شوهرش ازش می خواد بهش کمک کنه که به عشقش برسه💔
- می خوای باهاش ازدواج کنی؟
با لحن سردی جوابم را داد:
-
می دونی که دوستش دارم.
می دانستم. خوب می دانستم. تمام روزهایی که غم از دست دادن نازنین خانه نشینش کرده بود را خوب به خاطر داشتم.
-
برای همین می خوای من و طلاق بدی؟
- باید از هم جدا بشیم.
- آرش ما بچه داریم.
آرامش و مهربانی از صدایش رخت بربست.
- من هیچ وقت بچه نمی خواستم.
راست می گفت بچه نمی خواست. این را وقتی فهمیدم که خبر بارداریم را به او دادم...
وقتی با فریاد از من خواست تا سقطش کنم. ولی من دخترکم را سقط نکردم!
آب دهانم را قورت دادم. نهایت خفت بود، ولی باید تلاشم را می کردم.
- باشه،
باهاش ازدواج کن ولی من و طلاق نده. من قول می دم کاری به زندگیت نداشته باشم. همین که هر چند روز یه بار به من و آذین سر بزنی برامون کافیه.
- نمی شه. نازنین قبول نمی کنه.
اولین شرطش برای ازدواج با من جدایی از توئه!
بغضم را قورت دادم و گفتم:
- آرش من نمی.........
میان حرفم پرید:
- ببین سحر تو معنی عشق رو می فهمی. تو می دونی آدم عاشق برای رسیدن به معشوقش هر کاری می کنه. پس این کار رو برام بکن. عشقی رو که این همه سال ازش دم می زدی رو ثابت کن. کمکم کن بی دردسر به نازنین برسم.
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRkادامه مطلب ...