدار و سرحال باشن. تعدادی معتاد به کار روی پروژه نایت ویت روزی هجده ساعت کار می کردند، اگه جو گله و شکایت نمی‌کرد. قدم‌هاش بی‌صدا بودن، نه به این دلیل که سعی می‌کرد دزدکی مچ کسی رو بگیره، بلکه به این دلیل که از زمانی که اولین قدمش رو برداشته بود، این نوع راه رفتن رو به اون یاد داده بودند. نه اینکه کسی در دفتر صدای نزدیک شدن رو نشنیده باشه. کولرهای گازی صدا میکردند و سعی داشتن گرمای اواخر جولای رو کم کنن و هرگزم موفق نشدن. به نظر می‌رسید که سوله‌ها گرمای خورشید تاول زا رو جذب میکردن. اونجا تاریک بود بجز نوری از اتاقک سمت چپ. این یکی از دفترهایی بود که توسط تیم هدف‌گیری لیزری غیرنظامی استفاده می‌شد و در اون محل کار میکردن تا اشکالاتی رو که زمان راه‌اندازی یک سیستم جدید ظاهر می‌شد، عیب‌یابی کنن.
    Show more ...
    528
    0
    501
    0
    روز جانی ام‌اس رو گرامی می‌داریم.
    591
    0
    🏅برای خرید 😍😍❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    579
    0
    #جایزه_بزرگ آلفورد موقع برگشتن به میز خورد: «آره، آره.» نفس‌نفس زد: «باید خودم رو کنترل کنم.» عرق را از روی ابرویش پاک کرد، بچه را از گیلیان دور کرد و دختر را روی پاهایش بلند کرد. خون از کنار دهانش می‌ریخت و آلفورد از روی رضایت نامحسوس سری تکان داد، چون خستگی نگاهش را می‌دید و می‌دانست باعث درد گیلیان شده است. غرولند کرد: «تو باعث شدی کنترلم رو از دست بدم. واسه دردت نباید کسی رو جز خودت مقصر بدونی. دو روز بهت وقت می‌دم تا حالت خوب بشه، بعد دان‌هان‌شایر رو ترک می‌کنی و میری به اون سرزمین لعنتی که اسمش هایلندزه. خواهرت توی قبیلة مک‌فرسون مخفی شده. پیداش کن.» دستور داد: «و اون و جعبه رو با خودت بیار.» درحالی‌که تلوتلوخوران پشت میز برمی‌گشت، لباسش را مرتب کرد و باعصبانیت به خدمتکارها دستور داد صندلی‌اش را درست کنند. وقتی صندلی‌اش درست شد، با آستین ابرویش را پاک کرد و جام شراب را کامل سرکشید. «اگر ناامیدم کنی گیلیان، مردی که برات خیلی عزیزه، از عواقبش زجر خواهد کشید. عموت آهسته دردناک خواهد مرد. قسم می‌خورم یه کاری می‌کنم التماسم کنه خلاصش کنم. پسربچه هم کشته خواهد شد.» به‌عنوان فکری ثانویه اضافه کرد: «اما وقتی کریستین و جعبه رو برام بیاری، بهت قول می‌دم برخلاف عهدم با اون هایلندی، اجازه بدم پسره زنده بمونه.» هیو سؤال کرد: «ولی اگر تونست فقط یکیشون رو بیاره چی؟» ادوین هم سؤال را مورد توجه قرار داد: «کدومشون برات مهمتره بارون؟ کریستین یا جعبة شاه؟» آلفورد جواب داد: «معلومه که جعبه؛ اما من هر دو تاشون رو می‌خوام و اگر گیلیان فقط یکیشون رو بیاره، عموش خواهد مرد.» هیو میز را بهم ریخت تا بتواند گیلیان را ببیند. شهوت نگاهش گیلیان را از درون متلاشی کرد.
    Show more ...
    585
    0
    #جایزه_بزرگ وقتی الک خودش را روی او انداخت، گیلیان کاملاً هوشیار شد. وقتی گیلیان او را از جلوی دست و پای آلفورد دور کرد، الک با حالتی هیستریک و از ته حلقش جیغ کشید. دستانش را دور او پیچید، محکم در آغوشش گرفت و سعی کرد سپر الک شود. بعد دستش را گرفت و فشار داد، امیدوار بود متوجه شود گیلیان می‌خواهد او ساکت بماند. آن موقع تمام خشم آلفورد متوجه گیلیان بود و دخترک می‌ترسید دخالت پسربچه، خشم آلفورد را به سمتش برگرداند. هم‌زمان با ادامة کتک زدنش، با هر فحش بدی که فریاد می‌زد، آب دهان از دو طرف صورتش جاری می‌شد. به‌سرعت خسته شد، تعادلش را از دست داد و به عقب تلوتلو خورد. دیدن این اتفاق، هیو را خیلی سرگرم کرد و به خنده افتاد. ادوین نمی‌خواست این سرگرمی تمام شود و با فریاد آلفورد را تشویق می‌کرد. گوش‌های گیلیان از صدای کرکننده‌اش، زنگ می‌زد. اتاق تار و مه‌آلود دور سرش می‌چرخید اما ناامیدانه سعی داشت حواسش را جمع پسر کوچولوی ترسیده کند. زیرلب گفت: «هیس. حالا اروم باش.» انگار کسی با دست دهان الک را گرفت، چون وسط ناله‌هایش ساکت شد. فقط چند سانت آن طرف‌تر از صورت گیلیان، با چشمانی که از ترس گشاد شده بودند، سری به تصدیق برای گیلیان تکان داد تا به او بگوید ساکت خواهد ماند. خیلی از دستش خوشحال شد و به زور لبخند کمرنگی زد. هیو میان حمله‌های خنده‌اش فریاد زد: «آلفورد خودت رو کنترل کن.» قبل از ادامه دادن حرفش، اشک‌هایش را از روی چانه پاک کرد: «اگر بکشیش که نمی‌تونه جایی بره.»
    Show more ...
    553
    0
    519
    0
    ❤️‍🔥کینکید🍷 مجموعه سه جلدی میلیونرهای کثیف - جلد سوم 💞 ♨️ 🔞 خلاصه جلد سوم: فکر میکردم سابرنیا کسی هست که من و از زندگی تاریکم نجات میده، اما پیچش سرنوشت باعث شد من نجات دهنده اش باشم. از اون زمان، به خاطر سابرینا زندگی کردم، به خاطرش نفس می کشم و عشق سابرینا تمام وجودم و فرا گرفته. هنوز کنارمه و باید کار اشتباهی نکنم اما من چیز بیشتری می خوام. وهمینطور راز خطرناکی از گذشتم داره بینمون فاصله میندازه. این باعث میشه با این سوال روبرو بشم که من چگونه مردی هستم. من کسی هستم که میتونه آیندمون رو نجات بده و یا سرنوشت برنامه ی دیگه ای برامون داره؟ جلد سوم از زبان داناوان بیان میشه و فصل هایی از اون مربوط به گذشته هست. جلد اول رایگان جلد دوم قیمت 15 هزارتومان جلد سوم 30 هزارتومان دو جلد باهم 45 هزارتومان ❌جلد سوم تنها به افرادی فروخته میشه که جلد دوم رو تهیه کرده باشن❌ آیدی ادمین فروش
    Show more ...

