بچه كه بودم ، پدرم عادت داشت
ظهرهای جمعه برنامه
قصه_ظهر_جمعه را گوش كند
من هم میدانستم قصه كه تمام شود
مادر صدايمان خواهد زد برای نشستن
دور سفره نهار ، با هم بودن ، خنديدن
و حرف زدن
و غرق شدن در آبيی عميق زندگی...
حالا ديگر پدر نيست ،
راديوها فقط خبرهای بد دارند
و در سفره تنهاییام
اندوه پيشكش میكنند
خوبم دكتر!
فقط كمی دل نازک شدهام
هميشه دلم گرفته ، چشمهايم تار میبينند
و برای هر شادمانی كوچكی دير شده است
بايد به خاطر آلودگی هوا باشد
هوای دلم طور بدی ناسالم است
دلتنگم و حوصلهام در اين دنيا
سر رفته است
غير از اين ها... خوبم!
✍حمید سلیمی
Mostrar más ...