روز هشتم، یا رفاقت چگونه آدم را از شر خودش نجات میدهد.
یک/ من.
احتمالا من بدترین دوستی هستم که کسی میتواند داشتهباشد. بداخلاق، گوشهگیر، خبر نگیر، پرتوقع و خودخواه و اینجور رذالتها. برای همین است که من دوستان نزدیک کمی دارم، چون تعداد آدمهای صبور دنیا زیاد نیست. صادقانه بگویم با آدمی شبیه خودم دوست که نمیشوم هیچ، تحملش هم نمیکنم. یادم رفت بگویم بدزبان و عصبی هم هستم، و شوخیهای افتضاح میکنم. خلاصه، از من رفیق درنمیآید.
دو/ علی.
وقتی رفیق شدیم، دوست فیسبوک بودیم. علی آمد جلسات شعرخوانی ما، و بعد یک مرتبه دیدم برادر دارم. صبور و مهربان و حامی، با شوخیهای درجه یک. علی همیشه حواسش هست، همیشه مرا میبیند، میداند کی باید غیب شود و کی باید یک کری مسخره فوتبالی را بهانه کند تا من سر درددلم باز شود. رفیق گریههای من وقتی مست پشت اپن نشستهایم و چهرازی گوش میدهیم، و رفیق خندههای من وقتی در ساحل یا در کوه یا در کافه داریم چیز دردناکی را بدل به سوژهی خندهدار یک موقعیت کمدی سیاه میکنیم. علی اصلا عجیب است. از آنها که باید یکبار با او شمال بروید و همه آهنگها را نصفه رد کند و با نوشین کلکل کند و با من شتری یا سارایوو برقصد تا بفهمید انسان چقدرقلب بزرگی برای دوستداشتن دارد.
سوم/ما.
بردیا که رفت، از فرودگاه تنها برگشتم خانه. وقتی رسیدم خانه، تازه توانستم گریه کنم. بعد با تراپیستم حرف زدم. تراپیستم آخر مکالمه پرسید افکار خودکشی که نداری؟ محکم گفتم نه. گفت به پنج نفری فکر کن که به خاطرشان زنده میمانی. یادم هست در آنلحظه دقیقا صورت علی هم جلوی چشمم آمد. مثل چند نفر دیگر. بعد فکر کردم احمقانه است که بمیرم و دوباره با علی والیبال نشسته بازی نکنیم و ریسه نرویم از خنده. زنده ماندم. زنده میمانم.
چهار/ تولد.
تولد علی والی است، و من از پدر و مادرش و پزشک زایشگاه و بقیه دستاندرکاران تولید او ممنونم. بدون علی، من از این هیولایی که هستم هم عبوستر و تلختر بودم. تولدت مبارک علی، و امیدوارم بدانی یک نور عجیب قشنگ لازم و مهمی، در آسمان زندگی من، جایی که همیشه شب سی و دوم ماه است و تاریکی مذابم میکند.
تولدت مبارک،
استکان باشد،
شب بخیر.
@hamid_salimi59
Показать полностью ...