El servicio también está disponible en tu idioma. Para cambiar el idioma, pulseEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Categoría
Ubicación del canal e idioma

audience statistics ســــرای رمــــان🧿لیـلا محمـــدۍ

پیج اینستاگرام👇 Instagram.com/sarayeroman 
10 8460
~3 745
~0
22.71%
Calificación general de Telegram
Globalmente
53 852lugar
de 78 777
9 885lugar
de 13 357
En categoría
3 737lugar
de 5 475

Género de suscriptores

Averigua cuántos suscriptores masculinos y femeninos tienes en el canal.
?%
?%

Idioma de la audiencia

Descubre la distribución de los suscriptores de canales por idioma
Ruso?%Inglés?%Árabe?%
Crecimiento del canal
GráficoTabla
D
W
M
Y
help

La carga de datos está en curso

Duración del usuario en el canal

Descubra cuánto tiempo permanecen los suscriptores en el canal.
Hasta una semana?%Viejos?%Hasta un mes?%
Ganancia de suscriptores
GráficoTabla
D
W
M
Y
help

La carga de datos está en curso

Hourly Audience Growth

    La carga de datos está en curso

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    سلام دوستان گل یه خبر خوب براتون دارم لطفا پیج کانال و فالو کنید منتظر یه خبر خوب باشید 😘😘😘😘 پیج اینستاگرام👇
    3 745
    9
    دخترای قشنگم تصمیم گرفتم این چنل رو برای فصل دوم حاجی شیطون نگه دارم و رمان جدیدم رو داخل چنل دیگه ای بذارم❤️💋 لینک رمان بونســــای تخس که دو پارت جدید رو همین الان اپ کردم👇🏼❤️💋
    3 736
    53
    .
    1
    0
    ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ 🌸 #بونســــاے_تخـــس ➽❀ - اگه خریدار نیستی دست نزن لیدی ملت جنس دستمالک ایهاالناسی نمیخوان دختر لب قلوه‌ای قر و قمیش داری که دست دراز کرده بود تا شلوار مامان‌دوز مد جدید رو برداره عقب کشید. کمر خم‌شده‌‌ش رو صاف کرد و پوزخندی زد. - نیس که دستای خودت بِرَند سلامت دارن اونوخ ما دست بزنیم دستمالک میشه حین گذر از کنارم زیر لب `` اُسکل `` تحویلم داد و من جوابی جز خندیدن نداشتم. شاید اشتباه من این بود که هرجا اذیت میشم , فقط می‌خندم . . . شاید فکر می‌کنن درد نداره! برای همین محکم‌تر از قبل می‌زنن . . .! پوزخندی می‌زنم و شلوار دستم رو بالا می‌گیرم و می‌چرخونم. دیالوگ همیشگی رو برای سرکوب کردن حرص درونم ،بلندتر تکرار می‌کنم: - شلوار دارم ، شــــلـــوار مامان دوز ، بابادوز ، پسر و دختردوز پیرمردی حدود شصت ساله نزدیکم اومد و با خنده پرسید: - پسرم تو این شلوارات جایی واسه ریش سفیدای خانواده نیست؟ لبخند کجی زدم. - حاجی تنبون تنبونه ولی خو واسِ بازارگرمی ننه بابادوزش میکنم البته که شما رو سر ما جاته پیرمرد اون شب تمام شلوارهای سایز خودش رو از من خرید تا به قولی جبران جوابم که حسابی سرحالش آورده بود رو دربیاره. موهای مزاحمی که روی پیشونیم جمع شده بود رو کنار زدم و با خودم فکر کردم کی وقت میکنم آرایشگاه برم تا از شر موهای تازه بلند شده‌م خلاص بشم! موهایی که برخلاف بقیه پسرهای همسن و سال کنار خودم زیادی لخت و مشکی بود و همین لخت بودن باعث می‌شد زود به زود برای کوتاهیش اقدام کنم. دو شیفت کار کردن برای من وقت خالی زیادی نگذاشته بود و به سختی لا به لای تمام جون کندن ‌هام می‌تونستم کمی برای خودم وقت بگذارم. آخر شب که با حجم زیادی از خستگی روی تشک زوار در رفته همیشگی دراز کشیدم حسن غرغرکنان کنارم جای گرفت. - کی بشه از شب با شکم گشنه خوابیدن راحت شیم اسی.. نگاهش روی بدنم بالا و پایین رفت و نچی کرد. - باز من خوبم ولی تو با این ریز میزه بودنت پسفردا زنم گیرت نمیاد همشم واس خاطر این گشنه خوابیدناست ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ نویسنده: #لیلا_محمدۍ
    Mostrar más ...
    4 001
    14
    ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ 🌸 #بونســــاے_تخـــس ➽❀ - اسی الان اکبر میادا باز ببینه تمرگیدی و در میری ، جوش میاره پسر نگاهی به جعبه گوجه ها انداختم و لعنتی توی دلم برای رگ و ریشه نداشته‌م فرستادم. همین نداشتن دردم رو بیشتر می‌کرد. نداشتن... نداشتن رگ و ریشه و محض رضای خدا حتی یه نیمچه خانواده! در حالی که عرق روی پیشونیم رو با دست پاک می‌کردم بلند شدم. - کی بشه از این جهنم و وظایف جهنمی خلاص شیم اوس کریم داند جعبه گوجه رو بلند کردم و هندل کشان به سمت وانت سفیدرنگ اکبر رفتم با خس خس کوچیکی بالاخره پشت وانت گذاشتم. تا خواستم نفسی بگیرم صدای نحس اکبر سگ سبیل گوشم رو به درد آورد. - هوی پسر تو اینکاره نیستی.. پاشو برو تنگ بقیه گوجه بچین زودتر جمع شه بریم چشم‌هام رو پر حرص بستم و کمی مکث کردم تا هرچی لیچار بلدم از دهان مبارکم بیرون نیاد. - اکبر آقا داری میگی پسر ، خو منو چه به گوجه چینی؟ همین جعبه بار زدن بیشتر به جنمم میاد دارم بار میزنم دیگه ، مشتی را بیا توقع داره واسه شندرغاز برم گوجه بچینم و مثل سگ جون بکنم! جعبه بار گذاشتن درسته سخته و نفس واسه آدم نمیگذاره اما دوزار بیشتر از گوجه چیدن واسم می‌صرفید. اکبر آقا تیز نگاهم کرد تا شاید از رو برم اما من بی توجه به نگاه گاومیش مانندش سراغ جعبه بعدی رفتم. از وقتی دست چپ و راستم رو شناختم سراغ هرکاری رفتم از گل فروشی تو خیابون‌ها بگیر تا دستفروشی و هزارجور کار ریز و درشت که بتونم خرج بی بته بودن و همچنان زنده موندن خودم رو دربیارم اما هیچکدوم بهتر از این شغل جدیدم نبود. اکبر آقا با این که بد اخم و زمخت بود اما کنارش حسابی هوای لنگ در هوایی من توی این دور و زمونه رو داشت. تا غروب سر و ته گوجه‌ها رو در آوردیم و من و بقیه کارگرها پشت نیسان اکبر برگشتیم. به نزدیکی‌های محله که رسیدیم مثل جامپینگ کارهای حرفه‌ای از همون بالا به پایین پریدم و با بالا بردن دستم از اکبر آقا رخصت گرفتم. امشب کار گوجه زیادی طول کشید و وقتی برای لباس عوض کردن نداشتم از همون در حیاط ساک شلوارها رو برداشتم و شروع به دویدن کردم. نیم ساعت بعد وسایلم رو کنار جایی که به حسن واسم نگه داشته بود پهن کردم. ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ نویسنده: #لیلا_محمدۍ
    Mostrar más ...
    785
    7
    خلاصه بونســـای تخـــس: سراج مردی سی و دو ساله لیسانسه رشته حقوق مردی که بخاطر طبع ماجراجویی و کنجکاوی که داره نقطه به نقطه ایران رو سفر میکنه و راه دوره گردی رو در پیش میگیره دوره گردی و دفاع از حقوق بشر بزرگترین هدفش شرکت توی مجالس مذهبی و سوتی گرفتن از مذهبی جماعته که طی کل کل کردن با اونها دوست داره اونارو متوجه اشتباهاتشون بکنه تا به اسم دین مردم رو گمراه نکنن... از طرفی طبق ارثیه ای که بهش رسیده و ارتقای ارثیه‌ش تبدیل به مردی مرفه شده طی یکی از سفرهاش به پسری برمیخوره که شدیدا توی دردسر قرارگرفته و طی اتفاقاتی همسفر و پایه آتیش سوزوندانش میشه اسی پسری که با سراج به دختری میرسن دختری که زندگی هردوشون رو کاملا زیر و رو میکنه.... این خلاصه نمیتونه خاص و متفاوت و همچنین جذابیت واقعی رمان رو اونجور که باید بیان کنه اما اینو بدونین این رمان خیلی خیلی فرق داره و از هیجاناتشم ک نگم براتون...
    Mostrar más ...