    میلیونرهای کثیف جلد اول.pdf

    588
    0
    #توجه‼️‼️‼️ 🏅برای خرید و 🥵🥵 ❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    577
    0
    #The_Palace_Book4 -هنوز تصمیم نگرفتم. ما برای مدتی از اوضاع فعالیت اردوگاه حرف زدیم، مگنوس بهم گفت که برای افزایش تولید در حال سرو کله زدن با کلمبیایی‌هاست، در طول مسیر گیر و گور هایی وجود داشت، ولی من اجازه نمیدادم هیچ مانعی سد راه ثروتم بشه. طبق معمول، مگنوس آیه یاسش رو خوند. -نزار تکبر به خود برتربینی تبدیل بشه. -تکبر نیست--طمعه. من قلپ دیگه ای نوشیدم و لیوانم رو روی میز گذاشتم. -و خودت میدونی من چه طماعی هستم. هیچوقت هیچ پولی کافی نبود. من پول بیشتری میخواستم، قدرت بیشتری میخواستم، حتی اگه به بالاترین نقطه قله رسیده بودم. مگنوس قلپی طولانی نوشید. -سعی کن یه راهی برای عملی کردنش پیدا کنی. ولی اگه خیلی ریسکی باشه، ما باید به همینی که داریم بسنده کنیم. من آروم سری به موافقت تکون دادم، حتی با اینکه هنوزم از این جواب خوشم نمیومد. -وقتی چند روز دیگه رفتی، خودت ترتیبش رو بده. دستم یه بار دیگه دور لیوانم حلقه شد تا لبای سردم رو تَر کنم. حرفامون تموم شده بود و یه زن خوشگل منتظرم بود، من منتظر رفتن مگنوس موندم، ولی اون روی کاناپه لم داد و لیوان توی دستش بود. نگاهم توی چشماش عقب جلو میشد و تردیدی که نمیتونستم دلیلش رو تشخیص بدم رو از چشماش خوندم. -چیه؟ اون ارتباط چشمیمون رو شکست و به ته لیوانش خیره شد. فقط یه کمی تهش مونده بود. لیوان توی دستش رو چرخوند تا مایع توی شیشه مثل گرداب بچرخه قبل از اینکه لیوان رو روی میز بذاره. هر چیزی که قرار بود بگه مهم بود چون قدر یه عمر طول کشید و به همراهش بشدت عصبی شد.
    Show more ...
    569
    0
    #The_Palace_Book4 قبل از اینکه دستم رو بگیره مکث کرد و برای چند ثانیه‌ای خیره‌ام شد قبل از اینکه از داخل مچ دستم رو بگیره و بهم نزدیک بشه و اون یکی دستش رو روی کمرم بذاره. منم همون کارو کردم. برادر کوچیکم رو در آغوش گرفتم. برادری که مثل پسر دوستش داشتم. وقتی از هم دور شدیم، من سری به طرف کلبه تکون دادم. ما وارد شدیم، ملانی پشت سرم اومد. در بسته شد و مگنوس به طرف یکی از کاناپه‌ها رفت. ملانی هم به طرف اون یکی رفت و با زانوهایی جفت کرده نشست، کمرش صاف و موهاش با ظرافت عقب رفته بود تا الماس توی گوشاش رو نشون بده. اون کل مسیر رو با من سوار اسب بود، ولی به تر و تازگی همیشه، مثل اشراف زادگان فرانسوی بنظر می‌رسید. من دو لیوان اسکاچ ریختم و یه بطری آب برای ملانی برداشتم. کنار اون نشستم و نوشیدنی ها رو روی میز گذاشتم و دستمو به طرف زن زیبای کنارم دراز کردم، زنی چنان زیبا که اصلا به نظر نمی‌رسید از اول اینجا بوده. رونش رو گرفتم تا وقتی بهم نگاه کرد. -حرفا مردونه است. منتظرم بمون. اون به آرومی سری به موافقت تکون داد قبل از اینکه اونجا رو به مقصد اتاق خواب ترک کنه و در رو ببنده. مگنوس تا وقتی که اون رفته بود منتظر موند و بعد نوشیدنیش رو برداشت. -تعجب کردم که اونو اینجا آوردی. -اون میخواست خواهرش رو ببینه. اون نتونست تعجبش رو مخفی کنه. -و تو اجازه میدی؟ من خیره صورت برادرم بودم ولی اونو نمی‌دیدم. تمام چهره اون الان برام فقط یه تصویر مات بود چون ملانی نشسته پشت میز شام رو تصور می‌کردم، زیباترین زنی که تا بحال دیده بودم رو تصور می‌کردم، زنی که منو مجبور کرده بود بیشتر از چیزی که یه مرد باید براش کوتاه بیام. اون منو ضعیف کرده بود--و نه فقط از جنبه خوبش.
    Show more ...
    552
    0
    #کاخ
    214
    0
    🏅برای خرید 😍😍❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    556
    0
    #جایزه_بزرگ وقتی به‌سرعت میز را دور می‌زد تا به سمت گیلیان برود، هیو را از سر راهش کنار کشید، فریاد زد: «تو جعبه رو یادته و می‌دونی کجا پنهان شده.» دروغ گفت: «معلومه که می‌دونم.» هم‌زمان با دویدن آلفورد به سمت گیلیان، زوزة غیر انسانی دیگری سالن را پر کرد. درخواست کرد: «بگو کجاست. پیش کریستینه، مگه نه؟ می‌دونستم... می‌دونستم اون بردتش، اون اکتور دیوونه بهم گفت پدرش دادتش به اون. خواهرت اون رو ازم دزدید. تو می‌دونستی... این همه وقت برای پیدا کردنش عقلم رو از دست داده بودم... اونوقت تو می‌دونستی... تموم این مدت می‌دونستی.» از عصبانیت منفجر شد و به فک گیلیان کوبید و او را روی زمین پرت کرد. آن لحظه منطقش را از دست داده بود. با چکمة چرمی‌اش به پوست نرم گیلیان کوبید. شرورانه بارها و بارها به او لگد زد. هدفش این بود که گیلیان از درد فریاد بزند، از اینکه جرئت کرده بود حقیقت را از او مخفی کند، پشیمان شود. تمام این مدت می‌دانست جعبه می‌تواند باعث بی‌آبرویی پدرش و بردن جایزه و گرفتن دان‌هان‌شایر توسط آلفورد شود. این هرزه مخصوصاً این همه سال او را عذاب داده بود. نفس‌نفس‌زنان و با عصبانیت فریاد زد: «من جعبه رو به شاه می‌دم ... و فقط خودم هستم، جایزه مال من می‌شه، مال من... مال من...» به خاطر ضربه‌ای که توی صورتش خورده بود، گیلیان گیج‌تر از آن بود تا با او مبارزه کند؛ اما هنوز هم آنقدر هشیاری داشت که بچرخد و با دستانش از سرش محافظت کند. بیشتر ضربه‌ها به پاها و پشتش خورد ولی از قضا، درد آن‌قدری که آلفورد دلش می‌خواست زیاد نبود، چون درحالت نیمه ‌بی‌هوشی، ضربه‌های پاهای چکمه پوش او را حس نمی‌کرد.
    Show more ...
    545
    0
    #جایزه_بزرگ «اما من نمی‌خوام بکشمت گیلیان. می‌خوام خواهرت رو برام بیاری.» تمسخر صدایش عمدی بود، چون می‌خواست گیلیان بداند تلاش مذبوحانه‌اش را برای حمایت از پسرک، مسخره می‌کند. واقعاً تصور می‌کرد خواسته‌اش برای آلفورد اهمیت دارد؟ و چطور جرئت می‌کرد به بارون دستور بدهد و بگوید چه کاری را می‌تواند انجام دهد و چه کاری را نمی‌تواند؟ البته که او کار خودش را می‌کرد و درعین‌حال به گیلیان هم درس مهمی می‌داد. یک بار و برای همیشه می‌فهمید چقدر ناچیز و بی ارزش است. «قسم می‌خورم اگر بهش آسیب بزنی، کریستین رو برات نخواهم آورد.» به نظر حوصلة آلفورد سر رفته بود: «بله، بله می‌دونم. قبلاً هم این تهدید توخالی رو کردی.» هیو صندلی‌اش را هل داد و تلاش کرد بایستد. گیلیان دیوانه‌دار تلاش کرد راجع به حرفی یا کاری که بتواند جلوی این کار بی‌رحمانه را بگیرد، فکر کند. «تو واقعاً نمی‌خوای کریستین برگرده، مگه نه؟» آلفورد سرش را به سمت گیلیان خم کرد: «معلومه که می‌خوام برگرده. واسه‌ش نقشه‌های بزرگی دارم.» عمداً تلاش می‌کرد تا توجه بارون را از کودک پرت کند. خندید: «اوه، من همه‌چیز رو راجع به نقشه‌های بزرگت می‌دونم. تو جعبة با ارزش شاه جان رو می‌خوای و فکر می‌کنی پیش کریستینه، مگه نه؟ این اون چیزیه که واقعاً می‌خوای و فکر می‌کنی اگر مجبورش کنی برگرده، گنجینه رو با خودش میاره. تو می‌خوای ثابت کنی پدر من معشوقة شاه رو کشته و جعبه رو دزدیده. بعد فکر می‌کنی جایزه و دان‌هان‌شایر رو می‌گیری. نقشة بزرگت همینه دیگه؟» واکنش آلفورد مثل این بود که گیلیان ظرف روغن داغ و جوشان را توی صورتش پرت کرده. درحالی‌که از عصبانیت زوزه می‌کشید، روی پایش پرید. صندلی‌اش به عقب پرواز کرد و به دیوار کوبیده شد.
