Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics 🦋قاصدک‌آرزو | تینا‌سهرابی (دلوین)🦋

✦﷽✦ 🌻کانال تینا سهرابی (دلوین) 🌻 راه ارتباطی با نویسنده :  https://telegram.me/BChatBot?start=sc-907388-brdxp8m  لینک چنل :  https://t.me/+qBDXhfdoj6gyOThk  
Show more
10 397-31
~643
~65
4.85%
Telegram general rating
Globally
49 433place
of 78 777
9 021place
of 13 357
In category
3 485place
of 5 475

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine

sticker.webp

1
0

sticker.webp

225
1
اونا ک ذرت مکزیکی پسندن دستا بالا‌ 😁😎
223
1
#قاصدک‌آرزو _ سنگین باش دختر ... الانم بخواب دیگه مگه فردا نباید بریم خرید ؟ نفس عمیقی کشیدم و سرم را چرخاندم و نگاهم را از سقف به چشمان و چروک صورتش دادم . این زن ، مادرانه هایی برایم خرج کرده بود که هیچکس برایم نکرده بود . او مادرم بود نه مادرشوهرم ... نه زنعمویم .. _ دوست دارم خاتونی ... با چشمان ابری لبخندی زد و دست نوازشگر اینباررتا گونه هایم پیش رفت . _ منم دخترم .. *** از جلوی شیشه مغازه ها عبور میکردم بدون اینکه چیزی بخرم .. هیچ چیز چشمم را نمی‌گرفت. خاتون هم پا به پای من مغازه ها را می آمد و ویترین مغازه ها را نگاه می‌کرد و در مورد هر لباسی که من مد نظر قرار میدادم ، حرف می‌زد. _ بهار ... مادر یک چیزی بخرم بخوریم ... اها بیا ار این ذرت مکزیکی ها بخوریم .
Show more ...
223
5
پارت امروز 😍💚
262
0
#قاصدک‌آرزو خاتون سرش را تکان داد و با لحن مطمئنی گفت : _ میدونستم ... اون نگاه و خنده های تو و خجالتت فقط برای کارن میتونه باشه . اعتراض کردم : _ وا خاتونی ؟ داشتیم؟ خاتون به شوخی ، ضربه ای به پیشانی ام زد و خندید : _ دختر غش نکنی ی وقت تا فردا شب از خوشی ؟ بعد میگن دختر غشی ب ما انداختن... از جایم بلند شدم و مشتم را روی دهانم گذاشتم و رو به خاتونی که با خنده من را نگاه می‌کرد گفتم : _ اِاِاِاِ نگاه کنااااا ... خوبه اول عروس خودت بودم اینجوری میگی .. به شوخی پشت چشمی نازک کردم و دوباره روی پایش خوابیدم . _ مادر شوهر شدی دوباره هاااا خاتونی ... هر چند کارن من و همینجوری میخواد .. ضربه اش روی پیشانی ام اینبارمحگم تر بود که صدایش در اتاق پیچید و "اخم" را در آورد.
Show more ...
262
3

sticker.webm

291
1
حس خوبی دارید یا چی ؟ 😁
283
1
#قاصدک‌آرزو _ جانم ؟ با ذوق و هیجان لبم را گزیدم . _ میدونی اونی که نمیخواد بیاد خاستگاری کیه ؟ خاتون نفس عمیقی گرفت و زمزمه کرد : _ میدونم .. ابروهایم بالا پرید و با تعجب نشستم و به اویی که خیره و مهربان نگاهم میکرد ، نگاه کردم . _ از کجا میدونی؟ دستم را کشید و دوباره سرم را روی پایش گذاشت . _ از اونجایی که چشمات برق میزنه... میخندی... اعتراض نمیکنی .. کارن نه ؟ لبخندم وسعت گرفت و دستش را دوباره ردی موهایم گذاشتن تا نوازش کند .. من محتاج نوازش های مادرانه اش بودم .. _ اهوم .. کارنِ .
Show more ...
292
5
پارت هدیه روز دختر 🥹🩵 روزتون مبارک فرشته های زمینی 💋
324
1
#قاصدک‌آرزو _ فهمیدی ؟ خاتون با بهت که توی صدایش مشخص بود گفت : _ باشه حاجی .. عمو سرش را تکان داد و چیزی نگفت .. نگاهم به حسام که با لبخندی مهربانی نگاهم میکرد ، افتاد. نگاهم را که به خود دید ، لبخندش وسعت گرفت و سرش را تکان داد . جواب لبخندش را با خجالت و لپ های گل انداخته دادم . بعد از چای همه به سمت اتاق هایشان رفتند و فقط من ماندم و خاتون .. کمک خاتون ظرف ها را شستم . _ خاتون ؟ _ جونم ؟ دستانم دور گردنش حلقه کردم و گونه اش را محکم بوسیدم . _ امشب میای پیشم ؟ _ وا مادر... بچه شدی توام ؟ ... انگار نه انگار اون بچه توعه که اونجا مثل فرشته ها خوابیده.
Show more ...
383
6
پارت جدید❤️😍
255
1
#قاصدک‌آرزو خاتون ، اول با تعجب و بعد با نگرانی با من همراه شد و میان راه " چه شده " پرسید و من هم " نمیدانم " ی زمزمه کردم . خاتون هم کنارم نشست و به دهان عمو نگاه کرد . _ فردا شب مهمون داریم خاتون ... نفسم حبس شد .. مهمان ؟ منظورش مهمان همان خاستگار بود دیگر ؟ _ مهمون ؟ ... کی هست ؟ خاتون دقیقا سوالی که در ذهن من بود را پرسیده بود و من می‌دانستم چگونه ازش تشکر کنم .. _ غریبه نیستن ... میان خاستگاری .. با این حرفش ، نفسم را بیرون دادم و لبخندی ته نی اند ردی لبانم شکل بگیرد را با گزیدن لبانم ، پنهان کردم . کارن بود .. چگونه راضی اش کرده بود ؟ عمو نیم نگاهی به من انداخت که سرم را پایین انداختم . _ فردا با بهار برید خرید ..‌ لباس و اینجور چیزا اگر نیازه بخرید .. ابروهای من و خاتون بالا پرید .. اول برای اینکه مرا با اسمم صدا کرده بود نه دختره و عروس .. دوم هم اینکه خرید ؟!..‌ واقعا؟
Show more ...
304
6
یک تخفیف برای روز دختر نذاریم ؟ 🥹 شما میتونید فایل قاصدک آرزو و برای همیشه و با رضایت بنده فقط از خودم به جای قیمت 30000 تومان 25000 تومان پرداخت کنید . 5859 8310 8014 4297 سهرابی تنها تا شنبه ساعت ۱۲ شب اعتبار دارد 🩵
280
0

-2147483648_-212672.webp

306
1
چقدر از عموت بدم میاد خدا میدونه بهار 😒
351
1
#قاصدک‌آرزو بعد از غذا ، سینی چای آوردم و روی مبل رو به روی حسام نشستم . خاتون بخاطر بهانه گیری های کارن برای اینکه کنارش بخوابد ، با او به اتاق رفت .‌ نگاهم را به دستانم دوختم که بخاطر استرس ناخودآگاه در هم پیچیده میشد و از فشار زیاد نوکشان سفید شده بود ‌. عمو قلمی از چایی اش خورد و همزمان نفس عمیقی کشید و بلند گفت : _ در مورد یک چیز مهمی میخوام باهاتون صحبت کنم .. باید خاتونم باشه .. رو به من با لحن جدی گفت : _ خاتون و صدا کن دختر .. پلکم پرید و روح از تنم جدا شد .. چیز مهم ؟ میشه مربوط به خاستگاری کارن باشه ؟ روبه‌رو دعوا نشه ؟ اینبار جتی من هم نمی‌توانستم جلوی کارن را بگیرم و اینبار همه چیز تمام می‌شود. جلوی اتاق کارن ایستادم و نفس عمیقی کشیدم . در را آرام باز کردم و خاتون که از ردی تخت بلند میشد را نگاه کردم . _ خاتون بیا پایین ... عمو میخواد حرف مهمی بزنه .
Show more ...
377
5
پارت دیروز و امروز 🩵
371
0
#قاصدک‌آرزو از صورت هایشان هیچ چیز هویدا نبود و دل شوره من هم چیزی نبود که از آن بگذرم. دستانم از استرس سرد شده بودند . مانند هر روز ، سلامی کردند و حسام خرید ها را در آشپزخانه گذاشت و عمو هم به دستشویی رفت و من ماندم و حس خفگی .. غذا را به سرعت چیدیم .. شاید بعد از غذا بخواهد صحبت کند .. نه ؟ حتی یک لقمه هم از گلویم پایین نمی‌رفت و تنها به خوردن آنها نگاه میکردم که کارن استینم را کشید و حواسم را به خود پرت کرد . _ جانم مامان ؟ به غذای رست نخورده ام نکاه کرد و با کنجکاوی گفت : _ چرا غذا نمیخوری مامانی ؟ لبخندی روی صورتم آمد ... پسرک مهربانم !... تنها او به فکر من بود و حواسش حتی به غذا خوردنم هم بود . _ میخورم قربونت برم .. توام بخور ببینم ..‌ اااا آفرین شیرپسرم .. به سرش بوسه ای زدم و بخاطر او قاشقی از برنج در دهانم گذاشتم و همان را هم با زور آب قورت دادم .
Show more ...
360
4
#قاصدک‌آرزو نگاهی به منی که به دیوار تکه داده بودم کرد و لبخند زد . _ این دیواره هم داره خاطره ساز میشه هاا .. بهار خانم !... خنده ام گرفت . راست میگفت . ما با همه چیز خاطره داشتیم یک دیوار هم روی اش .. _ من برم دیگه ... خبر د به حامدم بدم و بگم که آماده باشه که قراره بریم خاستگاری برای بار سوم .. بلند خندیدم که او هم با خنده ادامه داد : _ هر چند مسخره کردن نداره من خودم بیشتر از ۴۰ بار اومدم خاستگاری یک قاصدک کوچولو و هنوزم ک هنوزه بهم ندادنش .. اینبار علاوه بر خنده ام دستش را کشیدم و به جلو هدایتش کردم تا زودتر برود اما با زور کوچک من حتی قدمی هم جلو نرفت . _ برو دیگه کارن .‌.. دستانش را بالا برد و خندید : _ باشه بابا قاصدک ... باشه رفتم .. ایستادم تا پایین برود که ناگهان برگشت و درست روی گونه ام را بوسید و بعد هم دستش را به نشانه خداحافظ تکان داد و از نرده ها پایین پرید .
Show more ...
341
4
سلام عزیزانم 🥹🩵 فایل رمان قاصدک آرزو ، به صورت کامل حاضر شده و برای بچه های vip ارسال شده 💚 اگر مایل هستید فایل رمان و برای همیشه داشته باشید مبلغ ۳۰ هزارتومان به شماره کارت : 5859 8310 8014 4297 سهرابی ارسال کنید ❤️
506
0

sticker.webm

487
0
#قاصدک‌آرزو نگران نگاهش کردم که دستانش صورتم را قاب گرفت و پیشانی ام را محکم بوسید . _ نگران نباش قاصدک... تا من هستم نگران هیچی نباش . _ نمیتونم کارن ، میترسم ... صدای تقی که از پایین آمد ، نگاهم را به زیر کشاند و حرف در دهانم خشک شد . سرم را کمی خم کردم و با دیدن اشرف خانم ، همسایمون هینی که می آمد روی لبانم بنشیند ، با دستی که روی دهانم قرار گرفت خفه شد و کمرم بود که محکم به دیوار برخورد کرد . نگاهم را به چشمان ذغالی و شب رنگش دادم . صدای کوبیده شدن در خانه اشرف خانم که امد ، منتظر ماندم کارت دستش را از دهانم بردارد اما همچنان نگه داشته بود و خیره خیره به چشمانم نگاه می‌کرد. نفسم خفه شده بود که " هوم" ی کردم تا دستش را بردارد و همین هم شد . _ ببخشید... خوبی ؟ حواسم نبود اصلا. _ خوبم ... خوبم ..
Show more ...
449
5
پروفایل و میخوایم عوض کنیم گم نکنید 🥹💚
541
1

sticker.webm

598
1
عروسی داریم ؟ 😍🕺🕺🕺
581
1
#قاصدک‌آرزو _ البته که تقریباً سه هفته ای هست دارم باهاشون حرف میزنم و تازه امروز بهم خبر دادن که راضی شده رها .. خوشحالم براشون .. حامد لیاقت دختر خانمی مثل رها و داره . لبخندی از این همه مهربونی اش روی لبانم نقش بست و نتیجه اش بوسه ای روی گونه اش بود . با بهت زمزمه کرد : _ این برای چی بود ؟ بدون اینکه دست من باشد ، نازی در صدایم افتاد . _ برای مهربونی و خوش قلبیت.. بعد از این حرف ، لبخندی زد و برق چشمانش ، چشمانم را زد . دستش روی کمرم ، محکم تر شد و من بیشتر به مکان امن و آغوش گرمش فشرده شدم . _ ممنونم خانم . اما خبر دوم و نگفتم هنوز .. ابروهایم بالا پرید و کنجکاو تر نگاهش کردم . _ میخوام فردا برم با عموت حرف بزنم دوباره... البته توی این یک ماه ، دو بار دیکه ام حرف زدم ... دفعه آخر حس کردم نرم تر شده ..
Show more ...
1
0
#قاصدک‌آرزو _ البته که تقریباً سه هفته ای هست دارم باهاشون حرف میزنم و تازه امروز بهم خبر دادن که راضی شده رها .. خوشحالم براشون .. حامد لیاقت دختر خانمی مثل رها و داره . لبخندی از این همه مهربونی اش روی لبانم نقش بست و نتیجه اش بوسه ای روی گونه اش بود . با بهت زمزمه کرد : _ این برای چی بود ؟ بدون اینکه دست من باشد ، نازی در صدایم افتاد . _ برای مهربونی و خوش قلبیت.. بعد از این حرف ، لبخندی زد و برق چشمانش ، چشمانم را زد . دستش روی کمرم ، محکم تر شد و من بیشتر به مکان امن و آغوش گرمش فشرده شدم . _ ممنونم خانم . اما خبر دوم و نگفتم هنوز .. ابروهایم بالا پرید و کنجکاو تر نگاهش کردم . _ میخوام فردا برم با عموت حرف بزنم دوباره... البته توی این یک ماه ، دو بار دیکه ام حرف زدم ... دفعه آخر حس کردم نرم تر شده ..
Show more ...
536
4

sticker.webm

454
2
روش هاتون چیه آقای دکتر ؟ 😂
517
1
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio