The service is also available in your language. For translation, pressEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics 💋خآنوم دلبر💋

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ  🌹 
نمایش توضیحات
3 9820
~4 900
~0
123.05%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
70 432جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
12 649جایی
از 13 357
دسته بندی
1 623جایی
از 1 674

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Hourly Audience Growth

    بارگیری داده

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    .
    1
    0
    .
    2
    0
    570 راوش که در حال ور رفتن با ته ریش خط گرفته رایان بود از بغل رایان خارج شد. به سختی روی زمین ایستاد و آروم روی زمین نشست. نگاهی به من انداخت و همون طور که کلاه پشمالوی کوچولوش هر لحظه بیشتر پایین میومد و کم کم روی چشم هاش رو می گرفت، دستش رو جلو آورد. خیره به دست من که روی سنگ قبر گذاشته بودم دست کوچولو و تپلش رو روی سنگ قبر مادرش گذاشت. لبم رو با خنده گزیدم و قربون صدقه اش رفتم. یکی از شاخه گل های رزی که روی سنگ قبر گذاشته شده بود رو برداشت و نگاه دقیقی بهش انداخت. همون طور که باهاش بازی می کرد به رایان چشم دوختم و گفتم _قول میدم راوش رو مثل بچه خودم بزرگ کنم رایان جانم. قول میدم هیچ وقت هیچ تبعیضی بین بچه خودم و راوش قائل نشم؛ راوش هم پسر خودمه. رایان با لبخند دستم رو توی دست گرمش گرفت. _می دونم خانومم! من خیالم از بابت تو راحته. از همون روز های اول که وارد زندگیم شدی فهمیدم دل بزرگ و قلب رئوفی داری. می دونم که راوش رو مثل بچه ای که توی شکمته، بزرگ می کنی. خم شدم و بوسه ای روی سر راوش زدم. به چشم های مشکی رایان که کپی راوش بود زل زدم و گفتم _می خوام همین جا؛ جای آرامگاه نیوشا ازت قول بگیرم هرگز به راوش نگی که من مادرش نیستم. می خوام بهم قول بدی که من مادرشم و بچه ای که توی شکممه خواهر یا برادرشه
    ادامه مطلب ...
    4 900
    9
    569 بوی خوش شامپویی که از موهام تراوش می شد رو به مشام کشید و در حالی که لب هاش با هر تکون به لاله گوشم برخورد می کردن گفت _من خیلی وقته عاشق همه چیز ماهزادم شدم! خیلی وقته بذر کینه رو از دلم بیرون کردم تا دیگه با جوونه زدنش آتیش به زندگیم نزنم. بوسه ای به گردنم زد... _خیلی وقته شیدای تو شدم! با عشق دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و خیره به چشم هاش لب زدم _حالا من بیشتر عاشقم یا تو؟! کمرم رو به سمت خودش مایل کرد و همون طور که صورتش رو توی صورتم خم می کرد جواب داد _نمی دونم... فقط می دونم هر کدوممون هرچی بیشتر؛ بهتر! لبخند پر عشقی زدم اما طولی نکشید که با لب های داغش لبخندم رو محو کرد... با حس تکون خوردن لب هاش روی لب های سردم که خیلی وقت بود از بوسه های رایان محروم شده بودن، گویا که خون توی رگ هام به جریان افتاد... حلقه دست هام دور گردنش تنگ تر شد و تشنه لب تر از هر زمانی شروع کردم به بوسیدن مردی که عاشقانه قلبم رو به دستش سپرده بودم و فکر می کردم سهم من نیست... عشق همین است، همین که یک ذره از تو، می‌شود تمامِ من...! **** انگشت اشاره و شست دست راستم رو روی سنگ قبر خیس از گلاب نیوشا گذاشتم و مشغول فاتحه خوندن زیر لب شدم. رایان همون طور که روی زمین چهار زانو زده بود راوش رو توی بغلش جا به جا کرد و گفت گاهی وقتا دلم براش تنگ میشه ماهزاد... دست خودم نیست... با ناراحتی به نادر که قدم به قدم از این بلوک دور می شد خیره شدم و گفتم _طبیعیه... آدمیزاد بنده ی دلتنگیه؛ آدمی که برای عزیزانش دلتنگ نشه آدم نیست. بلا نسبت دیگه چه فرقی با حیوون می کنه؟
    ادامه مطلب ...
    6 187
    9
    568 سری به معنای تایید تکون داد و خدا بیامرز زیر لبی زمزمه کرد. درب اتاقش رو که روزی با نیوشا مشترک بود باز کرد و دستش رو پشت کمرم گذاشت تا به سمت اتاق هدایتم کنه. نگاه مرددی بین اتاق رایان که از این زاویه هنوز داخلش رو نمی دیدم و اتاقی که روزی مال خودم بود انداختم. _میگم رایان... اگه ممکنه... من برم توی همون اتاقی که قبلا به خودم داده بودی؛ فکر می کنم اون جا راحت تر... یهو بهم چسبید و به آرومی من رو به دیوار پشت سرم تکیه داد. دست راستش رو کنار سرم و دست چپش رو پشت کمرم گذاشت. کمی من رو به سمت خودش مایل کرد و با لبخند خاصی گفت _از چی خجالت می کشی خانومم؟! نکنه فراموش کردی من و توی خاطره های زیادی توی این اتاق داریم؟ بعد از این حرف با شیطنت به لب ها خیره شد. خجالت زده سرم رو پایین انداختم و همون طور که با دکمه های پیراهنش بازی می کردم گفتم _شاید به نظرت خنده دار بیاد رایان... اما... اما من خیلی تغییر کردم! حداقل خودم این طوری فکر می کنم! حس می کنم خیلی خجالتی و سر به زیر شدم. انگاری طوفان هایی که توی زندگیم به وجود آوردی برای من سر به هوا لازم بود تا کمی عقلم سر جاش بیاد و مغزم به کار بیفته! بی هوا بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت _الهی من قربون خجالتت بشم! من همه مدلیتو دوست دارم! هم مدل پرروتو که پدرمو در میاره دوست دارم، هم مدل خجالتیتو که بهم احساس قدرت میده دوست دارم! شال رو از روی سرم برداشت و به آرومی روی شونه هام انداخت. گیره موهام رو باز کرد و بعد از این که کمی بهمشون ریخت سرش رو توی انبوه موهام فرو برد.
    ادامه مطلب ...
    4 929
    7
    دست نوازشی به سر و صورت راوش که هنوز آثار خواب داشت کشیدم و گفتم _این طفلک رو کی بیدار کرد که اومده این جا؟! امینه در حالی که دست های خیسش رو با حوله خشک می کرد شونه ای بالا انداخت. _والا من نمی دونم! من توی گهواره اش خوابونده بودمش. نمی دونم کِی بیدار شده! لیلی با تعجب به راوش خیره شد. _این بچه از توی اتاق خودش چجوری اومده این جا؟! اون همه پله رو چجوری اومده پایین؟ نگاهی به دست و پای راوش انداختم که رعنا گفت _من آوردمش؛ یادم بود خیلی دوستت داره. گفتم شاید هنوز فراموشت نکرده باشه. بیارمش با لباسای عروس ببینتت ذوق کنه! تک خنده ای سر دادم و دستی به شال سفیدم کشیدم. _آره چقدرم که لباس عروس تنمه! همون طور که راوش بغلم بود به سمت پله ها رفتم و گفتم _با اجازتون بچه ها من میرم یکم استراحت کنم. خواستم قدم روی اولین پله بذارم که رایان به آرومی راوش رو از بغلم گرفت و با مهربونی گفت _روی بچه فشار میاد. دستم رو به نرده های پله گرفتم و همون طور که آروم آروم پله ها رو طی می کردم به شکمم اشاره کردم _این بچه؟! با چشم و ابرو به راوش اشاره زدم _یا اون بچه؟ دستش رو دور کمرم انداخت و من رو از پهلو نزدیک خودش کرد. گونه ام رو نرم بوسید و لب زد _هردو! همون طور که کمکم می کرد از پله ها بالا برم گفت _می خوای اتاق خدمه رو برای تو تغییر بدم؟ آخه سختته که مدام از پله ها بری بالا و پایین. به یاد نیوشا که روزگاری با شکم باردار از این پله ها بالا و پایین می رفت آه عمیقی کشیدم و با افسوس گفتم _نه دیگه آخر این هفته زایمانمه انشاالله. نیوشای خدا بیامرز هم که راوش رو باردار بود از همین پله ها بالا و پایین می رفت؛ چرا من نتونم؟ اون طفلک هم هر روز همین پله ها رو زیر پا میذاشت.
    ادامه مطلب ...
    4 300
    4
    به یاد ساعتی پیش که توی محضر عقد در حضور شاهد های عقدمون یعنی ثریا و هلیا و خسرو عقد کردیم، لبخند روی لبم پر رنگ تر شد. بخاطر شکم بزرگم مجبور شدم برای اولین بار چادر سر کنم و با چادر مشکی و نویی که رایان برام خرید به محضر برم. تا عاقد شکم بزرگم رو نبینه و فکر های بد به سرش نزنه. هر چند که من و رایان همه حدود و مرز ها رو در هم شکسته بودیم؛ اما خب... قرار نیست همه از صدای تبل رسوایی ما با خبر بشن! بابا جونم؟! داری منو می بینی؟ با عقدی که بینمون خونده شد دیگه بچه من حرومزاده نیست... یه بچه پاک و بی گناهه که پاک متولد میشه و من و رایان قصد داریم به بهترین شیوه تربیتش کنیم. رایان از چند روز قبل برای گرفتن برگه وفات پدرم به دادگاه مراجعه کرد و با توجه به این که پدرم توی یکی از قطعه های بهشت زهرا تدفین شده بود به راحتی مدارک فوتش رو دراوردن و برگه اش صادر شد. و به کمک اون برگه ما تونستیم عقد کنیم. صدای خنده راوش باعث شد به سمتش برگردم. نگاهی به پایین پام انداختم و با دیدن راوش که به سختی روی پاهاش ایستاده ذوق کردم. هیجان زده بغلش کردم و لپ تپلش رو که نسبت به قبلا لاغر تر شده بود بوسیدم. در حال مرتب کردن لباس هاش بودم که با حرفی که راوش زد شوک زده بهش خیره شدم _ماما... متعجب بهش خیره شدم که انگشت اشاره کوچولوش رو به سمت شکمم گرفت و دوباره گفت _ماما... او... نگاهی به شکم بر آمده ام انداختم و بی توجه به اشاره کردنش با ذوق توی بغلم فشارش دادم. لپش رو محکم تر از قبل بوسیدم و دور خودم چرخیدم. صدای خنده دوست داشتنیش که بلند شد گفتم _ای جانم! الهی مامان قربونت بره! مامان؟! به من میگی مامان؟ پدر سوخته تو از کِی یاد گرفتی حرف بزنی؟ گل اندام دست کوچولوی راوش رو گرفت و با لبخند گفت _ما یادش دادیم عزیزم! منتها تا حالا این حرفی که الان زد رو به کسی نگفته بود. فقط می گفت بابا! البته آله هم می گفت! با این حرفش راوش دوباره دهن باز کرد _آله... صدای قهقهه رایان که بلند شد نگاهم رو بهش دوختم. نزدیکم شد و همون طور که موهای کم پشت راوش رو نوازش می کرد گفت _آله یعنی خاله! به گل اندام و امینه و لیلی و رعنا میگه خاله!
    ادامه مطلب ...
    3 717
    6
