نفس گرفتم و گفتم
- منو تو یه زیر زمین زندانی کرده بود و یه بخشی از دیوارش رو خراب کرده بود تا به توالت تو حیاط راه پیدا کنه! اینجوری من میتونستم برم توالت!
سعی کردم وارد تصویر اون روز ها نشم و سریع ادامه دادم
- سقف این توالت از آهن و ایرانیت بود.
روز های اول من رو به تخت میبست.. اما وقتی حس کرد من دیگه تقلا نمیکنم و یا خوابم فقط یه پای منو به پایه تخت میبست و میرفت بیرون... اون روز هم بخاطر یه چیزی عصبانی بود و بدون بستن من با عجله رفت بیرون. اولین بار بود که پاهام رو نبسته بود...
نمی خواستم همه حقیقت رو بگم. من اون روز پریود شده بودم و خونریزی شدیدی داشتم. محسن از اینکه همه جا خونی شده و هیچ پد بهداشتی نداشت عصبی شد. مثل دیوونه ها گذاشت رفت تا برام پد بخره . برای همین منو نبست. فکر نمیکرد من با اون حال و با اون درد کاری کنم . بدون لباس فقط با یه ملحفه خونی که دورم بود...
ادامه رو تو پارت #۵۴ بخون 👇👇👇👇 تو کانال موجوده
https://t.me/+ewciE9Li3tY1ODhk
رمان
#شوکای_من این ماجرا بر اساس یک اتفاق واقعی است
ادامه مطلب ...