فرداعروسی پسره جلومادر و مادر زنش از دختره میپسره دیشب اذیت شدی؟ درد داشتی؟ من که خیلی مراعات کردم
یک پسر مغرور که همش به زنش میگه کسی چیزی از رابطهی ما ندونه و خودش از هولش همهچی رو لو میده
محمد نفهمید چطور خودش را به خانه رساند
یاسمن با رنگ و رویی پریده روی تشک نشسته بود
محمد بی توجه به مادر و مادر زنش و حتی ریحانه کنار همسرش نشست پرسید:
-چی شده ؟حالت خوب نیست ؟
یاسمن خجالت زده سر پایین انداخت و گفت :خوبم
-ریحانه میگه حالت خوب نیست
دختر بیشتر خجالت کشید . اینمرد تازه شب گذشته محرمش شده بود
.
آهسته لب زد :مشکلی نیست خوب میشم
محمد که نگرانی باعث شده بود حواسش از اطراف پرت شود بدون توجه به حضور سه خانوم دیگر در اتاق گفت :
اذیت شدی ؟چراچیزی بهم نگفتی ؟ مگه من چند بار ازت نپرسیدم ؟ من که نذاشتم اذیت بشی؟ اون همه مراعاتت رو کردم؟ خونریزی داری؟
دخترک بیچاره آب شد و در زمین فرو رفت
ریحانه با لبخندی شیطان بر لب نگاهشان می کرد
یاسمن آهسته نالید: محمد! چی داری میگی؟
و با چشم به زنها اشاره کرد. محمد که تازه متوجه اطراف شده بود
با کلافگی نفسی کشید و رو به مادر و مادر زنش گفت :
مشکلی نیست .یک خرده استراحت کنه اگه تا ظهر بهتر نشد می برمش متخصص زنان
خانم ها که از اتاق بیرون رفتند
کنار عروس جوانش نشست .دستش را دور او حلقه کرد و با ملایمت پرسید: درد داری ؟
یاسمن آهسته و پرناز نالید: آره ....
دل محمد برای نازش ضعف رفت: بخواب یک کم ماساژت بدم
دستش روی شکم و دخترک لغزید
آهسته ماساژ میداد .یاسمن خجالت زده گفت :صبح که بیدار شدم نبودی چرا ؟
محمد نگاهش را به چشمان گله مند دخترک دوخت و گفت :خبر دادن یکی از دستگاهها کارگاه خراب شد مجبور شدم برم.......دیشب اذیت شدی؟
دخترک آهسته لب زد: نه .
محمد چشمکی زد و گفت:
پس خوش گذشته؟ داری ناز میکنی دلمو ببری و خرابترم کنی تا زودتر بیفتم به جونت
دل یاسمن برایش ضعف رفت. لبش را به دندان گرفت.
محمد باز شکمش را ماساژ داد
و همه تلاشش را کرد که حال او را خوب کند:
-
قرار نیستی کنار من اذیت بشی و به روی خودت نیاری. حس و حال خوب باید برای جفتمون باشه.
دخترک با صورتی سرخ شده سر پائین انداخت.
محمد سعی کرد لبخندش را جمع کند و جدی باشد:
-
خجالت کشیدن پیش شوهرت رو بذار کنار.از این به بعد درد داشتی به من بگو، حالت خوب بود من حالت بد بود من. دوست ندارم مثل امروز دیگران از خصوصیترین روابطمون مطلع بشن. همه بدونن زنم خوب نبست و من بیخبر با کارگرام سر و کلهبزنم
دستش مشغول ماساژ دادن پهلو وکمر دخترک شد و تلاش کرد تا حواسش پرت پوست سفید و لباسزیر سرخ دخترک نشود
https://t.me/+qkdXf_7Z_Z03NzA0
https://t.me/+qkdXf_7Z_Z03NzA0
https://t.me/+qkdXf_7Z_Z03NzA0
#محمد_ازاون_مردهاست_که_بایدواسه_همه_مردهای_ایرانی_یک_دوره_آموزش_عاشقی_کردن_بذاره😍😍😍
#توصیه_ویژه_برای_آقایون_تازه_کارПоказать полностью ...