    289 نفسی گرفت و ادامه داد _توی این مدت که نیوشا فوت کرد و تو هم پیشم نبودی فهمیدم تمام بدبختی هایی که کشیدم بخاطر اشتباهاتی بوده که در حق تو کردم. فهمیدم خدا داره تقاص دل شکسته تو رو ازم می گیره. آهی کشیدم و در حالی که اشاره می کردم قبل از این که جرثقیل دولت ماشینش رو باسکول نکرده راه بیفته گفتم _مهم نیست... بهتره گذشته ها رو دور بریزیم. ماآدما با زندگی توی اتفاقات گذشته فقط و فقط خودمون رو عذاب میدیم! دوباره استارت زد و راه افتاد. دستم رو با دست خودش روی دنده ماشین قرار داد و گفت _درسته؛ منم خوشحالم... خوشحالم که به زندگیم برگشتی! دستم رو گرفت و بوسه ای به پشت انگشت هام زد. _به زندگیم خوش برگشتی خانومم! خوشبختی یعنی همه چیزت پیش یه نفر باشه دلت،فکرت،نگاهت... **** گل اندام محکم بغلم کرد و دم گوشم گفت _الهی قربونت برم که رنگ و رو انداختی! چه خوشگل شدی ماشاالله! راست گفتن که زن حامله خوشگل میشه ها! کمرم رو نوازش کرد و نگاه دقیقی به مانتو و شلوار سفیدم انداخت. امینه کنارم ایستاد و با لبخند گفت _تبریک میگم ماهزاد جون! خداروشکر دیگه ازدواج کردین و قراره تا دو هفته دیگه بچه تون هم به دنیا بیاد! تشکر زیر لبی کردم که لیلی پرسید _ای جونم! حالا جنسیتش چیه؟ دختره یا پسر؟ براش عروسک بخریم یا ماشین؟ با خنده جواب دادم _جنسیتش رو تعیین نکردم! مجبورین عروسکی بخرین که سوار ماشین باشه! با این حرفم همگی زدن زیر خنده. سنگینی نگاهی رو که روی خودم احساس کردم با مکث دور خودم چرخیدم. نگاهم که به نگاه پر عشق رایان افتاد سرم رو پایین انداختم و در دل خدا رو بابت ازدواج با رایان؛ تنها عشق زندگیم شکر کردم.
    ادامه مطلب ...
    3 928
    10
    #مادره_بکارت_دختروشو_میفروشه😭🙈🔞 نشستم روی مبل و به مادرش گفتم: #شورتشو در بیار پاهاشم باز کن دختر بچه گریه میکرد. گیسو: مامانی نکن زشته ! مامان: هیشش حرف نزن ببینم #توله ، #پاهاتو باز کن اگه اقا خوشش بیاد پول خوبی بابتت میده بجاش منم برات عروسک میخرم. مخالفت کرد که عصبی پاشو باز کردم و با دیدن صورتی تمام بدنم میزنه. _همینو میخوامش به #تخت بندش نمیخوام وسط #سک*س جفتک بپرونه مامانش نیشخندی زد و دختر کوچولوشو به چهارگوشه تخت بست. مامان: اگه میخوای منم واست #لخت کنم اما #نرخ میره بالا گیسو: مامانی لطفا بازم نکن این اقاهه همش داره وسط #پامو #میماله اذیت میشم. مامان: هیس خفه شو بچه فقط براش #جیغ بکش و #ناله کن. گیسو رو باز میکنم و با یه حرکت...🔞😳😱
    ادامه مطلب ...
    107
    0
    🔞 حاملگی ناخواسته ام ... ۲ ماهی میشد که شوهرم ماهان ندیده بودم چون توی عسلویه کار میکرد و بیشتر از دو روز مرخصی نداشت که این مسیر طولانیو بتونه بیاد و برگرده حتی برای عمل آپاندیسمم نتونس خودشو برسونه و خیالش راحت بود که که دوستش دکتر شایان که پزشکه این عملو واسم انجام میده... هر دومون خیلی خوشحال بودیم همدیگرو میخوایم ببینیم...اما هیچی خوب پیش نرفت وقتی شوهرم ماهان خونه رسید دل درد عجیبی گرفتم و مجبور شدیم به دکتر بریم و در کمال ناباوری پزشک خبری بارداری یه ماهه من رو بهم داد...درصورتی که از آخرین رابطه ی من و ماهان ۲ ماه گذشته بود هردو شوکه بودیم و شوهرم ماهان فقط فریاد میزد ک ستاره تو به من خیانت کردی و من هم فقط گریه میکردم چون بی گناه بودم و هیچ رابطه ای با کسی نداشتم و واسه همین همون شب بعد از دعوای شدید با ماهان برای مشورت فهمیدن ماجرا پیش دکترم رفتم. هنوز تو شوک بودم که چه اتفاقی میتونه افتاده باشه که با حرف دکترم از شدت تعجب و تنفر به خودم اومدم ... برای خواندن ادامه داستان 👇
    ادامه مطلب ...
    90
    1
    آموزش رقص توسط با موزیک

    51637988_377999539663467_6253039003595964416_n.mp4

    95
    0
    آموزش رقص توسط با موزیک

    51637988_377999539663467_6253039003595964416_n.mp4

    1
    0
    🔮‌ 💥 کارگشا بخت گشا جذب‌پول 🚛‌ارسال سه روزه کاملا محرمانه 🚀کانال تلگرام👇 r¹5 🥰 📲 989057936026

    file

    87
    0
    مانتو بارونی طرح پلنگی شیک👆‌ آستر دار فقطططط ❌ 130 هزار تومن❌ 😉‌دورنگ مشکی و کرم👆‌ تا سایز 60 🚛‌ارسال به سر تاسر کشور ❌کلی فروشیه خودمونه تک و به قیمت عمده میدیم ❌👆‌ با کمترین قیمت شیک ترین کارارو بخرید👇‌

    file

    93
    0
    دیگه هرکسی باید تو گوشیش یه کانال خبری که اخبارو کوتاه و بدون سانسور پوشش بده و فاقد تبلیغات اذیت کننده باشه رو داشته باشه ، کانال پیشنهادی من اینه : 👇🏻😅🅱7 •@Khabarooli @khabarooli •@Khabarooli @Khabarooli
    88
    0
    رقص زیبای 🕺💃

    53845505_2332957440321319_2266690813192830976_n.mp4

    101
    0
    رقص زیبای 🕺💃

    53845505_2332957440321319_2266690813192830976_n.mp4

    1
    0
    دختر پسرا هر شب این کارو میکنن 😳 کرم موبر فوری 🧖‍♀ پرطرفدار ترین محصول سال 2022 در جهان😱🔥 همین حالا اقدام کن و از موهای زائد بدنت که اعتماد به نفستو گرفته خلاص شو جهت سفارش کد ۹۰ رو به ۱۰۰۰۴۳۳۱ ارسال کنید ✅ مخصوص صورت و بدن

    file

    101
    0
    #مادره_بکارت_دختروشو_میفروشه😭🙈🔞 نشستم روی مبل و به مادرش گفتم: #شورتشو در بیار پاهاشم باز کن دختر بچه گریه میکرد. گیسو: مامانی نکن زشته ! مامان: هیشش حرف نزن ببینم #توله ، #پاهاتو باز کن اگه اقا خوشش بیاد پول خوبی بابتت میده بجاش منم برات عروسک میخرم. مخالفت کرد که عصبی پاشو باز کردم و با دیدن صورتی تمام بدنم میزنه. _همینو میخوامش به #تخت بندش نمیخوام وسط #سک*س جفتک بپرونه مامانش نیشخندی زد و دختر کوچولوشو به چهارگوشه تخت بست. مامان: اگه میخوای منم واست #لخت کنم اما #نرخ میره بالا گیسو: مامانی لطفا بازم نکن این اقاهه همش داره وسط #پامو #میماله اذیت میشم. مامان: هیس خفه شو بچه فقط براش #جیغ بکش و #ناله کن. گیسو رو باز میکنم و با یه حرکت...🔞😳😱
    ادامه مطلب ...
    111
    0
    🔮‌بازگشت معشوق یک روزه با ضمانت کتبی 🏚‌ فروش خونه فقط یک روزه #کارگشا #بختگشا #جذب‌پول #باطل‌سحر در۲۴ ساعت تضمینی 🚚‌ارسال سه روزه کاملا محرمانه 🔥‌جهت مشاوره دعاو سفارش سریع👇‌ 🚀کانال تلگرامD14👇 989057936026

    file

    269
    0
    ‍ ‍ ‍ با #بغض به دختری که به سمت اتاق #ارباب می رفت خیره شدم. کاش #خدمتکار نبودم، کاش عاشق اربابم نبودم. سینی فنجون قهوه و کیک و برداشتم و به سمت اتاق ارباب رفتم. تقه ای به در زدم که صدای #مردونه و بمش توی عمارت پیچید: _بیا تو... نفس عمیقی کشیدم و اروم درو باز کردم که دیدم دختره با لباس باز لم داده جلوش و با #تحقیر نگاهم میکنه. با #مظلومیت سرمو انداختم پایین که ارباب گفت : سینی و بزار برو. زیرلب چشمی گفتم و سینی رو گذاشتم روی میز. دختره با ناز فنجون و گرفت و یه قلپ ازش خورد و با #جیغ گفت: اه چقدر داغه. این چه کوفتیه؟ با #ترس برگشتم سمتشون که دختره بلندشد و #سیلی بهم زد. با تعجب و چشمای اشکی نگاهش کردم که گفت: _نمیفهمی باید چجور قهوه ای بیاری؟ اومد دوباره بزنه زیرگوشم که #ارباب حمله کرد سمتش و پرتش کرد. قطره های اشک از چشام می ریخت‌. قلبم دوباره درد گرفته بود. دختره با #حرص گفت:چیکار می کنی؟ واسه این دختره ی پاپتی منو میزنی؟ با #عصبانیت گفت: زر نزن گمشو بیرون. گمشششششو هرزه. بی توچه به اون دستمو کشید و من لرزون و کشید توی #بغلش و با #عصبانیت گفت: انقدر #مظلوم نباش. انقدر ساکت نباش دختر. انقد گریون نباش محکم صورتمو گرفت توی دستش و با چشمای مشکی #جذابش زل زد توی چشمم: _چرا نمیفهمی این دخترا بهونن؟ بهونه ی دیدن تو؟ بهونه ی بوی تنت؟ چرا نمیفهمی دوست دارم دختر؟ با #تعجب زل زدم توی چشمش و گفتم: ارباب؟ _صدام نکن دیوونه میشم لب برچیدم که وحشیانه لباشو گذاشن روی لبام و... #ارباب‌خشن‌عاشق‌خدمتکار‌مظلوم😱🔞❌ #هرشب‌باهم‌توی‌اشپزخونه‌وباغ‌عمارت😁💦
    ادامه مطلب ...
    206
    0
    ‍ ‍ ‍ با #بغض به دختری که به سمت اتاق #ارباب می رفت خیره شدم. کاش #خدمتکار نبودم، کاش عاشق اربابم نبودم. سینی فنجون قهوه و کیک و برداشتم و به سمت اتاق ارباب رفتم. تقه ای به در زدم که صدای #مردونه و بمش توی عمارت پیچید: _بیا تو... نفس عمیقی کشیدم و اروم درو باز کردم که دیدم دختره با لباس باز لم داده جلوش و با #تحقیر نگاهم میکنه. با #مظلومیت سرمو انداختم پایین که ارباب گفت : سینی و بزار برو. زیرلب چشمی گفتم و سینی رو گذاشتم روی میز. دختره با ناز فنجون و گرفت و یه قلپ ازش خورد و با #جیغ گفت: اه چقدر داغه. این چه کوفتیه؟ با #ترس برگشتم سمتشون که دختره بلندشد و #سیلی بهم زد. با تعجب و چشمای اشکی نگاهش کردم که گفت: _نمیفهمی باید چجور قهوه ای بیاری؟ اومد دوباره بزنه زیرگوشم که #ارباب حمله کرد سمتش و پرتش کرد. قطره های اشک از چشام می ریخت‌. قلبم دوباره درد گرفته بود. دختره با #حرص گفت:چیکار می کنی؟ واسه این دختره ی پاپتی منو میزنی؟ با #عصبانیت گفت: زر نزن گمشو بیرون. گمشششششو هرزه. بی توچه به اون دستمو کشید و من لرزون و کشید توی #بغلش و با #عصبانیت گفت: انقدر #مظلوم نباش. انقدر ساکت نباش دختر. انقد گریون نباش محکم صورتمو گرفت توی دستش و با چشمای مشکی #جذابش زل زد توی چشمم: _چرا نمیفهمی این دخترا بهونن؟ بهونه ی دیدن تو؟ بهونه ی بوی تنت؟ چرا نمیفهمی دوست دارم دختر؟ با #تعجب زل زدم توی چشمش و گفتم: ارباب؟ _صدام نکن دیوونه میشم لب برچیدم که وحشیانه لباشو گذاشن روی لبام و... #ارباب‌خشن‌عاشق‌خدمتکار‌مظلوم😱🔞❌ #هرشب‌باهم‌توی‌اشپزخونه‌وباغ‌عمارت😁💦
    ادامه مطلب ...
    211
    1
    ‍ ‍ ‍ با #بغض به دختری که به سمت اتاق #ارباب می رفت خیره شدم. کاش #خدمتکار نبودم، کاش عاشق اربابم نبودم. سینی فنجون قهوه و کیک و برداشتم و به سمت اتاق ارباب رفتم. تقه ای به در زدم که صدای #مردونه و بمش توی عمارت پیچید: _بیا تو... نفس عمیقی کشیدم و اروم درو باز کردم که دیدم دختره با لباس باز لم داده جلوش و با #تحقیر نگاهم میکنه. با #مظلومیت سرمو انداختم پایین که ارباب گفت : سینی و بزار برو. زیرلب چشمی گفتم و سینی رو گذاشتم روی میز. دختره با ناز فنجون و گرفت و یه قلپ ازش خورد و با #جیغ گفت: اه چقدر داغه. این چه کوفتیه؟ با #ترس برگشتم سمتشون که دختره بلندشد و #سیلی بهم زد. با تعجب و چشمای اشکی نگاهش کردم که گفت: _نمیفهمی باید چجور قهوه ای بیاری؟ اومد دوباره بزنه زیرگوشم که #ارباب حمله کرد سمتش و پرتش کرد. قطره های اشک از چشام می ریخت‌. قلبم دوباره درد گرفته بود. دختره با #حرص گفت:چیکار می کنی؟ واسه این دختره ی پاپتی منو میزنی؟ با #عصبانیت گفت: زر نزن گمشو بیرون. گمشششششو هرزه. بی توچه به اون دستمو کشید و من لرزون و کشید توی #بغلش و با #عصبانیت گفت: انقدر #مظلوم نباش. انقدر ساکت نباش دختر. انقد گریون نباش محکم صورتمو گرفت توی دستش و با چشمای مشکی #جذابش زل زد توی چشمم: _چرا نمیفهمی این دخترا بهونن؟ بهونه ی دیدن تو؟ بهونه ی بوی تنت؟ چرا نمیفهمی دوست دارم دختر؟ با #تعجب زل زدم توی چشمش و گفتم: ارباب؟ _صدام نکن دیوونه میشم لب برچیدم که وحشیانه لباشو گذاشن روی لبام و... #ارباب‌خشن‌عاشق‌خدمتکار‌مظلوم😱🔞❌ #هرشب‌باهم‌توی‌اشپزخونه‌وباغ‌عمارت😁💦
    ادامه مطلب ...
    22
    0
    🔮‌بازگشت معشوق یک روزه با ضمانت کتبی 🏚‌ فروش خونه فقط یک روزه #کارگشا #بختگشا #جذب‌پول #باطل‌سحر در۲۴ ساعت تضمینی 🚚‌ارسال سه روزه کاملا محرمانه 🔥‌جهت مشاوره دعاو سفارش سریع👇‌ 🚀کانال تلگرامd14👇 989057936026

    file

    319
    0
    💃 رقص ایرانی از نازنین 💃

    Amin_Rafiee_Ghadam_Ranjeh_Irani_Nazanin_@BamaBeraghsa.mp4

    355
    2
    💃 رقص ایرانی از نازنین 💃

    Amin_Rafiee_Ghadam_Ranjeh_Irani_Nazanin_@BamaBeraghsa.mp4

    1
    0
    دیگه هرکسی باید تو گوشیش یه کانال خبری که اخبارو کوتاه و بدون سانسور پوشش بده و فاقد تبلیغات اذیت کننده باشه رو داشته باشه ، کانال پیشنهادی من اینه : 👇🏻😅🅱6 •@Khabarooli @khabarooli •@Khabarooli @Khabarooli
    323
    0
    پالتو زمستونه سفید نگین و سبزکار شده 👆‌😍‌ فقطط❌100هزااار تومن😱‌😱‌😱‌ 👆‌😍‌ 👑‌نگین دوزی سلطنتی 👑‌اینجا تولیدی خانوم شادمان با خیاط های ماهر👆‌😍‌ 👑‌قابل سفارش تا سایز بزرگ همه سایز پافر بوت پالتو فقططط70 تومن👇‌👇‌👇‌

    file

    331
    1
    رقص عالی 🕺💃

    53623224_811565322510047_6129956923203649536_n.mp4

    389
    0
    رقص عالی 🕺💃

    53623224_811565322510047_6129956923203649536_n.mp4

    1
    0
    Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
    Privacy Policy Telemetrio