_زود باش حاظر شو بریم پارچه بخریم
از این که این بار کتکم نمیزند متعجب میشوم
_پا...پارچه برای چی؟
_برای دوخت لباس عروس
چشمانم می درخشد پس فهمیده بود که آن عکس ها دروغ بوده و حالا می خواهد برایم عروسی بگیرد
_زودباش نمیخوام آرمینا منتظر بمونه
بهت زده نگاهش می کنم:آرمینا برای چی
پوزخندی می زند:پس فکر کردی قراره برای تو عروسی بگیرم نه قراره با آرمینا ازدواج کنم اما تو رو هم طلاق نمیدم قراره بمونیو تا آخر عمرت کلفتیه زنمو بکنی.الانم اون میخواد که تو لباس عروسشو بدوزی زودباش تن لش حاظرشو
_عشقم پس چی کار می کنین نکنه نمیخواد بیاد
رادمان دستش را به دور کمر آرمینا می پیچد و مقابل چشمان ملتسم می گوید:غلط می کنه نیاد عزیزم .مگه میشه خانمم چیزی بخواد و من انجامش ندم
رادمان مردیه که به زنش تهمت خیانت میزنه و وقتی پشیمون میشه آلا کاری می کنه که...
https://t.me/+0n2tlYNqSUBlMWFk
Mostrar más ...