The service is also available in your language. For translation, pressEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics ”غمزه‌های کشنده‌ی رنگ‌ها دقایقی قبل از مرگ”

رمان‌ها: “از هم گسیخته”نشرعلی “نیمی از من و این شهر دیوانه” نشرعلی "شب نشینی پنجره‌های عاشق” در دست چاپ  https://t.me/joinchat/AAAAAEpCzhNXeXL1vujlpw  آیدی نویسنده:  @Golnaz_Fn  آیدی ادمین:  @Zahra_Alma  
نمایش توضیحات
10 946-13
~3 318
~57
22.47%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
46 187جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
8 384جایی
از 13 357
دسته بندی
563جایی
از 857

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
این رمانا بدون سانسور چاپ شدن 😎 موجودی هر کدوم فقط یه دونه است ❌ بعد از تجدید چاپ سانسور میشن 😎 💫💫💫💫🤭🤭🤭 دختر خبرنگاری که عاشق رئیسش میشه 😎 ( به کجا چنین شتابان) دختر جاسوسی که عاشق میشه 🤓 ( بد خوب ) عاشقانه های دختر رقصنده با آقای روانپزشک 🥹 (آمال) من یه دانشجوی پزشکیم که مجبور شدم با استادم ازدواج کنم 🙂‍↔️ ( عبور از غبار) ازدواج اجباری یه فشن بلاگر 😌 ( سقوط برمودا) https://t.me/+bJNO6bbq0yE5NGJk https://t.me/+bJNO6bbq0yE5NGJk این لینک خصوصیه و فقط به اندازه 15 نفر اول اعتبار داره ❌
ادامه مطلب ...
6
1
اما هر چه می‌نوشتم را پاک می‌کردم و آخر فقط یک کلمه‌‌ی تکراری فرستادم: ‌«ببخشید»‌ ‌ «این اون چیزی نیس که میخوام ازت بشنوم»‌ ‌ بغضم را قورت دادم و دستم را به چشم‌هایم کشیدم تا صفحه را واضح ببینم‌. ‌ «چی میخوای بشنوی؟»‌ «توضیح بده قانعم کن» ‌‌ چه می‌گفتم؟! می‌گفتم چرا نگفته بودی دوستم داری؟! می‌گفتم بین خانواده‌هایمان یک دنیا فاصله است؟!‌ ‌ «تو پیام نمیشه آخه»‌ ‌ «اوکی فردا میام دنبالت اونجا بگو»‌ ‌ این‌طور خشک و سرد حرف زدنش بعد از ببخشید گفتنم، دل نازکم را خراش داد. «میای بازجویی؟ اگه نخوام توضیح بدم چی میشه؟!»‌ فرستادم اما بلافاصله پشیمان شدم. لیلیِ لجوجِ کار خراب کن. تا شصت و هشت شمردم و بعد جوابش آمد: «هیچی فقط دیگه دلم برات تنگ نمیشه ساعت یک شب به سرم نمیزنه بهت پیام بدم!»‌‌ قلبم لرزید. «دلتنگیت دست خودته؟! خوش به حالت» «برای تو دست کیه که توپ تکونش نمیده؟»‌ ‌ داشت کنایه می‌زد. خیال می‌کرد من این یک هفته را خوش و خرم بوده‌ام؟! ‌ برایش نوشتم: «شایعه س.. دل من با یه روز ندیدنت اندازه‌ی هزار سال تنگ میشه» ‌ «اما هفت هزار سال نبینیم میگی جهنم بذار بشه هشت هزار سال آره؟»‌ ‌ خدایا! من یک جورهایی ابراز علاقه کرده بودم و آن عوضی همچنان سر موضع خودش مانده بود.‌ «نه خودم میخواستم بهت پیام بدم»‌ ‌ و پشت بندش سریع فرستادم: «به خدا راست میگم. نوشتم اومدم بزنم رو ارسال یهو پیامت اومد» فکر کردم اگر باز هم بخواهد کوتاه آمدنم را تحویل نگیرد و حرف خودش را بزند گوشی را خاموش می‌کنم و می‌روم کپه‌ی مرگم را می‌گذارم؛ اما پیامش لبخند را به لبم برگرداند. «تو بگی من باور میکنم قسم نخور‌» ‌‌ «ولی بهم گفتی دروغگویی» حالا که داشت راه می‌آمد دلم می‌خواست خودم را برایش لوس کنم. «گفتم دروغ گفتی نگفتم دروغگویی به من دروغ نگو ، بگی میفهمم»
ادامه مطلب ...
293
5
#توصیه_می‌شود
244
0
فصل نخست «دیدار» ‌ نخستین بار که دیدمش لباس سربازی به تن داشت و پوتین‌هایش پر از گل و لای بود. خوب خاطرم هست چون قبل از این‌که در حیاط را باز کنم از سوراخ کوچک وسط در نگاه کردم ببینم کی پشت در است که این‌قدر محتاط و تک ضربه‌ای در می‌زند.‌ از آنجا فقط یک جفت پوتین پیدا بود؛ پای راستش روی زمین بود و پای چپش را به دیوار تکیه داده بود.‌ چادر گلدار مادر را از روی شانه‌هایم بالا کشیدم، با یک دست زیر گلویم محکمش کردم و با دست دیگرم قفل را کشیدم، لنگه‌ی در را کمی باز کردم و سرم را بیرون بردم.‌ یک پسر قد بلند با لباس سربازی به دیوار خانه‌ی روبرویی تکیه داده بود.‌..‌
ادامه مطلب ...
403
4
#توصیه_می‌شود
363
0
اما هر چه می‌نوشتم را پاک می‌کردم و آخر فقط یک کلمه‌‌ی تکراری فرستادم: ‌«ببخشید»‌ ‌ «این اون چیزی نیس که میخوام ازت بشنوم»‌ ‌ بغضم را قورت دادم و دستم را به چشم‌هایم کشیدم تا صفحه را واضح ببینم‌. ‌ «چی میخوای بشنوی؟»‌ «توضیح بده قانعم کن» ‌‌ چه می‌گفتم؟! می‌گفتم چرا نگفته بودی دوستم داری؟! می‌گفتم بین خانواده‌هایمان یک دنیا فاصله است؟!‌ ‌ «تو پیام نمیشه آخه»‌ ‌ «اوکی فردا میام دنبالت اونجا بگو»‌ ‌ این‌طور خشک و سرد حرف زدنش بعد از ببخشید گفتنم، دل نازکم را خراش داد. «میای بازجویی؟ اگه نخوام توضیح بدم چی میشه؟!»‌ فرستادم اما بلافاصله پشیمان شدم. لیلیِ لجوجِ کار خراب کن. تا شصت و هشت شمردم و بعد جوابش آمد: «هیچی فقط دیگه دلم برات تنگ نمیشه ساعت یک شب به سرم نمیزنه بهت پیام بدم!»‌‌ قلبم لرزید. «دلتنگیت دست خودته؟! خوش به حالت» «برای تو دست کیه که توپ تکونش نمیده؟»‌ ‌ داشت کنایه می‌زد. خیال می‌کرد من این یک هفته را خوش و خرم بوده‌ام؟! ‌ برایش نوشتم: «شایعه س.. دل من با یه روز ندیدنت اندازه‌ی هزار سال تنگ میشه» ‌ «اما هفت هزار سال نبینیم میگی جهنم بذار بشه هشت هزار سال آره؟»‌ ‌ خدایا! من یک جورهایی ابراز علاقه کرده بودم و آن عوضی همچنان سر موضع خودش مانده بود.‌ «نه خودم میخواستم بهت پیام بدم»‌ ‌ و پشت بندش سریع فرستادم: «به خدا راست میگم. نوشتم اومدم بزنم رو ارسال یهو پیامت اومد» فکر کردم اگر باز هم بخواهد کوتاه آمدنم را تحویل نگیرد و حرف خودش را بزند گوشی را خاموش می‌کنم و می‌روم کپه‌ی مرگم را می‌گذارم؛ اما پیامش لبخند را به لبم برگرداند. «تو بگی من باور میکنم قسم نخور‌» ‌‌ «ولی بهم گفتی دروغگویی» حالا که داشت راه می‌آمد دلم می‌خواست خودم را برایش لوس کنم. «گفتم دروغ گفتی نگفتم دروغگویی به من دروغ نگو ، بگی میفهمم»
ادامه مطلب ...
340
5
#توصیه_ویژه
161
0
_میخوام ببوسمت لیلی... اگه نمیخوای برو عقب! همه چیز از اونجا شروع شد که پسر همسایه جدید اومد دم در خونه ما و من تحویلش نگرفتم و جواب سلامشو ندادم. اون افتاد به تلافی و من افتادم به کَـل‌کَـل کردن. رفتیم و اومدیم و به هم چنگ و دندون نشون دادیم تا بعد یه مدت به خودم اومدم دیدم تسلیمم کرده، دیدم دلم برای اون جذابیت مردونه و صدای خش‌دارش رفته... اما اون فقط داشت با من تفریح می‌کرد.‌ خطر کردم و رابطه‌ی یواشکی‌مو باهاش شروع کردم... شدم دوست دخترش. حالا اگه خونواده‌‌ی شلوغ و سنتی من می‌فهمیدن دختر ته‌تغاری خونه، دوست پسر داره‌ به معنای واقعی بیچاره می‌شدم...
ادامه مطلب ...
176
2
_میخوام ببوسمت لیلی... اگه نمیخوای برو عقب! همه چیز از اونجا شروع شد که پسر همسایه جدید اومد دم در خونه ما و من تحویلش نگرفتم و جواب سلامشو ندادم. اون افتاد به تلافی و من افتادم به کَـل‌کَـل کردن. رفتیم و اومدیم و به هم چنگ و دندون نشون دادیم تا بعد یه مدت به خودم اومدم دیدم تسلیمم کرده، دیدم دلم برای اون جذابیت مردونه و صدای خش‌دارش رفته... اما اون فقط داشت با من تفریح می‌کرد.‌ خطر کردم و رابطه‌ی یواشکی‌مو باهاش شروع کردم... شدم دوست دخترش. حالا اگه خونواده‌‌ی شلوغ و سنتی من می‌فهمیدن دختر ته‌تغاری خونه، دوست پسر داره‌ به معنای واقعی بیچاره می‌شدم... #پیشنهاد_ویژه
ادامه مطلب ...
1
0
_میخوام ببوسمت لیلی... اگه نمیخوای برو عقب! همه چیز از اونجا شروع شد که پسر همسایه جدید اومد دم در خونه ما و من تحویلش نگرفتم و جواب سلامشو ندادم. اون افتاد به تلافی و من افتادم به کَـل‌کَـل کردن. رفتیم و اومدیم و به هم چنگ و دندون نشون دادیم تا بعد یه مدت به خودم اومدم دیدم تسلیمم کرده، دیدم دلم برای اون جذابیت مردونه و صدای خش‌دارش رفته... اما اون فقط داشت با من تفریح می‌کرد.‌ خطر کردم و رابطه‌ی یواشکی‌مو باهاش شروع کردم... شدم دوست دخترش. حالا اگه خونواده‌‌ی شلوغ و سنتی من می‌فهمیدن دختر ته‌تغاری خونه، دوست پسر داره‌ به معنای واقعی بیچاره می‌شدم... #پیشنهاد_ویژه
ادامه مطلب ...
98
1
دوستان قلم تبلیغ نیست... لینک برای اون عده از دوستانی هست که کانال رو بعد از انتقال ندارن. عضو شدن شدید توصیه می‌شود🌹
267
0
دقیقاً از همان روزی که او با چشمانی به خون نشسته توی صورتم غرید" بار آخرت باشه که از این گوه‌ها می‌خوری" و انگشتانش را با یک فشار نه چندان محکم از دور گلویم آزاد کرده بود و بی‌معطلی رفته بود، من همان جا خودم را گم کرده بودم. خود واقعی‌ام را... دختری را که با یک تصمیم غلط جدا از غرور و خوی سرکشش، آبرویش را هم همان جا و نزد او باخته بود!  یک پیشنهاد ویژه👌👌👌
268
2
دوستان قلم #مریم_سلطانی تبلیغ نیست... لینک برای اون عده از دوستانی هست که کانال رو بعد از انتقال ندارن. عضو شدن شدید توصیه می‌شود🌹
279
0
دقیقاً از همان روزی که او با چشمانی به خون نشسته توی صورتم غرید" بار آخرت باشه که از این گوه‌ها می‌خوری" و انگشتانش را با یک فشار نه چندان محکم از دور گلویم آزاد کرده بود و بی‌معطلی رفته بود، من همان جا خودم را گم کرده بودم. خود واقعی‌ام را... دختری را که با یک تصمیم غلط جدا از غرور و خوی سرکشش، آبرویش را هم همان جا و نزد او باخته بود!  یک پیشنهاد ویژه👌👌👌
255
4
دوستان قلم تبلیغ نیست... لینک برای اون عده از دوستانی هست که کانال رو بعد از انتقال ندارن. عضو شدن شدید توصیه می‌شود🌹
348
1
دقیقاً از همان روزی که او با چشمانی به خون نشسته توی صورتم غرید" بار آخرت باشه که از این گوه‌ها می‌خوری" و انگشتانش را با یک فشار نه چندان محکم از دور گلویم آزاد کرده بود و بی‌معطلی رفته بود، من همان جا خودم را گم کرده بودم. خود واقعی‌ام را... دختری را که با یک تصمیم غلط جدا از غرور و خوی سرکشش، آبرویش را هم همان جا و نزد او باخته بود!  یک پیشنهاد ویژه👌👌👌
494
8
#توصیه_می‌شود
261
0
وقتی برای اولین بار تو خونه‌ی عمه‌م دیدمش جاذبه‌ی نگاهش من رو گرفت!... هنوز درست و حسابی هوش و حواسم برنگشته بود که با شنیدن صدای زیبا و خوش‌آهنگش که به گوینده‌های رادیو می‌ماند قلبم بیشتر لرزید!... تو اون لحظه فقط یه سوال تو ذهنم می‌چرخید. اینکه مگه می‌شه یه سرگرد نیروی انتظامی هم انقدر جذاب باشه هم خوش‌صدا؟ ازش خواستم من رو به عنوان خبرنگار تو کلانتریشون راه بده تا به دنیای سوژه‌های خبری دست پیدا کنم در حالی‌که هدفم نزدیک شدن به او و ربودن قلب سرسختش بود!... به نظرتون موفق می‌شم دل سرگرد علی کامیاران که قبلا به همه اعلام کرده به دلیل شغلش قصد ازدواج نداره به دست بیارم؟ خودم که خیلی امیدوارم سند قلبش رو به نام خودم بزنم 😍😍😍 لینک کانال 👇👇👇
ادامه مطلب ...
338
2
#توصیه_می‌شود
279
1
وقتی برای اولین بار تو خونه‌ی عمه‌م دیدمش جاذبه‌ی نگاهش من رو گرفت!... هنوز درست و حسابی هوش و حواسم برنگشته بود که با شنیدن صدای زیبا و خوش‌آهنگش که به گوینده‌های رادیو می‌ماند قلبم بیشتر لرزید!... تو اون لحظه فقط یه سوال تو ذهنم می‌چرخید. اینکه مگه می‌شه یه سرگرد نیروی انتظامی هم انقدر جذاب باشه هم خوش‌صدا؟ ازش خواستم من رو به عنوان خبرنگار تو کلانتریشون راه بده تا به دنیای سوژه‌های خبری دست پیدا کنم در حالی‌که هدفم نزدیک شدن به او و ربودن قلب سرسختش بود!... به نظرتون موفق می‌شم دل سرگرد علی کامیاران که قبلا به همه اعلام کرده به دلیل شغلش قصد ازدواج نداره به دست بیارم؟ خودم که خیلی امیدوارم سند قلبش رو به نام خودم بزنم 😍😍😍 لینک کانال 👇👇👇
ادامه مطلب ...
302
5
#توصیه‌ی‌_می‌شود
408
1
وقتی برای اولین بار تو خونه‌ی عمه‌م دیدمش جاذبه‌ی نگاهش من رو گرفت!... هنوز درست و حسابی هوش و حواسم برنگشته بود که با شنیدن صدای زیبا و خوش‌آهنگش که به گوینده‌های رادیو می‌ماند قلبم بیشتر لرزید!... تو اون لحظه فقط یه سوال تو ذهنم می‌چرخید. اینکه مگه می‌شه یه سرگرد نیروی انتظامی هم انقدر جذاب باشه هم خوش‌صدا؟ ازش خواستم من رو به عنوان خبرنگار تو کلانتریشون راه بده تا به دنیای سوژه‌های خبری دست پیدا کنم در حالی‌که هدفم نزدیک شدن به او و ربودن قلب سرسختش بود!... به نظرتون موفق می‌شم دل سرگرد علی کامیاران که قبلا به همه اعلام کرده به دلیل شغلش قصد ازدواج نداره به دست بیارم؟ خودم که خیلی امیدوارم سند قلبش رو به نام خودم بزنم 😍😍😍 لینک کانال 👇👇👇
ادامه مطلب ...
جاذبه ❤ راضیه نعمتی
❤﷽❤ رمان جاذبه نویسنده: راضیه‌ نعمتی رمان‌های چاپ‌ شده رها شده/نشر پرسمان حامی/نشر البرز سهمی از عشق/نامه مهر آنلاین: عشق باشکوه/عطر پارتگذاری: روزانه یک الی دو پارت غیر از جمعه‌ها آیدی نویسنده @raziyeh_nemati لینک کانال https://t.me/+9DI3nXGCGfthNjI0
532
8
سلام عزیزان وقت‌بخیر دوستان عزیزی که مایل به تهیه‌ی فایل #غمزه‌های_کشنده‌ی_رنگ‌ها_دقایقی_قبل_از_مرگ بودن می‌تونید با پرداخت هزینه ۴۵ هزار فایل رو تهیه کنید. @Zahra_Alma
4 869
6
توجه❌ توجه❌
1
0
سلام عزیزان وقت‌بخیر دوستان عزیزی که مایل به تهیه‌ی فایل #غمزه‌های_کشنده‌ی_رنگ‌ها_دقایقی_قبل_از_مرگ بودن می‌تونید با پرداخت هزینه ۴۵ هزار فایل رو تهیه کنید. @Zahra_Alma
1 262
0
سلام عزیزان وقت‌بخیر دوستان عزیزی که مایل به تهیه‌ی فایل #غمزه‌های_کشنده‌ی_رنگ‌ها_دقایقی_قبل_از_مرگ بودن می‌تونید با پرداخت هزینه ۴۵ هزار فایل رو تهیه کنید. @Zahra_Alma
1
0
👆👆👆
441
0
لیلی تو یه کوچه بن‌بست و قدیمی به دنیا اومد. میون یه خونواده‌ی شلوغ و سنتی که دختر ته‌تغاری خونه یا به قول عمه احترامش زنگوله پای تابوت‌شون بود. تو هفده سالگیش که بیشتر دوستاش برای خودشون یکیو داشتن؛ لیلی نه جسارتشو داشت و نه کسی به چشمش می اومد که بخواد بهش دل ببنده. تا وقتی که اونو دید؛ همون ساکنِ خونه‌ی قشنگِ سر کوچه، که کل بچگیش حسرت دیدنشو داشت. همه چی از یه کَل کَل ساده شروع شد ولی یواش یواش به جایی رسید که وقتی لیلی اونو میدید دیگه تپش قلبش مثل همیشه از حرص و عصبانیت نبود، از احساس غریبی بود که داشت توی وجودش پخش میشد. لیلی بدجور گرفتار همسایه‌ی عوضی و جذاب سر نبش کوچه شده بود. اما برای اون لعنتی تمام این بحث و جدل‌ها فقط یه تفریح لذت‌بخش بود. حالا بین لیلی و پسر همسایه یه دنیا دوست داشتن و غرور و دلخوری بود! و البته یه دردسر خیلی بزرگتر که‌..‌.
ادامه مطلب ...
132
0
👆👆👆
613
0
لیلی تو یه کوچه بن‌بست و قدیمی به دنیا اومد. میون یه خونواده‌ی شلوغ و سنتی که دختر ته‌تغاری خونه یا به قول عمه احترامش زنگوله پای تابوت‌شون بود. تو هفده سالگیش که بیشتر دوستاش برای خودشون یکیو داشتن؛ لیلی نه جسارتشو داشت و نه کسی به چشمش می اومد که بخواد بهش دل ببنده. تا وقتی که اونو دید؛ همون ساکنِ خونه‌ی قشنگِ سر کوچه، که کل بچگیش حسرت دیدنشو داشت. همه چی از یه کَل کَل ساده شروع شد ولی یواش یواش به جایی رسید که وقتی لیلی اونو میدید دیگه تپش قلبش مثل همیشه از حرص و عصبانیت نبود، از احساس غریبی بود که داشت توی وجودش پخش میشد. لیلی بدجور گرفتار همسایه‌ی عوضی و جذاب سر نبش کوچه شده بود. اما برای اون لعنتی تمام این بحث و جدل‌ها فقط یه تفریح لذت‌بخش بود. حالا بین لیلی و پسر همسایه یه دنیا دوست داشتن و غرور و دلخوری بود! و البته یه دردسر خیلی بزرگتر که‌..‌.
ادامه مطلب ...
497
4
Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
Privacy Policy Telemetrio