    1 649
    6
    میدونید چیو جا گذاشتم؟؟؟ خلاصه رمانو🥲😂
    4 614
    1
    دخترای قشنگم عیدتون مبارک باشه😍❤️💋 کانال رو گم نکنین که یه رمان کولاک دیگه شروع شده و بعد از این رمان فصل دوم حاجی شیطون رو خواهیم داشت❤️💋
    1 671
    1
    ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ 🌸 #بونســــاے_تخـــس ➽❀ - همون لندهوری که امروز به عنوان راننده جدید آوردی واسم اون پشت مشتا رستم... صدای عربده‌ش مانع ادامه حرفم شد. همین بود و همین رو می‌خواستم این که کسی وجود دست درازی به من رو نداشته باشه. البته که این شغل شریف همیشه کثافت کاری‌هایی رو به هر نحوی داشت اما من آدم این لجن کاری نبودم. هر غلطی که می‌خواستن انجام بدن اما کاری به کار من نداشته باشن انقدری سمن دارم که یاسمن توش گم و گور میشه! من بیست ساله بی خانواده اگر می‌خواستم تن به این کثافت کاری‌ها بدم که از صبح تا شب برای شندرغاز پول خرجم خر نمی‌زدم! کم نبودن از رفیق‌های خودم که غیرت و جنم کار نداشتن و برای راحتی کار خودشون دست به تن فروشی مردهای بی وجود می‌زدن. اما من مال این کارها و حرف ها نبودم و از همون اول فازم رو برای اکبر و صاحب کارهام مشخص کردم. - کجاست اون حرومزاده؟ پوزخندی زدم و به پشت درخت‌ها اشاره کردم. - اون پشت مشتا درحال ناز و نوازش دست بیلشه اکبر اصلا متوجه حرفم نشد و با توپ پر به اون سمت راه افتاد. من هم بی‌خیال سمت جعبه ها رفتم و شروع به بار زدن کردم. اکبر خودش هم اینکاره بود اما برای خودش قانون‌هایی داشت و یکیشون سر کار عوضی بازی درآوردن بود. به گفته اکبر تو خونه به اندازه کافی وقت واسه غلط اضافه کردن هست پس سرکار باید مختص به کار باشه. یک ساعتی گذشت و اکبر درحالی که زیپ شلوارش رو بالا می‌کشید سمتم اومد. - یه درسی بهش دادم که دیگه هوس همچین گوه خوری به سرش نزنه خنده‌م گرفته بود و یاد ضرب المثل چاه مکن بهر کسی افتادم. مرتیکه واسه من رستم شد و اون وقت اکبر سر خودش ستم! - دمت گرمه سلطون - خفه.. حواستو به کارت بده مدل اکبر همین بود. هم از مرام کم نمی‌گذاشت و هم به کسی فرصت باج دادن و چاپلوسی نمی‌داد. شب موقع خواب صدای لرزش پی در پی گوشی حسن حسابی کفریم کرد. عادت داشت موقع خواب با دوست دخترش اس بازی کنه. خل وضع بودن همینه! این که از صبح تا شب مثل چی کار کنه و عرق بریزه بعدش خیلی راحت صرف شارژ و مکالمه با دوست دخترش بشه! - صد دفعه گفتم برو تو حیاط بکپ که آخرشبی آش و لاش میام کپه مرگمو بذارم صدای ویز ویز کوفتیت نیاد نچی کرد و لگدی به پای راستم زد. - منم صددفعه گفتم بیا دخی خاله عشقمو برات جور کنم که توام همرنگ خودم شی بفمی چه حالی داره - خفه بابا همین تو که حال میبری واس هفتاد پشتم بسه صدای نیشخندش رو شنیدم و همراه لبخندی چشم بستم تا برای فردا بنزین ذخیره کنم. ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ نویسنده: #لیلا_محمدۍ
    Mostrar más ...
    1 801
    10
    ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ 🌸 #بونســــاے_تخـــس ➽❀ - دستتو غلاف کن نیشخندی مضحک روی لبش نقش میبنده و صدای نکره‌ش توی گوشم میپیچه - اینا طبیعی همچین مالین یا زیادی ورز دادن اینجوری شده؟ دستش که روی باسنم بود رو کنار زدم و خیره به چشم‌های زاغش سرسختانه کلمات رو توی صورتش کوبیدم. - راتو بکش برو تا نگفتم رفیقام بریزن سرت و ورزت بدن اشتب اومدی لندهور به صورت خیلی مشمئزکننده‌ای نزدیکم میاد و کمرم رو با قلدری سمت خودش میکشونه بدتر از اون حالت چندشی بود که موقع حرف زدن داشت. - شل کن پسر نیاز نیست بیای تو این گرما جعبه بار بزنی تو با ما باش خرج و مخارجتم با من.. بد چشمو گرفتی سلطان پوزخندی گوشه لبم ظاهر میشه و به عقب هلش میدم. هیچوقت از این که همجنس به همجنس خودش رحم نکنه و گیر بده خوشم نمی‌اومد. این آدم‌ها طبیعتا از حیوون هم پست ترند. - گمشو برو تا آمارتو به اکبر ندادم فکر می‌کردم با آوردن اسم ``اکبر`` خودش رو جمع میکنه اما همین که اولین قدم رو برداشتم دستم رو کشید و با زوری که از پسش بر نمی‌اومدم من رو سمت خونه خرابه و کاهگلی این بیابون بی آب و علف کشوند. باید یه حرکتی می‌زدم تا کار به جاهای باریک کشیده نشه. اما چه کاری؟ من در مقابل هیکل و زور اون ، جوجه فکلی به حساب میام! لب‌های خشک شده‌م رو با نوک زبون تر کردم و به باسن خودش تلنگری زدم تا از حرکت بایسته و واقعا هم این حرکت جواب داد. خیلی سریع سمتم برگشت و با چشم‌هایی براق از این که به خیال خودش باهاش راه اومدم پرسید: - چیشد پسـ... نگذاشتم حرفش رو کامل کنه و با یه حرکت انتحاری پای راستم رو به نقطه حساس بین پاهاش کوبیدم. صدای `` آخ `` گفتنش بلند شد و بلافاصله دستم رو رها کرد. با رها شدن دستم تا جایی که توان داشتم دویدم و فلنگ رو بستم. به اکبر برسم یه پدری ازش دربیارم اون سرش ناپیدا باشه مرتیکه لندهور تو بیابونی واسم رستم میشه! راه زیادی نبود و خیلی زود به زمین درندشت گوجه رسیدم و کارگرها رو درحال چیدن گوجه دیدم ، مهم‌تر از اون وانت سفید و نیسان آبی رنگ متعلق به اکبر بود که نیشم رو تا بناگوش باز کرد. نفس زنان خودم رو به اکبر رسوندم که با دیدنم داغ دلش تازه شد و تشری بهم زد. - کدوم گوری بودی اسی؟ این همه جعبه رو به امون خدا ول کردی توله سگ؟ اخمی کردم و مثل خودش شاکی و طلبکار جواب دادم. - اینو باید از نوچه لندهورت بپرسی که تو این بیابونی یه گوشه خفتم کرد گره اخمش باز شد و با تعجب و صدای بلندی پرسید. - کـــی همچین گوهی خورده؟ ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ نویسنده: #لیلا_محمدۍ
    Mostrar más ...
    1 872
    12
    #نویسنده: اگر جای دانه‌هایت را که روزی کاشتی فراموش کردی باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشتی… "پس مهربانی و خوبی را بکار... بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی…. برای هر کسی... " تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می‌نشیند… اثر زیبا باقی می‌ماند. حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد. پی نوشت: امیدوارم اگر روزی من نبودم آثار من توی دل‌های قشنگ تک تکتون محفوظ بمونه❤️💋 توصیه: دخترتون رو جوری بزرگ کنید که شجاع باشه و به خودش تکیه کنه ، اگه این کار رو نکنید کل زندگیش رو منتظر میمونه که مردها نجاتش بدن!
    Mostrar más ...
    1 851
    8
    #مقدمـــــه: میگن... خدا لبخند زد و دختر آفریده شد! دختر آفریده شد و غنچه گل با دیدن لبخندش شکوفا شد! میگن... شاخه هایی که سرشار از خار هستن هم گل دارن! دیدم... از کاکتوسی که کلی خار داره هم زیباترین گل بیرون میاد! و تنها یک شاخه گل , برای آشتی و دل‌گرمی یک دختر رضایت بخشه! خارهای امروز گل‌های فردا هستن پس چه خوب است خارهای امروز رو خوب پرورش بدیم , ناز و نوازشش کنیم تا زیباترین‌ گل‌های فردایمان باشد. گلی از جنس خواهر از جنس مادر و از جنس عشق... گلی مثل بونســـــای...
    1 968
    9
    - هرچقدرم تیریپ مردونگی برداری بازم چیزی عوض نمیشه بازم همون قاتل وحشی خلافکاری که بودی هستی ارسلان خان ارسلان در حالی که کراواتش رو جلوی آینه کنسول درست می‌کرد دستش خشک شد و صورتش را سمت من برگرداند. با ابروهای درهم و صدای جدی دورگه‌اش لب زد. - این چه طرز حرف زدنه یاسمین؟ پوزخندی گوشه لبم می‌نشیند و بی‌رحمانه از اذیت و آزارهایش می‌گویم: - کمال همنشینی با توی وحشی که بوی خون و مواد از سر و روت میباره اثر کرده صورتش را خشم پر کرده بود و دندون قروچه‌اش را از این فاصله هم رخ نمایی می‌کرد اما من قصد کوتاه آمدن و ترسیدن نداشتم. - فکر کردی این سیکس پک و قد و هیکل توی این کت شلوار میتونه پست و قاتل بودنت رو بپوشونه؟ شاکی و طلبکار سمتم قدم برداشت و دهان باز کرد تا حرفی بزند. - باید مثل سگ میزدتت تا بیشتر روت اثر می کرد ضرب شصت واقعی برادرزادمو نچشیدی که حالا اینجوری دم در آوردی دختر جون صدای عمه خانم باز هم سوهان روحم شد. کسی که صرف نظر از زن بودنش در نبود ارسلان با من مثل حیوانی رفتار می‌کرد. - شما دخالت نکنین عمه خانم ابروهایم با شنیدن این حرف از ارسلان بالا رفت. عمه خانم فتنه نزدیک ارسلان رفت و دست‌هایش رو قاب صورت برادرزاده‌اش کرد. - اما تصدقت بشم تحمل ندارم یه ضعیفه که حتی پدرش به کمترین قیمت فروخته تا از شرش راحت بشه از گل نازک‌تر به نورچشمم بگه ضعیفه؟ اگر من ضعیفه بودم پس خودش چی بود؟ لعنت به تو پدر که برچسب بردگی و بی‌ارزش بودن را برای همیشه روی پیشانی‌ام زدی... کراواتش را در حالی که می‌بست با محبت بیشتری ادامه داد: - باید کلک این دخترو بکنی و از زندگیت بیرون بندازی قرار بود چند روز نگهش داری ولی الان هشت ماه شده انگار نه انگار که من اینجا حضور دارم! طوری حرف می‌زد که گویا حکم یه تیکه گوشت آشغالی را برایش دارم و اما ارسلان با سکوتش بیشتر از حد معمول جری‌ترم می‌کرد! توده بغض بزرگی که در گلویم سنگینی می‌کرد را به سختی فرو خوردم و نگان لنگان قصد خروج از اتاق کردم بیش از این تحمل وجود این زن عفریته را نداشتم و از طرفی شب قبل ارسلان به حدی وحشی بازی در آورده بود که جانی در بدن نداشتم و با هر قدم مایع لزج خون را که از پاهایم سرازیر می‌شد حس می‌کردم. - با این حالت کجا میری یاسمین؟ .... - هی با توام... به سوال‌های پی در پی و جدی ارسلان توجهی نکردم و راهی شدم. اما اولین پله را که پایین رفتم دستی محکم هلم داد و از پله ها به شکل خیلی وحشتناکی سرازیر شدم و جیغم هوا رفت. چشم‌هایم بی‌جان روی هم افتاد و طولی نکشید که صدای فریاد و نگران ارسلان به گوشم رسید. - یاسمیـــــن در دلم تنها یک زنگ خطر را حس می‌کردم آن هم نطفه‌ داخل شکمم بود که به سرانجام نرسیده پرپر شد و عجیب بود که چرا دیشب با وجود وحشی بازی هایش بیش از این زنده مانده... تنها 100 پارت تا اتمام این رمان جنجالی👇🏼❌ ارسلان خشن ترین قاتل باند مافیای قاچاق هیچکس از دستش جون به سالم در نبرده. بی مهابا آدم میکشه و با هر که میریزه قدرتش بیشتر میشه... با دیدن دختر و شیطونی که توسط ناپدریش به فروش گذاشته شده همه زندگیش زیر و رو میشه و... دارای پارت‌گذاری دست و دلبازانه❤️💋
    Mostrar más ...
    79
    2
    - هرچقدرم تیریپ مردونگی برداری بازم چیزی عوض نمیشه بازم همون قاتل وحشی خلافکاری که بودی هستی ارسلان خان ارسلان در حالی که کراواتش رو جلوی آینه کنسول درست می‌کرد دستش خشک شد و صورتش را سمت من برگرداند. با ابروهای درهم و صدای جدی دورگه‌اش لب زد. - این چه طرز حرف زدنه یاسمین؟ پوزخندی گوشه لبم می‌نشیند و بی‌رحمانه از اذیت و آزارهایش می‌گویم: - کمال همنشینی با توی وحشی که بوی خون و مواد از سر و روت میباره اثر کرده صورتش را خشم پر کرده بود و دندون قروچه‌اش را از این فاصله هم رخ نمایی می‌کرد اما من قصد کوتاه آمدن و ترسیدن نداشتم. - فکر کردی این سیکس پک و قد و هیکل توی این کت شلوار میتونه پست و قاتل بودنت رو بپوشونه؟ شاکی و طلبکار سمتم قدم برداشت و دهان باز کرد تا حرفی بزند. - باید مثل سگ میزدتت تا بیشتر روت اثر می کرد ضرب شصت واقعی برادرزادمو نچشیدی که حالا اینجوری دم در آوردی دختر جون صدای عمه خانم باز هم سوهان روحم شد. کسی که صرف نظر از زن بودنش در نبود ارسلان با من مثل حیوانی رفتار می‌کرد. - شما دخالت نکنین عمه خانم ابروهایم با شنیدن این حرف از ارسلان بالا رفت. عمه خانم فتنه نزدیک ارسلان رفت و دست‌هایش رو قاب صورت برادرزاده‌اش کرد. - اما تصدقت بشم تحمل ندارم یه ضعیفه که حتی پدرش به کمترین قیمت فروخته تا از شرش راحت بشه از گل نازک‌تر به نورچشمم بگه ضعیفه؟ اگر من ضعیفه بودم پس خودش چی بود؟ لعنت به تو پدر که برچسب بردگی و بی‌ارزش بودن را برای همیشه روی پیشانی‌ام زدی... کراواتش را در حالی که می‌بست با محبت بیشتری ادامه داد: - باید کلک این دخترو بکنی و از زندگیت بیرون بندازی قرار بود چند روز نگهش داری ولی الان هشت ماه شده انگار نه انگار که من اینجا حضور دارم! طوری حرف می‌زد که گویا حکم یه تیکه گوشت آشغالی را برایش دارم و اما ارسلان با سکوتش بیشتر از حد معمول جری‌ترم می‌کرد! توده بغض بزرگی که در گلویم سنگینی می‌کرد را به سختی فرو خوردم و نگان لنگان قصد خروج از اتاق کردم بیش از این تحمل وجود این زن عفریته را نداشتم و از طرفی شب قبل ارسلان به حدی وحشی بازی در آورده بود که جانی در بدن نداشتم و با هر قدم مایع لزج خون را که از پاهایم سرازیر می‌شد حس می‌کردم. - با این حالت کجا میری یاسمین؟ .... - هی با توام... به سوال‌های پی در پی و جدی ارسلان توجهی نکردم و راهی شدم. اما اولین پله را که پایین رفتم دستی محکم هلم داد و از پله ها به شکل خیلی وحشتناکی سرازیر شدم و جیغم هوا رفت. چشم‌هایم بی‌جان روی هم افتاد و طولی نکشید که صدای فریاد و نگران ارسلان به گوشم رسید. - یاسمیـــــن در دلم تنها یک زنگ خطر را حس می‌کردم آن هم نطفه‌ داخل شکمم بود که به سرانجام نرسیده پرپر شد و عجیب بود که چرا دیشب با وجود وحشی بازی هایش بیش از این زنده مانده... تنها 100 پارت تا تمام این رمان جنجالی👇🏼❌ ViPVipViP ارسلان خشن ترین قاتل باند مافیای قاچاق هیچکس از دستش جون به سالم در نبرده. بی مهابا آدم میکشه و با هر که میریزه قدرتش بیشتر میشه... با دیدن دختر و شیطونی که توسط ناپدریش به فروش گذاشته شده همه زندگیش زیر و رو میشه و... دارای پارت‌گذاری دست و دلبازانه❤️💋
    Mostrar más ...
    1
    0
    - هرچقدرم تیریپ مردونگی برداری بازم چیزی عوض نمیشه همون وحشی خلافکاری که بودی هستی ارسلان خان ارسلان در حالی که کراواتش رو جلوی آینه کنسول درست می‌کرد دستش خشک شد و صورتش را سمت من برگرداند. با ابروهای درهم و صدای جدی دورگه‌اش لب زد. - این چه طرز حرف زدنه یاسمین؟ پوزخندی گوشه لبم می‌نشیند و بی‌رحمانه از اذیت و آزارهایش می‌گویم: - کمال همنشینی با توی وحشی که بوی خون و مواد از سر و روت میباره اثر کرده صورتش را خشم پر کرده بود و دندون قروچه‌اش را از این فاصله هم رخ نمایی می‌کرد اما من قصد کوتاه آمدن و ترسیدن نداشتم. - فکر کردی با این سیکس پک و قد و هیکل که کت شلوار جنتلمنیم تنت میکنی میتونی تو مزایده امشب برنده بشی ثابت کنی آره اینه ارسلان خان نامدار؟ شاکی و طلبکار سمتم قدم برداشت و دهان باز کرد تا حرفی بزند. - باید مثل سگ میزدتت تا بیشتر روت اثر می کرد ضرب شصت واقعی برادرزادمو نچشیدی که حالا اینجوری دم در آوردی دختر جون صدای عمه خانم باز هم سوهان روحم شد. کسی که صرف نظر از زن بودنش در نبود ارسلان با من مثل حیوانی رفتار می‌کرد. - شما دخالت نکنین عمه خانم ابروهایم با شنیدن این حرف از ارسلان بالا رفت. عمه خانم فتنه نزدیک ارسلان رفت و دست‌هایش رو قاب صورت برادرزاده‌اش کرد. - اما تصدقت بشم تحمل ندارم یه ضعیفه که حتی پدرش به کمترین قیمت فروخته تا از شرش راحت بشه از گل نازک‌تر به نورچشمم بگه ضعیفه؟ اگر من ضعیفه بودم پس خودش چی بود؟ لعنت به تو پدر که برچسب بردگی و بی‌ارزش بودن را برای همیشه روی پیشانی‌ام زدی... لنگان لنگان قصد خروج از اتاق را داشتم چون بیش از این تحمل وجود این زن عفریته را نداشتم و از طرفی شب قبل ارسلان به حدی وحشی بازی در آورده بود که جانی در بدن نداشتم و با هر قدم مایع لزج خون را که از پاهایم سرازیر می‌شد حس می‌کردم. - با این حالت کجا میری یاسمین؟ - هی با توام... به سوال‌های پی در پی و جدی ارسلان توجهی نکردم و راهی شدم. اما اولین پله را که پایین رفتم دستی محکم هلم داد و از پله ها به شکل خیلی وحشتناکی سرازیر شدم و جیغم هوا رفت. چشم‌هایم بی‌جان روی هم افتاد و طولی نکشید که صدای فریاد و نگران ارسلان به گوشم رسید. - چیکار کردی عمـــه؟؟؟ توی دلم تنها یک زنگ خطر را حس می‌کردم آن هم نطفه‌ داخل شکمم بود که به سرانجام نرسیده پرپر شد... ارسلان خشن ترین قاتل باند مافیای قاچاق هیچکس از دستش جون به سالم در نبرده. بی مهابا آدم میکشه و با هر که میریزه قدرتش بیشتر میشه... با دیدن دختر و شیطونی که توسط ناپدریش به فروش گذاشته شده همه زندگیش زیر و رو میشه و...
    Mostrar más ...
    1
    0
    ؛ ••﷽•• 🍃🌸🍃تابستـــــان 🍃🌸🍃 کم مشغلـــہ 🍃🌸🍃 فــرا رسیــد 🍃🌸🍃 بـــا مـــــــا 🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 گلچیــــن 🍃🌸🍃 کنیـــد 🍃🌸🍃 بدون 🍃🌸🍃 هیچ‌ 🍃🌸🍃 تردید 🍃🌸🍃 و پشیمونی 🔐برترین قلم‌ها با کولا‌ک‌ترین نویسنده‌های شاخص و متنوع👏🏻 پرطرفدارترین که جذابیت و vip بودن رو دور زده جوری که اصلا نمیتونی بینشون انتخاب کنی و بگی این نه❌😟👏🏻👇🏻
    Mostrar más ...
    384
    6
    سلام قشنگای من جمعه‌تون به کام و خوشی❤️💋 تابستون اومد و وقتتون خلوت تر و روزا بلندتر شده و در کنار این تابستون گرم نیاز به رمان‌هایی دارین که به اندازه کافی پرقدرت و خوش قلم باشه و من بخاطر جایگاه ویژه و ارزش بالای تک تکتون این لیست بی‌نظیر رو در اختیارتون قرار میدم❤️👇🏼👇🏼 ﮼𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃 𖣠 نفس باش به جانمداروغه 𖣠 عریانافعی 𖣠 منِ‌توهانترشاه‌نشین عمارت دلگشا 𖣠 کلاغ سفید در مردابجوکــر 𖣠 شـوهــر شـایستــهبوی موهایت چند؟؟ 𖣠 رســــــوای دلحس اشتباه 𖣠 شـــوالیهدوستت دارم یواشکی 𖣠 خسوفخشم آریل 𖣠 فودوشیــنکانتــر 𖣠 تمام آنچه دارمـــیچتر بی باران 𖣠 حامــــی دلربـــــایڪ تبســــم 𖣠 مــــونــارڪآواز آیـــه‌هــــاآسمانی به سرم‌نیست 𖣠 قـــانـــــــون 𝟑𝟖قلب سوخته 𖣠 نقابــــدار 𖣠 شوک شیریندلـبـــان هــوتــڪ 𖣠 طالع اغبرآریانا 𖣠 آوای توکادلـربای ارباب زاده 𖣠 جان شهرزادیاکان 𖣠 بی دین و دلبرگرگم به هوا 𖣠 آبان سردماهگون 𖣠 اوهــــام عاشقــــیفایل کامل حاجی شیطون ﮼𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃۰ بدون اسم فیک و تقلبی بدون شک این لیست از بهترین‌هاست❤️💋👆
    Mostrar más ...
    286
    18
    ؛ ••﷽•• 🍃🌸🍃تابستـــــان 🍃🌸🍃 کم مشغلـــہ 🍃🌸🍃 فــرا رسیــد 🍃🌸🍃 بـــا مـــــــا 🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 گلچیــــن 🍃🌸🍃 کنیـــد 🍃🌸🍃 بدون 🍃🌸🍃 هیچ‌ 🍃🌸🍃 تردید 🍃🌸🍃 و پشیمونی 🔐برترین قلم‌ها با کولا‌ک‌ترین نویسنده‌های شاخص و متنوع👏🏻 پرطرفدارترین که جذابیت و vip بودن رو دور زده جوری که اصلا نمیتونی بینشون انتخاب کنی و بگی این نه❌😟👏🏻👇🏻
    Mostrar más ...
    371
    4
    سلام قشنگای من جمعه‌تون به کام و خوشی❤️💋 تابستون اومد و وقتتون خلوت تر و روزا بلندتر شده و در کنار این تابستون گرم نیاز به رمان‌هایی دارین که به اندازه کافی پرقدرت و خوش قلم باشه و من بخاطر جایگاه ویژه و ارزش بالای تک تکتون این لیست بی‌نظیر رو در اختیارتون قرار میدم❤️👇🏼👇🏼 ﮼𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃 𖣠 نفس باش به جانمداروغه 𖣠 عریانافعی 𖣠 منِ‌توهانتر 𖣠 رسم دلتنگیشاه‌نشین عمارت دلگشا 𖣠 کلاغ سفید در مردابجوکــر 𖣠 شـوهــر شـایستــهبوی موهایت چند؟؟ 𖣠 رســــــوای دلحس اشتباه 𖣠 شـــوالیهدوستت دارم یواشکی 𖣠 خسوفخشم آریل 𖣠 فودوشیــنکانتــر 𖣠 تمام آنچه دارمـــیچتر بی باران 𖣠 حامــــی دلربـــــایڪ تبســــم 𖣠 التهابآواز آیـــه‌هــــا 𖣠 حامــیآسمانی به سرم‌نیست 𖣠 قـــانـــــــون 𝟑𝟖قلب سوخته 𖣠 نقابــــداربابا لنگ دراز 𖣠 شوک شیریندلـبـــان هــوتــڪ 𖣠 طالع اغبرآریانا 𖣠 آوای توکادلـربای ارباب زاده 𖣠 جان شهرزادیاکان 𖣠 بی دین و دلبرگرگم به هوا 𖣠 آبان سردماهگون 𖣠 اوهــــام عاشقــــیفایل کامل حاجی شیطون ﮼𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃۰ بدون اسم فیک و تقلبی بدون شک این لیست از بهترین‌هاست❤️💋👆
    Mostrar más ...
    384
    28
    و منی که با انرژی و حرفای قشنگتون بالاخره عززم رو جزم کردم استارت زدم و به زودی با رمان خفن بونسای تخس پرقدرت برمی‌گردم🤤😍 این قدرت رو هم مدیون شما قشنگا هستم❤️💋 فعلا با عوض کردن پروفایل چنل شروع میکنم پس چنل رو گم نکنین😘
    6 385
    8
    دختری هستم بیستو دو ساله... چند سالی بود که با هر روز با یکی...😔 یکی پولدار٬💸یکی خشگل👨‍❤️‍👨٬یکی جذاب😍... خسته شدم...میدونین از چی؟ از وابستگی از اشک ریختن های شبانه و😪 التماس های روزانه...احساس حقارت میکردم... خیلی خوشم اومد زدم رو زندگیم عوض شده...باورم نمیشه اینقدر عوض شده باشم حالا این منم که بقیه و از هر لحاظ زندگیم عالی شده...😱 منم دوست دارم همه شما را دعوت کنم به زیباترین کانال دنیا...
    Mostrar más ...
    67
    0
    همون کانالی که همه زن و شوهرا دنبالشن 😋 خواهش میکنم متاهل بیاد 🙏 +18 ☝️
    63
    0
    فقط یکم بهم انرژی میدین رمان جدیدو بنویسم خیلی نیازدارم به انرژیاتون یه جوری شدم نمیدونم باور میکنید یا نه حس میکنم انگار من تاحالا رمان ننوشتم انگار من نبودم که شوکا و هیدارا رو خلق کردم یه جوری انگار گم شدم درونم گم شده نمیدونم متوجه میشید یا نه....
    9 522
    4
    میدونم دیگه انقدری تبلیغات و خلاصه تقلبی غیرواقعی از رمان‌ها دیدین که دیگه به چشمتونم اعتماد ندارین و یا انگیزه جوین دادن ندارین از طرفی هم ممکنه رمانی باشه که به مذاقتون خوش نیاد و ضعیف باشه به همین دلیل تصمیم گرفتم قوی‌ترین رمان نویسنده محبوبمون رو با سوژه کاملا هیجان دار و جذاب در اختیارتون قرار بدم👇🏻😍 و منی که هروقت پارت جدیدی از این رمان میبینم پارت‌هارو نگه میدارم و تایم استراحتم میخونم تا خستگیام با خوندنش در بره 😍🤤 👌👌یه رمان که هم و هر پارتشی و هم و بعد از خوندن رو صددرصد خواهی داشت چون تبلیغی نداریم میذارمش استفاده ببرین قشنگا❤️💋👌👌
    Mostrar más ...
    2 029
    10
    این عکس با فونت عکس دومی رو براتون اکی میکنم
    4 773
    1
    دخترا اومدم بپرسم تا حالا از خودتون پرسیدین چرا زندگی همیشه قشنگه؟! یا از نظر بعضیا اصلا قشنگ نیست؟! از نظر من و بعضی مثبت اندیشان زندگی همیشه قشنگه حتــــی توی بدترین شرایط هم تو می‌تونی چیزایی رو پیدا کنی كه با دیدنشون ، با حس کردنشون احساس آرامش کنی و با خودت بگی آره هنوزم میشه نفس کشید هنوزم میشه خوشحال بود چـــــون تو به این دنیا اومدی كه زندگی کنی ، سهم تو آرزوهاته ، پس به دنبالِ همون لحظه‌هایی بگرد كه حالت رو خوب می‌کنه ..! من این حس و حال رو فقط وقتی که این رمان رو میخونم دارم و دنیا دنیا برام ارزش داره🌹🕊 فکرشو بکن چه رمانی هست که لایق انقدر تعریف من هس...👇🏼👇🏼❤️💋 انشاالله که مخاطبای من همه مثبت اندیش و پرانرژی هستن😍😘
    Mostrar más ...
    464
    4
    این عکس با فونت عکس دومی رو براتون اکی میکنم
    1
    0
    امیدوارم از پارت امشبمونم راضی باشین ولی بعدش اومدم بپرسم تا حالا از خودتون پرسیدین چرا زندگی همیشه قشنگه؟! یا از نظر بعضیا اصلا قشنگ نیست؟! از نظر من و بعضی مثبت اندیشان زندگی همیشه قشنگه حتــــی توی بدترین شرایط هم تو می‌تونی چیزایی رو پیدا کنی كه با دیدنشون ، با حس کردنشون احساس آرامش کنی و با خودت بگی آره هنوزم میشه نفس کشید هنوزم میشه خوشحال بود چـــــون تو به این دنیا اومدی كه زندگی کنی ، سهم تو آرزوهاته ، پس به دنبالِ همون لحظه‌هایی بگرد كه حالت رو خوب می‌کنه ..! من این حس و حال رو فقط وقتی که این رمان رو میخونم دارم و دنیا دنیا برام ارزش داره🌹🕊 فکرشو بکن چه رمانی هست که لایق انقدر تعریف من هس...👇🏼👇🏼❤️💋 انشاالله که مخاطبای من همه مثبت اندیش و پرانرژی هستن😍😘
    Mostrar más ...
    1
    0
    میترسم این رمانو بذارم و تغییر کراش بدین🥲😂
    5 668
    2
    کدوم عکس برای رمان جدیدمون قشنگتره دخترا؟
    640
    1
    Última actualización: 11.07.23
    Política de privacidad Telemetrio