Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Channel location and language

audience statistics 🖤من قلب ندارم

گیتا سبحانی📚🖊 رمان من قلب ندارم💔 ❌هرگونه کپی یا تکثیر پیگرد قانونی دارد لینک کانال👇🏼  https://t.me/joinchat/AAAAAFbtiBxpK4aftQ3Scg  
5 6360
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
67 187place
of 78 777
12 146place
of 13 357
In category
1 556place
of 1 674

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth

    Data loading is in progress

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    #توصیه_ویژه😉
    730
    0
    - سید جان واسه این دختر خواستگار اومده، به عنوان برادر بزرگ تر برو بشین تو مجلس! از گوشه ی چشم می بینم که فکش سفت شده و دندان روی هم می فشارد. - خواستگار! این دیگه از کجا در اومد حاج خانم.. هان؟! برای لحظه ای مکث می کند. کم مانده بزنم زیر خنده. - بچه ش هنوز یه ماه نداره، اونوقت شما براش خواستگار پیدا کردی! به ولله زشته حاج خانم.. صبر می کردی یکم از زایمانش بگذره، بعد فکر خونه ی بخت می کردی واسش مادرش جوری نقش بازی می کند که کم مانده باور کنم این فقط یک بازی نیست و خیال دیگری در سر می پروراند. - چه ربطی داره مادر! دختر جوون همدم نمی خواد؟ سایه سر، یکی که نازشو بکشه، بچه م دق کرد بس که تنهایی کشید.. حالا خودش هیچی، اون طفل معصوم یه بابا نمی خواد که بغلش کنه، دست نوازش بکشه رو سرش.. می خواد دیگه صورت گُر گرفته اش را یواشکی وجب می کنم. کُفرش در آمده انگار. - زوده حاج خانم.. وقتش که شد خودم.. مادرش می پرد وسط حرفش. - نیست مادر.. بعدشم زشته، الان بهشون چی بگم آخه! بگم دختر نمی دیم بهتون! سیبک گلویش بالا و پایین می رود. سر کج می کند و نگاهی به داخل اتاق می اندازد. نگاهش می چرخد و محکم نفس می کشد. - خواستگار اینه؟! دستی به صورتش می کشد و مادرش حق به جانب لب می جنباند. - چشه مگه! پسر به این مقبولی، وضعشم که خوبه، مشکلی با بچه هم نداره، دیگه چی می خوای تو.. هان؟ با دو انگشت لبش را پاک می کند. - شما اصلاً می دونی این پسره کیه، چیکاره اس؟ خبر داری هر شب هر شب چند تا دختر می بره خونه مجردی؟ دِ نه دیگه، نمی دونی با صدای هین بلندی که می کشم نگاهش سمت من می دود. جوری نگاهم می کند که قبض روح می شوم. انگشت اشاره اش در هوا تاب می خورد و خط و نشان می کشد. - ببین منو حاج خانم.. یا می ری الان بهش می گی جل و پلاسش و جمع کنه، بزنه به چاک، یا خودم جوری پرتش می کنم بیرون که راه خونه شم نتونه پیدا کنه.. مرتیکه زن بازِ حروم لقمه مادرش ترسیده و گوش به حرفش می دهد. لحظه ای بعد از پیش چشمانم غیب می شود. صدای قدم هایش را می شنوم و تنم را عقب می کشم. ناغافل مچم را می چسبد و نگاه باریکش در صورتم می چرخد. - که دلت شوهر می خواد.. اره! خواستگار می آد واست! که بچه ات بابا می خواد.. دوس داری واسه یه نره خر ناز کنی و نازتو بکشه.. اره؟ آب دهانم را به زحمت قورت می دهم. - غ.. غلط کردم.. بخدا من نمی خواستم.. خب.. اونا خودشون گفتن .. جوری سرم داد می کشد که چشمانم را زور ترس می بندم. - اونا غلط کردن با تو.. اصلاً.. همه تون غلط کردین بدون اجازه ی من مرد غریبه آوردین تو این خونه سر پایین می کشم و لب به دندان می گیرم. - ب.. ببخشید آقا سید.. اشتباه کردم، معذرت می خوام.. بهتره من از اینجا برم، دارم شما رو.. چانه ام را سفت می چسبد و سر بالا می کشم. - سایه سر می خوای.. نازکش می خوای.. دِ آخه من مُردم مگه که تو رو بدم دست یکی دیگه زیر لب و نازدار نجوا می زنم. - خدا اون روز و نیاره، آقا امیر حسین - دِ آخه پس چته دختر.. چرا داری آتیش به جونم می ندازی لاکردار.. دردت به سرِ امیر حسین، تو هنوز نفهمیدی من می خوامت؟! زیر لب نه می گویم. دروغ چرا.. می دانم که می خواهدم. - همین امشب عقدت می کنم.. می شی زنِ خودم.. نازتو می کشم، اصلاً.. هر چی تو بخوای، وروجک امیر حسین شریعت مرد مذهبی و جدی ولی با مرام و اهل زورخونه همه بهش می گن اقا سید به خودش قول داده که دورِ عشق و عاشقی رو خط بکشه قول داده فقط پشتِ زنی باشه که برای یه مدت همخونه شه زنی که بارداره اما شوهر نداره 😱
    Show more ...
    789
    3
    _نخوووووول می می های منو... نخوووول.... تمون شدن... رستا بدو بدو خود را روی تخت می اندازد و مریم هول زده ملافه را روی تن‌ برهنه اش می کشد... _خیلی بابای بدی هستی سِدبابا... خیلی.. با مشتهای کوچکش روی تن و بدن مرد می کوبد. امیر حسین دستهای کوچکش را می گیرد و در آغوشش می کشد. _چی شده عروسک بابا؟! چرا انقدر عصبانی هستی... خوشگلم... _تو داشتی می می های منو می خولدی! امیرحسین سرخ می شود و مریم از زیر ملافه روبدوشامبرش را آرام بر می‌دارد تا تن کند. _بابا جان کی گفته من می می های تو رو خوردم آخه... _خودم دیدم... افتاده بودی روی مَیّم مامان داشتی می می های منو می کلدی دهنت... امیر حسین پدر سوخته ای زیر لب نثار رستا می کند و عاجزانه به مریم نگاه می کند _ مامان جان کسی با می می های شما کاری نداشت..می می ها اوف شده بابایی داشت بوسشون می کرد خوب شن... _نخیررررررم... خودم دیدم شیل میخولد... -رستا جان مامان اشتباه دیدی... دخترک سر تق کوتاه نمی آمد. _ صبح دُفتی می می ها اوف شده بهم شیل با لیبان دادی، که می می ها رو بدی سِدبابا بوخوله... اصلا باهات قهلم... به من شیل تو لیبان میدی به بابا شیل با می می... امیر حسین گوشه ی لبش را به دندان می گیرد. _ دخترم... خوشگلم... من داشتم می می های مامان رو بوس می کردم اوفش خوب شه... اگه اوف نبود که بهت شیر میداد... رستا تقلا می کند و خود را از آغوش امیرحسین بیرون می کشد. از تخت پایین می پرد و با جیغ جیغ می گوید... _الان می لم به زری ماما می گم... می می های منو می خلدی... زری ماما... زری ماما... سدبابا.... می..... می... امیر حسین دستپاچه لب می زند. - صبر کن نیم وجبی... صبر کن بهت می گم.. امیر حسین تا به خود بجنبد رستا از اتاق فرار می کند و او با پوف کلافه ای رو به مریم می گوید. _این اگه هر شب شرف ما رو نبره خوابش نمی بره..نه؟ مریم ریز می خندد. _آره بخند، تو نخندی کی بخنده.. آبروی منِ گنده بک رو همین یه الف بچه هر شب چوب حراج می زنه... یکی نیست بگه آخه من کی و کجا با زنم خلوت کنم که این پاسبون کوچولو سر نرسه... صدای زری خانم می آید که نزدیک اتاق می‌شود... _امیر مادر این بچه چی می گه؟ مرد گنده چیکار به خوراکی های بچه داری آخه! نصف شبی زا برامون کرده... چی چی تو خورده مادر؟ دخترک تابی به گردنش می دهد. - می می هامو... همه رو خولده _الان خودم دعواش می کنم تا دیگه به خوراکی های تو دست نزنه... سید مادر... بیا برو هر چی رو خوردی بخر.. این بچه نمی ذاره تا صبح بخوابیم ها امیر حسین دو دستی بر سرش می کوبد... _خدایا به تو پناه می برم.... یه رستا کوچولو داریم که شده گشت ارشاد این آقا سید و مریم خانم ما... هر شب تو مواقع حساس سر می رسه و همه چی رو کوفت این دوتا می کنه 😂😂🙈🙈
    Show more ...
    1 261
    6
    _درد دارم سید... دارم می میرم _چیکار کنم توی این جاده برهوت! تحمل کن تا یه جایی برسیم _نمی تونم... ااااااای.... انگار پوست شکمم می خواد پاره بشه... سرعتش را بیشتر می کند و تا جایی که می تواند پا را روی پدال گاز می فشارد... _آخه تو که می دونی ماه اخرته نباید بشینی خونه؟ واسه چی اومدی اینجا لامصب... _نامزدی صبا بود... صبا خیلی... ناگهان جیغ می زند. _یا فاطمه زهرا... سید... کیسه آبم پاره شد... ااااااای خدایا به بچه م رحم کن... _چی شد مریم... _کمکم کن امیر حسین... دارم می میرم... بچه م... بچه م مرد ماشین را سریع کنار جاده پارک می کند. پیاده می شود و سمت زن می دود.. بادیدن خیسی و خونابه های روی لباسش به وحشت می افتد... _مریم... مریم... دردت به سرم... من الان تو این خراب شده چه غلطی بکنم؟ مریم از درد جیغ می زند و عین مار به خود می پیچد... _خدایا خودت رحم کن... یا ابالفضل خودت نجاتش بده... _امیر حسیییییییین.... ا........ ر..... با صدای فریاد زن به خود می آید و بی معطلی او را در آغوش می گیرد و از ماشین پیاده می کند و روی صندلی عقب دراز می کند. _مریم جان... چاره ای نیست باید خودت زور بزنی و کمک کنی تا بچه رو دنیا بیاری...مریم گوشت با منه؟ مریم خودت می تونی شلوار و لباس زیرت رو دربیاری؟ _نمی تونم سید... نمی تونم...دستم نمی رسه مرد چشم می بندد و در دل نام خدا را صدا می کند. سعی می کند تا جایی که می‌شود دستانش به تن زن نخورد و چشمهایش را می بندد.. در یک حرکت شلوار و لباس زیر زن را بیرون می کشد به کناری پرت می کند. _من پشت ماشینم تو راحت باش فقط زور بزن تا بچه دنیا بیاد...فهمیدی... زن از درد جیغ می زند و به خود می پیچد.. با هر جیغ زن روح از تن مرد می رود.... _امیرررررررررر.... بچم... بچم... ناگهان صدای زن قطع می‌شود و مرد سراسیمه سمت او می دود... مریم را می بیند که از حال رفته است و خون زیر پاهایش جاری است. چشمش به بین پاهای زن می‌افتد جسمی را می بیند که کمی سرش بیرون آمده ولی انگار گیر کرده است... سمت زن خیز بر می دارد کشیده ای محکم به صورتش می زند و فریاد می کشد. _بیدار شو مریم... بیدار شو... زور بزن...بیدار شو خونه خرابم نکن... مریم ناله می کند و امیر فریاد می زند... _بیدار شو مریم... زور بزن...  وگرنه بچه می میره...بیدار شو لامصب... زن به خود می آید و دوباره با درد زور می زند... صدای فریادش بلند می شود _امیر بکش بیرون بچه رو.... امیر حسین...بیارش بیروووووون... مرد دستان لرزانش را نزدیک می برد و سر بچه را که می گیرد و با تمام توان بچه را بیرون می کشد... _یا زهررررررا... صدای جیغ زن و گریه نوزاد به هوا می رود.
    Show more ...
    1 039
    1
    #توصیه_ویژه😉
    1 093
    0
    #توصیه_ویژه😉
    1 128
    0
    - نمی خوام بری بیرون، حق نداری! مریم بی توجه به امر و نهی او مانتویش را تن زد. - تو از کِی شدی اقا بالا سرِ من که خودم نمی دونم! من هر جا دلم بخواد می رم، شنفتی اقا سید؟ - من اعصاب ندارم دختر جون.. هر روز دارم با مردم دست به یقه می شم، که چی! که تو یه الف بچه می خوای حرص منو در بیاری! خندیده بود.. بلند و سرخوش. می خواست از دهانش بشنود که دوستش دارد. به غیرتش بر می خورد که حتی یک نفر نگاهش کند. با آن قامت بلند رو به رویش ایستاد و سر خم کرد. - خوشت میاد منو دیوونه کنی، اره؟! نمی خواست بفهمد که دیوانگی اش هم دوست داشتنی بود. - کی می گه خوشم میاد! داری زور می گی آخه، فکر کردی من اسیرتم! می خواست از کنارش رد شود، تا همین جا هم دلش لرزیده بود. مچش را گرفت..سفت و محکم. - کجا؟! خیر باشه، قرار داری؟ کفرش در آمد.. کم مانده بود بزند زیر گوشش. - اگه خیالت راحت می شه، نه.. فقط می خوام برم.. می خوام برم که تو رو نبینم دیگه دروغ می گفت.. از آن دروغ های شاخدار.. نگاهش در چشمان دخترک لم داد. دخترک لجباز و دوست داشتنی.. جان می داد برای چالِ گونه اش. کاش زودتر محرمش می شد.. انوقت حتی خدا هم به دادش نمی رسید میان دستان قدرتمند و آغوش گرمش..
    Show more ...
    1 406
    1
    - سید جان واسه این دختر خواستگار اومده، به عنوان برادر بزرگ تر برو بشین تو مجلس! از گوشه ی چشم می بینم که فکش سفت شده و دندان روی هم می فشارد. - خواستگار! این دیگه از کجا در اومد حاج خانم.. هان؟! برای لحظه ای مکث می کند. کم مانده بزنم زیر خنده. - بچه ش هنوز یه ماه نداره، اونوقت شما براش خواستگار پیدا کردی! به ولله زشته حاج خانم.. صبر می کردی یکم از زایمانش بگذره، بعد فکر خونه ی بخت می کردی واسش مادرش جوری نقش بازی می کند که کم مانده باور کنم این فقط یک بازی نیست و خیال دیگری در سر می پروراند. - چه ربطی داره مادر! دختر جوون همدم نمی خواد؟ سایه سر، یکی که نازشو بکشه، بچه م دق کرد بس که تنهایی کشید.. حالا خودش هیچی، اون طفل معصوم یه بابا نمی خواد که بغلش کنه، دست نوازش بکشه رو سرش.. می خواد دیگه صورت گُر گرفته اش را یواشکی وجب می کنم. کُفرش در آمده انگار. - زوده حاج خانم.. وقتش که شد خودم.. مادرش می پرد وسط حرفش. - نیست مادر.. بعدشم زشته، الان بهشون چی بگم آخه! بگم دختر نمی دیم بهتون! سیبک گلویش بالا و پایین می رود. سر کج می کند و نگاهی به داخل اتاق می اندازد. نگاهش می چرخد و محکم نفس می کشد. - خواستگار اینه؟! دستی به صورتش می کشد و مادرش حق به جانب لب می جنباند. - چشه مگه! پسر به این مقبولی، وضعشم که خوبه، مشکلی با بچه هم نداره، دیگه چی می خوای تو.. هان؟ با دو انگشت لبش را پاک می کند. - شما اصلاً می دونی این پسره کیه، چیکاره اس؟ خبر داری هر شب هر شب چند تا دختر می بره خونه مجردی؟ دِ نه دیگه، نمی دونی با صدای هین بلندی که می کشم نگاهش سمت من می دود. جوری نگاهم می کند که قبض روح می شوم. انگشت اشاره اش در هوا تاب می خورد و خط و نشان می کشد. - ببین منو حاج خانم.. یا می ری الان بهش می گی جل و پلاسش و جمع کنه، بزنه به چاک، یا خودم جوری پرتش می کنم بیرون که راه خونه شم نتونه پیدا کنه.. مرتیکه زن بازِ حروم لقمه مادرش ترسیده و گوش به حرفش می دهد. لحظه ای بعد از پیش چشمانم غیب می شود. صدای قدم هایش را می شنوم و تنم را عقب می کشم. ناغافل مچم را می چسبد و نگاه باریکش در صورتم می چرخد. - که دلت شوهر می خواد.. اره! خواستگار می آد واست! که بچه ات بابا می خواد.. دوس داری واسه یه نره خر ناز کنی و نازتو بکشه.. اره؟ آب دهانم را به زحمت قورت می دهم. - غ.. غلط کردم.. بخدا من نمی خواستم.. خب.. اونا خودشون گفتن .. جوری سرم داد می کشد که چشمانم را زور ترس می بندم. - اونا غلط کردن با تو.. اصلاً.. همه تون غلط کردین بدون اجازه ی من مرد غریبه آوردین تو این خونه سر پایین می کشم و لب به دندان می گیرم. - ب.. ببخشید آقا سید.. اشتباه کردم، معذرت می خوام.. بهتره من از اینجا برم، دارم شما رو.. چانه ام را سفت می چسبد و سر بالا می کشم. - سایه سر می خوای.. نازکش می خوای.. دِ آخه من مُردم مگه که تو رو بدم دست یکی دیگه زیر لب و نازدار نجوا می زنم. - خدا اون روز و نیاره، آقا امیر حسین - دِ آخه پس چته دختر.. چرا داری آتیش به جونم می ندازی لاکردار.. دردت به سرِ امیر حسین، تو هنوز نفهمیدی من می خوامت؟! زیر لب نه می گویم. دروغ چرا.. می دانم که می خواهدم. - همین امشب عقدت می کنم.. می شی زنِ خودم.. نازتو می کشم، اصلاً.. هر چی تو بخوای، وروجک امیر حسین شریعت مرد مذهبی و جدی ولی با مرام و اهل زورخونه همه بهش می گن آقا سید به خودش قول داده که دورِ عشق و عاشقی رو خط بکشه قول داده فقط پشتِ زنی باشه که برای یه مدت همخونه ش می شه زنی که بارداره اما شوهر نداره 😱
    Show more ...
    1 923
    6
    _ زن حامله رو که شوهر نمی دن... دخترک چادر سفید گلدارش را جلوتر کشید تا اشکهایش را پنهان کند. اما بعض صدایش خبر از حال دلش می داد. _ قرار شده یه صیغه ی محرمیت بخونیم تا بچه دنیا بیاد... _ کدوم بی ناموسی همچین قراری گذاشته؟! از جا پرید و نگاهش را تا صورت مرد بالا کشید. اولین بار بود صدای بلند او را میشنید. _ آ... آقا سید... مشتش روی دیوار پشت سر مریم فرود آمد و بی حواس روی صورتش خم شد. _ دِ مگه با تو نیستم؟ کدوم بیشرفی میخواد زن حامله رو صیغه کنه، ها؟ لابد هر روزم قراره بیفته به جونت و ... لااله الا الله! اولین بارشان بود اینهمه نزدیکی! قلب مریم همچون گنجشکی زیر باران مانده داشت سینه اش را میشکافت. آنقدر محو گرمای تن مرد شده بود که توجهی به حرفهایش نمی کرد.. یعنی نمی توانست توجه کند... سید که یک محل به سرش قسم می خوردند، مردی که دین و ایمانش را برده بود... در حلق او بود و مگر هوش و حواسی هم باقی می‌ماند؟ _ من... من... می... میشه برین عقب... توروخدا... امیرحسین به خودش آمده و چشمانش از این نزدیکی گرد شد. چه بر سرش آمده بود!؟ دستپاچه عقب رفت و چند باری دست روی صورتش کشید تا بر خود مسلط شود. _ اگه کاری ندارین من برم داخل آقا سید، خوبیت نداره دم خونه ی من... حرفش آتشی دوباره به جان مرد انداخت. خوبیت نداشت او را مقابل خانه اش بینند اما شوهر دادنش با آن شکم برآمده خوبیت داشت! دندان قروچه ای کرد و با حرص دوباره نزدیکش شد. دخترک را کنج در گیر انداخته و انگشت اشاره اش را مقابل نگاه خیسش تکان می داد. _ چیزی که خوبیت نداره شوهر دادن زن حاملست! مریم خسته از سرنوشتی که به دست دیگران نوشته می شد، بغضش ترکید و تکیه اش را به دیوار داد. سر درد دلش باز شده و حرفهایی که نباید را زد. _ من برای کل محل زنگ خطرم آقا سید... همه نگران شوهرا و پسرای عزبشونن که من یه وقت از راه به درشون نکنم. میخوان شوهرم بدن که خیال خودشونو راحت کنن... صدای بهم ساییده شدن دندان های امیرحسین را شنید و با عجز چشم بست. _ توام خیلی راحت قبول کردی! چانه اش از بغض لرزید و نالان پچ زد: _ اینکار... برای همه بهتره آقا سید... _ برای من چی؟! فکر منِ لامصبو نکردی؟ قلب مریم از حرکت ایستاد. چه داشت می گفت؟ نمیدانست چه بلایی سر او می آورد؟ دستان کوچکش روی چادر مشت شد و جرات سر بلند کردن هم نداشت. چه بر سر این پسر سر به زیر آمده بود؟ از چه می گفت؟ _ شما.... یعنی... چی... من... زبانش بند آمده و نفس کشیدن برایش سخت شده بود. _ تو که فهمیده بودی دلم برات رفته، نه؟ با حس گرمای دست مردانه اش، که حتی از روی چادر هم پوست تنش را می سوزاند همچون برق گرفته ها سر بلند کرد. نگاهشان در هم گره خورد و چشمانش به اشک نشسته بود مرد گنده! داغی حرفهایش بود یا دستی که شانه اش را نرم و محتاطانه لمس کرده بود که این طور گر گرفته و تنش داشت می سوخت. نالان و درمانده پاهای سست شده اش را بهم چسباند و برای اولین بار نامش را صدا زد. _ امیر حسین... لبخندی شیرین و مردانه لبهای مرد را مزین کرد و با آرامش و اطمینان پلک زد. _ جان دل امیر حسین... خبر نداری چه پدری از این دل بی صاحاب من درآوردی دختر... منتظر بودم بار شیشه ات رو زمین بذاری تا بیام جلو، اما انگار دیگه صبر جایز نیست... شب با حاج خانم خدمت می رسیم برای امر خیر! _ امر خیر!؟ من و تو؟ دهان باز مانده و چشمان درخشان از اشک مریم قلبش را به تکاپو انداخت. می شد مرد باشی، عاشق باشی، این حال و روز معشوق را ببینی و صبرت سر نیاید؟! تن لرزان مریم را سمت داخل خانه هل داد. نگاه بی تاب و تبدارش یک دم از لبهای سرخ و کوچکش کنده نمی شد. _ خود خدام که بود نمی تونست تا شب صبر کنه دختر، دیگه نمی تونم... بعدا این کارمو از دلت در می آرم! همزمان با بسته شدن در، چشمان مریم هم بسته شد و امیر حسین.... یه آقا سید گل و گلاب، که یه محل سرش قسم میخورن و تو پاکی و مردونگی لنگه نداره...📿 یه مریم خانم که شوهرش مرده و با یه شکم بالا اومده، به آقا سید پناه می بره...🤰 دلی که واسه هیچکس نرفته بود، برای مریم خانم قصمون می ره❤️‍🔥 وقتی خبردار می شه اهل محل می خوان جون و عمرشو شوهر بدن، می زنه به سیم آخر...🔥 رسوایی ای به بار میاد و....
    Show more ...
    1 476
    6
    پسر مذهبی و جذابی که دلش برای ممنوعه‌ای شیرین می رود و او را عقد می‌کند اما...🤭❌
    1 602
    0
    - مثل گرگ گرسنه موندم، هر لحظه که با لباس های برهنه میای جلوم بدتر منو گرسنه می‌کنی مریم! خم شد و دم گوشش زمزمه کرد. - امان از روزی که غریزه‌ جلوی چشمم و بگیره خانم. دخترک دستش را به کابینت گرفت. - آقا سید میشه برید کنار، بچه بیدار میشه پیشش نباشم بی تابی می‌کنه. امیر حسین دستهایش را دور کمر مریم حلقه کرد. - چی میشه یبار هم این دلِ مهربونت واسه شوهرت و بی‌تابی های اون نگرون بشه؟ گردنش داغ شد و متعجب نالید. - آقا امیر حسین! کمرش را محکم تا گرفت و روی کابینت گذاشتش. - آتیش شدی به جونم مریم.. فقط ساکت باش! حلالمی، نمیشه از این کشش فرار کنم. به دنبال حرفش با بی قراری...🥺🔞
    Show more ...
    1 520
    3
    - مادرم نباید بفهمه ازدواج ما صوریه! دخترک نگران نگاهش کرد و همانند خودش پچ زد. - الان دارن به ما نگاه میکنن؟ امیر حسین سر تکان داد و بیشتر روی صورت مریم خم شد. - نمی بوسمت، فقط عکس العمل نشون نده.. باشه؟ مریم تند تند سر تکان داد که گوشه‌ی لبش داغ شد و با چشم‌های گشاد به امیر حسین نگاه کرد. مرد چشم بست و بدون اینکه فرمانی روی رفتارش داشته باشد، کاملا لبهای مریم را به کام کشید. مریم متعجب شد اما امیر حسین سر دم گوشش برد. - حلال خدایی اما خودت و حروم کردی ازم.. نمی‌تونم در برابرت خودداری باشم دختر! مریم خواست مخالفت کند اما با دین مادر امیر حسین که از گوشه‌ی در نگاه میکرد، چشم بست. داغی گردنش را حس کرد.... یه حاجی خیلییی خفن که عاشق مریم میشه و بخاطر اینکه سر پناه بشه براش عقدش می‌کنه اما این دختره ریزه میزه‌ی ما...🥹❤️‍🔥
    Show more ...
    1 574
    6
    پسر مذهبی و جذابی که دلش برای ممنوعه‌ای شیرین می رود و او را عقد می‌کند اما...🤭❌
    1 571
    0
    - بهش شیر میدی؟ مریم به سختی سینه‌‌اش را پنهان کرد. سید دست دور کمر حلقه کرد و سرش را دم گوشش برد. - چرا ازم فرار می‌کنی لاکردار؟ آتیش میندازی به جون من با تن و بدن خیس بعد حمومت و بعدش هم میای پیش بچه‌ت؟ مریم چشم بست و کسری از ثانیه گردنش خیس شد. - به بچه شیر بده گریه نکنه. با حرکات لب امیر حسین دستهایش شل شد و امیر سریع بچه را گرفت و بدن مریم را دراز کرد. - ماشاالله سینه هات پر شیر و گنده‌ست که هم منو هم بچه رو سیر می‌کنه. چشمهای مریم خمار شد و مرد سریع روی بدنش خزید. - دختر اینبار فرار نکن، آتیش جونمو بدتر شعله ور نکن. مریم ناله کرد و او بدون درنگ دستش روی کمر شلوارش رفت و... مریم بعد از فوت شوهرش توی خونه یه زن پیر زندگی می‌کنه که پسر با ایمانش دست و دلش می‌لرزه و...🔞🥺❌
    Show more ...
    1 648
    2
    #توصیه_ادمین😍
    2 052
    0
    - مریم خانم شما لخت می‌خوابی؟ مریم هین کشید. - ای وای خاک به سرم سید شما بیداری! امیر حسین دست برد و آباژور را روشن کرد. - عادت داری بدون لباس بخوابی؟ چشمهای زن از خجالت لرزید و به آرامی نجوا کرد. - م.. من فقط بچه عادت داره وسط سینه هام بخوابه، واسه همین لخت می‌خوابم. سر بلند کرد و وقتی چشمهای امیر حسین را در یک سانتی دید، لب گزید و مرد دستش سمت سینه هایش رفت. - یه شبم به شوهری که باهاش غریبی این سینه هارو قرض نمیدی؟ رواست من تنها بخوابم و این گرمای پر عظمت که حلالم هست دریغ بشه ازم! به دنبال حرفش بدون تعلل دستهایش...❗️😁 بخاطر بچه‌اش زن اجباری یه مرد مومن شده اما زیبایی هاش دست و دل سید و میلزونه و...❤️‍🔥🤭
    Show more ...
    2 047
    4
    #توصیه_ادمین😍
    2 477
    0
    - بهش شیر میدی؟ مریم به سختی سینه‌‌اش را پنهان کرد. سید دست دور کمر حلقه کرد و سرش را دم گوشش برد. - چرا ازم فرار می‌کنی لاکردار؟ آتیش میندازی به جون من با تن و بدن خیس بعد حمومت و بعدش هم میای پیش بچه‌ت؟ مریم چشم بست و کسری از ثانیه گردنش خیس شد. - به بچه شیر بده گریه نکنه. با حرکات لب امیر حسین دستهایش شل شد و امیر سریع بچه را گرفت و بدن مریم را دراز کرد. - ماشاالله سینه هات پر شیر و گنده‌ست که هم منو هم بچه رو سیر می‌کنه. چشمهای مریم خمار شد و مرد سریع روی بدنش خزید. - دختر اینبار فرار نکن، آتیش جونمو بدتر شعله ور نکن. مریم ناله کرد و او بدون درنگ دستش روی کمر شلوارش رفت و... مریم بعد از فوت شوهرش توی خونه یه زن پیر زندگی می‌کنه که پسر با ایمانش دست و دلش می‌لرزه و...🔞🥺❌
    Show more ...
    2 340
    12
    - آقا سید برای معاینه‌ی بچه امضای شوهر رو میخوان! مریم خجالت زده بود و اشک می ریخت. از استرس بچه‌ی چند ماهه‌اش نفسش داشت بند می آمد و نمی دانست چطور حرفش را بزند که امیر حسین نگران نگاهش کرد و گفت: - امضا؟ باشه...اگر اشکالی نداره من امضا کنم. مریم می دانست اگر این اتفاق بیفتد عذاب وجدانش نسبت به مردی که به اجبار محرم این روز هایش بود، بیشتر می شود و از طرفی نمی خواست باری روی دوش مردی باشد، که شمار مردانگی هایش از دستش در رفته بود برای همین در حالی که داشت از نگرانی و استرس به خودش می پیچید و نگران بچه‌ی دو ماهه‌ای بود که تب بالایی داشت، مخالفت کرد: - نه آقا امیر حسین نیازی نیست...نمی خوام توی زحمت بیفتید امیر حسین اخمی کرد و به صورت سرخ مریم نگاه کرد. از کی به این صورت عادت کرده بود؟ نمی دانست پس به سرعت حواسش را جمع کرد و با جدیت و کمی عصبانیت گفت: - کدوم زحمت...از استرس داری پس می افتی...رنگ به روت نمونده...معلوم نیست این بچه‌ی توی بغلت تا چقدر دیگه می تونه تب بالای چهل درجه‌ رو تحمل کنه بعد تو توی این وضعیت هنوز نگران من و زحمت و این چیزایی؟ مریم لب گزید و عذاب وجدان داشت خفه‌اش می کرد. - تا الان خیلی در حق من و بچه‌ای که پدرش یکی دیگه‌ست مردونگی کردید...دیگه نمی تونم بیشتر از این ازتون بخوام! سید با حالی آشفته و کلافه در حالی که سعی می کرد صدایش را کنترل کند زمزمه کرد. - چند بار بگم تمام کارایی که کردم لطف نبوده؟ چند بار بگم بخاطر خو...! اما تا خواست حرفش را کامل کند، گریه‌ی بچه بلند شد و مریم آشفته در حالی که داشت پا به پای بچه‌ی تازه به دنیا آمده‌اش اشک می ریخت آرام تکانش داد. - قربونت برم که داری اذیت میشی...گریه نکن دورت بگردم! امیر حسین هول کرده نگاهش کرد. - چی شد؟ چرا یهو گریه‌اش گرفت؟ مریم اما نایی برای جواب دادن نداشت.. اشک هایش تمام قضیه را برای امیر حسین روشن کرد که بدون دوباره ادامه دادن آن بحث، برگه را گرفت و سریع اسم خودش را در جایگاه شوهر نوشت و امضا کرد. مریم میان هق هقش لب زد: - ببخشید آقا سید...ببخشید بی کس و کاریم همیشه باعث دردسرتون میشه! امیرحسین نفسش رفت و گردنش سرخ شد که یک باره به سمت مریم برگشت و در حالی که با احتیاط اشک هایش را پاک می کرد حرفی که نباید را زد. - کی گفته تو بی صاحابی؟ پس من اینجا چیکارم؟!...چند بار گفتم بازم میگم مهم نیست که مادر یه بچه‌ای...اونم از شوهر مرحومت...تو و این بچه گناه که نکردید... کمی مکث کرد و در حالی جای جای صورت مریم را می کاوید محتاط و آرام تر از قبل ادامه داد. - هیچ وقت برام دردسر نبودی و نیستی...تو فقط لب تر کن...من همه کست میشم!❌♨️ ⁉️لینک vip پست آخر کانالشه♨️
    Show more ...
    1 342
    6
    - سید، مادر برو شیرینی بگیر بیار امشب خواستگار میاد برای مریم خانم! نگاه تند و تیزش را سمت مادرش می کشد. - خواستگار دیگه چه کوفتیه؟ کم مانده بزنم زیر خنده. - وا.. آقا سید از شما بعیده! من بخوام عروس شم از شما باید اجازه بگیرم! - استغفرالله.. لعنت بر شیطان رجیم.. ببین دختر جون شما هنوز عقلت قد نمی ده چی برات خوبه و چی بد. مونده بری خونه ی شوهر. اینهمه عجله ت واسه چیه نمی فهمم رگ پیشانی اش بیرون زده و من باز سر به سرش می گذارم. - آقا سید.. دیگه موهاتون شده رنگ دندوناتون! کِی پس می خوای عروس بیاری شما؟ پوف بلندی می کشد. - آهان.. نیمه ی گمشدت و پیدا نکردی؟ اونوقت توقع داری من بمونم پیر شم حالا که یکی اومده بگیرتم!! - می خوام ببینم کدوم پفیوزی جرات داره بیاد در این خونه رو بزنه! زنده و مرده ش و نیارم جلو چشاش بچه ی بابام نیستم - وا.. چه حرفیه می زنی سید! خب این دختر حق داره بره دنبال زندگیش - کدوم زندگی مادرِ من! زندگیش همینجاس.. تو همین خونه گردنم را تاب می دهم و لب می جنبانم. - شما الان خوب بود بچه ت همسن من باشه. هنوز عزب اوقلی موندی آقا سید. دروغ می گم!؟ پوزخند می زند. - می شه بدونم زن گرفتن من چه سودی واسه تو داره؟ - خب.. شوهر کردن من چه ضرری به شما داره آقا امیر حسین!؟ حاج خانم بی توجه به کش مکش های ما به پذیرایی می رود. فرصت پیدا میکنم که این دخترک چموش را گوشه ای گیر بی اندازم: -میخوای شوهر کنی اونوقت بگی اونی که با بوسه هاش طوافت میده کیه؟ لب می گزم و خیره ی موهای جو گندمی اش می گویم: -همونی که هر شب یواشکی میاد تو اتاق من و همش می گه برام برقص... نیشخندی به حرفم می زند: -کی منو اینطور بی قرار کرده..پدرسوخته! هُرم نفس هایش هورمون های زنانه ام را زیر و رو کرده و نفسم بند می آید. - اونی که لبات دیوونه ش می کنه و همچی که میاد تو بغلت.. دستم را می کشد و تنم را در آغوش می کشد. - بده من اون لبو که خرابتم دختر یه آقا سید داریم😌😌 قد و بالا رعنا ..... صدا خفن .‌...... جذاب و خوش هیکل و تو دل برو .....🤤🤤 این آقا سید ما سر به زیر و حرف گوش کن !عزیز جونِ مادرش! 🤭😂 این آقا سن بالاست😌😂 مامان جونش دنبال یه عروس خوش برو رو و خانم و ناز میگرده...... دست روزگار یه جوری می‌چرخه که با مریم خانم کوچولو و دلبر ما آشنا میشه😌😍 مریم خانم ما برای یه مدتی مهمون آقا سید و مادرش میشه.....🚶‍♀🚶‍♀ کم کم که میگذره میشه مهمون دل آقا سیدمون و دیگه قرار نیست از دلش بره😍😌
    Show more ...
    953
    8
    - سید، مادر برو شیرینی بگیر بیار امشب خواستگار میاد برای مریم خانم! نگاه تند و تیزش را سمت مادرش می کشد. - خواستگار دیگه چه کوفتیه؟ کم مانده بزنم زیر خنده. - وا.. آقا سید از شما بعیده! من بخوام عروس شم از شما باید اجازه بگیرم! - استغفرالله.. لعنت بر شیطان رجیم.. ببین دختر جون شما هنوز عقلت قد نمی ده چی برات خوبه و چی بد. مونده بری خونه ی شوهر. اینهمه عجله ت واسه چیه نمی فهمم رگ پیشانی اش بیرون زده و من باز سر به سرش می گذارم. - آقا سید.. دیگه موهاتون شده رنگ دندوناتون! کِی پس می خوای عروس بیاری شما؟ پوف بلندی می کشد. - آهان.. نیمه ی گمشدت و پیدا نکردی؟ اونوقت توقع داری من بمونم پیر شم حالا که یکی اومده بگیرتم!! - می خوام ببینم کدوم پفیوزی جرات داره بیاد در این خونه رو بزنه! زنده و مرده ش و نیارم جلو چشاش بچه ی بابام نیستم - وا.. چه حرفیه می زنی سید! خب این دختر حق داره بره دنبال زندگیش - کدوم زندگی مادرِ من! زندگیش همینجاس.. تو همین خونه گردنم را تاب می دهم و لب می جنبانم. - شما الان خوب بود بچه ت همسن من باشه. هنوز عزب اوقلی موندی آقا سید. دروغ می گم!؟ پوزخند می زند. - می شه بدونم زن گرفتن من چه سودی واسه تو داره؟ - خب.. شوهر کردن من چه ضرری به شما داره آقا امیر حسین!؟ حاج خانم بی توجه به کش مکش های ما به پذیرایی می رود. فرصت پیدا میکنم که این دخترک چموش را گوشه ای گیر بی اندازم: -میخوای شوهر کنی اونوقت بگی اونی که با بوسه هاش طوافت میده کیه؟ لب می گزم و خیره ی موهای جو گندمی اش می گویم: -همونی که هر شب یواشکی میاد تو اتاق من و همش می گه برام برقص... نیشخندی به حرفم می زند: -کی منو اینطور بی قرار کرده..پدرسوخته! هُرم نفس هایش هورمون های زنانه ام را زیر و رو کرده و نفسم بند می آید. - اونی که لبات دیوونه ش می کنه و همچی که میاد تو بغلت.. دستم را می کشد و تنم را در آغوش می کشد. - بده من اون لبو که خرابتم دختر یه آقا سید داریم😌😌 قد و بالا رعنا ..... صدا خفن .‌...... جذاب و خوش هیکل و تو دل برو .....🤤🤤 این آقا سید ما سر به زیر و حرف گوش کن !عزیز جونِ مادرش! 🤭😂 این آقا سن بالاست😌😂 مامان جونش دنبال یه عروس خوش برو رو و خانم و ناز میگرده...... دست روزگار یه جوری می‌چرخه که با مریم خانم کوچولو و دلبر ما آشنا میشه😌😍 مریم خانم ما برای یه مدتی مهمون آقا سید و مادرش میشه.....🚶‍♀🚶‍♀ کم کم که میگذره میشه مهمون دل آقا سیدمون و دیگه قرار نیست از دلش بره😍😌
    Show more ...
    192
    1
    قرار نبود زیاد بمونه.. ولی اون باردار بود و مادرم اصرار داشت که براش مادری کنه.. با خودم عهد کرده بودم برای هیچ زنی دلم نلرزه.. ولی اون نذاشت.. حالا.. حتی اگه اون بخواد بره من نمی ذارم..
    328
    0
    -آقاسیدامیرحسین، بودنتون تو اتاق یه زن باردار درست نیست! مریم پاهای ورم کرده از ماه‌های آخر بارداری را زیر ملحفه‌ی نازک پنهان کرد ولی سیدامیرحسین کوتاه نیامد. ساعت از نیمه گذشته بود و قطعا حضور این مرد در اتاق کوچک مریم... -حالت خوب نیست مریم، رنگ به روت نیست. می‌خوای چشم ببندم رو حال نزارت و یه گور بابا بگم به این همه سال زندگیم؟! می‌تونم کمک نکنم؟! سید گامی به جلو برداشت و مریم لب روی هم فشرد تا دردی که لحظه به لحظه بیشتر میشد را کتمان کند مبادا این مرد بیش از این وارد زندگیِ بی سر و تهش شود. -ازتون خواهش می‌کنم آقاسید، این وقت شب... براتون حرف درمیارن. نمیگن سید تو اتاق من چی می‌خواد؟! مرد بی‌اهمیت به حرفی که خودش حقیقت بودنش رامی‌دانست، بیشتر پیش رفت. در کامل کیپ نشده بود و قلب مریم مثل گنجشک بی‌وقفه می‌کوبید. -الان حال تو برام مهمه! -نباید باشه آقاسید، درسته به گردنم حق دارین ولی من یه زن باردارم که شوهر ندارم..زشته شما رو با من ببینن مرد عصبی نفس کشید و نزدیک به تخت و بالای سر دخترکِ سرخ شده ایستاد. معلوم بود کم مانده از درد بیهوش شود. -پاشو ببرمت بیمارستان شاید وقت زایمانته، با جون خودت بازی می‌کنی که آبروی من حفظ شه؟! لبه‌ی تخت نشست و مریم با استرس خودش را کنار کشید. ملحفه را کنار زد و ناخواسته نگاهش به ساق پای تپل و سفید مریم افتاد. زیر لب استغفراللهی گفت و دوباره حرفش را ادا کرد. -مادرم خونه نیست.. الان تنها کسی که می‌تونه کمک بده منم مریم نالان لب زد: -خیلی زشته اینجوری... ملحفه رو کنار نزنید آقاسید! وضعیتم مناسب نیست آخه سیدنگران نگاهی در چشم‌های زیبای مریم چرخاند. مدت‌ها بود که دلش برای همین نگاه گریزان لرزیده بود و حالا... سخت بود چشم از سپیدی بی حد و حصر تنش بگیرد. -خیانت در امانت نمی‌کنم. تو امانت حاج خانومی، پاشو با خودت لج نکن، می‌برمت بیمارستان! همین‌که خودش را پایبن کشید و دستش را لبه‌ی تخت گذاشت، خیسی تشک توجهش را جلب کرد. ابرو درهم کشید و مریم با شرم لب گزید و بالاخره مقاومتش در هم شکست. آخ غلیطی به لب آورد و با حال نزاری لب زد: -ک کیسه‌ی آبم... آقاسید، شما رو به‌خدا بچه‌م... سیدامیرحسین مرد معتمد و بااصالتیه که عاشق یه دختر باردار میشه. دختری که از همسر سابقش حامله‌ست و به مادر سید پناه آورده ولی عشق ناغافل یقه سید رو می گیره و...
    Show more ...
    785
    2
    _ سینه ی زن حامله بزرگ میشه دیگه مادر! امیرحسین دست به سینه و با اخم نگاهم میکند که خجالت زده پلک های لرزانم را روی هم میفشارم. _ به بزرگ و کوچیکیش چیکار دارم حاج خانم؟! حاج خانم دست روی دست کوبیده و پوفی میکند. این چپ و راست گیر دادن های سید او را هم کلافه کرده بود. _ پس چی میگی مادر؟! چپ میری راست میای بند میکنی به این دختر بیچاره اشکشو در میاری. سمتم که می آید ترسیده در خودم جمع میشوم و صورتم را پایین میبرم که زمزمه ی زیر لبی اش را میشنوم. ذکری که همیشه برای آرام شدن میخواند. روی صورتم خم شده و با پشت دست گونه ام را نوازش میکند. چیزی در دلم تکان خورده و نفس در سینه ام حبس میشود. _ لعنت بر شیطون! مگه تا حالا روت دست بلند کردم که اینجوری میکنی لامصب؟ بغضم شکسته و چشمانم به اشک مینشیند. دلگیر از داد و فریادهایش مقابل مردم محل هق میزنم. _ کاش دست روم بلند میکردین سید ولی پیش بقیه خوارم نمیکردین. مگه من چیکار کرده بودم؟ _ خوشم باشه سید، چیکار کردیش دوباره؟ خدا رو خوش نمیاد راه به راه دل این دخترو میشکونی. تکخند هیستریکی میزند و دست میان موهایش میبرد. پشتش را به من میکند و دلم برای عضلات ورزیده اش میرود. _ دِ حاج خانم اینکه میگم نمیخوام سک و سینه ی زنمو یه جماعت ببینن حرف نامربوطیه؟! عصبی از انگی که به من میبندد بلند شده و مقابلش می ایستم. انگشت اشاره ام را بالا برده و فریاد میزنم: _ حواست به حرفات باشه امیر آقا. داری به من تهمت هرزگی میزنی؟ چانه ام میان پنجه ی تنومندش قفل شده و سرم را بلند میکند. _ دهنتو آب بکش وقتی در مورد خودت حرف میزنی نیم وجبی. صورتش پایین تر آمد که حاج خانم شروع کرد به صلوات فرستادن. _ ویار داری، به منِ بیشرف زنگ بزن هر چی میخوای برات بیارم. پامیشی هلک و هلک میای دم مغازه، چشم هرز میفته روت، میخوای وایستم بخندم بهت؟! چانه ی لرزانم را تکان آرامی داده و توی صورتم دندان قروچه ای میکند. _ باد زد چادرت رفت کنار، آب از لب و لوچه ی اون بی ناموسا سرازیر شد. فکر کردی من بی غیرتم که صدام در نیاد؟! چانه ام را به آرامی رها کرد و سمت حاج خانم رفت. تهدید گر و با خشم فریاد زد: _ این از این خونه پاشو نمیذاره بیرون حاج خانم، ببینم و بشنوم براش گرون تموم میشه. حرفمو زدم که فردا خِرمو نچسبین که اشکشو درآوردم! سمت در رفت که هق هقم اوج گرفت. _ تو اگه مرد بودی چشم اونا رو از کاسه در میاوردی. زورتو به رخ منِ بی صاحاب میکشی فکر کردی خیلی مردی سید؟! با نگاهی به خون نشسته سمتم پاتند کرد که ترسیده قدمی عقب رفتم. عصبی دست زیر چشمانم کشیدم و با نزدیک شدنش صدایم تحلیل رفت. _ خاک بر سر من که دلم برات تنگ شده بود، ویارو بهونه کردم تا ببینمت... گل میگیرم در این دلمو... حاج خانم ریز خندید و هن هن کنان سمت در رفت. _ امان از دست شما جوونا! دلشو به دست بیار مادر، دلتنگیشم رفع کن! با بسته شدن در، نگاه خیسم را از قیافه ی مبهوتش میگیرم و سمت اتاق میروم که وسط راه بازویم کشیده شده و از پشت در آغوش گرمش فرو میروم. _ دورت بگرده این نامرد... خانم از کی تا حالا دلتنگ من میشن؟ در آغوشش تقلا میکنم و بدخلق به اوی مهربان شده میتوپم: _ غلط اضافی کردم، شمام صداتو بنداز سرت به من گیر بده سید، این کارا به شما نمیاد... نرمی گوشم را میبوسد و من در آغوشش میلرزم. _ جون دلم... سید فدای قشنگیات بشه که هم دردی، هم درمون... برم گرداند و چشمان خیسم را بوسید. قلبم به تلاطم افتاد و سر روی سینه اش گذاشتم. در آغوشش بلندم کرد و سمت اتاق رفت. _ از قدیم میگن رفع دلتنگیِ زن، از واجباته!
    Show more ...
    353
    1
    _ سینه ی زن حامله بزرگ میشه دیگه مادر! امیرحسین دست به سینه و با اخم نگاهم میکند که خجالت زده پلک های لرزانم را روی هم میفشارم. _ به بزرگ و کوچیکیش چیکار دارم حاج خانم؟! حاج خانم دست روی دست کوبیده و پوفی میکند. این چپ و راست گیر دادن های سید او را هم کلافه کرده بود. _ پس چی میگی مادر؟! چپ میری راست میای بند میکنی به این دختر بیچاره اشکشو در میاری. سمتم که می آید ترسیده در خودم جمع میشوم و صورتم را پایین میبرم که زمزمه ی زیر لبی اش را میشنوم. ذکری که همیشه برای آرام شدن میخواند. روی صورتم خم شده و با پشت دست گونه ام را نوازش میکند. چیزی در دلم تکان خورده و نفس در سینه ام حبس میشود. _ لعنت بر شیطون! مگه تا حالا روت دست بلند کردم که اینجوری میکنی لامصب؟ بغضم شکسته و چشمانم به اشک مینشیند. دلگیر از داد و فریادهایش مقابل مردم محل هق میزنم. _ کاش دست روم بلند میکردین سید ولی پیش بقیه خوارم نمیکردین. مگه من چیکار کرده بودم؟ _ خوشم باشه سید، چیکار کردیش دوباره؟ خدا رو خوش نمیاد راه به راه دل این دخترو میشکونی. تکخند هیستریکی میزند و دست میان موهایش میبرد. پشتش را به من میکند و دلم برای عضلات ورزیده اش میرود. _ دِ حاج خانم اینکه میگم نمیخوام سک و سینه ی زنمو یه جماعت ببینن حرف نامربوطیه؟! عصبی از انگی که به من میبندد بلند شده و مقابلش می ایستم. انگشت اشاره ام را بالا برده و فریاد میزنم: _ حواست به حرفات باشه امیر آقا. داری به من تهمت هرزگی میزنی؟ چانه ام میان پنجه ی تنومندش قفل شده و سرم را بلند میکند. _ دهنتو آب بکش وقتی در مورد خودت حرف میزنی نیم وجبی. صورتش پایین تر آمد که حاج خانم شروع کرد به صلوات فرستادن. _ ویار داری، به منِ بیشرف زنگ بزن هر چی میخوای برات بیارم. پامیشی هلک و هلک میای دم مغازه، چشم هرز میفته روت، میخوای وایستم بخندم بهت؟! چانه ی لرزانم را تکان آرامی داده و توی صورتم دندان قروچه ای میکند. _ باد زد چادرت رفت کنار، آب از لب و لوچه ی اون بی ناموسا سرازیر شد. فکر کردی من بی غیرتم که صدام در نیاد؟! چانه ام را به آرامی رها کرد و سمت حاج خانم رفت. تهدید گر و با خشم فریاد زد: _ این از این خونه پاشو نمیذاره بیرون حاج خانم، ببینم و بشنوم براش گرون تموم میشه. حرفمو زدم که فردا خِرمو نچسبین که اشکشو درآوردم! سمت در رفت که هق هقم اوج گرفت. _ تو اگه مرد بودی چشم اونا رو از کاسه در میاوردی. زورتو به رخ منِ بی صاحاب میکشی فکر کردی خیلی مردی سید؟! با نگاهی به خون نشسته سمتم پاتند کرد که ترسیده قدمی عقب رفتم. عصبی دست زیر چشمانم کشیدم و با نزدیک شدنش صدایم تحلیل رفت. _ خاک بر سر من که دلم برات تنگ شده بود، ویارو بهونه کردم تا ببینمت... گل میگیرم در این دلمو... حاج خانم ریز خندید و هن هن کنان سمت در رفت. _ امان از دست شما جوونا! دلشو به دست بیار مادر، دلتنگیشم رفع کن! با بسته شدن در، نگاه خیسم را از قیافه ی مبهوتش میگیرم و سمت اتاق میروم که وسط راه بازویم کشیده شده و از پشت در آغوش گرمش فرو میروم. _ دورت بگرده این نامرد... خانم از کی تا حالا دلتنگ من میشن؟ در آغوشش تقلا میکنم و بدخلق به اوی مهربان شده میتوپم: _ غلط اضافی کردم، شمام صداتو بنداز سرت به من گیر بده سید، این کارا به شما نمیاد... نرمی گوشم را میبوسد و من در آغوشش میلرزم. _ جون دلم... سید فدای قشنگیات بشه که هم دردی، هم درمون... برم گرداند و چشمان خیسم را بوسید. قلبم به تلاطم افتاد و سر روی سینه اش گذاشتم. در آغوشش بلندم کرد و سمت اتاق رفت. _ از قدیم میگن رفع دلتنگیِ زن، از واجباته!
    Show more ...
    442
    5
    - آقا سید؟ نصف شبی تو اتاق من چیکار داری! حاج خانم الان بیاد آبرو برام نمی مونه ها - خلاف شرع که نکردم.. کردم؟ - بخدا الان میاد فکر بد می کنه. شما چرا.. حرفم را قطع می کند و جلو می آید. - فکر بد چرا پدر سوخته!؟ اومدم پیش زنِ خودم. جرم که نکردم. بعدشم جای زن تو بغل شوهرشه لبه ی تخت می نشیند و با لذت نگاهم می کند. - الان شما اون زیر چی قایم کردی که من نباید ببینم.. ها!؟ ریز می خندم و پشت چشم نازک می کنم. - چیزایی که شما اگه ببینی دیگه تا صبح منو ول نمی کنی سر جلو می آورد و خمار نگاهم می کند: - برا همون چیزا اومدم که صداتو در میاره پدرسوخته ترسیده به درب بسته‌ی اتاقش نگاه کرده و سعی میکنم از او فاصله بگیرم: - الان مادرجون میاد میبینه پسرش با اون همه دبدبه و کبکبه افتاده رو مهمونش! زشته! لب‌هایش که به لبخند باز می شود دلبرانه طره‌ای از موهایم را کنار می زنم. - اینقدر از من متنفر بودی که اصلا فکر نمیکردم بیای طرفم سید! خم می شود و لب‌هایش مستقیم زیر گلویم می چسبد و همانجا با خماری زمزمه می کند. - اون موقع سر لخت میومدی جلوم، خسته میشدم از بس چشم میچرخوندم... چادر را از روی شانه‌ام پایین می کشد. - ولی الان واسه خودمی، تا دلم بخواد نگات میکنم و میخورمت! خجالت زده از عریان بودن شانه‌هایم در خودم مچاله می شوم. - هر شب میای اینجا سید، یه وقت مادر جون ببینه چیزی از من نمیمونه که! رک و بی پرده لب می جنباند. - خودش کاری کرد تو زنم بشی... منم که زن ندیده چسبیدم بهت! لب برچیده سر پایین می اندازم. - مدت صیغه داره تموم میشه سید، درست نیست اینطوری! تنش به تنم چسبد و به ارامی و همچون شی‌ای شکستنی تنم را روی تخت خوابانده و روی بدنم خیمه می زند. - فکر کردی مدت صیغه تموم شه ولت میکنم؟ بغض کرده چانه‌ام می لرزد. - خواهرتون از من خوشش نمیاد اقا سید! انگشت‌های کشیده‌اش را روی چانه‌ی لرزانم می کشد و با مهربانی لب می زند. - گریه نکن دور چشمات بگردم، مگه ابجیم میخواد با تو زندگی کنه که اینطوری لب چین میدی واسه من؟ من دوست دارم و ولتم نمیکنم حرفش را زده و سپس با شیطنت نفسش را بیخ گوشم ول می کند. - حالا هم بیا بغل حاجیتون یه دو تا ماچ بده ما، از دیشب تا الان از نزدیک ندیدمت دستی به یقه‌ی پیراهنش می کشم و ناز می کنم. - بی طاقت شدی سید! دندان روی هم می فشارد و سرش را به سمتم خم کرده و بالای سینه‌ی لختم را به دندان می کشد و... یه آقا سید داریم😌😌 قد و بالا رعنا ..... صدا خفن .‌...... جذاب و خوش هیکل و تو دل برو .....🤤🤤 این آقا سید ما سر به زیر و حرف گوش کن !عزیز جونِ مادرش! 🤭😂 این آقا سن بالاست😌😂 مامان جونش دنبال یه عروس خوش برو رو و خانم و ناز میگرده...... دست روزگار یه جوری می‌چرخه که با مریم خانم کوچولو و دلبر ما آشنا میشه😌😍 مریم خانم ما برای یه مدتی مهمون شبای آقا سید و مادرش میشه.....🚶‍♀🚶‍♀ کم کم که میگذره میشه مهمون دل آقا سیدمون و دیگه قرار نیست از دلش بره😍😌
    Show more ...
    911
    7
    - اهای.. با توام! شنیدی چی گفتم؟ از گوشه ی چشم نگاهش می کنم. - جُل و پلاستو جمع می کنی برمی گردی خونه ی حاجی.. بعدشم هر چی من گفتم می گی چشم.. افتاد؟ - من دیگه برنمی گردم تو اون خونه.. نه الان، نه هیچوقت دیگه سر جلو می کشد و نفس چندش آورش حالم را بهم می زند. - اشتباه ملتفت شدی، زن داداش.. هیشکی واسه برگشتن تو به اون خونه بال بال نمی زنه.. حاجی فقط نوه شو می خواد.. توام اگه نمی خوای از بچه ت جدا شی می تونی بیای، واِلا.. حاج صادق انگار تازه یادش به یادگار حامد افتاده بود و دختر کوچکم را حق خود می دانست! دست مشت کرده ام را به سینه اش می کوبم. - واِلا چی.. هان؟! فکر کردی می ذارم بچه مو ببری! کور خوندی آقا منصور.. مملکت اونقدرام بی قانون نیست که هر کی هر غلطی دلش خواست بکنه و.. حرفم را قطع می کند و پوزخند زشتی می زند. - کدوم قانون، زن! قانونی که تو رو به عنوان قیم اون بچه قبول نداره رو می گی؟! یا حقی که به حاجی می ده و به تو که مثلاً مادرش هستی، نمی ده رو.. هان؟ سایه ی مردی پیش چشمانم ظاهر می شود و نگاه به قدم های بلندش می کنم. جلو می آید و کنارم می ایستد. زل می زند در چشمان منصور و لب می جنباند. - خیر باشه اخوی! دنبال شر اومدی یا دیدی من هی هیچی نمی گم فکر کردی خبریه! منصور اما از رو نمی رود چرا! - شما دخالت نکنی به صلاحه آقا سید.. بچه ی داداش من اونقدر بی کس و کار نیست که بخواد تو خونه ی غریبه بزرگ شه.. بد می گم؟ مُشتی که به دهان منصور می کوبد را می بینم و هین بلندی می کشم. سید از میان دندان های چفت شده می غرد. - غریبه تویی و هفت جد و آبادت مرتیکه ی عوضی.. اومدی دنبال بچه ای که هم مادر داره، هم پدر.. اره منصور؟! منصور دستی به دهان خون آلودش می کشد. - چیه.. نکنه تو باباشی.. هان؟ برای خودش انگار سر تکان می دهد. - پس بگو، همینه که راش دادی تو خونه ت و بعدشم نذاشتی بره.. بگو اون بچه مال حامد نیست، مالِ توئه ضربه های بعدی را محکم تر می خورد و آش و لاش گوشه ی دیوار می افتد. سید اما اخطار می دهد، جدی و محکم. - کافیه فقط یه بار، یه بار دیگه دور و بر زن و بچه م ببینمت.. جوری از زندگی سیرت می کنه که روزی هزار بار آرزو کنی کاش اصلاً به دنیا نمی اومدی یقه اش را ول می کند و از روی زانو بلند می شود. مچ دستم را می گیرد و دنبال خود می کشد. وارد حیاط می شود و تنم به دیوار می چسبد. نفس های تندش حالم را زیر و رو می کند. بریده بریده حرف می زنم. - قرار.. نبود کسی.. بدونه که من و تو.. با هم.. سر جلو می کشد و من لال می شوم. - اصلاً گور بابای قرار.. مهم اینه که من شوهر تو و بابای اون بچه م.. نیست؟ انگار وسوسه ام می کند که با این مرد همه چیز را تمام کنم. لب های خیس و لرزانم به لب هایش می چسبد و لبخند جذابش را حس می کنم. از میان لب های به هم دوخته اش نجوا می کند. - دورت بگردم مریم بعد از مرگ همسرش در حالیکه بارداره مجبوره برای مدتی با مردی همخونه شه که همه ی بازار به جوونمردی می شناسنش و رو سرش قسم می خورن.. این وسط پای بچه ای در میونه که امیر حسین می خواد براش پدری کنه و چاره ای جز.. 😎😎
    Show more ...
    583
    2
    - این شرت زیر میزت مال کیه؟ این را ارام زمزمه کردم. جاوید خان و شرت زنانه در اتاقش؟ - پس رئیس زن داره. شرت خریده واسش. شرت زرد توری را با دو انگشت بالا گرفتم. کثیف نبود. مارک ولی نداشت. دماغم را چین دادم و روی زمین گذاشتمش. با جارو فقط اطرافش را پاک کردم. این شرت از کل زندگی من قشنگ تر بود‌. - یکی مثل زن رییس که از اینا میپوشه! من باید شرتای قدیمی مامان بزرگم رو بشورم بپوشم...خدایا مصبت رو شکر. دوست داشتم جاروی خاکی را رویش بمالم. اهی کشیدم که ناگهان در باز شد. از جا پریدم که جاوید وارد شد و مستقیم گفت: - تو اتاق کارم لباس زیر عوض می‌کنی؟ بهت زده به سمت مردی برگشتم که در بلوا به پا کردن استاد بود. - من؟ نه فقط اومدم تمیز کنم همین... با خشم غرید. _اومدی تمیز کنی یا شرت بندازی زمین که به من چراغ سبز بدی؟ چشم هایم از بهت قد چشم های گاو گرد شدند. این مردک چه میگفت...من حتی اگر می خواستم نخ بدهم هم این کار را نمی کردم. شرت گلدار کش دار مادر بزرگم را بیاورم، با ان جا پاهای بزرگش که همیشه در پریودی ام کثیف میشد! - من اینو همین جا پیدا کردم رییس، مال خانومتونه! - من خانوم ندارم...ننداز گردن من، مظلوم نمایی پیش بقیه فایده نداره. بقیه؟ سرم را چرخاندم که با دیدن کارمندها رنگ از رخم پرید. لعنت به من و این شرت خوشگل!. جوری پچ پچ می کردند که انگار جلوی خودشان لخت شدم‌. جاوید با غرور و پرستیژ خاصش جلو آمد و با انگشت شرت را بالا گرفت و گفت: - ولی این برای تو کوچیکه! زیادی سکسی هم هست، چرا نظافت کار شرکتم باید لامبادای توری تن کنه؟ تنم از خجالت به لرزش افتاد. کارمندا همه رفته بودن. منم باید جیم می‌زدم!. ارام لب زدم: - مال من نیست. - میدونم، چرا در رو نبستی؟ بهت زده گفتم: - یعنی چی؟ - مال خودمه، باهاش خودم رو راضی می‌کنم. مجبور شدم بندازمش گردنت...اگه اندازته ببرش... همزمان با این حرفش به پشتم نگاه کرد که تته پته کردم و دست روی پشتم گذاشتم که با چشم های سرخ شده سینه ام را چنگ زد. - توهم خوشگلیا، قیافتو نمیگم...مهم نیست واسم، باسن خوبی داری... جیغ خفیفی کشیدم که به عقب هلم داد. کمرم به میز خورد. - این شرت رو می خوای مگه نه؟ قیمتش اندازه حقوق یک ماهته...می خوای بهت بدمش... هوم،؟ بذار خودم تنت کنم... دستش سمت کش شلوار اونیفرمم رفت تقلا کردم. برم گرداند و شکمم را به میز چسباند و از پشت بهم چسبید. - جیغ بزنی همین شرتی که خودمو بهش مالوندم میکنم تو دهنت! داغی چیزی رو بین پام حس کردم و...
    Show more ...
    585
    8
    - اهای.. با توام! شنیدی چی گفتم؟ از گوشه ی چشم نگاهش می کنم. - جُل و پلاستو جمع می کنی برمی گردی خونه ی حاجی.. بعدشم هر چی من گفتم می گی چشم.. افتاد؟ - من دیگه برنمی گردم تو اون خونه.. نه الان، نه هیچوقت دیگه سر جلو می کشد و نفس چندش آورش حالم را بهم می زند. - اشتباه ملتفت شدی، زن داداش.. هیشکی واسه برگشتن تو به اون خونه بال بال نمی زنه.. حاجی فقط نوه شو می خواد.. توام اگه نمی خوای از بچه ت جدا شی می تونی بیای، واِلا.. حاج صادق انگار تازه یادش به یادگار حامد افتاده بود و دختر کوچکم را حق خود می دانست! دست مشت کرده ام را به سینه اش می کوبم. - واِلا چی.. هان؟! فکر کردی می ذارم بچه مو ببری! کور خوندی آقا منصور.. مملکت اونقدرام بی قانون نیست که هر کی هر غلطی دلش خواست بکنه و.. حرفم را قطع می کند و پوزخند زشتی می زند. - کدوم قانون، زن! قانونی که تو رو به عنوان قیم اون بچه قبول نداره رو می گی؟! یا حقی که به حاجی می ده و به تو که مثلاً مادرش هستی، نمی ده رو.. هان؟ سایه ی مردی پیش چشمانم ظاهر می شود و نگاه به قدم های بلندش می کنم. جلو می آید و کنارم می ایستد. زل می زند در چشمان منصور و لب می جنباند. - خیر باشه اخوی! دنبال شر اومدی یا دیدی من هی هیچی نمی گم فکر کردی خبریه! منصور اما از رو نمی رود چرا! - شما دخالت نکنی به صلاحه آقا سید.. بچه ی داداش من اونقدر بی کس و کار نیست که بخواد تو خونه ی غریبه بزرگ شه.. بد می گم؟ مُشتی که به دهان منصور می کوبد را می بینم و هین بلندی می کشم. سید از میان دندان های چفت شده می غرد. - غریبه تویی و هفت جد و آبادت مرتیکه ی عوضی.. اومدی دنبال بچه ای که هم مادر داره، هم پدر.. اره منصور؟! منصور دستی به دهان خون آلودش می کشد. - چیه.. نکنه تو باباشی.. هان؟ برای خودش انگار سر تکان می دهد. - پس بگو، همینه که راش دادی تو خونه ت و بعدشم نذاشتی بره.. بگو اون بچه مال حامد نیست، مالِ توئه ضربه های بعدی را محکم تر می خورد و آش و لاش گوشه ی دیوار می افتد. سید اما اخطار می دهد، جدی و محکم. - کافیه فقط یه بار، یه بار دیگه دور و بر زن و بچه م ببینمت.. جوری از زندگی سیرت می کنه که روزی هزار بار آرزو کنی کاش اصلاً به دنیا نمی اومدی یقه اش را ول می کند و از روی زانو بلند می شود. مچ دستم را می گیرد و دنبال خود می کشد. وارد حیاط می شود و تنم به دیوار می چسبد. نفس های تندش حالم را زیر و رو می کند. بریده بریده حرف می زنم. - قرار.. نبود کسی.. بدونه که من و تو.. با هم.. سر جلو می کشد و من لال می شوم. - اصلاً گور بابای قرار.. مهم اینه که من شوهر تو و بابای اون بچه م.. نیست؟ انگار وسوسه ام می کند که با این مرد همه چیز را تمام کنم. لب های خیس و لرزانم به لب هایش می چسبد و لبخند جذابش را حس می کنم. از میان لب های بهم دوخته اش نجوا می کند. - دورت بگردم مریم بعد از مرگ همسرش در حالیکه بارداره مجبوره برای مدتی با مردی همخونه شه که همه ی بازار به جوونمردی می شناسنش و رو سرش قسم می خورن.. این وسط پای بچه ای در میونه که امیر حسین می خواد براش پدری کنه و چاره ای جز.. 😎😎
    Show more ...
    566
    8
    - اهای.. با توام! شنیدی چی گفتم؟ از گوشه ی چشم نگاهش می کنم. - جُل و پلاستو جمع می کنی برمی گردی خونه ی حاجی.. بعدشم هر چی من گفتم می گی چشم.. افتاد؟ - من دیگه برنمی گردم تو اون خونه.. نه الان، نه هیچوقت دیگه سر جلو می کشد و نفس چندش آورش حالم را بهم می زند. - اشتباه ملتفت شدی، زن داداش.. هیشکی واسه برگشتن تو به اون خونه بال بال نمی زنه.. حاجی فقط نوه شو می خواد.. توام اگه نمی خوای از بچه ت جدا شی می تونی بیای، واِلا.. حاج صادق انگار تازه یادش به یادگار حامد افتاده بود و دختر کوچکم را حق خود می دانست! دست مشت کرده ام را به سینه اش می کوبم. - واِلا چی.. هان؟! فکر کردی می ذارم بچه مو ببری! کور خوندی آقا منصور.. مملکت اونقدرام بی قانون نیست که هر کی هر غلطی دلش خواست بکنه و.. حرفم را قطع می کند و پوزخند زشتی می زند. - کدوم قانون، زن! قانونی که تو رو به عنوان قیم اون بچه قبول نداره رو می گی؟! یا حقی که به حاجی می ده و به تو که مثلاً مادرش هستی، نمی ده رو.. هان؟ سایه ی مردی پیش چشمانم ظاهر می شود و نگاه به قدم های بلندش می کنم. جلو می آید و کنارم می ایستد. زل می زند در چشمان منصور و لب می جنباند. - خیر باشه اخوی! دنبال شر اومدی یا دیدی من هی هیچی نمی گم فکر کردی خبریه! منصور اما از رو نمی رود چرا! - شما دخالت نکنی به صلاحه آقا سید.. بچه ی داداش من اونقدر بی کس و کار نیست که بخواد تو خونه ی غریبه بزرگ شه.. بد می گم؟ مُشتی که به دهان منصور می کوبد را می بینم و هین بلندی می کشم. سید از میان دندان های چفت شده می غرد. - غریبه تویی و هفت جد و آبادت مرتیکه ی عوضی.. اومدی دنبال بچه ای که هم مادر داره، هم پدر.. اره منصور؟! منصور دستی به دهان خون آلودش می کشد. - چیه.. نکنه تو باباشی.. هان؟ برای خودش انگار سر تکان می دهد. - پس بگو، همینه که راش دادی تو خونه ت و بعدشم نذاشتی بره.. بگو اون بچه مال حامد نیست، مالِ توئه ضربه های بعدی را محکم تر می خورد و آش و لاش گوشه ی دیوار می افتد. سید اما اخطار می دهد، جدی و محکم. - کافیه فقط یه بار، یه بار دیگه دور و بر زن و بچه م ببینمت.. جوری از زندگی سیرت می کنه که روزی هزار بار آرزو کنی کاش اصلاً به دنیا نمی اومدی یقه اش را ول می کند و از روی زانو بلند می شود. مچ دستم را می گیرد و دنبال خود می کشد. وارد حیاط می شود و تنم به دیوار می چسبد. نفس های تندش حالم را زیر و رو می کند. بریده بریده حرف می زنم. - قرار.. نبود کسی.. بدونه که من و تو.. با هم.. سر جلو می کشد و من لال می شوم. - اصلاً گور بابای قرار.. مهم اینه که من شوهر تو و بابای اون بچه م.. نیست؟ انگار وسوسه ام می کند که با این مرد همه چیز را تمام کنم. لب های خیس و لرزانم به لب هایش می چسبد و لبخند جذابش را حس می کنم. از میان لب های بهم دوخته اش نجوا می کند. - دورت بگردم مریم بعد از مرگ همسرش در حالیکه بارداره مجبوره برای مدتی با مردی همخونه شه که همه ی بازار به جوونمردی می شناسنش و رو سرش قسم می خورن.. این وسط پای بچه ای در میونه که امیر حسین می خواد براش پدری کنه و چاره ای جز.. 😎😎
    Show more ...
    529
    5
    Last updated: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio