Xizmat sizning tilingizda ham mavjud. Tarjima qilish uchun bosingO'zbek
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics •°•جـــــــــــــآݪ°•°

کپی از از این اثر پیگرد قانونی دارد پارت گذاری به صورت روزانه انجام میشود بجز پنج شنبه‌ و جمعه‌ آیدی تلگرام نویسنده جهت ارتباط :  @ELOQUENT_H  
8 1610
~0
~0
0
رتبه کلی تلگرام
در جهان
61 951جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
11 260جایی
از 13 357
دسته بندی
775جایی
از 857

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Hourly Audience Growth

    بارگیری داده

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    1 047
    0
    دو پارت جدید👆🏻💜
    932
    0
    #جآل حتی تکون های گاه و بیگاه جنینم هم نشون از رضایت و خوشحالیش بود. دستمو روی شکمم میذارم و تنم از وجودش پُر از شور میشه. ساتیار دستشو زیر بازوی فهام میزاره و کمکش میکنه روی صندلی بشینه. رو به ساتیار میتوپه : - بابا دو هفتس دارم میرم فیزیوتراپی‌‌... دکتر میگه میتونم خودم راه برم بشینم تو دیگه دست بردار سر جدت. توی این دو هفته فهام و ساتیار خیلی بهم نزدیک شده بودن.حتی فهامم کمتر به پَر و پای کوروش میپیچید و انگاری یه جور خودشو مدیون این خانواده میدونست. البته با شناخت فهام ، تیکه های ریزی که مینداخت زیای به چشم نمیومد. میخندم که امیریل صندلی کنار  غزل رو بیرون میکشه و میگه : - خدایا شکرت فهام زودتر خوب شد... وگرنه به جای خنده هاش دوباره داشتیم چیز ناله هاشو جمع میکردیم. لبمو از خنده گاز میگیرم تا بیشتر از این پُر رو نشه... که دوباره ادامه میده : - خودتو نگه ندار بچه... قشنگ بخند بمونه میترکی. خندمو رها میکنم که لقمه تو گلوم میپره و باعث میشه پی در پی سرفه کنم. راحیل پشتمو ماساژ میده و برای امیریل چشم غره میره : - امیر ده بار گفتم موقع خوردن، بچمو اذیت نکن...هیچی تو جونش نیست میاد یه لقمه بخوره تو نمیذاری. امیریل خیلی جدی رو به فهامی که داشت لقمه بزرگی از املت رو توی دهنش میذاشت میپرسه : - فهام کی گرفتیش ؟! فهام دستشو با دستمال کنارش پاک میکنه و بخاطر پر بودن دهنش دستشو به حالت چی درمیاره !! که امیریل به من اشاره میزنه : - ایشونو وقتی که داشت از آسمونِ سوراخ شده میفتاد روی زمین. صدای خنده همه بالا میره که فهام قاشق کوچیک مرباشو سمتش پرت میکنه : - مردتیکه صد بار گفتم با زنه من شوخی خرکیاتو نکن‌... زود ناراحت میشه.
    ادامه مطلب ...
    939
    7
    #جآل از شرم لبمو میگزم که فهام با گنگی نگاهم میکنه ...دستشو روی شکمم میذاره و زیر لب با ذوق میگه : - چچ...را یادم‌رفت...ه  بودت بابایی... آخ مممن به فدات فندق. گوشیه پزشکی امیریلو از دستش میگیره... میفهمم میخاد چیکار کنه. نمیتونست خودش صدای نفسای جنینشو بشنوه و میخواست از گوشی امیریل استفاده کنه. نزدیکتر میرم و وقتی جسم فلزی روی شکمم قرار میگیره دلم حالت پرشوری میگیره... مثل این که جنینمم برای پدرش خیلی دلتنگ بوده. میخنده و چشماش از اشک شوق پُر میشه. اشکای مردونشو پس میزنه و با ذوق میگه : - قشن...گترین صدای دنیا...!! گوشی‌رو یکم تکون میده و دوباره گوش میده : - چقدم ش....طونه امیریل : - حالا توبه کن فهام خان که فلا تو اولیش زاییدی. طلبکار سمت امیریل میگه : - آخ..ه کی با دوتا بوس ح...امله میشه که داری ز..نمو اذیت میکنی. صدای امیریل اوج میگیره : - بابا زنت دو ماهه مارو زائونده چی میگی تو... دوماهه شدیم پرستاره بیست‌و چهار ساعتش میگی اذیت میکنی...!!؟؟ - وظ...یفت بوده خیر سرت. امیریل دستشو روی شونش میذاره : - به خودت فشار نیار مهندس... وقت زیاد هست تا از جات بخوای بلند شی یه بچه با مای بیبی خوش بو تحویلت میدن که بری بشوریش. *** لقمه کوچیکی که راحیل به سمتم کرده بود رو از دستش میگیرم و تشکر میکنم. دو هفته بود که فهام مرخص شده بود و جلسات فیزیوتراپیشو میگذروند. دو هفته ای که خدارو هزاران بار برای داشتن این لحظات شکر کردم. تازه فهمیدم توی زندگیم چیزی جز فهامو نمیخوام و هیچی بیشتر از بودنش نمیتونه برام خوشحال کننده باشه.
    ادامه مطلب ...
    830
    5
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    897
    0
    دو پارت جدید👆🏻💜
    891
    0
    #جآل دست آزادشو توی دستم میگیرم و ادامه میدم : - دیدی هی میگفتی من گذاشتم رفتم... اما الان توعه نامرد بودی که... سرمو تو سینش بغل میکنه و نمیذاره ادامه بدم... انگار اونم بیشتر از من طلبکار بود از زندگی. روی موهامو میبوسه و میگه : - موه...ات بلند شده...باز دد..وباره شدن همون رنگی که باه...اش دیوونم کردی. این مرد با این وضعیتم برام جذاب ترین مرد دنیا بود. سرمو سمت مخالف میچرخونم که از نگاهم سوالمو میخونه : - امی..ریل می..دونه این وقتا نبای...د مزاحم... از طرز حرف زدنش خسته میشه و کلافه پوفی میکشه. مقصرش من بودم ، نباید زیاد بهش فشار میاوردم. خم میشم و کنار لبشو بوسه ای میزنم : - آره مثل اینکه میدونه نباید خلوت دو نفرمونو خراب کنه... هرچند گفتم برای تلافی تا یک هفته شبا بالا سرمون نگهبانی میده. میخنده و سرمو نزدیک تر میبره : - پس بزار تا نی..ومده یکم از چشمه حیات...ت بنوشم . لبشو روی لبم میزاره و بوسه کوتاهی رو مهمون لبای دلتنگم میکنه. دستشو توی موهای میبره و بوسشو عمیق تر میکنه که با شنیدن صدای در ازش جدا میشم و روی تخت میشینم. به سمت در برمیگردم که امیریل رو میبینم که با نگاه طلبکارش سرتاپامو میگذروند. فهام میغره : - بر خروس بی محل... امیریل نزدیک تر میاد با لحنی که انگار مچ دخترشو دوست پسرشو گرفته میتوپه : - خداروشکر گفتم نباید فعالیت شدیدی داشته باشی... نگاهشو سمت من میده : - چقدم تاکید کردم رو این مورد... بعد میام میبینم که تازه میخواید عملیاتو شروع کنید...!؟ بابا فلا یکیشو ساپورت کنید دنیا بیاد بعد.
    ادامه مطلب ...
    905
    7
    #جآل دستاشو بغل میکنم و ریه هامو از بوی وجودش پر میکنم. چقدر دلتنگ تر شدم. اشک هام مانع دیدن صورتش میشن که با حرص پسشون میزنم و با بغض میگم : - این بی صاحابا نمیزارن قشنگ ببینمت. دستشو زیر گونم میکشه و به سختی میگه : - ن..ریز ق..ربونت برم...اون..‌ا ججج..ونه منن! باشنیدن صداش اشکای روی گونم شدتشون بیشتر میشه. خم میشم و گونه استخونیشو میبوسم نه یکبار... دوبار... سه بار... انقدری که اشکام گونه های اونم خیس میکنه. سرمو توی بغلش میگیره و آروم میگه : - آخ م..ن به فدای این دلب..ریات...! اگر بهم میگفتن این لحظه حاظری بمیری واقعا حاظربودم. من هرچیزیو که میخواستم داشتم. صداش... لبخندش..وجودش...همه داراییم توی خودش خلاصه میشد که کنارم بودش. به سختی کنار میره و به جای خالیِ کنارش اشاره میکنه. کفشامو در میارم و با احتیاط کنارش دراز میکشم. فهام دوماه بود که بیهوش بود و خشکی بدنش زیاد اذیت میکرد. نباید بهش فشار میاوردم، تا به گفته دکتر بخواد جلسات فیزیوتراپیشو انجام بده. سرمو به سمت سینش هدایت میکنه و همینکه سرم جای مدنظرش قرار میگیره آخی از سر آسودگی میگه. مثل جنین کوچیکش  که تو بطنم قرار گرفته بود توی بغلش میپیچم. بوسه ای  روی موهام میزنه: - چچ‌..قدر جج..ای بغلت تو بغل‌...لم خالی بود. به اشک های روونم اجازه باریدت میدم.این دوماه خیلی مقاومت کرده بودم تا هم جنینمو اذیت نکنم هم مواظب حال روحی خودم باشم. توی بغلش فشارم میده و دوباره موهامو بوسه بارون میکنه : - نری...ز دیگه زندگ...یه فهام...الان که هس...تم! بی اختیار لب به دلتنگی باز میکنم : - اشک شوقه دیوونه... دارم از ذوق بودنت گریه میکنم...
    ادامه مطلب ...
    878
    6
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    1 072
    0
    دو پارت جدید👆🏻💜
    934
    0
    #جآل محبتاشون انقدری دلی بود که خودم یه وقتایی شرمندشون میشدم. دستمو توی دستش میگیره و با چشمک میگه : - مامان کوچولوی ما چطوره ؟! دیگه نی نی اذیتش نمیکنه ؟! لبخندی میزنم و دستشو روی شکمم میزارم : - نه خاله غزل اونی که اذیت میکنه مامانمه نه من...! با سر انگشتش شکممو نوازش میکنه : - بابا فهامتونم که یکی دو روز دیگه میاد ور دلتون‌‌‌... بازم ببینم مامانت دست از سر نگرانی و استرس برمیداره و میذاره اون کیسه آب برای تو خونه بشه یا نه! لبخند دردناکی میزنم‌. راست میگفت...!! بعد اون روز که اون خبر و شنیدم بخاطر استرس و تشویش، جنینِ کوچیکمم اذیت میکردم‌. - دیگه تموم شد خاله غزلش...! با صدای امیریل سمت چپ میچرخم که با اون روپوش سفیدش روی مبل کنار فهام لم داده بود. کی اومد که متوجه اومدنش نشدیم. پاشو روی پاش میندازه و میگه : - شیرینیشو کی میدی !؟ روی تخت میشینم و میگم : - هر چیت به فهام نرفته باشه اما این یکی که از آب کره بگیری کاملا فهامی. میخنده و از روی صندلی بلند میشه : - تقصیر من چیه همه چیتونو باهم یکی میکنید آدم ندونه شیرینی چیو ازتون بگیره. باصدای سرفه فهام سرمو سمتش میچرخونم‌. به تندی از تخت پایین میپرم که غزل کمرمو میگه و با اعتراض و نگرانی میگه : - چرا آخه اینجور میکنی تو... یواش بابا... اون بچه گناه داره. خودمو سمت فهام میکشم که نگاهم به اون دو گوی درخشانش میفته. چشمایی که آرامشش مثل کافئین قهوه برای روحم عمل میکرد. لبخند خستشو به چشمای اشکیم میده و به سختی سرانگشتاشو روی گونم میکشه.
    ادامه مطلب ...
    930
    9
    #جآل دستمو روی دستای سرد و رنگ پریدش میکشم. دو ماهی میشد که این دستا ازم دریغ شده بود. دستمو روی پوست گونش میکشم و دلم برای جذابیتش حتی توی این وضعیت هم قنج میره. این اتاق سرد و بی روح رو دوست نداشتم. اینکه فهامِ من مثلِ یه مرده متحرک روی این تخت افتاده باشه رو دوست نداشتم. من دلم بغلِ تنومندِ مردمو میخواست. دلم اون زورگوییاشو میخواست. توی این دو ماه حتی دلم برای مردمک چشماشم تنگ شده بود. تکون ریزی میخوره و در اتاق باز میشه و پرستار و دکتر وارد اتاق میشن. روی تخت کناری میشینم و به معاینات دکتر نگاه میکنم. چیزی روی برگه مینویسه و به پرستار برای انجامش تاکید میکنه. با پیچ رفتن زیر دلم روی تخت دراز میکشم و دستمو روی شکمم که کمی برآمده شده بود میکشم‌. دیروز غروب وقتی از خواب بیدارشدم امیریل اومده بود و با خوشحالی میگفت که وقتی فهام‌و چک میکرده متوجه هوشیاریش شده. انگار که خدا زندگی دوباره بهم بخشیده بود. خدایی که شاید خیلی از وضعیتم براش مینالیدم اما همیشه اون لحظه ای که نا امیدی همه جونمو میگرفت دوباره ریشه امیدو تو دلم گره میزد. مامانم همیشه میگفت به مو میرسه ولی پاره نمیشه و این حق ترین حرفی بود که توی هیجده سال زندگیم ازشون یاد گرفتم. پرستار نزدیکم میاد و آروم میپرسه : - خوبی..؟! چیزی نیاز نداری !؟ این مدت بخاطر فهام زیاد شناخته بودنم و البته سفارش ها و پارتی بازیای غزل و امیریل رو نباید نادیده میگرفتم. لبخندی میزنم و میگم : - خوبم‌‌‌... فقط زیاد نشسته بودم یکم دراز کشیدم. پرستار که از در خارج میشه غزل وارد اتاق میشه و به سمتم میاد. انتظار اومدنشو داشتم. توی این مدت این زن‌ و شوهر محال ممکن بود که یک روز درمیون برای چکابم نیان.
    ادامه مطلب ...
    854
    7
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    1 395
    0
    دو پارت جدید👆🏻💜
    1 347
    0
    #جآل متعجب نگاهش میکنم که پوزخند میزنه : - یجوری چشمای گردتو گرد تر میکنی که انگار تاحالا ندیدی یه دختر به پسر پیشنهاد بده. مثل خودش جوابشو میدم : - چرا دیدم اما واقعا ندیدم کسی که لولش صد باشه بخواد به لول منفی صد پیشنهاد بده. صدای خنده راحیل هوا میره و امیریل همون جور که خندشو میخوره رو بهش میگه : - واقعا نمیدونم با دیدن این لحظات بازم میشینی بگی عروسم خیلی معصوم و مظلومه ؟! ایشون کل خاندان ما رو با زبونش میزاره تو جیبش. شاید نباید جلوی راحیل جواب برادر زادشو اونجور میدادم اما دیگه حوصله من خارج از حرفا و تیکه های امیریل بود. راحیل اخم نمایشی ای میکنه : - جلوی خودم عروسمو اذیت نکنا... گوشیش روی میز کنسول زنگ میخوره. همونجور که سمتش میره میگه : - نه واقعا وقتی یکی مثل شما عین شیر پشتشه کسی جرئت اذیت کردنشو نداره، هرچند خودشم از پس خودش قشنگ برمیاد. و به سمت بالکن برای جواب دادن تلفنش میره. راحیل دستای سردشو توی دستام میگیره : - خوبی قربونت برم ؟! دلدردت بهتره ؟! از سرمای دستش تعجب میکنم‌. این زن خودش بیشتر از من نیاز به مراقبت داشت. این بار حق رو کاملا به امیر یل دادم. من براشون شده بودم قوزه بالا قوز. لبخند مطمئنی ضمینه حرفم میکنم : - آره راحیل جونم... منو نوت خوبیم... اصلا همین که توی این وضعیت شمارو داریم خودش بزرگترین لطف خداست. خم میشم از روی میز لیوان آبمیوه دیگه ای که توی سینی بود رو برمیدارم. سمتش میگیرم و میگم : - اینم سهم شماست. راحیل : - اون برای توعه قربونت برم... من پایین خوردم. دستمو بیشتر سمتش دراز میکنم : - از دلتون میاد دست منو رد کنید. گوشه لبش به خنده باز میشه و لیوانو از دستم میگیره : - ساتیارو بگم بیاد کمک بریم پایین پیشِ ما!
    ادامه مطلب ...
    1 351
    11
    #جآل لیوانو با دست چپم از دستش میگیرم و بعد از تشکر کوتاهی شروع به خوردن میکنم. رو به امیر یل میگه : - سرمش کی تموم میشه ؟! امیریل ساعتشو نگاه میکنه و دور سرم رو روی تند میزاره : - یک ربع دیگه تمومه...! راحیل روی تخت کنارم میشینه و میگه : - خوبه... میخوام ببرمش اتاقای پایین هم نزدیکتر باشه به باغ هم بیشتر حواسم بهش جمع باشه. لیوان دیگه ای که توی سینی بود رو به سمت امیر یل میگیره : - بخور عزیزه عمه... این مدت توام خیلی اذیت شدی! خیلی از زحمتامون روی دوش تو بود. لیوان رو از دست راحیل میگیره و یه نفس سر میکشه. دور دهنشو با دستمال پاک میکنه و میگه : - شاید باورت نشه عمه... آدم فارغ از هر جنسیتی دلش میخاد حامله باشه با این رسیدنای تو. از خنده لبمو گاز میگیرم که راحیل ضربه ای آروم از روی مزاح به بازوهای تنومندش میزنه : - بدجنس نباش امیریل... کم مامانتو غزل بهت میرسن ؟! ماشاالله برای خودت غولی شدی. با این که دوست نداشتم باهاش دهن به دهن بشم اما خیلی آروم میگم : - واقعا چه کاره سخت و طاقت فرسایی که هم بهش برسی هم تحملش کنی. صدای خنده جفتشون هوا میره که امیریل با پنبه الکی آنژیوکت رو از دستم خارج میکنه. صدای آخم و تو‌ گلوم خفه میکنم و اجازه نمیدم که حتی برای ثانیه ای دلش از این وضعیت خنک بشه و بخواد حرفای صد من یه غاز قبلیشو برام تکرار کنه. شروع به جمع کردن کیفش میکنه و بی مقدمه حرف میزنه : - شاید باورت نشه...همونجور که خودت گفتی من  یه ورژن بدتر از فهامم...غزلی هم که میبینی گردن گرفتم انتخاب خودش بود ، نه من !
    ادامه مطلب ...
    965
    7
    #جآل بغضی که خیلی سعی تو نگهداریش کردم ، باعث لرزش چونم میشه و پس از اون سیل اشک هام هستن که گونمو تر میکنن. کلافه میگه : - ببین... همه‌ی صورت مسئله رو داری با گریه پاک میکنی...! انتخاب فهام نباید انقدر ضعیف باشه که... وسط حرفش میپرم و با لحن خودش میگم : - که هرکس هر چی از دهنش دراومد بارش کنه ؟! به خدا تو خودت با زخم زبونات بیشتر از هر چیزی منو آزار میدی... بیشتر واسم دردی تا دکتر...!! دردی که تو دلم میپیچه باعث توهم رفتن اخمام میشه. دستمو دور شکمم میپیچم و میگم : - میشه پاشی بری... بدون این که به حرفم توجه کنه روی تخت درازم میکنه و با شماره ای تماس میگیره : - عمه یه آب انار میاری اومدنی !؟ گوشی رو قطع میکنه رو کنسول میذاره. از کیفش آمپولی درمیاره و همون جور که جلدشو باز میکنه میگه : - حرفامو بد برداشت میکنی... فقط گفتم تو این وضعو اوضاع درد روی دردا نباش... من خیلی از تو تعریف شنیدم... سرنگو که توی سرم خالی میکنه نگاهشو به چشمام میدوزه : - با حرفایی که نفسِ تهرانی دربارت میزد این خیسی گونه و اشک دمِ مشکیت خیلی باهم تضاد داره خانوم عظیمی. دوباره روی صندلی جاگیر میشه و میگه : - فقط خواستم به خودت بیای و این بچه بازیتو یکم کمترش کنی... یادت بیاد کی بودی و با چیا جنگیدی‌. علاوه بر اون خواستم بگم با این که هیچ نسبتی با این خانواده نداری اما خیلی براشون عزیزی...!! دیگه یادت نره سامیا عظیمی باشه ؟! صدای تقه‌ی در میاد و بعد از اون راحیل و خدمت کاری سینی به دست وارد اتاق میشن. صداشو آروم میکنه و ادامه میده : - پای کار خودتو فهام باهم باید وایستی... خودتو قوی کن که ممکنه اتفاقای خیلی بدتری رو تحمل کنی. با حرفش لرزی تو بدنم میشینه. هر چقدر زبونش تلخ بود و مشمئز کننده اما یه جورایی راستشو میگفت. من باید خیلی بیشتر از اینا خودمو قوی کنم. برای اینکه جلوش کم نیارم نیمچه لبخندی میزنم : - باشه... فقط یه برنامه بریز دیگه نبینمت... اون وقت قول میدم با معنی جدید کلمه قوی آشنا بشی. راحیل جلو میاد و لیوان آب انار رو به سمتم‌ میگیره: - بخور عزیزم...!
    ادامه مطلب ...
    1
    0
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    1 020
    0
    دو پارت جدید👆🏻💜
    983
    0
    #جآل بغضی که خیلی سعی تو نگهداریش کردم ، باعث لرزش چونم میشه و پس از اون سیل اشک هام هستن که گونمو تر میکنن. کلافه میگه : - ببین... همه‌ی صورت مسئله رو داری با گریه پاک میکنی...! انتخاب فهام نباید انقدر ضعیف باشه که... وسط حرفش میپرم و با لحن خودش میگم : - که هرکس هر چی از دهنش دراومد بارش کنه ؟! به خدا تو خودت با زخم زبونات بیشتر از هر چیزی منو آزار میدی... بیشتر واسم دردی تا دکتر...!! دردی که تو دلم میپیچه باعث توهم رفتن اخمام میشه. دستمو دور شکمم میپیچم و میگم : - میشه پاشی بری... بدون این که به حرفم توجه کنه روی تخت درازم میکنه و با شماره ای تماس میگیره : - عمه یه آب انار میاری اومدنی !؟ گوشی رو قطع میکنه رو کنسول میذاره. از کیفش آمپولی درمیاره و همون جور که جلدشو باز میکنه میگه : - حرفامو بد برداشت میکنی... فقط گفتم تو این وضعو اوضاع درد روی دردا نباش... من خیلی از تو تعریف شنیدم... سرنگو که توی سرم خالی میکنه نگاهشو به چشمام میدوزه : - با حرفایی که نفسِ تهرانی دربارت میزد این خیسی گونه و اشک دمِ مشکیت خیلی باهم تضاد داره خانوم عظیمی. دوباره روی صندلی جاگیر میشه و میگه : - فقط خواستم به خودت بیای و این بچه بازیتو یکم کمترش کنی... یادت بیاد کی بودی و با چیا جنگیدی‌. علاوه بر اون خواستم بگم با این که هیچ نسبتی با این خانواده نداری اما خیلی براشون عزیزی...!! دیگه یادت نره سامیا عظیمی باشه ؟! صدای تقه‌ی در میاد و بعد از اون راحیل و خدمت کاری سینی به دست وارد اتاق میشن. صداشو آروم میکنه و ادامه میده : - پای کار خودتو فهام باهم باید وایستی... خودتو قوی کن که ممکنه اتفاقای خیلی بدتری رو تحمل کنی. با حرفش لرزی تو بدنم میشینه. هر چقدر زبونش تلخ بود و مشمئز کننده اما یه جورایی راستشو میگفت. من باید خیلی بیشتر از اینا خودمو قوی کنم. برای اینکه جلوش کم نیارم نیمچه لبخندی میزنم : - باشه... فقط یه برنامه بریز دیگه نبینمت... اون وقت قول میدم با معنی جدید کلمه قوی آشنا بشی. راحیل جلو میاد و لیوان آب انار رو به سمتم‌ میگیره: - بخور عزیزم...!
    ادامه مطلب ...
    983
    5
    #جآل - دو روز نتونستید از استرس دورش کنید ؟! سریع گاف دادید !؟ ساتیار طلبکار میگه : - به گاف دادنای ما نیست... سامیا زیادی زرنگه برای مخفی کردن همچنین موضوعاتی. پوف کلافه ای میکشه و سرم تقویتی رو آماده میکنه. نگاهشو سمت من میده که بی اختیار قطره اشکی روی گونم روون میشه. برمیگرده و رو به راحیل و ساتیار میگه : - میشه دو دقیقه تنها حرف بزنم باهاش ؟! به سمت در میرن که راحیل راهه رفته رو دوباره برمیگرده... میخواد چیزی به امیریل بگه که امیر پیش دستی میکنه و میگه : - باشه راحیل بانو... چشم! این عروس تحفتو به خدا کاری ندارم... فقط شما رو میبینه بیشتر لوس میشه نمیتونم دیگه بهش سرم بزنم. راست میگفت انگار تو این مدت زیادی داشتم خودمو برای مادرانه های راحیل لوس میکردم. با رفتن راحیل ، امیریل مچ دستمو میگیره و پنبه الکی رو روی ساعدم میکشه که بی اختیار کمی دستمو عقب میکشم. نگاه خسته و کلافشو به چشمام میدوزه : - ببین سامیا... میدونم الان شرایط بارداریت ایجاب میکنه فهام کنارت باشه و بخواد ازت نگهداری کنه اما همون طور که میدونی فعلا شرایطش براش مقدور نیست...! آنژیوکت سبز رو از جلدش خارج میکنه و سمتِ ساعدم میاره. مچ دستمو محکم تر میگیره و ادامه میده : - بخدا که از دیشب پلک روی هم نذاشتم... یه طرف نگرانی تو یه طرف راحیل... یه طرف دیگه کسی که از برادر بهت نزدیک تر بوده حالا داره با دستگاه نفس میکشه... سوزشی که تو دستم میپیچه آخ آرومی میگم که دوباره حواسمو پرت میکنه : - غزل تا چند دقیقه دیگه میرسه... امروز زیاد تو بیمارستان زایمان داشت ! سکوتمو که میبینه لبخند کجشو مهمونم میکنه : - مثل دختر بچه هایی که به خاطر آمپولایی که دکتر میده ازش متنفر میشن نگام میکنی‌. لب خشک شدمو با زبون تر میکنم و آهسته میگم : - من انتخابِ دیگه ای ندارم... پوزخندی میزنه و با جدیت میگه : - تو دیگه خیلی نوبری بچه... مثل پروانه دارن دور سرت میچرخن درصورتی که تو عملا هیچ نسبتی باهاشون نداری.
    ادامه مطلب ...
    862
    5
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    1 345
    0
    دو پارت جدید👆🏻💜
    1 312
    0
    #جآل باز هم دستای تنومندِ ساتیار بود که به کمکم میاد و تا روی تخت اتاق همراهیم میکنه‌. چقدر ذهنیم نسبت به این پسرِ فرنگی تغییر کرده بود. راحیل به امیریل زنگ میزنه و ازش میخواد هرچی سریعتر خودشو برسونه. کنارم میشینه و بازم دستامو توی دست خودش جا میده : - چرا من نفهمیدم انقدر تو یخی ...!! بی جون لب میزنم : - باور کنید خوبم... نیازی نبود زنگ... ساتیار کلافه از روی صندلی میز آرایش بلند میشه و با لحن طلبکارانه میگه : - با بچه طرفی مگه ؟! به خیسی روی پیرهنش اشاره میکنه و عصبی تر ادامه میده : - اینا آثار خوب بودنته نه ؟! حس خجالت و شرم کل وجودمو گرفت و همون جور که لب میگزدیدم سرمو پایین انداختم. لحظات سنگینی میگذره که فقط صدای قدم های بی قرار ساتیار روی پارکت سکوت اتاق رو میشکست. ساتیار کلافه راحیل رو مخاطب قرار میده: - یکبار دیگه زنگ بزن ببین کجاست...؟! راحیل مجدد شروع به شماره گیری میکنه در با صدای بلندی باز میشه و قامتِ امیریل نمایان میشه. راحیل جلو میره ناراحت میگه : - دخترم حالش خوب نیست امیر چرا انقدر دیر کردی ؟! نزدیکم میاد و همون جور که از تو کیفش وسایلاشو درمیاره میگه : - دخترتم زیادی داره ناز میاد عمه... من موندم فهام با اون اخلاقش واقعا بیست و چهار ساعته نازشو میکشه ؟! اسم فهام که میاد ناخودآگاه دوباره بغض میکنم. ساتیار نزدیکمون میشه و روی صندلی میز آرایش میشینه : - میدونه... جلوش نقش بازی نکن. نگاه ناباورشو به چشمام و بعد به چونه لرز گرفتم میدوزه. مثل این که توقع نداشت با اون خبر خیلی ریلکس جلوش نشسته باشم. قرص فشار رو همراه با آب به خوردم میده و دلخور به راحیل و ساتیار چشم میدوزه.
    ادامه مطلب ...
    1 323
    4
    #جآل بغضی که تو گلوم جا خشک کرده بود دوباره متولد میشه که این بار راحیل سمتم میاد و تو بغلش میکشتم. -گریه نکنیا‌‌‌... امیریل قول داده زودی برش میگردونه پیشمون، باشه ؟! نمیتونستم اشک بریزم...فقط انگار یه چیزی بیخ گلوم چسبیده بود و نمیذاشت راحت نفس بکشم. این که لحظات شادم مثلِ یه غده بدخیم سرطانی بشن جزئی از زندگیم شده بود... دیگه حتی نمیدونستم برای کدوم دردم اشک بریزم. جنین چند هفتم هم از بی قراریای مادرش داشت اذیت میشد... خیسی دوباره ای حس میکنم و دستمو روی شکم پُر دردم میزارم. میدونستم چم بود... امیریل گفته بود استرس و فشتر دوباره منو به همین حال میندازه که خب مثل این که جنینم این وسط بینِ درد و غصه های من کوتاه میومد و با وضعیتم میساخت. آرچی لیوان آبی سمتم میگیره که با تمام جونی که داشتم قلوپی ازش میخورم و رو به چشمای منتظرشون خیلی آروم میگم : - میشه... برم فهامو ببینم...؟! ساتیار صندلی کناری میشینه و با نگرانی میگه : - بری اونجا چی بشه عزیزم ؟! هر وقت خبری بشه امیریل بهمون زنگ میزنه... اصلا محیط اون جا مناسب تو نیست. میدونستم‌..‌. همه اینهارو میدونستم اما دلم میخواست پیش فهام باشم‌. جنین من برای روز های سختم بود الان که داره تو قصرِ آرچی شاهانه زندگی میکنه. لرزش چونمو کنترل میکنم و قلوپ دیگه ای از لیوان آب روبروم میخورم : - دوست دارم پیشش باشم! راحیل دست سردمو توی دستش میگیره و با لحن ناراحتی میگه : - نمیذارن بریم پیشش عزیزم... توی مراقبت های ویژست. مغزم از حرف راحیل سوت میکشه... یعنی انقدر وضعیت فهام وخیم بود ؟! پس چرا هی یجور رفتار میکنن که اتفاق خاصی نیوفتاده...؟! میخوام حرفی بزنم که درد زیر شکمم بیشتر میشه... چنگ میزنم به رو میزی و به جلو خم میشم که صدای نگرانشون تو گوشم میپیچه.
    ادامه مطلب ...
    1 134
    5
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    938
    1
    دو پارت جدید👆🏻💜
    923
    0
    #جآل زیر پام خالی میشه و با هرجون کندنی بود از دیوار کناری میگیرم و روی زمین میشینم. سرمو روی زانوهام میزارم و دست چپمو روی شکمم میکشم. انگار این بی قراری و شوک بدِ من هم به جنینِ چند هفته ایم سرایت کرده بود. نه میتونستم گریه کنم... نه میتونست برای سرنوشت سیاهم ماتم بگیرم. مثل این که هیچ کجای از داستانِ سامیا نمیخواست رنگ خوشبختی رو ببینه. صدای پایِ شخصی میاد اما هیچ تلاشی برای پنهون شدن نمیکنم. دوست نداشتم با هیچکس صحبت کنم. صدای متعجب راحیل بلند میشه و بعد از اون دستی نوازشگر و بزرگ روی سرم میشینه ، که بی میل سرمو بلند میکنم به مخاطب رو به روییم چشم میدوزم. کوروش آارچی بود که روی یک پاش نشسته بود و با دستش نوازشای پدرانش رو مهمونم میکرد. با زور لبخندی میزنه وهمون جور که کمکم میکنه از جام بلند شم میگه : - بلند شو دخترم زمین مناسب نشستنت نیست. هنوز نگاه مستقیم به راحیل و ساتیار ننداخته بودم اما سنگینی نگاه جفتشون رو حس میکردم. برای لحظه ای زیر دلم تیر میکشه و از درد به جلو خم میشم که ساتیار این دفعه نزدیکم میاد و پُر حرص میگه : - واقعا نمیفهمم چرا هیچیو نمیشه ازت پنهون کرد... چرا انقدر اصرار... که با لحن تشر گونه پدرش که اسمشو صدا میکنه حرفشو میخوره و با پوف کلافه ای دست توی موهاش میکشه. آرچی دوباره نگاه مهربونشو مهمون چشمام میکنه و میگه : - نمیدونیم از کجا تا کجاشو متوجه شدی اما من برعکس راحیل و ساتیار بهت حق میدم که بخوای واقعیتو بدونی. سمت اولین صندلی هدایتم میکنه و همون جور که حرفشو ادامه میده اشاره میکنه بشینم. - مثل اینکه دیشب فهام تصادف میکنه و متاسفانه راهی بیمارستان میشه. میدونستم‌‌... نتیجه همه این دلشوره ها رو میدونستم.
    ادامه مطلب ...
    938
    9
    #جآل انگار که به زور لبخندی میزنه و لیوان رو روی پاتختی میزاره. کنارم روی تخت میشینه و همون جور که موهامو پشت گوشم‌ میفرسته میگه : - نگرانش نباش عزیزم، خواب بودی زنگ زد گفت مجبوره بخاطر کارای شرکت برگرده ایران.... زودی برمیگرده. نمیدونم چرا اما حالت استرس توی صدا و نگاه راحیل نمیذاشت حرفشو باور کنم. مثل همیشه بغض روی سیبک گلوم میشینه که راحیل کلافه میگه : - گفتم که زود میاد عزیزه دلم. میخواد حرفشو ادامه بده که در اتاق باز میشه و ساتیار وارد اتاق میشه. بی توجه به من با چهره نگران رو به راحیل میگه : - از بیمارستان زنگ زدن... نگاهش که به من میفته حرفشو میخوره با لبخند مصنوعی ادامه میده : - امیریل زنگ زد واسه مراقبتای سامیا... راحیل بی حرف به سمت در میره و با ساتیار از اتاق خارج میشن. دلشوره هایی که داشتم عجیب باعث حالت تهوعم شده بودن. حس شیشمم میگفت اتفاقی افتاده و میخوان از من مخفی کنن. از جام بلند میشم و بعد مرتب کردن لباسام از اتاق بیرون میرم. از پله ها پایین میام و وارد بهارخواب قشنگشون میشم. صدای گریه آلوده راحیل مانع از جلو رفتن و سلام دادنم میشه. کمی عقب گرد میکنم و بازم‌ مثل همیشه نمیتونم اون قسمت از روحم که با فال گوش ایستادن ارضا میشد رو آروم کنم. صدا هاشون ناواضح نبود... چون اصلا حرف خاصی نمیزدن، فقط صدای گریه راحیل میومد. دلشوره ای که داشتم بیشتر میشه و همین که میخوام از پشت در بیرون بیام با حرف ساتیار میخکوب میشم‌. ساتیار: - انقدر گریه نکن راحیل بانو ، امیریل که گفت خطر از بیخ گوشش گذشته... صدای گریه راحیل اوج میگیره و با هق هق میگه : - چجور میگید خوبه وقتی بچمو روی تخت بیمارستان بی‌جون دیدم... چجور ازم میخواید آروم باشم وقتی حتی نمیتونه چشماشو باز کنه‌.
    ادامه مطلب ...
    889
    9
    * در کانال vip، جآل تموم شد!!🥺🫀♥️ ( تو vip سامیا حامله اس🥺♥️) ببینید فهام بعد فهمیدن پدر شدنش چیکار کرد🥺😑 دعوا سر سقط این جنین😕🤞🏻 درگیری بابای سامیا و فهام🤭 فصل دوم جآل در حال تایپ ...‌ 🤭🥰 ژانری متفاوت تر...🫰🏻🤩 📍با عضویت در چنل وی آی پی جآل ، رایگان فصل دوم رو بخونید 💜👌🏻 جهت عضویت و خوندن رمان با پارت های تکمیلی و فصل دو به آیدی زیر پیام دهید !!
    1 234
    1
    Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
    Privacy Policy Telemetrio