    Show more ...
    534
    0
    494
    0
    🏅برای خرید 🔥🔥 با قیمت ❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    566
    0
    #MacKenzies_mission بیبی انقدر پیچیده بود که تنها بهترین خلبان‌ها به این مرحله از تولید اون اختصاص داده شده بودن و امنیت اطرافش به قدری شدید بود که مورچه هم نمی‌تونست از دستش در امان باشه. _ چیزی لازم دارین قربان؟ جو برگشت و توجهش رو به گروهبان دنیس وایتساید ، معروف به "وایتی" داد که موهای قرمز، انبوهی از کک و مک و هوشی فوق‌العاده در مکانیک داشت. وایتی، بیبی رو هواپیمای خودش می‌دونست و به خاطر اینکه خلبان‌ها مدام ساخته دست اون رو لمس می‌کردند و اون نمی‌تونست تذکری بهشون بده رنج میبرد. جو جواب داد: _ فقط میخوام قبل از اینکه سوارش بشم چکش کنم، تو مگه قرار نبود چند ساعت قبل پستت تموم بشه؟ وایتی پارچه‌ای از جیب عقبش درآورد و اروم نقطه‌ای که انگشتای جو لمس کرده بود، جلا داد. _ چندتا چیز بود که می‌خواستم مطمئن بشم که درست کار میکنن، شما صبح اونو روشن می‌کنید درسته؟ _ آره. وایتی غرغر کرد. بعد با بغض گفت: _ حداقل اونو مثل بعضی از بچه‌ها هول ندید. (اینجا از فعل سوم شخص مونث برای بیبی استفاده می‌کنه و برای جنگنده‌های دیگه از ضمیر مذکر) _ هروقت متوجه شدی یکی از بچه‌های گروه من با هواپیما ها بد رفتار میکنه به من اطلاع بده. _ خب رفتارشون خشن نیست. فقط مثل شما خوب برخورد نمیکنن. _ به هر حال، منظورم همون چیزیه که گفتم. _ بله قربان.
    Show more ...
    565
    0
    #MacKenzies_mission جو مکنزی با جنگنده‌های زیادی پرواز کرده بود، اما بیبی نه تنها از نظر ساختار و قدرت، بلکه تو سیستم مسلحانه‌ش هم خاص بود. اون واقعاً یه چیز انقلابی بود و قطعا مال جو بود. بعنوان مدیر برنامه ریزی، وظیفه اون این بود که مشکلات این جنگنده رو برطرف کنه تا بتونه به تولید کامل و انبوه برسه. فرض اولیه بر این بود که کنگره از طریق تامین بودجه مشکل درست کنه، اما ژنرال رامی مطمئن بود که هیچ مشکلی اونجا وجود نداره. این شک بخاطر یک چیز بود، سازنده اونو با بودجه زیاد و امنیت بالا ساخته بود، بر خلاف شکست‌های بیش از حد قبل که باعث مرگ A-12 در دهه گذشته شد. برای مدت طولانی، فناوری رادارگریز از قدرت جنگنده‌ها کم کرده بود تا اینکه ظهور سوپرکروز بعضی از مشکلات رو کم کرد. بیبی هم رادارگریز و هم سریع بود، با نیروی رانش برداری که بهش اجازه می‌داد قوی‌تر از هر جنگنده‌ای که تا به حال به پرواز دراومده بود، با سرعت‌ حرکت کنه. اون در سرعت ماخ دو فوق‌العاده بود و از سرعت ماخ سه هم عبور کرد؛ و سیستم تسلیحاتی اون از شلیک لیزری قابل تنظیم و ALF، مخفف کوچکی برای چیزی که قرار بود روزی جنگ رو متحول کنه، استفاده می‌کرد. مکنزی می‌دونست که در ساختن تاریخ نقش داشته. قبلا برای مدتی از لیزر برای هدف‌گیری استفاده می‌شد و برد موشک‌ها رو به محل هدف‌گیری شده هدایت میکرد، اما حالا برای اولین بار از لیزر به عنوان سلاح استفاده می‌شد. دانشمندا بلاخره مشکل یک منبع انرژی قابل کنترل برای لیزرهای اشعه ایکس رو حل کردن و اونو با اپتیک پیچیده ترکیب کردن. حسگرهای کلاه خلبان به اون اجازه می‌داد موشک، نقطه هدف یا هواپیمای دشمن رو در هر جهتی تشخیص بده و سیستم هدف گیری قابل تنظیم از حسگرهای کلاه پیروی می‌کرد. مهم نیست که هواپیمای دشمن چطوری پرواز کنه، چون نمی‌تونست فرار کنه. هدف باید سریعتر از سرعت نور حرکت کنه تا از پرتو لیزر در امان باشه، چیزی که محاله.
    Show more ...
    569
    0
    542
    0
    🏅برای خرید 😍😍❌در صورت خواستن به این آیدی پیام بدید.
    574
    0
    #جایزه_بزرگ «چرا الان بهت نگفته؟ خیلی راحت‌تر می‌شد اگر می‌دونستی...» هیو نیشخند زد: «به بارون‌مون اعتماد نداره. این رمزیه اول باید بمیره. اون قسم می‌خوره بعدش اسمش رو بهمون می‌گه.» گیلیان نمی‌توانست باور کند این سه نفر به همین آزادی و راحتی در حضورش حرف می‌زدند. هر سه مست‌تر از آن بودند که حواسشان باشد، شک داشت صبح روز بعد، هیچ‌کدام حرف‌های آلفورد را به یاد آورند. به نظر می‌رسید ادوین و هیو تصور می‌کردند شاه به آلفورد پاداش خواهد داد و آن موقع داشتند بحث می‌کردند باید با جایزه‌اش چه کند. خدا را بابت حواس‌پرتی آن‌ها، شکر می‌کرد. چون وقتی شنید هایلندی به‌زودی به دان‌هان‌شایر خواهد رسید، حس کرده بود زمین زیر پایش خالی شده. از درون متلاطم بود، شکمش از اضطراب بهم می‌پیچید و روی پاهایش جابجا می‌شد. خوشبختانه، آلفورد متوجه ناراحتی‌اش نشد. البته که گیلیان دلیل آمدن خیانتکار را می‌دانست. می‌خواست به آلفورد بگوید پسر اشتباهی را دزدیده‌اند و آن وقت خداوند باید به داد الک برسد. فرصت داشت تمام می‌شد. آلفورد خمیازة بلندی کشید و به گیلیان چشم دوخت: «اه گیلیان، یادم رفته بود اینجا وایسادی. حالا داشتیم راجع به چی حرف می‌زدیم؟ آخ آره»، به‌طرف هیو برگشت و گفت: «از اونجایی که گیلیان با شجاعت می‌خواد به جای پسره کتک بخوره، تو می‌تونی اون رو جایگزین کنی. فقط به صورتش دست نزن.» هشدار داد: «از روی تجربه فهمیدم خوب شدن استخون‌های صورت، بیشتر طول می‌کشه و من می‌خوام اون رو به‌زودی دنبال اجرای درخواستم بفرستم.» هیو پرسید: «پسره چی؟» آلفورد موقع جواب دادن با تمسخر به گیلیان نگاه کرد: «می‌خوام اون هم کتک بخوره.» گیلیان الک را پشت سر خودش فرستاد. «اول باید از روی جنازة‌من رد بشی آلفورد. اجازه نمی‌دم بهش دست بزنی.»
    Show more ...
    567
    0
    Last updated: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio