او محمد است ..!
عمو زاده ی جذابم که از نوجونی عاشقش بودم .. اما اون هیچ وقت من و ندید ..!
محمد عزیز خانواده و وارث حاج بابا پسری که مردانگی داره برای فامیل برای همه بجز من ..!
نمیدونم این همه نفرتش از من برای چیه!؟
اون مورد علاقه دختران فامیل و محله است ..!به همه روی خوش نشون میده جز من..!
روزی نبود که دختری با چادری گلدار به بهانه های مختلف در خانه ی بابا حاجی و مامان جون نباشد ..!
هر بار دختری رو در خونه ی بابا حاجی میدیدم قلبم میگرفت بماند که محمد در آن محل برای همه لبخند داشت و تنها گویی چشم دیدن من و نداشت ..!
حالا اون مرد در عمل انجام شده قرار گرفته...
بابا حاجی پایش را در یککفش کرده که یا مانا یا هیچکس من سالهاست که این دخترو رو عروس میبینم ..!
ناچار بود تن بده به خواسته ی بابا حاجی بخاطر اون ارث کلون ....
https://t.me/+Zo3kzpkkf8RkNDE0
امشب عروسیمون بود شبی که از سر شب حتی نگاهی به من نکرده گره ابروش باز نشده نمی دونستم بدترین شب زندگیم و قرار کنارش سپری کنم!
برای هر دختری شب عروسیش بهترین شبه مگه اینکه اجباری باشه اینبار اجبار برای من نبود برای داماد بود دامادی که از چشم های به خون نشسته اش فاتحه ی امشب و البته شبهای دیگه رو خونده بودم ..!
شب عروسی به بدترین شکل بهم تجاوز کرد و تا الان که شش ماه گذشته دیگه نگاهم نکرده بود !
شش ماه پشت به من توی این تخت میخوابید و اشکهای من و نمیدید .!
شش ماه است در حسرت آغوش و بوسه ای از اون میسوزم و داغ خواسته ی حاج بابا بیشتر من و میسوزونه ..!
-پس کی من نوه ام رو میبینم ..تا زنده ام یه نوه بدید من ..
امشب برای دومین بار بود که مرد من همسرم باهام بود اما نه به خواست من یا خودش به خواست،حاج بابا بود ..
بدون هیچ بوسه ای بدون هیچ نوازشی با خشونت با تحقیر ..
اون تن و روحم و به غارت برد .. در رابطه تحقیر شدم .. همان لحظه قسم خوردم عشق این نامهربان. بی وفا رو تو وجودم بکشم، نمیرم،بمونم و سخت بشم مثل اون ..!
مامان جون اسفند دود میکنه دردتون به جونم .. خدایا شکرت نمردم و نوه ام و میبینم ..
اگر چه نه ماها به هم اومدیم ..نه مامان جون و حاج بابا موندن تا نوه اشون رو ببین و نه نوه ای بدنیا اومد ..
اما اون شب شب آخری که مست خونه اومد ،شبی که تو مستی یادش اومده دیگه بعد این یک سال تحمل من و نداره فریاد میزد..
-
ازت متنفرم ..گم شو از زندگیم یه ساله دارم تحملت میکنم ..میگم خودش دُمش و میزاره رو کولش و میره چسبیدی به زندگی گُهی من ول نمیکنی چقدر آویزونی..
بعد اون به تنم تاخته بود ..زیر دست و پاش داشتم جون میدادم یادم نیست چطور شد که دست کشید....
اما وقتی بیدار شدم نه منی مانده بود ازم و نه بچه ای و نه اون بود ..!
کشته بود من و دیشب ...
من با کتکش نمردم!
وقتی مردم که حرفهاش خنجر شد و فرو رفت تو قلبم....
وقتی مردم که مامانی گفت چند روز تو تب میسوزم...
وقتی که بچه ام از دستم رفت و درد بیشتر اینکه تو همون حال من و رها کرده بود و رفته بود ..!
همون شب دوست دختر سابقش و دیده بود قول و قرار گذاشته بود ..
رفته بود ..رفته بود..
همون موقع که توی بیمارستان چشم باز کردم مرده بودم ..!
https://t.me/+Zo3kzpkkf8RkNDE0
https://t.me/+Zo3kzpkkf8RkNDE0
https://t.me/+Zo3kzpkkf8RkNDE0ادامه مطلب ...