#پارت۹۹
از بوی نم حالت تهوع گرفته بودم
بی حال سرم رو به دیوار تکیه زده بودم و چشمام رو بسته بودم تا کمی حالم بهتر شه
با صدای باز شدن در ترسیده خودم رو بیشتر به دیوار فشار دادم ...
رامین_این که هنوز خوابه نادر
نادر_خیلی ضعیف شده رامین دیگه هیچ جونی نمومده براش
کمی چشمام رو باز کردم تا ببینمشون
رامین_یعنی چی جونی نمونده براش مگه غذا نمیدین بهش؟
نادر_معده ش غذارو پس میزنه
رامین عصبی زد تخت سینه ی نادر و صداش رو انداخت روی سرش ...
رامین_پس تو اینجا چه غلطی میکنس نفهم الاغ برای چی داری پول میگی ؟ برای مفت خوری ؟
نادر تو سکوت سرش رو پایین انداخت و رامین با غیض به سمتم اومد که سریع چشمام رو بستم که بازوم رو گرفت و محکم کشید...
_خودتو نزن به موش مردگی خوب مسدونم بیداری پاشو ببینم ... با تو ام یالا بلند شو از جات
به زور از جام بلندم کرد که اشکم رو صورتم ریخت من از این مرد میترسیدم ...
بی توجه به ترسم دستم رو گرفت و منو دنبال خودش کشوند با ورودمون به ساختمون ویلا همه با دهن باز نگاهمون میکردن
رامین بدون اینکه نگاهشون کنه از پله ها بالا رفت و عربده کشید ...
_سرتون به کار خودتون باشه ...
در اتاقی رو باز کرد و پرتم کرد تو اتاق ...
رامین _میرس حموم تمیز میکنی خودتو ترگل ور گل میشی ... شب هم این لباس رو میپوشی تا بیام پیشت
با وحشت ره لباس خواب زرشکی تو دستش نگاه کردم ...
_تصمیم گرفتم نگهت دارم .... اگر میخوای اعضای بدنت فروخته نشه باید زنم شی و من فقط امشب بهت مهلت میدم ...
۲ ساعت دیگه میام اتاق اماده باش ...
با گریه به پاش افتادم که بهم رحم کنه ولی اون ...
https://t.me/joinchat/AAAAAFas3pCmLc7U0e3L1A
https://t.me/joinchat/AAAAAFas3pCmLc7U0e3L1A
برای اینکه نمیره مجبوره با یکی از اعضای باند قاچاق ازدواج کنه 😱😱😱
Показати повністю ...