🔥🔥یه دایی غیرتی و شر که فقط دو سه سال از خواهرزادهش بزرگتره و هر روز به خاطر لیلا، این خواهر زادهی شیطون و لوند یه شری تو محل به پا میکنه. غافل از اینکه لیلا خانم قصه با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر داره و از بچگی همهی کادوهای گرون و قشنگش رو همین رفیق جینگ دایی میداده😁🔥
https://t.me/+ibDZxT_4wi9hNzk0
_ میگم برو تو. برای چی میای تو کوچه اینجوری؟ دعواست دیگه. چیز جدیدیه؟ اومدی وسط این همه مرد؟
#رمان_جدید_منیر_کاظمی🔥🔥🔥
#به_تماشای_دود
https://t.me/+ibDZxT_4wi9hNzk0
لیلا به صورت عصبی پیمان چشم دوخت که پا برهنه جلوی در خانه ایستاده و به جمعیت سر کوچه نگاه می کرد:
_ چی شده؟
_ برو تو.
_ دعوا شده باز؟
پیمان نگاهی به لباس لیلا انداخت:
_با این ریخت...
_ وا. لختممگه؟
پیمان غرید:
_هیس. صدات رو بیار پایین.
_چی میگی ؟ دعوا سر چیه؟
صورت پیمان جدی شد. سرش را آرام پایین برد زیر گوش لیلا:
_میگم برو توی خونه. این پدرسگا دارن نگات می کنن.
لیلا که شانه اش را بالا داده بود تا قلقلکش نشود با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد:
_وسط دعوا کی به من نگاه می کنه؟
_ من ! چرا مانتو نپوشیدی؟
_برای دعوا باید مانتو بپوشم؟
_نه دکلره بپوش بیا !
لیلا با صدای بلند خندید و بعد سریع جلوی دهانش را گرفت:
_دکلته نه دکلره !
پیمان آستینش را گرفت و کشید:
_ بیا برو تو خونه. با بلوز شلوار اومده دم در ! ببند اون گاراژ رو.
لیلا دستش را کشید:
_وا ولم کن. یه چیز بهت میگما.
پیمان دست به موهایش کشید:
_ می زنم شل و پرت می کنما.
_دعوا سر چیه؟
_ناموسیه.
_سر کی؟
_سر عمه ی من. سر شما دخترا که نمی تمرگید تو خونه.
https://t.me/+ibDZxT_4wi9hNzk0
https://t.me/+ibDZxT_4wi9hNzk0Show more ...