Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics "ز" مثـــــل "زن"

🔞🔞رمان گلاویژ🔞🔞 🔞🔞 فقــــــــــط بزرگسال بالای 18سال🔞🔞 هرروز پارت داریم ❌❌کپی رمان حتی با ذکرمنبع اکیدا ممنوع وبه محض فهمیدن پیگرد شدید قانونی دارد❌❌ 
Show more
12 3290
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
51 328place
of 78 777
9 387place
of 13 357
In category
3 592place
of 5 475

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth

    Data loading is in progress

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    اگه دنبال یه رمان خوب می‌گردین این رمانو بهتون توصیه میکنم، فقط کافیه روی لینک بزنید و عضو بشین👌 روی پنجه‌ی پا بلند شدم و با چشمانی بسته برای اولین بار بوسیدمش.. با استرس آب دهانم را قورت دادم، صدای نفس‌های ممتدش به گوش می‌رسید اما واکنشی نشان نمی‌داد، با تردید چشمانم را گشودم و نگاهش کردم. هنوز شوکه بود و انگار در زمان و مکانی ناشناس سیر می‌کرد. سکوت طولانی بینمان ناامیدم کرد، خواستم عقب بکشم که مانع شد، با پنجه‌های قوی‌ش مچم را گرفت و به سرعت با حلقه کردن دستانش دور کمرم، تنش را به تنم چسباند. ضربان قلبم اوج گرفت. سرش را جلو آورد: -بهم حسی داری؟ سرم را به معنی «آره» تکان دادم و گفتم: -با اینکه می‌دونم بهم نمی‌رسیم، با اینکه می‌دونم حتی اگه توام دوستم داشته باشی این رابطه آینده‌ای نداره. -ولی من دوستت دارم. مات نگاهش کردم و تا آمدم حرفی بزنم لبش را روی لبم قرار داد...نه خواب بود و نه خیال! او مرا بوسیده بود...دختره عاشق پسرعموی شوهر سابقش می‌شه، ولی فکر می‌کنه پسره بهش هیچ حسی نداره تا اینکه یک اتفاق این رابطه رو سمت و سوی دیگه‌ای میده...
    Show more ...
    0
    0
    خلاصه می‌گم قشنگ ترین رمان هایی می خوندم رو امروز براتون آوردم😍🔻 ▪️بانوی رنگی 🧜‍♀ ▪️آبان سرد ❄️ ▪️کافه دارچین ☕️ ▪️یک عاشقانه بی صدا 🔕 ▪️اوتای 🌀 ▪️شبی در پروجا 🌃 ▪️شاپرک تنها 🦋 ▪️ز مثل زن 👩‍🦰 ▪️فودوشین 🏖 ▪️کابوس پر از خواب 🪫 ▪️سایه های مست 🥂 ▪️شب فیروزه ای 🌃 ▪️دنیای هپروت 🪐 ▪️آلوین 🌈 ▪️ماه عمارت 🌝 ▪️این شهر مرا با تو نمی خواست 🌆 ▪️یک روز شیدایی 🍃 ▪️تاختن برای باختن 🏇 ▪️باران عشق و غرور ⛈ ▪️راز مبهم ✍ ▪️آواز قو 🦢 ▪️درست همونی که نباید عزیزم شد 🥂 ▪️پناهگاه طوفان 🌪 ▪️منتهی به خیابان عشق 🛣 ▪️یه بغل رمان 🗂 ▪️عطر شکوفه های لیمو 🍋 ▪️اسپار 🎡 ▪️سایه مجنون 🍭 ▪️عروسک آرزو 🪆 ▪️منشور عشق 📑 ▪️آهو 🦌 ▪️کوارا 🐹 ▪️عشق انفرادی 🎗 ▪️تصاحب ♥️ ▪️سایه سرخ 🪭 ▪️روایت های عاشقانه 💌 ▪️تنهایی ⭐️
    Show more ...
    0
    0
    اولین بار من بودم که تصمیم گرفتم عشقم را اعتراف کنم، من کسی بودم که برا اولین بار او را بوسیدم و او هم، همان‌جا در شبی که ماه از همیشه نورانی‌تر بود مرا بوسید. اما هرگز عشقش را اعتراف نکرد... نسترن، دختری که از بعد طلاق و جدایی از شوهر خیانتکارش حسام توی شهر و کوچه بدنام و بی‌آبرو می‌شه به ناچار سعی می‌کنه تنهایی گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون. اما باز هم به خاطر اجبارهای خانواده و اشتباه خودش تا پای عقد با دشمن خونی شوهر سابقش، بهنام می‌ره. بهنام همیشه به جوون‌مردی و آرام بودن معروف بود توی این ماجرا به‌خاطر اشتباه نسترن حس می‌کنه بهش ظلم شده، ازش متنفر می‌شه و به هیچ عنوان راضی به عقد نمی‌شه ولی باز هم بخاطر شرایط بد نسترن کوتاه می‌آد و راضی می‌شه کمکش کنه. نسترن مجذوب مرام و مردونگی بهنام می‌شه سعی می‌کنه از زندگیش بیرون بره تا دیگه براش دردسر درست نکنه آ این‌طوری اشتباه رو جبران کنه. حالا چند سال گذشته. نسترن مستقل شده و دیگه اون دختر توسری خور نیست. بهنام هم اون پسر خوش اخلاق سابق نیست. و این دو دوباره سر راه هم قرار گرفتن...
    Show more ...
    254
    1
    خلاصه می‌گم قشنگ ترین رمان هایی می خوندم رو امروز براتون آوردم😍🔻 ▪️بانوی رنگی 🧜‍♀ ▪️آبان سرد ❄️ ▪️کافه دارچین ☕️ ▪️یک عاشقانه بی صدا 🔕 ▪️اوتای 🌀 ▪️شبی در پروجا 🌃 ▪️شاپرک تنها 🦋 ▪️ز مثل زن 👩‍🦰 ▪️فودوشین 🏖 ▪️کابوس پر از خواب 🪫 ▪️سایه های مست 🥂 ▪️شب فیروزه ای 🌃 ▪️دنیای هپروت 🪐 ▪️آلوین 🌈 ▪️ماه عمارت 🌝 ▪️این شهر مرا با تو نمی خواست 🌆 ▪️یک روز شیدایی 🍃 ▪️تاختن برای باختن 🏇 ▪️باران عشق و غرور ⛈ ▪️راز مبهم ✍ ▪️آواز قو 🦢 ▪️درست همونی که نباید عزیزم شد 🥂 ▪️پناهگاه طوفان 🌪 ▪️منتهی به خیابان عشق 🛣 ▪️یه بغل رمان 🗂 ▪️عطر شکوفه های لیمو 🍋 ▪️اسپار 🎡 ▪️سایه مجنون 🍭 ▪️عروسک آرزو 🪆 ▪️منشور عشق 📑 ▪️آهو 🦌 ▪️کوارا 🐹 ▪️عشق انفرادی 🎗 ▪️تصاحب ♥️ ▪️سایه سرخ 🪭 ▪️روایت های عاشقانه 💌 ▪️تنهایی ⭐️
    Show more ...
    1
    0
    -گفته بودی عادت داری با همه خوب باشی اما عادتت غلطه، خوب بودن زیادی باعث می‌شه از رفتات بد برداشت بشه. می‌دونی تو شخصیت عجیبی داری،  سعی می‌کنی به جنس مخالف نزدیک نشی ولی همه کار براش می‌کنی! کم‌کم حالت چهره‌اش عوض شد و خبری از بی‌تفاوتی لحظات قبلش نبود.ابروهایش را بالا برده و به نظر می‌رسید از این گفت‌گو لذت می‌برد. سکوتش مجبورم کرد ادامه دهم: -جنس مخالف دوست نمی‌شه، همه رفتارا بین دو طرف از سر احساسه. -موافقم آدما خواه ناخواه بهم وابسته می‌شن و حتی از هم خوششون میاد. -منظورم اینه، این محبت‌ها بین هم‌جنس‌ها قشنگه اما بین یک زن و مرد ممکنه باعث سوتفاهم شه. لب‌هایش کش آمدند. -باعث سو تفاهم کی شدم؟ نفسم کوتاه در سینه‌ام حبس شد، زده بود به سرم که این بحث را شروع کردم و حالا باید تا آخر ادامه می‌دادم. -من... شوکه از حرفم دهانم را روی هم فشار دام. کاش به رویم نمی‌آورد اما بی‌رحمانه گفت: -الان اعتراف کردی؟ سکوتم باعث شد در طول اتاق راه برود و مقابلم بایستد. اعتراف غیر مستقیمم  زیادی مستقیم بود -خب من فقط می‌خوام بدونی رفتار غلط و باعث برداشت غلط می‌شه. -و اگه برداشتت غلط نباشه؟! -غل... تازه متوجه‌ی جمله‌اش شدم و بهت زده نگاهش کردم، نزدیک‌تر شد و فاصله بینمان کمتر از یک وجب بود. چهره‌اش کاملا جدی بود. -می‌خواستم من اولین نفری باشم که اعتراف می‌کنم. هضم آنچه می‌شنیدم دشوار بود...
    Show more ...
    کانال سمیرا ایرتوند/حوالی این شهر
    نویسنده‌ی‌ رمان‌های طعم گس زیتون دهلیز پاییزسال بعد اطلسی‌های‌خیس ارتباط بانویسنده https://instagram.com/samira_iratvand کپی ممنوع⛔ کانال vip هم داریم😊
    365
    0
    خلاصه می‌گم قشنگ ترین رمان هایی می خوندم رو امروز براتون آوردم😍🔻 ▪️بانوی رنگی 🧜‍♀ ▪️آبان سرد ❄️ ▪️کافه دارچین ☕️ ▪️یک عاشقانه بی صدا 🔕 ▪️اوتای 🌀 ▪️شبی در پروجا 🌃 ▪️شاپرک تنها 🦋 ▪️ز مثل زن 👩‍🦰 ▪️فودوشین 🏖 ▪️کابوس پر از خواب 🪫 ▪️سایه مست 🥂 ▪️شب فیروزه ای 🌃 ▪️دنیای هپروت 🪐 ▪️آلوین 🌈 ▪️ماه عمارت 🌝 ▪️این شهر مرا با تو نمی خواست 🌆 ▪️یک روز شیدایی 🍃 ▪️تاختن برای باختن 🏇 ▪️باران عشق و غرور ⛈ ▪️راز مبهم ✍ ▪️آواز قو 🦢 ▪️آناهیل 🥂 ▪️پناهگاه طوفان 🌪 ▪️منتهی به خیابان عشق 🛣 ▪️یه بغل رمان 🗂 ▪️عطر شکوفه های لیمو 🍋 ▪️اسپار 🎡 ▪️سایه مجنون 🍭 ▪️عروسک آرزو 🪆 ▪️منشور عشق 📑 ▪️آهو 🦌 ▪️کوارا 🐹 ▪️عشق انفرادی 🎗 ▪️تصاحب ♥️ ▪️سایه سرخ 🪭 ▪️روایت های عاشقانه 💌 ▪️تنهایی ⭐️
    Show more ...
    17
    0
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Show more ...
    1
    0
    - تو غلط می‌کنی بخوای بکُشیش. صدای آشنا و مقتدرش در گوشم پیچید و مات ماندم. باورم نمی‌شد. اینجا چه می‌کرد؟ نگاهم کشیده شد روی چشمان خشمگین و ابروهای درهم کشیده‌اش. لوله‌ی تفنگ را چسبیده و مقابل عمو ایستاده بود. - تو دیگه کی هستی مردک؟ بازوهای قدرتمندش به آنی اسلحه را پیچاند و از دست عمو درآورد. زل زد توی چشم‌های او. - من بابای همون بچه‌ای‌ام که تو شکم این زنه، همون که وجودش این‌قدر دردت آورده. دهانم باز ماند. منتظر توفان خشم عمو بودم که صورتش از سرخی کبود شده بود. هوارش گوشم را پر کرد. - خجالت نمی‌کشی اومدی وایسادی تو روی من از گندکاریت حرف می‌زنی؟ - زنمه، حرفی داری؟ تو باید خجالت بکشی که می‌خواستی امانت داداش مرحومت رو بکشی. صدایش بالا رفت. - جرمش چیه؟ دلش نخواسته زن اون جعلنقی بشه که تو به زور می‌خواستی ببندی به ریشش. اسم خودتو گذاشتی مرد؟ رو زن حامله تفنگ می‌کشی؟ - تو همون عوضی‌ای هستی که خبرش اومده بود با همید؟ - همونم، می‌خوای چه غلطی بکنی؟ اختیار این دختر دیگه دست تو نیست. زن منه. عمو به صورتم زل زد. - راست می‌گه؟ - بله. - عقدنامه‌ت کو؟ از کجا بدونم راست می‌گید؟ از ترس داشتم می‌مردم. هرلحظه انتظار داشتم عمو نگذارد بروم و باز بخواهد جان خودم و جنین توی شکمم را بگیرد. یک‌دفعه او سیلی محکمی توی گوش عمو زد. - این صفحه‌ی اول عقدنامه. تفنگ را بالا آورد و رو به او نشانه رفت. - می‌خوای بقیه‌ی صفحه‌هاش هم ببینی آدمکش عوضی؟ رنگ عمو پرید و دست‌هایش را به حال تسلیم بالا آورد. هنوز کنج دیوار مچاله شده بودم و پهلویم از لگدهای عمو تیر می‌کشید. دستم را گرفت و به سمت در کشاند. عمو با حرص گفت: - می‌گیرنتون. جفتتون تحت تعقیبید. آدم کشتید، اون هم مأمور دولت. پوزخند زد. - این دیگه مشکل شما نیست تیمسار. خوشحال باش که تو خونه‌ی تو نمی‌گیرنش. وقتی سوار ماشین شدیم پایش را روی گاز گذاشت. با سرعتی می‌راند که وحشت کردم. - یواش‌تر برو. همه‌جام درد می‌کنه. سرعت را بیشتر کرد و نگاهی به من انداخت. با غیظ گفت: - حساب تو رو بعداً می‌رسم. ساکت بمون تا فعلاً از اون جهنمی که توش بودی دور شیم. از ترس چسبیدم به در. دنده را عوض کرد و غرید: - رفتی خودت رو گم‌وگور کردی بعد باید با شکم پر پیدات کنم. از فریادش دلم پایین ریخت. - باز رفته بودی سراغ اون نامرد؟ از درد زیر دلم و ساعت‌های پر از وحشتی که گذرانده بودم آن‌قدر عصبی بودم که ترس یادم رفت. - به تو مربوط نیست. چرا نذاشتی همون‌جا خلاصم کنه؟ واسه چی نجاتم دادی؟ مشتش روی دنده جوری سفت شد که بند انگشتانش به سفیدی زد. - نجات؟! کور خوندی. از چاله دراومدی افتادی تو چاه. بلایی سرت بیارم که هزار بار آرزو کنی همون‌جا می‌مردی. بند دلم پاره شد. انگار چیزی درونم فروریخت و پایین آمد. او شوخی نمی‌کرد. حرف که می‌زد عمل می‌کرد. داد زد: - من دوستت داشتم لعنتی. جونم برات درمی‌رفت. به خاطر تو از همه‌چی گذشتم، زندگیم نابود شد، ولی تو هیچ‌وقت نخواستی منو ببینی. فقط چشمت دنبال اون نامرد عوضی بود که هزار بلا سرت آورده. چرا این حرف‌ها را اولین بار الان باید می‌شنیدم؟ آن هم با افعال گذشته! یعنی الان دیگر دوستم ندارد؟ دلم می‌خواست بگویم من هنوز هم دوستش دارم، هنوز جانم برایش درمی‌رود، هنوز حاضرم تا ته دنیا کنارش باشم، ولی انگار رمق از جانم رفته بود. چشمانم سیاهی رفت و زیر دلم طوری تیر کشید که ناله‌ام بلند شد. سرم روی گردنم لق خورد و به یک طرف مایل شد. آخرین چیزی که شنیدم صدای یک ترمز شدید بود و فریادهای او که صدایم می‌زد. - تابان! جواب بده دختر. تو رو خدا یه چیزی بگو. ای خدااا! این خون چیه داره ازش می‌ریزه؟ تابان! تابان!
    Show more ...
    361
    1
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Show more ...
    144
    0
    - تو که نمی‌تونی زندگیت رو فدای یه زن نازا کنی. باید به فکر خودت باشی. صدای کوکب خانم را واضح شنیدم. لبخند روی لبم آمد. پشت در تالار که لای آن باز بود ایستادم. منتظر بودم شمس مثل همیشه بگوید دوستم دارد و از حرص خوردن مادرش لذت ببرم ولی شمس چیزی نگفت. کوکب خانم که انگار از سکوت شمس شیر شده بود گفت: - چند سال صبر کردی، هزار جور دوا درمون کردیم بلکه شکم این زن پر بشه و برات یه بچه بیاره که نسلت برقرار بمونه ولی خواست خدا نبوده. دیگه نمی‌ذارم جوونیت پاسوز این زن بشه. مکثی کرد و درحالی‌که صدایش ملایم و مهربان شده بود ادامه داد: - با نیره خانم حرف زدم. فردا شب می‌ریم دخترش رو ببینیم. شمس با تردید گفت: - ولی تاباندخت... اون هیچ‌کس رو نداره. خدا رو خوش نمی‌آد. لبخند از روی لبم پر کشید و چشم‌هایم گرد شد. شمس دیگر حرف از عشق و علاقه نمی‌زد، فقط دلش برایم می‌سوخت. کوکب خانم گفت: - حالا نگفتم طلاقش بدی که. در راه رضای خدا یه گوشه‌ی این خونه واسه خودش بمونه زندگیشو بکنه. - اونا قبول می‌کنن؟ بعیده دخترشونو بدن زن دوم کسی بشه. پنجه‌ای قلبم را فشار داد. شمس راضی بود. از من که نتوانسته بودم برایش فرزندی به دنیا بیاورم خسته شده بود. صدای کوکب خانم مثل یک عفریته‌ی اغواگر در گوشم چرخید. - راضی می‌شن مادر. اگه نبودن از همین اول رد می‌کردن. همه می‌دونن زن نازا تو زندگی یه مرد جایی نداره. سرم گیج رفت و تلوتلو خوردم. ضربان قلبم طوری بالا رفته بود که صدایش مثل طبل در گوشم صدا می‌داد. یک قدم از در دور شدم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم، چشمانم را بستم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا مغز عصیان‌زده‌ام به کار بیفتد و روی زمین نیفتم. صدای شاد کوکب خانم را می‌شنیدم. - به امید خدا سال دیگه این موقع جشن اومدن شازده‌پسرت رو می‌گیریم. خدایا شکرت. بالاخره این دغدغه که گل‌پسرم بی‌اولاد و بی‌عقبه مونده از سرم وا می‌شه. پاهای بی‌رمقم را حرکت دادم و از در دور شدم. دویدم و خودم را توی اتاقم انداختم. دستم روی قلبم بود و نفس‌نفس می‌زدم. باورم نمی‌شد که شمس رضایت داده زن دیگری را شریک زندگی‌اش کند و سرم هوو بیاورد. شمس دیگر مرا نمی‌خواست. آن عشق آتشین به خاطر یک بچه که خدا نخواسته بود در بطنم بنشیند به باد رفته بود. دیگر جای من اینجا نبود. کور خوانده بود که می‌تواند مرا با زن دیگری داشته باشد. چمدانم را از زیر تخت بیرون کشیدم و وسایلم را بدون هیچ نظمی توی آن ریختم. آن لحظه خبر نداشتم که شمس چند سال بعد دنیا را برای پیدا کردنم زیرورو خواهد کرد. https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk
    Show more ...
    314
    1
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Show more ...
    221
    1
    زیر درخت گل کاغذی ایستاده ایم. آسمان ابریست و نم باران اردیبهشتی آرام و بی ساده از آسمان می ریزد. نسیم می وزد و چند تایی گل کاغذی از درخت سقوط می کند و می افتد روی موهای ایران .؟ یا دریا رو تا بی نهایت شنا می کنم؟ شاید بهتره قلبمو بهت بدم! می خندد: -اون دو تا اولی رو که نمی تونی انجام بدی . اون آخری هم که ... لبش را می گزد: - اگه توی سینه ی تو برای من بتپه کافیه! دستم را پیش می برم و گل کاغذی را از روی موهایش بر می دارم. نگاه نگرانش به اتاق های آنور حیاط است. شیطنتم گل می کند. ناغافل می بوسمش. هول می شود: -البرز! اگه یکی بیاد چی؟ سرم را عقب می کشم. مست می عشقش هستم. می گویم: -بیاد! تو خانوم منی! جون منی ! پای همه ی عواقبش هم می مونم ذوق می کند. روی پنجه ی پا بلند می شود و گونه ام را می بوسد و پا به فرار می گذارد.
    Show more ...
    760
    0
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Show more ...
    200
    1
    _ نامزدی‌مون به چوخ رفته... خب؟ از نظر من همه چی کنسله ایاز خان. دست به سینه وسط اتاق ایستاد. عزیز استغفراللهی گفت و آقاجان داد زد. " چوخ و خوب اومدی بابا" عزیز غر زد. " طرفشو نگیر! باز بچه‌مو میخواد اذیت کنه" اما جناب عزیز دردانه اشاره کرد سمتش بروم. حالا من عصبانی ... به دوستش پیام داده بود "آیلار نیست، بگو پروانه بیاد خونه..." _ با من حرف نزن آقا، برو سر در آپارتمانت اعلان بزن نامزدم خونه نیست ورود پروانه‌خانم آزاد شد... خواست دستم را بگیرد که عقب رفتم. آقاجان فوتی داخل پیپش کرد. _ موضوع جالب شد، پروانه کیه ایاز جان؟ این را آقاجان، گفت و با پیپ به حضرت‌والا با ان کت و شلوار مارکدارش اشاره کرد، عزیز که کلا طرف ایاز خانش بود، نوه‌ی دردانه. _ آقاجون سر جدت، شور نده به این، نمی‌بینین موهاشم دم اسبی بسته قصد پاره کردن منو داره. نباید به حرفش می خندیدم، اما واقعیت داشت، هر وقت آمادهٔ جنگ بودم موهایم دم اسبی بود. _ منم نشستم ببینم چجور پاره‌ت می کنه پسرم... برو آیلار پشتتم. ایاز کپی جوان اقاجان بود، از بچگی که او پا به نوجوانی می گذاشت برنامه ریخته بودم، یا مال من بود یا مرده حساب می‌شد. _ عزیز چیزی به شوهرت نمی گی؟ با حرص کنار آقاجان نشستم، پیرمرد علامت شصت نشانم داد برای تایید. لعنتی قصد خندان من را داشتند. _ عزیز چی بگه؟ عزیز بیای سر گوشی اقاجون ببینی نوشته «زنم نیست پروانه‌خانم رو بیار خونه‌م» چکار می‌‌کنی؟ اقاجونو پاره نمی کنی؟ عزیز لب گزید و اخم کرد، ایاز هم کنار او نشست. آقا جان کنار گوشم زمزمه کرد" عزیزت بلد نیست گوشی بگرده پاشو نکش وسط، زیاد به عزیزدردونه گیر نده" _ اینجوری میخوای شوهر داری کنی آیلار؟ همه رو کشتی که یا ایاز یا هیچکسی... ایاز پیشانی او را بوسید، چاپلوس! _ الانم میگم، اقا ایاز، خودتو مرده فرض کن، پروانه میخوای؟ لاشخور برات میفرستم... _دمت گرم، نوه‌ی خودمی... دمپایی را به سمتش پرت کردم و روی هوا گرفتش. _ امیرِ پروانه بفهمه بهش گفتی کرکس رو تخت جراحی تیکه تیکه‌ت کرده آیلار خانم... این آقاجان بود که روی دستم زد. _منو خجالت زده کردی دختر، برای امیر داری هوار میزنی؟ کوتاه نیامدم. _ راست میگی شماره‌شو بگیر بزار رو اسپیکر... دست به نقد گوشی اش را با خنده در آورد... صدای مردانه ای گفت" بازم امپول داری؟ خاک بر سرت منو در حد امپول زن می دونی" دمپایی را به سمتم پرت کرد، چرا نمی‌دانستم فامیل ان دکتر همکار سبیل‌کلفتش پروانه است؟ _ حالا هر چی... از کجا معلوم راسته؟ اصلا می دونی چیه؟ چرا باید تنها زندگی کنی؟ پاشو بیا همینجا این همه اتاق... از جا بلند شد، هنوز می خندید. آقاجان لایک داد. _ همینم مونده بیام ور دل تو، هی منو سیخونک بزنی... خونه خودمم از دستت در امان نیستم... موهات و باز کن، جنگ و باختی ... فکر می کرد تمام شده؟ ... تازه اولش بود...
    Show more ...
    261
    0
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Show more ...
    1
    0
    ⁠ آرزوم بود که تو هولدینگ جاوید سر کار باشم ....عاشق رییسش شده بودم و بخاطر سطح اختلاف طبقاتیمون ازدواج باهاش رو یه رویای دور می دونستم ....با پسری از اقوام ازدواج کردم و بعد از ازدواج بود که تازه فهمیدم رییس هم عاشق من بوده ....من موندم و یه دل شکسته و یه رویای فروریخته قسمتی از پارت رمان 🌻🍃🌻🍃🌻🍃 نزديك آسانسور ياد گوشى جا گذاشته روى كمد فايلينگ تو اتاق افتادم و از اهورا خواستم  منتظر بمونه تا من موبايلم رو بردارم . آوا با ديدن برگشتن من خندون گفت: _چرا برگشتى؟! ومن با توضيح اينكه موبايلم رو جا گذاشتم بطرف اتاق رفتم و او هم همراهم شد و همزمان پرسيد : _اين جيگر رو از كجا پيدا كردى ؟! همونطور كه به اتاق رسيده بودم گفتم: _داداش زندايييم بود ...دو سه سالى هست كه دوسش دارم . سكوت ناگهانى اتاق باعث شد برگردم و با جمع مردونه اى كه انگار از حضور ما ساكت شده بود روبرو بشم. دوباره سلام كردم و با اشاره به موبايلم گفتم : _موبايلم رو جا گذاشتم ... خلعتبرى كه به موبايل نزديكتر بود موبايل رو به دستم رسوند و همزمان و بى پروا گفت: _چقدر با اين رنگ موها عوض شديد ؟! آوا خندون گفت: _آره ...رنگ زرد عقدى بهت مياد ... . آراز هم سرسنگين و بدون نگاه بهم به دنبالش از اتاق بيرون زد ... از حرفش بيشتر از اينكه ناراحت بشم شوكه بودم و يه جور حس بد تو جونم پيچيده بود .. هرطور بود خودم رو جمع و جور كردم و بغضم رو زير لبخندى مذبوحانه فرو خوردم و با خداحافظى از زير نگاههاى شوك زده افراد داخل اتاق بيرون زدم. وارد كافه شدم و آناى سياه پوش رو روى صندلى كنار پنجره پيدا كردم . آرنجش رو روى ميز گذاشته بود و سرش  رو به دستهاى گره كردش تكيه داده بود ... حال بهم ريخته اش منو با سرعت به طرفش كشوند ... با سلام دلواپسِ من ، سرش رو از روى مشتهاش بالا آورد و من با ديدن چشمهاى پف كرده از گريه اش قلبم فرو ريخت . دلجويانه و دلواپس همونطور كه روبروش مى نشستم گفتم: _چى شده گللللم .؟!برا مامانت اتفاقى افتاده . لبش كج شد و (نه )اى از ته گلوش بيرون پريد با بغضى كه لبش رو كج كرده بود موبايلش رو از كيفش بيرون كشيد و همزمان اشك از چشمش شره كرد .... قفل موبايلش رو باز كرد و موبايل رو جلوى رويم قرار داد ... نمى دونم ايست قلبى چه شكليه ولى دردى كه خنجر وار تو قلبم كوبيده  شد و در لحظه تو تمام وجودم اشاعه پيدا كرد مثل سرب داغ تموم رگ و پى وجودم رو به آتش كشيد ... دستم لرزيد و خنده ى هيستريكى كردم ... _جاويد دوماد شد؟! عشق پنهون من به جاوید با خبر دوماد شدنش باید برای همیشه به گور برده می شد ولی دست روزگار انگار نقشه ی دیگری برام کشیده بود که اینگونه من و او را در مقابل همدیگه قرار داد ...ایندفعه هردو خواهان هم بودیم و کسی نمی تونست جلوی سرنوشت رو بگیره خودتون می دونید که من هرداستانی رو برای خوندون توصیه نمی کنم ولی تنهایی اونقدر جذابه که ما نویسنده ها رو هم به وی آی پیش کشونده ...یه داستان عاشقونه ی پر کشش که ازتون دل می بره با پارتگذاری منظم ... 🌺توصیه ی ویژه نویسنده ☝️
    Show more ...
    349
    1
    🎁هدیه نویسنده به اعضای چنل🎁 عضویت است 🦋🔻🦋🔻🦋 🦋 🦋! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋میشه 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 ! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋..
    Show more ...
    126
    0
    ⁠ ⁠ _ می‌شه یه‌کم دوسم داشته باشی؟ با بغض به اَیاز نگاه کردم. داشت برای یک مهمانی با دوستانش حاضر می‌شد. _ که چی؟ یهو دوسِت دارم دوسِت دارمت رو شد؟ آخر غم آن نگاه پرکینه من را می‌کشت. کرواتش را مرتب کرد. خوش‌تیپ من! بوی عطرش کل اتاق را گرفته بود. _ من که همیشه گفتم... با غیظ چرخید و من حرف در دهانم ماسید. _ برو پی کارت آیلار! می‌دونی که دستم هرز می‌ره... گند نزن به شبم... نگاهم به کمددیواری میخ شد. پشت درش یک چمدان بود، حاضر برای رفتن. _ نمی‌خوام گند بزنم، فقط...یه‌کم به من محبت کن... ببین! اشک نافرمانی از گوشهٔ چشمم چکید. به گدایی افتاده بودم. به‌سمت در اتاق رفت، حتی نگاهم نکرد. پنج سال شبانه روز می‌آمد و از آقاجانم مرا خواستگاری می‌کرد. _ اَیاز! حداقل امشب نرو... پی او دویدم. کاش می‌گفت کمی دوستت دارم. وقتی آقاجانم بود حداقل دستش دراز نمی‌شد... _ خفه شو... دیگه اون پیر سگم نیست که به هوای اون نزنم لهت نکنم... گم شو... بازویش را گرفتم... بغضم ترکید... رفته بود. می‌دانستم برای عذاب دادن من هم که شده امشب را با زنی خواهد بود... آثارش را برایم هدیه می‌آورد، جای یک رژ، چند تار مو... عطری زنانه و غریب روی تنش... چمدان را برداشتم. چقدر التماسش می‌کردم؟ من را نمی‌خواست! چکار می‌شد کرد؟ خانه‌ام را نگاه کردم... خانه‌اش... با ارث آقاجانم خرید. خودم پول دادم، خودش داشت ولی... صدای گوشی‌ام آمد، پیام بود. «شب نمیام، الکی مزاحم نشو!» و شب نمی‌آمد. حتی یادم نبود آخرین رابطهٔ پر از تحقیرمان کی بود... «کاش هیچ‌وقت التماس آقاجونم نمی‌کردم برای داشتنت، اَیاز. چقدر گفت تو به‌خاطر کینه دنبال منی، ۵ سال شبانه‌روز برای بودن باهات گریه کردم.» برایش فرستادم... انگار روح و روانم قبل از من آن خانه را ترک کرده بود... دستانم می‌لرزید وقتی در ماشین را باز کردم. راننده منتظر بود و من... بریده دل. _ کجا تشریف می برین؟ نگاهم به ساختمان شبیه آخرین نگاه به زندگی بود. حتماً فردا می‌آمد، خسته، تا جمعه‌اش را بگذراند، روی تخت.... وقتی هنوز مستی شب را داشت و بعد سردرد، اما من دیگر نبودم که زیر مشت بگیرد... _ به این آدرس... ماشین که راه افتاد صدای ترمز ماشینی را شنیدم. _ دیوونه... راننده گفت. برگشتم و ماشین خودش بود، با چراغ‌هایی روشن... رها شده...
    Show more ...
    -
    363
    1
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Show more ...
    116
    1
    #آهو راه می روم ، راه می روم و باز هم راه می روم . انقدر که از سرما بدنم خشک می شوم و از خستگی پاهایم به لرزه می افتد . ساعت از ده شب گذشته که به خانه می رسم . کلید را داخل در می اندازم و وارد می شوم فقط می خواهم به اتاقم بروم و بخوابم . تا ابد بخوابم و دیگر بیدار نشوم . در آپارتمان را که باز می کنم . امیر طاها را جلوی در می بینم توی تمام مدتی که در خیابان سرگردان بودم  یک بار هم به امیر طاها فکر نکردم  و الان که او را جلویم می بینم تازه متوجه تاخیرم می شوم ولی خسته تر از آن هستم که بخواهم چیزی بگویم . امیر طاها با چشم هایی که از عصبانیت سرخ شده به من خیره می شود . می خواهم از کنارش رد شوم که بازویم را می گیرد و به داخل هال پرتم می کند . به سختی جلوی افتادنم را می گیرم . صدای فریادش توی خانه می پیچد: -  کجا بودی تا حالا؟ ** ** جوابی نمی دهم ولی او دوباره داد می زند: -  کجا بودی ؟ با کی بودی این وقت شب؟ باز هم جواب نمی دهم نای جواب دادن ندارم . به سمتم می آید و توی صورتم بُراق می شود -  مگه با تو نیستم . کجا بودی؟ -  هیج جا داشتم توی خیابون راه می رفتم -  تو خیابون راه می رفتی تو این سرما -  آره -  فکر کردی من خرم ؟ با کی بودی؟ هان ؟ -  با هیچ کس . -  آهو آنقدر می زنمت تا خون بالا بیاری . بگو کجا بودی؟ با کی بودی؟ ** ** دیگر طاقت نمی آورم تمام عقده و ناراحتی که این چند مدت درونم پر شده است را بالا می آورم و فریاد می زنم : -  بیا بزن ، بیا بزن . مگه مهمه . مگه من آدمم که بودنم ، نبودنم ، فکرم ، خواسته ام ارزش داشته باشه . من فقط یه کلفتم . که حق زندگی ندارم . حتی حق ناراحت شدنم ندارم . می دونی چرا ؟ چون فقیرم . فقیر . بیا بزن ولی نه انقدر که خون بالا بیارم . آنقدر بزن که بمیرم . بمیرم و از دست این زندگی نکبت خلاص بشم . نه اصلا چرا تو بزنی که خسته بشی خودم می زنم . دستهایم را بالا می برم و توی صورت خودم می کوبم ضربه اول را آرام می زنم ولی انگار ضربات بعدی دست خودم نیست بی رحمانه توی سر و صورت خودم می کوبم ، موهایم را می کشم توی صورتم چنگ می اندازم و فریاد می زنم ، زجه می زنم و از ته دل گریه می کنم . نمی فهمم کی امیر طاها دستم را می گیرد و من را داخل آغوشش می کشد ، کی آرام می شوم و کی به خواب می روم فقط وقتی بیدار می شوم روی تخت امیر طاها خوابیده ام و نور خورشید تمام اتاق را روشن کرده است . ** ** برای رسیدن به هدفهات باید بجنگی. باید مبارزه کنی و خسته نشی ولی نه یه جنگ کور و بی هدف باید استراتژی داشته باشی. باید قدم به قدم و با برنامه جلو بری.   
    Show more ...
    769
    1
    🎁هدیه نویسنده به اعضای چنل🎁 عضویت است 🦋🔻🦋🔻🦋 🦋 🦋! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋میشه 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 ! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋..
    Show more ...
    بانوی رنگی|شیوااسفندی
    عشق می خوانمت امااا ، ممنوعه ایی جان می خوانمت امااا ، ویرانه ایی کس چه داند عشق ممنوعه ات آباد کند جان ویرانه ام را... رمان تصاحب 👇👇 https://t.me/+mfcaCnxC3J4yNGNk @shiva6872
    724
    1
    - تو که نمی‌تونی زندگیت رو فدای یه زن نازا کنی. باید به فکر خودت باشی. صدای کوکب خانم را واضح شنیدم. لبخند روی لبم آمد. پشت در تالار که لای آن باز بود ایستادم. منتظر بودم شمس مثل همیشه بگوید دوستم دارد و از حرص خوردن مادرش لذت ببرم ولی شمس چیزی نگفت. کوکب خانم که انگار از سکوت شمس شیر شده بود گفت: - چند سال صبر کردی، هزار جور دوا درمون کردیم بلکه شکم این زن پر بشه و برات یه بچه بیاره که نسلت برقرار بمونه ولی خواست خدا نبوده. دیگه نمی‌ذارم جوونیت پاسوز این زن بشه. مکثی کرد و درحالی‌که صدایش ملایم و مهربان شده بود ادامه داد: - با نیره خانم حرف زدم. فردا شب می‌ریم دخترش رو ببینیم. شمس با تردید گفت: - ولی تاباندخت... اون هیچ‌کس رو نداره. خدا رو خوش نمی‌آد. لبخند از روی لبم پر کشید و چشم‌هایم گرد شد. شمس دیگر حرف از عشق و علاقه نمی‌زد، فقط دلش برایم می‌سوخت. کوکب خانم گفت: - حالا نگفتم طلاقش بدی که. در راه رضای خدا یه گوشه‌ی این خونه واسه خودش بمونه زندگیشو بکنه. - اونا قبول می‌کنن؟ بعیده دخترشونو بدن زن دوم کسی بشه. پنجه‌ای قلبم را فشار داد. شمس راضی بود. از من که نتوانسته بودم برایش فرزندی به دنیا بیاورم خسته شده بود. صدای کوکب خانم مثل یک عفریته‌ی اغواگر در گوشم چرخید. - راضی می‌شن مادر. اگه نبودن از همین اول رد می‌کردن. همه می‌دونن زن نازا تو زندگی یه مرد جایی نداره. سرم گیج رفت و تلوتلو خوردم. ضربان قلبم طوری بالا رفته بود که صدایش مثل طبل در گوشم صدا می‌داد. یک قدم از در دور شدم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم، چشمانم را بستم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا مغز عصیان‌زده‌ام به کار بیفتد و روی زمین نیفتم. صدای شاد کوکب خانم را می‌شنیدم. - به امید خدا سال دیگه این موقع جشن اومدن شازده‌پسرت رو می‌گیریم. خدایا شکرت. بالاخره این دغدغه که گل‌پسرم بی‌اولاد و بی‌عقبه مونده از سرم وا می‌شه. پاهای بی‌رمقم را حرکت دادم و از در دور شدم. دویدم و خودم را توی اتاقم انداختم. دستم روی قلبم بود و نفس‌نفس می‌زدم. باورم نمی‌شد که شمس رضایت داده زن دیگری را شریک زندگی‌اش کند و سرم هوو بیاورد. شمس دیگر مرا نمی‌خواست. آن عشق آتشین به خاطر یک بچه که خدا نخواسته بود در بطنم بنشیند به باد رفته بود. دیگر جای من اینجا نبود. کور خوانده بود که می‌تواند مرا با زن دیگری داشته باشد. چمدانم را از زیر تخت بیرون کشیدم و وسایلم را بدون هیچ نظمی توی آن ریختم. آن لحظه خبر نداشتم که شمس چند سال بعد دنیا را برای پیدا کردنم زیرورو خواهد کرد.
    Show more ...
    318
    1
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Show more ...
    104
    2
    - چادرت رو وردار ببینم. زن که لب کاناپه نشسته بود بدون اینکه سر بلند کند چادر نماز گلدار را از سرش برداشت. بهادر نگاه خریداری به اندام توپر او در پیراهن کوتاه دورچین گلدار انداخت. - اسمت چیه؟ - اختر. - می‌دونی اینجا چی‌کار باید بکنی؟ راضی هستی؟ اختر سرش را بلند کرد. - هرچی بگید راضی‌ام فقط این سرپناه رو از من نگیرید. خدا خیرتون بده آقا. - تو رو در راه رضای خدا نیاوردم اینجا. حواست هست چی رو داری قبول می‌کنی؟ نمی‌دونم این مرتیکه درست حالیت کرده یا نه. تو فقط صیغه‌ی من می‌شی، نه زنم. من یه روزی قراره عروسی کنم، به تو هیچ ربطی نداره. تا آخر عمرت حق نداری خودت رو نشون بدی، حق نداری اسمی از من بیاری. - می‌دونم آقا. بهادر چشمانش را جمع کرد و لبخند کم‌رنگی روی لبش نشست. - این مردک بهت گفته قرار نیست رابطه‌ی من با تو عادی باشه؟ صورت اختر سرخ شد و باز سرش را پایین انداخت. هنوز از اسم رابطه هم خجالت می‌کشید. با صدای ضعیفی «بله» گفت. بهادر تأکید کرد: - حوصله ندارم فردا هزار جور بامبول برام دربیاری و جیغ و هوارت محل رو ورداره. طاقتش رو داری؟ صورت اختر به سرخی لبو شد و فقط سر تکان داد. بهادر گفت: - شاید دلم بخواد روزی چند بار بیام اینجا، شاید هم دو ماه پیدام نشه ولی خرجیت رو می‌رسونم. نه حق داری دنبالم بگردی نه از کسی سراغم رو می‌گیری. به دروهمسایه می‌گی شوهرم رفته مأموریت. - چشم آقا. بهادر سفته‌ها را از جیبش درآورد و مقابل او گرفت. - سفته‌هات دستم می‌مونه که یه وقت هوس نکنی از این خونه چیزی کش بری و بزنی به چاک. اگه یه روزی دلم رو زدی و نخواستمت، بهت پس می‌دم و راهیت می‌کنم. رنگ اختر پرید. - آقا تو رو خدا منو آواره نکنید. هرچی بگید قبول دارم، هرچی بخواید حرفی ندارم، به خدا هیچ‌وقت مزاحم زندگی‌تون نمی‌شم، فقط بذارید اینجا بمونم. بهادر جواب نداد و درِ اتاق را باز کرد. به مرد که گوشه‌ی راهرو نشسته بود گفت: - بیا صیغه رو بخون. مرد لبخند زد و بلند شد. کاسبکارانه گفت: - به سلامتی شیرینی هم می‌دید دیگه؟ بهادر اخم کرد. - خیلی روت زیاده، الان پول گرفتی. زیادی حرف نزن، کارِت رو بکن. مرد از بهادر و اختر وکالت گرفت و جملات عربی را خواند. وقتی بلند شد، بهادر یک اسکناس دیگر توی جیب او گذاشت و همراهش تا جلوی در رفت. آنجا گوشش را گرفت و کمی پیچاند. - بفهمم آدرس این خونه جایی درز کرده، به گوش اون خاله‌خانم و سبیل‌کلفت‌هاش رسیده، پای کسی به اینجا رسیده، خونت پای خودته. مرد پشتش را خم کرد و مظلومانه گفت: - چشم آقا، این چه فرمایشیه؟ مگه بار اوله من براتون خدمت می‌کنم؟ خیالتون راحت، دهنم قرصه. کف دستش را آهسته به دهانش کوبید. - آآآ، آ! از سنگ صدا دربیاد، از این دهن هم درمی‌آد. بهادر مرد را راهی کرد و به اتاق برگشت. اختر پیش پایش بلند شد. بهادر سرتاپای او را هوس‌آلود برانداز کرد. - پاشو رختخواب بیار. پشت اون پرده‌ست. چند دقیقه بعد صدای ناله‌های خفه‌ی اختر در بالشی که زیر صورتش بود گم شد و اشک‌هایش روبالشی را خیس کرد.
    Show more ...
    210
    2
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Show more ...
    72
    0
    -اینجا چی‌کار می‌کنی؟ با چه رویی بلند شدی اومدی اینجا؟ گمشـــو بـــرو. صدایم آرام اما حرصی بود... نمیتوانستم باور کنم شمس بعد از ترک من و مصیبت های بعدش پا در خانه‌ام گذاشته و می‌خواهد من را ببرد. -همین الان از این آخور گم می‌شی با من میای بیرون... وگرنه هم اونو به خاک سیاه می‌نشونم هم تو رو. - هوی مرتیکه... اینجا چه غلطی میکنی؟ نفس بریده چرخیدم و با اوی خشمگین رو به رو شدم. - نه! اون خطرناکه! شمس از غفلتمان سوءاستفاده کرد و در را با یک هل چارتاق باز کرد. - خوب چشم ننه‌تو دور دیدی با یه عوضی گرم گرفتی! سینه‌به‌سینه‌اش ایستاد. - پیش یه عوضی باشه بهتره یا پیش یه بی‌غیرت که زنشو ول کرده؟ مشت شمس به سمتش پرتاب شد و او دستش را روی هوا قاپید و نگه داشت. شمس داد زد: - یه بی‌غیرتی نشونت بدم که تا ابد جرئت نکنی از صدمتریش رد بشی آشغال. زنمه، می‌فهمی؟ من شوهرشم. داشتم از عصبانیت می‌ترکیدم. -بــس کن... طلاقم دادی، دیگه واسه چی راه افتادی اومدی دنبالم؟ - من به گور پدرم خندیدم طلاقت داده باشم. دست‌های مهربان مردی که کنارم بود دور شانه‌های‌ لرزانم حلقه شد. - آروم... جات پیشم امنه، مثل همیشه. صورت شمس مثل لبو سرخ شده بود و هوار زد: - تابان بیا این‌ور تا دوتاتون رو مثل سگ نکشتم. پوزخند زدم و بیشتر به سینه‌ی گرم تپنده‌اش چسبیدم. - دیر اومدی! گذشت اون روزها که می‌تونستی برام تکلیف تعیین کنی. تو الان یه غریبه‌ای ولی این مرد شوهرمه، عشقمه. با نفرت خیره‌ام شد و پوزخند زد. - از لحظات خوبتون لذت ببرین چون قراره دیگه همدیگه رو نبـینید. صدای قدم‌های سنگین چکمه‌پوش به خانه نزدیک شد. او با لبخندی یک‌وری نظاره‌گر ما بود. - چی‌کار کردی شمس؟ - فقط تو رو برا خودم پس گرفتم. چند وقت پیشش امانت بودی بسه... ازت استفاده کرده نوش جونش، ولی دیگه مال خودمی. مردی با صدایی خشن از پشت در داد زد: - خونه محاصره شده. دست‌هات رو بذار رو سرت بیا بیرون. برگشتم و با چشمانی که به آنی خیس شده بود نگاهش کردم. اسمش را صدا زدم. موهایم را کناری داد، لبخندش بغض داشت. -جون دلم... غصه نخوره نفس من. در آغوشش خزیدم و گریه‌ام را رها کردم. -نـ...ـه! صدایی که می‌آمد، قطعاً ناقوس مرگمان بود. - تسلیم شو. نذار این وسط خون یه بی‌گناه ریخته شه.
    Show more ...
    334
    1
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Show more ...
    204
    0
    #پارت-۷۷ نگاهش میکنم..بی قرار نگاهم میکنه و میگه الی هوس کردم بریم یه عکس دونفره بگیریم.. --بیخیال ماهان --عه بریم دیگه.. نگاهی به پوسترای عکس های خودشه که مال چندسال پیشه میندازه و میگه بیخود نبود عکس های منو نمیخواستی دیگه.. بدجنسانه میگم آره، نکه زیاد جالب نیست،مشتری می پرونه... میخنده.. می ریم اتاق عکس.. من شالم را صاف میکنم اونم که همیشه خدا مرتبه.. تایمر دوربین را تنظیم میکنم..میرم نزدیکش.. امروز بدجور هوس بغلش را کردم...دستشو دورم حلقه میکنه.. تا که تایمر دوربین شروع میکنه ..تو بغلشم نمیدونم کی خم میشه و همینطور که گوشه لبم را میبوسه عکس گرفته میشه... من شوک زده نگاهش میکنم لبخندخوشگلی روی لبهاشه..مهلت نمیده.. تا بخودم بیام توی آغوش گرمش زندانی میشم..سرم روی سینه ش می شینه..اشکم میچکه چقدر حالم خوبه.. چقدر آغوشش آرامش بخشه.. دستاش دورم حلقه شده..شالم افتاده.‌لبهاشو کنار گوشم حس میکنم و صدای از همیشه خوش طنین ترش..--این مدت صبرکردم تا با خودت کنار بیای،یموقع پیش خودت نگی پا به فرارم خوب بوده خواستم مثه امروز این دلتنگی و خواستن را توی چشمات ببینم... لبهاش کنار گوشم می شینه مورمورم میشه،نفس های گرمش به گوشم میخکره و از دلتگیش خبر میده... توی آغوشش جابه جا میشم..حالا روبروی همیم.. با همون لحن قبلیش میگه نمیدونی دلتنگی چیکارم کرده بود...سرشو میاره جلو .. اول چشمهام را میبوسه و میگه آخ که این عسلهای وحشی با من چیکار کرده... --یروزی وحشی بود از وقتی تورو دید اهل شد..دیگه کسیو ندید.. لبخند پهنی میزنه میگه منم همینطور..منم با همین عسلی ها اهل شدم.. نگاه دوخته به لبهای من،، آروم لب میزنه نمیخوام کم بیاری ببینم چیکار میکنی..سرشو میاره نزدیکم..منو محکم تو آغوشش گرفته.. لبهاش که روی لبهام میشینه...چشم می بندم، تو آغوشش عالیم..با عشق همراهیش میکنم.. سر بلند میکنه می خنده و میگه قربونِ همراهی کردنت،قربون خجالت کشیدنت.. همیشه جات اینجاست،با یه عالمه مخلفات. لبخند روی لبهام...باز منو به سینه ش می چسبونه و میگه تو شدی قلبم پس چرا سرجات نیستی آخه.‌ سر خم میکنه بوسه های ریزش روی چونم و روی گونم می شینه و بعد میگه نمیخوای مستفیض مون کنی..‌میخندیم.. روی پنجه پا می ایستم و همونجا که دلم میخواد را میبوسم گوشه لبشو...ذوق زده میگه آخ چیکار کردی فدای این لبهای صورتیت...نه،، خوشم اومد.... آروم میگه بریم تا اتفاق دیگه ای نیفتاده.. تا متوجه میشم و یه مشت ریز به بازوش میزنم خندان میگه نکنه اتفاقی نمی افته ناراحتی.... بلند میگم مااااااهاااان دلبرانه میگه جووونم ..بریم که خرید هامو ندیدی.. راستی الی من داره از اینجا خوشم میاد.. خندان نگاهش میکنم و میگه اون اتاق آدمو حالی به حالی میکنه..
    Show more ...
    1 019
    0
    🎁هدیه نویسنده به اعضای چنل🎁 عضویت است 🦋🔻🦋🔻🦋 🦋 🦋! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋میشه 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 ! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋..
    Show more ...
    942
    1
    #تاریکی‌پنهان پرونده چشم یکی از متفاوت ترین پرونده ها تو تمام این سالهای خدمت منه، نظر تو راجبش چیه سلیمانی؟ _قربان من تاحالا به همچین موردی برخورد نکردم، اینکه یه روانشناس بگرده دنبال طعمه های چشم رنگیش، و از کاری که داره سواستفاده کنه.بنظر من این کارش مثل یه انتقامه،اتفاقی که مربوط به گذشتشه. _درسته، بایدبیشتر تحقیقاتمونو روی این پسره سماوات بزاریم. یه نامه بگیر برای بازجویی از بیمارهایی که توسط این فرد به آسایشگاه فرستاده شدن.و همینطور درخواست یک بازجوی زن. *** امیرعلی میخواستم دستامو بگیرم روی خرخره اش فشار بدم، اونقدر زیاد، که از زور فشار دستام چشماش از حدقه بیرون بزنه. یا باید معتل میکردم و این روانی از چنگم فرار کنه؟ یک قدم سمتش برداشتم هیچ واکنشی به نزدیکیم نشون نداد. _میخوای بغلم کنی؟ جنون رو به راحتی میتونستم از تو چشماشو رفتارش بفهمم. (توضیحات) امیرعلی سماوات روانشناس جذابی که گذشته تاریکی داره و حالا پرونده چشم براش تشکیل شده و اون ناچار به تعقییر هویتش به اسم بردیاست. #معمایی#عاشقانه#روانشناسی
    Show more ...
    218
    0
    Last updated: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio