الخدمة متاحة أيضًا بلغتك. انقر للترجمةعربسكا
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Категорія
Гео і мова каналу

статистика аудиторії شــــــــــــ🍷ــــــــــــراب

نویسنده: راحیل مسیح کتاب های من: شکوه جنون، ترانه عشق یخ زده (در دست چاپ) آنلاین: شراب 
20 0240
~0
~0
0
Загальний рейтинг Telegram
В світі
38 893місце
із 78 777
У країні, Іран 
6 845місце
із 13 357
У категорії
473місце
із 857

Стать підписників

Ви можете дізнатися, яка кількість чоловіків і жінок підписані на канал.
?%
?%

Мова аудиторії

Дізнайтеся який розподіл підписників каналу по мовах
Російська?%Англійська?%Арабська?%
Кількість підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Період життя підписника на каналі

Дізнайтеся на скільки затримуються користувачі на каналі.
До тижня?%Старожили?%До місяця?%
Приріст підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Погодинне зростання аудиторії

    Триває завантаження даних

    Час
    Приріст
    Всього
    Події
    Репости
    Згадування
    Пости
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    833
    0
    - بگو مردت پنج وعده بات بخوابه که بزایی‌ سرم رو پایین انداختم و دستی به شکم بزرگم کشیدم. نفس عمیقی کشیدم. - چی میگی عزیز...مرد از کجام بیارم من. - وا.... پس این مرد خوش قد و بالا کیه میاد؟ مگه شوهرت نیست. نفس کلافه ای کشیدم و بلند شدم. لنگون لنگون به سمت اشپزخونه رفتم و در همون حالت گفتم: - نه عزیز. من شوهرم... - ای دختر. زن دومشی نه؟ ببخشید اینو میگم ولی اخه همش با ماشین مدل بالا میاد. زن دومشی ها..به خاطر همین تو این خرابه زندگی میکنی. از لگد بچه نفسم رفت. ماه اخرم بود ولی هنوزم تکون میخورد. چایی رو برداشتم و گفتم: - اون شوهرم نیست. من اصلا ازدواج نکردم... - دوست پسرته؟ هی دا! چقد میگم‌گول این پسر پولدارارو نخورید اینا تخمشون حرومه. با این حرفش نگاه تیزی بهش انداختم و سریع گفتم: - نگید اینجوری، اقا محمدعلی خیلی ادم خوبیه. اصلا شبیه بقیه نیست. عزیز که ساکت شد فهمیدم تند رفتم. با دلخوری نگاهم کرد که دستمو روی زانوش گذاشتم و گفتم: - من صیغه ی داداش مرحومش بودم. تابی به لباش داد و زد روی سینش‌ - خب که‌ چی؟ دختر الان خو یادگاری اون پسرشون تو دل توئه. تورش کن خنگ نباش‌. بچه رو بزایی میبرنش تو میمونی و این خونه خرابه. بغض کرده نگاهش کردم که ادامه داد: - تو که صیغه کوچیکه بودی زن بزرگه شو. اونی ک من دیدم پولدار بود. - اینا حتی باور نمیکنن بچه مال پسرشونه. - باور میکنن. تو چشمات معصومیت هست. اگه از اون دغل بازاش بودی الان تو قصر بودی نه اینجا. گوش کن دختر، امشب که برادر شوهرت اومد خودتو بزن بی حالی. یکم ناز کن...ناز زن حامله قشنگه. لبام لرزیدن که صدای در اومد. عزیز بلند شد و رفت بیرون...حرفاش غیر منطقی بودن. اخه زن عمو اگه دوسم داشت بعد مرگ مادر پدرم ک منو کلفت نمیذاش... دستمو روی شکم دردناکم حرکت دادم. - مامان بیا دیگه! - بیاد که از دستش بدی؟ در این حد از داداشم بدت میومد؟ سرمو سریع بلند کردم و با دیدن محمدعلی مات موندم. عصبی کیسه خرید جفتشو گذاشت زمین و اومد سمتم. - پیرزنه میگه یواشکی صیغه بخونم بخوابم باهات راحت بزایی. نوا چی تو سرته. - هیچی ، عزیز میگه بام...بام بخوابی میزام. خودت داری میگی دیگه! پوزخندی زد و نشست روبه روم. دستامو گرفت... - باشه. بات میخوابم. - من هرزه نیستم محمدعلی! - نگفتم هرزه ای ولی فعلا جز من کسیو نداری‌ من پامو بذارم بیرون و نیام پیشت کسی پول بیمارستانتم نمیده. پس شل کن چون خستم. دستش سمت لباسم اومد که با تیر کشیدن شکممم...
    Показати повністю ...
    🍂°|•تــآیْگِـــــر•|°🍂
    نویسنده: هاله نژادصاحبی 🍃روزهای مسموم (چاپ شده) 🍃وامق (فایل فروشی) 🍃نجیب بی آبرو( در حال چاپ) 🍃باغ آلبالو(فایل فروشی) 🍃دلفریب(در حال چاپ) 🍃زخمی سنت(در حال چاپ) 🌱آبان (آنلاین) 🌱مخدر (آنلاین) این رمان بعد از پایان چاپ خواهد شد
    1 258
    3
    #پارت_1 شوکه به دختر ریزه میزه ی روبروم نگاه کردم _متوجه هستین‌چی‌میگین ؟ مرد از جاش باند شد و روم خم شد‌ اخم کردم و عقب کشیدم _این کار خلافه من اینکارو انجام‌نمیدم مشتشو روی میزم کوبید _انجام ندی بهش تجاوز میکنم اونوقت یه عمر نفرین این دختر پشتته به چشمای اشکی دختر نگاه کردم که سرشو‌تکون داد _توروخدا دکتر من نمیخوام با پدرم رابطه داشته باشم نوی دوراهی بزرگی گیر کرده بودم این وسط هیچ‌چیزی باهم همخونی نداشت _برو بیرون اقا باید دخترتو‌ معاینه کنم اول.. انگشت اشاره شو جاوم گرفت _بهش دست درازی نمیکنی پوزخندی زدم و به بیرون اشاره زدم این مرد میخواست یه بچه از دخترش داشته باشه و بعد منو تهدید میکرد که دست درازی نکنم با بیرون رفتنش به دختر اشاره زدم تا روی تخت بخوابه _شلوار و شورتتو درار کف پاهاتو بچسبون بهم
    Показати повністю ...
    🍷گیــــسو کمــ👙ــند
    _میخوام اسپرممو‌ وارد رحم دخترم کنم 🔞 مردی که عاشق دختری میشه که ۱۷سال بهش میگفته بابا و‌حالا میخواد لقاح مصنوعی انجام بده تا ازش بچه ای داشته باشه‌ ولی...🔞🔞🔞
    722
    1
    - این دختره سگ موردعلاقه جاوید خان رو کشته، جاوید خان یک ساعت پیش رسیده ایران الان هاست که بیاد عمارت بفهمه این دختره سگشو کشته قیامت میشه! وحشت زده به دهان نگهبان عمارت نگاه کرد و با هق هق گفت: - به خدا... به خدا فقط میخواستم... می‌خواستم باهاش بازی کنم. مبشر، دست راست جاوید خان، نگاه ترسناکی حواله‌اش کرد و سرش فریاد کشید: - ببند دهنتو! آقا بیاد خون راه میفته... تو که نمی‌دونی اون سگ چه نژادی بود، تو که نمی‌دونی آقا چقدر به سگش وابسته بود! اینجوری نمی‌شه خودم باید فلکت کنم تا آقا میاد بدونه ما کارمون رو درست انجام میدیم در نبودش. دخترک ترسیده عقب رفت و سرش را به شدت تکان داد. التماس کرد: - خواهش میکنم... نه... من نمی‌خواستم... از عصبانیت جاوید می‌ترسید. از نگاه برزخی و کمربند چرم اصلش می‌ترسید! مبشر فریاد کشید: - غلام؟ بیا این دختره رو ببر وسط باغ فلکش کنیم! ملوک خانم، سر خدمتکار با چشمانی اشک بار دخالت کرد. - آقا مبشر؟ این دختر مهمون آقاست... جاوید خان عصبانی نشه مهمونش رو بی اذنش فلک کردی! مبشر نگاه تحقیر آمیزی به جثه ریز دخترک انداخت و نیش زد: - این ضعیفه فقط سربار آقاست... مهمون کجا بود ملوک؟ مهمون آقا اگه زن باشه فقط کارش تو تختشه. شب قبل از دوازده میاد صبح قبل از شیش میره! آقا تو روی این بچه تف هم نمی‌ندازه چه برسه نگاه... قلب دخترک فشرده شد. حقیقت رادر صورتش کوبیده بود لعنتی! دوباره شانزده سال اختلاف سنی، سن به هجده نرسیده‌ی خودش، بیوه‌ی برادر بودنش، مهمان های تخت خواب و کاربلد جاوید، همه به یادش آمدند و دنیا بار دیگر بر سرش آوار شد. او فقط سربار جاوید خانش بود... او فقط سربار آن حجم جذاب مردانه و عضله‌ای مارک پوش بود. لبش را محکم گاز گرفت و التماس کرد: - خواهش میکنم ازتون.... من نمی‌خواستم سگ جاوید خان رو بکشم. من می‌دونستم چقدر جاوید خان رکسی رو دوست داشتن. هیچوقت... هیچوقت... مبشر مجال حرف زدن نداد. از موهای دخترک گرفت و کشان کشان او را به وسط باغ برد. - می‌خواستی یا نمی‌خواستی مهم نیست! مهم اینه که وقتی آقا میاد اول جنازه تو باید پیشکشش شه بعد جنازه سگش! دخترک ظریف را به چوب بست و بی رحمانه فلکش کرد. انقدر کتکش زد که صدای هق هقش قطع شد. با لبخندی پیروز سر بلند کرد و چشمش به صورت برزخی جاوید افتاد. هول شده لبخند از لبش رفت و چوب را زمین انداخت. با لکنت گفت: - آ... آقا برگشتید؟ سایه‌تون مستدام. خاک تو سرم آقا شرم دارم بگم. این جغله بچه یه بلایی سر سگ سیاهه آورد طفل معصوم سَقَط شد. منم... لبخند عریضی زد و ادامه داد: - منم جای شما فلکش کردم! حرفش تمام شده، نشده، مشت جاوید در صورتش فرود آمد و عربده کشید: - حرومزاده تو گوه خوردی به ایوای من دست زدی! تو گوه خوردی ناموس جاوید خان رو تو نبودش فلک کردی! روی سینه‌ی مبشر نشست و با جنون، به قصد کشت کتکش زد: - مادر سگ! من جاوید نیستم اگه مرده زنده‌ت رو از قبر نکشم بیرون وسط این حیاط فلک کنم! رکسی مرد به جهنم... تو گوه خوردی به سوگلی جاوید دست زدی حروم لقمه! من جرات ندارم از گل نازک تر به این بچه بگم اونوقت توی بیشرف فلکش کردی؟ و ناگهان یادش به ایوایی افتاد که صدایش درنمی‌آمد. نگران از روی مبشر بلند شد و با فریاد به نگهبان گفت از جلوی چشمش دورش کند. با تمام سرعتش خودش رابه ایوا رساند و تن نحیف و غرق در خونش را در آغوش کشید. با بغضی مردانه، لب به گوشش چسباند و همانطور که محکم تنش را بغل می‌زد پچ زد: - عمر جاوید؟ چه کردن با تو؟ منِ بی غیرت باید سر بذارم زمین بمیرم که آدم مورد اطمینانم دست رو فنچم بلند می‌کنه... خوب شو زودتر تا بشی ملکه‌ی قصر جاوید خان! خوب شو تا قلم کنم دست هرکس که سمتت میاد! 🔞
    Показати повністю ...
    •••ایـوای جاویـد•••
    ایوا به معنی زندگی جاوید به معنی ابدی ایوای جاوید: زندگی ابدی . . . نویسنده هیچ رضایتی مبنی بر کپی و انتشار این رمان ندارد ؛انجام این کار خلاف انسانیت است.
    727
    7
    - دادخواست طلاق توافقی دادم، هفته‌ی دیگه میریم محضر همه چیزو تموم می‌کنیم. بهت زده به صورت بی احساسش حین گفتن این جمله نگاه می‌کنم - من بهت هیچ حسی ندارم ترنه. می‌خوام با کسی که دوسش دارم زندگی کنم هرچی بیشتر کش بدیم بیشتر اذیت میشیم. من از بی محبتی‌هاش اذیت میشم؟ این چند وقتی که شبیه به یه شوهر ایده آل بود چرا هیچی نفهمیدم؟ دلم می‌ترکه از اینکه همسرم منو نمی‌خواد. قلبم داره از جاش کنده میشه. چرا با من ازدواج کرد؟ - چ…چ… چرا قبول کردی ازدواج کنیم؟ مگه مگه مجبورت کردم؟ - نمی‌خواستم بیام سر عقد ولی دلم راضی نشد آبروت بره. قول داده بودم به حاجی. الانم نگران نباش به همه میگم من نخواستم و ترنه هیچ ایرادی نداره. من نمی‌تونم باهاش زندگی کنم. دستم رو میگیرم به لبه‌ی مبل تا نیوفتم. سرم گیج میره و چشمام تار میبینه. - وصیت آقاجون بوده، باید ازدواج می‌کردیم تا بتونیم ارث و ورثه رو تقسیم کنیم. حاجی می‌دونست کس دیگه‌ای رو دوست دارم ولی مجبور بودم قبول کنم ازدواج کنیم تا همه چیز درست پیش بره. می‌دونستم حاجی چقدر دوسم داره و به خاطر بی کس و کاریم بیشتر هم حواسش بهم هست ولی نمی‌دونستم که مسئله‌ی پول درمیونه. گوشی تو دستش رو جواب میده: - جونم عزیزم؟ آره بهش گفتم… جدا میشیم مخالفتی نکرد. اصلا به من فرصت حرف زدن هم نداد. - زن من تویی قربونت برم. این فقط اسمش توی شناسنامه‌ی منه. انقدر توی سرم خوندن که عاشقته منم عاشقش شدم. فکر می‌کردم دارم با شاهزاده‌ی سوار بر اسب سفیدم ازدواج می‌کنم. پس چرا… چرا شب عروسی اون کارو کرد؟ - برات آژانس می‌گیرم بیا پیشم. می‌فرستمش بره پیش خواهرم. منو می‌گفت؟ داره دختره رو میاره خونه‌ی من؟ خونه‌ای که با هزار امید و آرزو عروسش شدم؟ تلفن رو که قطع می‌کنه می‌گه: - برو پیش یلدا من مهمون دارم. فعلا به کسی چیزی نگو تا خودم خبرش رو بهشون بدم. سرم رو تکون میدم و میرم تا وسایلم رو جمع کنم. من زوری تو زندگی کسی نمی‌مونم. زیر لب زمزمه می‌کنم: - پشیمون می‌شی… دل شکسته‌ام انتقامم رو ازت می‌گیره. ساکم رو برمیدارم و بدون خداحافظی میرم. جلوی در دختر خوش اندام زیبایی رو می‌بینم که از تاکسی پیاده میشه. عکسش رو دیده بودم… عشقش اینه! راهمو می‌کشم و می‌رم دستم‌رو روی شکمم می‌ذارم و میگم: - لیاقتت رو نداره کوچولوی من…
    Показати повністю ...
    1 508
    3

    AnimatedSticker.tgs

    369
    1
    #پارت4 بعید میدونم کسی بتونه امشب تو رو از زیرم سالم بکشه بیرون گلبرگ! اشکهایش همینطور روی صورتش می ریخت و از ترس تمام بدنش می‌لرزید. خسروخان آنور دنیا بود، اصلا خبر از اتفاقهای امشب نداشت. برای فرار از رادمهر، به رادمان پناه آورده بود و حالا توسط او داشت بهش تجاوز می شد. همه چیز را باید تمام شده می دانست... - من به توی پناه آوردم تا نجاتم بدی، نه این که خودت منو بِدری! لبهایش را روی گردن گلبرگ کشید و دستش را داخل تاپ او برد. دلش می خواست هر چه زودتر تمام تن دخترک را فتح کند. - من پناهگاه امثال تو نیستم برگ کوچولو. زندگیمو خراب کردی، زندگیتو خراب میکنم! دستش را به سینه های دخترک رساند و محکم و با غیض میان مشتش فشرد. نفسش قطع شد و آخی از میان لبهایش خارج شد. - همینطوری آه و ناله کنی، قول میدم زودتر کارمو باهات تموم کنم. تاپ را از تن دخترک آورد و به بدن سفید و خوش تراشش با دقت نگاه کرد. آن لباس زیر مشکی با بدن سفیدش تضاد قشنگی ایجاد کرده بود. دستانش را پشت کمر گلبرگ برد و قفل لباس زیرش را خیلی راحت باز کرد. به دخترخونده‌ی پدرش تجاوز میکنه تا...🔞💦
    Показати повністю ...
    آیــــکــــ🌙ـــال
    ⬚آیکال🌙 به معنایِ پرنور، مثل ماه تابان‌ و روشن:)♥️ رمان تا انتها رایگان💫 نویسنده: اِلاو
    675
    0
    دختره فکر میکنه پسره فارسی بلد نیست ببین جلوش چی میگه🤤🤣👇🏻 - نوشین‌ان طرف خط قهقهه میزد. - ژرفا خیلی هیزی. خوبه پسر نشدی. نیشم را باز کردم. - به خدا نصف جذابیت تورلیدری توی هیزی به این‌خارجیاست. خیلی لعنتین... ببین امروز پرستو دختره نچسب و عملی دانشگاه رو دیدیم توی کاخ گلستان. لوکاسم‌همون لحظه یهو گف dear Zharfa (ژرفا عزیزم) برگای پرستو درجا ریخت. حالا عزیزم تیکه کلام‌این بیچارس. شلیک‌خنده نوشین به هوا رفت... لوکاس که از گرفتن عکس فارغ شد، به سمت من برگشت و من‌ نیشم را جمع کردم. - Do you have water ? (آب داری؟) کمی جدی شدم و ابرو بالا انداختم. - no. لوکاس سری تکان داد. - I'm going to drink water until your business call is over. ( من میرم‌اب بخورم‌ تا تماس کاری‌ تو تموم میشه.) اوکی ای گفتم و او که رفت روی نیکمت چهارزانو نشستم و بقیه ماجرا را با آب و تاب به نوشین آن طرف خط توضیح دادم. - اینقدر جذابه نوشین‌... اینقدر جنتلمنه... بعد لارج هااا همینطور پول خرج میکنه...تصورم راجع به کاناداییا داره عوض می‌شه. کاش همین ایران می‌موند مخشو می‌زدیم. گفت مجرده، حیف دخترای کانادایه به خدا.... لبخند گشادی زدم و پاهایم را روی نیمکت تاب دادم. - الان بهش گفتم من تماس کاری دارم، دارم با تو حرف میزنم. نوشین نچی کرد. - خیلی یزیدی. دروغ نگو بهش. ابرو بالا انداختم. - کجای کاری... گفت بهترین‌خواننده ایرانی کیه؟ خیلی جدی گفتم‌ شماعی‌زاده... خیلی حال داد.🤣 نوشین از خنده ریسه رفت و خودم‌هم‌ از خنده دل‌درد گرفته بودم. میان‌ خنده‌ها‌یم به گمانم صدای لوکاس را شنیدم. - عمت رو مسخره کن. ولی قطعا توهم‌ بود. باز با شک به عقب برگشتم و لوکاس را دیدم که تکیه دیوار و دست در جیب ایستاده بود. لبخند مضحکی زدم و گیج‌پرسیدم. - do you drink water? (اب خوردی؟) لوکاس تکیه از دیوار گرفت و لبخند روی لبش کش آمد. - اره عزیزم. مانند سکته‌ایا نگاهش کردم. این الان‌فارسی حرف زد؟ بدون هیچ لهجه‌ای؟ نوشین پشت‌ گوشی الو الویی گفت و من که دستانم سر شده بود گوشی را پایین آوردم و قطع کردم. با لکنت لب زدم. - ت...تو... فارسی...بلدی؟ لوکاس تک‌خنده ای کرد. - اره. به سمت من چشم ریز کرد و با نمک گفت: - الان ناراحتی که تمام‌این چند روز حرفات رو میفهمیدم؟ چیز بدی نگفتی که هر مردی ارزوشه بشنوه که هیکلش سکسیه و دخترا دوست دارن لختش رو ببینن... مخصوصا اگر اون‌دختر ژرفا صدر، دختر حاج‌ محسن‌ صدر باشه.🔥 پلکم با تیک عصبی پرید. باورم‌نمیشد او به این روانی فارسی حرف بزند. لوکاس دستش را جلو چشمانم تکان داد و خندید. - اینقدر فارسی حرف زدن برات عجیبه؟ اگر بفهمی من کلا ایرانیم اما کانادا زندگی می‌کنم چیکار می‌کنی؟ مرگ را جلوی چشمانم دیدم. این مرد تمام‌ این 5 روز فارسی می‌دانست و من‌جلویش هر مزخرفی را گفته بودم... آن هم‌ هر کسی نه... من... دختر حاج محسن صدر.... ۲۵ سال به هیچ‌پسری رو نداده بودم و حالا.... جیغی کشیدم و قهقهه لوکاس بالا رفت... حالا که بی آبرو شده بودم، من این پسر را میکشتمممم..... وای مردممممم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ژرفا محشرهههه محشر🤣🤣🤣🤣🤣🤣 سلطانی سوتی و گاف ایرانه از دست کاراش دلدرد میگیرین این بالایی فقط یکیشه😂😂😂😂😂😂 شهریارکاویان، مرد جذابی که بعد 17 سال دوری اجباری از ایران با اسم‌ مستعار #لوکاس‌هیل#لوکاس‌هیل و شناسنامه‌ای کانادایی به ایران برمی‌گرده تا از کسایی که توی گذشته‌اش مقصر بودن، انتقام بگیره و توی روز اول با تورلیدری به اسم ژرفا صدر آشنا میشه و این آغاز یه کلکل و زندگی جدیده🤣🤣 بچه ها در ضمننن این رمان جزء معدود رمان هاییه که تنها با 17 پارت اولش، قرارداد #چاپش#چاپش بسته شده و به خاطر موضوع جدید و ممنوعه‌اش سر و صدا زیادی توی تلگرام به‌پا کرده و حتی از بالا اخطار فیلتر گرفته🔞 برای همین‌امروز آخرین تبلیغشونه و فردا خصوصی میشه✅👇🏻
    Показати повністю ...
    چله نشین تاریکی | فاطمه غفرانی
    °|بـــســم رب الـقـلـم|° نویسنده~[ فاطمه غفرانی] °•پارت گذاری: هرروز•° خالق اثار💫: یادگاری از گذشته(فایل فروشی) تابوصورتی(در دست چاپ) طرار(فایل فروشی ) چله نشین تاریکی (درحال تایپ...) 📌به احترام انسانیت کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع
    229
    0
    ⁠ - میشه من پشت بازوهات قایم بشم؟ آخه شونه‌هات خیلی بزرگه، این طوری خانوم بس نمیتونه اذیتم کنه. روی تخت می‌چرخد و رو به سمت زن پانزده ساله‌اش می‌کند. - خانوم بس اذیتت میکنه؟ دخترک لب‌های لرزانش را تکان می‌دهد و می‌گوید. - آره وقتی نیستی، خانوم بس بهم غذا نمیده هر چیم میگم بچم گشنه میمونه میگه زن خونبس که وارث به دنیا نمیاره. فکش از این زورگویی‌های مادربزرگش قفل می‌شود و دستش را دور کمر او می‌اندازد و به خود نزدیک می‌کند. - خانوم بس میگه زَن که سر خون اومده فقط به زیر شکم آقا برسه، نه این که توله پس بندازه و شکمش بالا بیاد. از این هم ظلم و ستم دست‌هایش مشت می‌شود، در این چهار ماهی که پیش نامزدش بود چه بر سر زن زورکی خونبس آمده؟ - همیشه که شما هستید من پشت بازوهاتون قایم میشم خانوم بس کاریم نداره ولی... صدای هق‌هق آرامش بلند می‌شود با بغض اشک‌هایش را پاک می‌کند. - ولی شما که میرید پیش مهنا خانوم، ملک بانو و خانوم بس بهم غذا نمیدن، چندباریم قابله آوردن بچم بندازن، میشه اینا رو به خانوم بس نگید. بفهمه من میکشه! چه غلطی می‌کردن؟ بچه‌ او را می‌خواستند سقط کنند؟ بچه‌ی هاووش را؟ هاووش جهانشاه مالک تمام زمین‌های برنج؟ با شتاب روی تخت می‌نشیند که ساعت رولکسش به موهای بلند و مواج دخترک گیر می‌کند و صدای جیغ درد مندش بلند می‌شود. - آقا ببخشید... ببخشید دیگه نمیگم تور خدا نزنید. سرم درد میکنه آخ! از این همه ترس و دردی که در صورت دختر پانزده ساله هست دلش به درد می‌آید و دستی به موهای او می‌کشد. - هیش نبات، چیزی نیست دختر، نمیخوام بزنمت فقط موهات به ساعتم گیر کرده. با دست دیگر سر نبات را از ساعتش جدا می‌کند، عموی این دختر خواهرش را بی‌آبرو کرده بود احمد را کشته بود اما او که گناهی نداشت. - نمیزارم کسی اذیتت کنه. مثل جوجه‌ی رنگی بین دست‌های تنومند هاووش می‌لرزد. - دلـ... دلم هفته پیش آلوچه میخواست. من خودم یکم پول دارم میشه برام بخری؟ از حرف دختری که زنش بود اخم در هم کشید، کل میوه‌ مملکت دستش بود و حالا زنش برای یک آلوچه دلش له‌له می‌زند؟ عصبی او را محکم‌تر در آغوش میگرد. - از این به بعد دلت هر چی میخواد به خودم بگو، دیگه نمیزارمت اینجا! با خودم میبرمت شهر! وحشت زده سرش بالا می‌آید و با بغض و خجالت می‌پرسد. - پیش مهنا خانوم؟ بی حرف موهای دخترک را نوازش می‌کند و سر تکان می‌دهد. - پیش خودم، کسیم حق نداره حرفی بهن بزنه. با پایان جمله‌اش لب‌هایش را محکم رو لب‌های نبات می‌کوبد، این دختر خونبس شیرین بود. خیلی خیلی شیرین... هاووش جهانشاه🔞 بهش میگن تخمِ بی بسم‌الله! چون معلوم نیست پدرش کیه! اومده برای انتقام از مردی که باعث شده زندگیش به هم بریزه! اون مرد چیزی نداره جز یه دختر کوچولوی ریزه می‌زه! همونی که از بچگی عاشق هاووش بوده! یه شب تو مستی به کرانه کوچولو نزدیک میشه و باهاش رابطه داره دختر کوچولو حامله می‌شه و....
    Показати повністю ...
    626
    0
    دختره به کار خاکبرسری میگه "نواختن😂😭" به پسره که خیلی تو این کار بلده میگه "خوش نواز😂😂😂😂" رئیسِ سگ اخلاق اما خوش نوازم با لحنی عصبی به جیغ جیغ های دوست دخترش گوش می داد. رییس قطعا خوش می نواخت و دخترک هم حتما خوش نوازی اش را می دانست که اقدام کرده بود...پس الان چه شده بود؟ حسین دیر نواخته بود؟ سرپایی نواخته بود؟ از درهای دیگری نواخته بود؟ صبر کن ببینم...با آن صداهایی که آن روز من شنیده بودم،احتمالا از آن هایی بود که با جنگ و دعوا می نواخت! شاید این دخترکِ بینوا را موقع نواختن با بالشت زده بود؟هان؟ دستی به چانه ام کشیدم و همانطور که آن ها را با دقت زیر نظر داشتم گفتم: -شایدم از اونایی که پاها رو می بندن به پای این دختره بسته،بعد دیگه یهو زیادی باز کرده دخترک ترک برداشته از وسط،هوم؟اینم ممکنه دیگه. یا شایدم گفته بذار با توپ فوتبال بنوازمت؟ و به یادِ یکی از چالش های اینستاگرام افتادم که از مردم خواسته بود،فانتزی های جنسی اشان را بگویند. با وحشت گفتم: -وای،شاید این ازگل یه مریض خاکبرسریه بدبخته که حسِ خدایِ جنگ بهش دست میده وسط عملیات و چاقو ماقو درمیاره و هم خودشو میبره هم اونو؟ نکنه از اونایی باشه که فتیش موهایِ مناطق خاکبرسری داره و به این بنده خدا گفته شیو میو نکن و موهای اونجا رو برام قرمز کن؟ در ذهنم،فانتزی های وحشتناکی که ان شب خوانده بودم،ردیف شد و سعی داشتم همه را با رییس جذابم مطابقت بدهم. نگاهم به سمتِ دخترک و پاهایش کشیده شد و چشمتنگ کردم: -یعنی چند ماه لیزر نرفته که تونسته بلند کنه و رنگش کنه؟ دلم برایش سوخت: -آخعی،بنده خدا چطوری رنگ می کرده تنهایی؟این ذلیل مرده احتمالا قرمز و صورتی دوست داشته شاید. الان اومده خسارتِ سوختگی موهاشو بگیره؟ درگیر مزخرفات و فرضیه هایِ خودم بودم که ناگهانی ،جفتشان به سمتِ من چرخیدند و به منی که مانندِ احمق ها نزدیکِ شیشه شده بودم و آن ها را زیر نظر داشتم،نگاه کردند. لبخند زیبایی زدم و سری برایشان تکان دادم که دخترک رد داد و فریاد زد: -جایگزینِ من اینه؟این؟ زنیکه مگر من چه‌ام بود؟ خب همه که از اول موهای بیکینی را رنگ نمی کنند،بالاخره از یه جایی شروع می شود. اخم کردم و قبل از اینکه من و پسرم پاسخش را دهیم،دخترک با دستش به من اشاره کرد و با تحقیر آمیزترین حالت ممکن گفت: -انقدر گه سلیقه شدی؟از کی نچرال پسند شدی من خبر نداشتم؟رفتی از کدوم جهنمی اینو انتخاب کردی؟ قبل از اینکه حسین جواب دهد،در ماشین را باز کردم و با خشم‌گفتم: -چه زری زدی پتیاره؟ و اینجا میره که جرشششششش بده😂😂😎 😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣تو فقط مزخرف گفتنشو ببین این بنر نیستا،پارت خود رمانه😂😭
    Показати повністю ...
    351
    0
    خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    334
    0

    AnimatedSticker.tgs

    477
    1
    ⁠ - میشه من پشت بازوهات قایم بشم؟ آخه شونه‌هات خیلی بزرگه، این طوری خانوم بس نمیتونه اذیتم کنه. روی تخت می‌چرخد و رو به سمت زن پانزده ساله‌اش می‌کند. - خانوم بس اذیتت میکنه؟ دخترک لب‌های لرزانش را تکان می‌دهد و می‌گوید. - آره وقتی نیستی، خانوم بس بهم غذا نمیده هر چیم میگم بچم گشنه میمونه میگه زن خونبس که وارث به دنیا نمیاره. فکش از این زورگویی‌های مادربزرگش قفل می‌شود و دستش را دور کمر او می‌اندازد و به خود نزدیک می‌کند. - خانوم بس میگه زَن که سر خون اومده فقط به زیر شکم آقا برسه، نه این که توله پس بندازه و شکمش بالا بیاد. از این هم ظلم و ستم دست‌هایش مشت می‌شود، در این چهار ماهی که پیش نامزدش بود چه بر سر زن زورکی خونبس آمده؟ - همیشه که شما هستید من پشت بازوهاتون قایم میشم خانوم بس کاریم نداره ولی... صدای هق‌هق آرامش بلند می‌شود با بغض اشک‌هایش را پاک می‌کند. - ولی شما که میرید پیش مهنا خانوم، ملک بانو و خانوم بس بهم غذا نمیدن، چندباریم قابله آوردن بچم بندازن، میشه اینا رو به خانوم بس نگید. بفهمه من میکشه! چه غلطی می‌کردن؟ بچه‌ او را می‌خواستند سقط کنند؟ بچه‌ی هاووش را؟ هاووش جهانشاه مالک تمام زمین‌های برنج؟ با شتاب روی تخت می‌نشیند که ساعت رولکسش به موهای بلند و مواج دخترک گیر می‌کند و صدای جیغ درد مندش بلند می‌شود. - آقا ببخشید... ببخشید دیگه نمیگم تور خدا نزنید. سرم درد میکنه آخ! از این همه ترس و دردی که در صورت دختر پانزده ساله هست دلش به درد می‌آید و دستی به موهای او می‌کشد. - هیش نبات، چیزی نیست دختر، نمیخوام بزنمت فقط موهات به ساعتم گیر کرده. با دست دیگر سر نبات را از ساعتش جدا می‌کند، عموی این دختر خواهرش را بی‌آبرو کرده بود احمد را کشته بود اما او که گناهی نداشت. - نمیزارم کسی اذیتت کنه. مثل جوجه‌ی رنگی بین دست‌های تنومند هاووش می‌لرزد. - دلـ... دلم هفته پیش آلوچه میخواست. من خودم یکم پول دارم میشه برام بخری؟ از حرف دختری که زنش بود اخم در هم کشید، کل میوه‌ مملکت دستش بود و حالا زنش برای یک آلوچه دلش له‌له می‌زند؟ عصبی او را محکم‌تر در آغوش میگرد. - از این به بعد دلت هر چی میخواد به خودم بگو، دیگه نمیزارمت اینجا! با خودم میبرمت شهر! وحشت زده سرش بالا می‌آید و با بغض و خجالت می‌پرسد. - پیش مهنا خانوم؟ بی حرف موهای دخترک را نوازش می‌کند و سر تکان می‌دهد. - پیش خودم، کسیم حق نداره حرفی بهن بزنه. با پایان جمله‌اش لب‌هایش را محکم رو لب‌های نبات می‌کوبد، این دختر خونبس شیرین بود. خیلی خیلی شیرین... هاووش جهانشاه🔞 بهش میگن تخمِ بی بسم‌الله! چون معلوم نیست پدرش کیه! اومده برای انتقام از مردی که باعث شده زندگیش به هم بریزه! اون مرد چیزی نداره جز یه دختر کوچولوی ریزه می‌زه! همونی که از بچگی عاشق هاووش بوده! یه شب تو مستی به کرانه کوچولو نزدیک میشه و باهاش رابطه داره دختر کوچولو حامله می‌شه و....
    Показати повністю ...
    522
    0
    - بذار بیام تو خونه‌، دردم گرفته! با آن هیکل درشتش کامل جلوی در را گرفت و به عقب هلش داد: - به چه جراتی پات‌و جلوی در خونه من گذاشتی؟ بهت نگفته بودم دیگه حق نداری این سمتی بیای؟ پورخند زد و با نگاه به شکم برآمده‌‌ی دخترک با نفرت ادامه داد: - دردت گرفته؟ خب برو پیش همون کسی که زیر خوابش شدی! درد در تمام تنش پیچیده بود. در حالی که هق هق می‌کرد نالید: - هیچ جا رو ندارم که برم. تا وقتی که حالم خوب بشه می‌مونم فقط، بعد می‌رم. بذار بیام داخل این قدر بی‌رحم نباش! خودش باعث و بانی تمامیِ بی‌پناه بودنش شده بود. حالا به خانه راهش نمیداد؟ - وقتی خیانت کردی بهم به این جاهاش فکر نکردی نه؟ چقدر باید میگفت خیانت نکرده؟ بچه دائما داشت تکان می‌خورد و کمرش از درد شدید داشت نصف می‌شد. دستش را به دیوار گرفت تا نیوفتد و لب زد: - بذار بیام تو رادمان، دارم از حال می‌رم! رادمان دست‌هایش را داخل جیبش برد و پوزخند زد. سرش را جلوی صورت رنگ به رو نداشته‌ی گلبرگ برد و گفت: - حامله شدی دیگه واسش صرف نداشتی؟ پرتت کرد بیرون با این شکم؟ دستش را به شکم برآمده‌ش گرفت و با چشم‌های قرمز و اشکی به صورت سرد رادمان نگاه کرد. بچه‌ی داخل شکمش مال او بود... می‌دانست بگوید باور نمی‌کند، برای همین این چند ماه سراغش نیامده بود. عرق سردی که روی پیشانی‌ش نشسته بود را با پشت دست پاک کرد و گفت: - صاحب خونه‌م یه پیرزن بود که بدون گرفتن پول یکی از اتاق‌های خونه‌ش رو بهم داد تا توش بمونم. ولی چند روزی میشه که مرده و منم آواره‌ی خیابون‌ها شدم. رادمان ابرو بالا انداخت و سر تکون داد. - بعدم دیدی جا نداری و فیلت یاد هندستون کرد و گفتی برم سراغ رادمان؟ فکر کردی دلم به حالت می‌سوزه؟ چند روز گرسنگی و بی‌خوابی و از طرفی درد شکمش داشت از پا درش می‌آورد. موقع زایمانش بود انگار... رو زانو روی زمین فرو اومد و با هق هق گفت: - به بچه‌ی تو شکمم رحم کن. چند روزیه چیزی نخوردم رادمان! تو خودت باعث شدی خسروخان بهم پشت کنه، حالا بهم پناه نمیدی؟ قبل از این که در را ببندد با صدای عصبانی گفت: - برو پیش همون پدر سگی که این نطفه‌ی حروم رو تو شکمت کاشت. دست لرزان و بی‌جانش را روی در گذاشت تا مانع بستن در شود و لب زد: - این بچه، بچه ی توئه رادمان واسه خاطر همین پیشت اومدم. دستش از روی در سر خورد و جلوی چشم‌های پر از بهت رادمان پخش زمین شد. امیدی به زنده ماندن نداشت... درد و گرسنگی کل وجودش رو گرفته بود. قبل این که از چشم‌هایش بسته شود التماس وار گفت: - از دست من داری راحت میشی ولی به بچمون رحم کن. نذار آواره بشه... اگه به حرفام شک داری می‌تونی ازش آزمایش DNA بگیری!
    Показати повністю ...
    665
    0
    دختره به کار خاکبرسری میگه "نواختن😂😭" به پسره که خیلی تو این کار بلده میگه "خوش نواز😂😂😂😂" رئیسِ سگ اخلاق اما خوش نوازم با لحنی عصبی به جیغ جیغ های دوست دخترش گوش می داد. رییس قطعا خوش می نواخت و دخترک هم حتما خوش نوازی اش را می دانست که اقدام کرده بود...پس الان چه شده بود؟ حسین دیر نواخته بود؟ سرپایی نواخته بود؟ از درهای دیگری نواخته بود؟ صبر کن ببینم...با آن صداهایی که آن روز من شنیده بودم،احتمالا از آن هایی بود که با جنگ و دعوا می نواخت! شاید این دخترکِ بینوا را موقع نواختن با بالشت زده بود؟هان؟ دستی به چانه ام کشیدم و همانطور که آن ها را با دقت زیر نظر داشتم گفتم: -شایدم از اونایی که پاها رو می بندن به پای این دختره بسته،بعد دیگه یهو زیادی باز کرده دخترک ترک برداشته از وسط،هوم؟اینم ممکنه دیگه. یا شایدم گفته بذار با توپ فوتبال بنوازمت؟ و به یادِ یکی از چالش های اینستاگرام افتادم که از مردم خواسته بود،فانتزی های جنسی اشان را بگویند. با وحشت گفتم: -وای،شاید این ازگل یه مریض خاکبرسریه بدبخته که حسِ خدایِ جنگ بهش دست میده وسط عملیات و چاقو ماقو درمیاره و هم خودشو میبره هم اونو؟ نکنه از اونایی باشه که فتیش موهایِ مناطق خاکبرسری داره و به این بنده خدا گفته شیو میو نکن و موهای اونجا رو برام قرمز کن؟ در ذهنم،فانتزی های وحشتناکی که ان شب خوانده بودم،ردیف شد و سعی داشتم همه را با رییس جذابم مطابقت بدهم. نگاهم به سمتِ دخترک و پاهایش کشیده شد و چشمتنگ کردم: -یعنی چند ماه لیزر نرفته که تونسته بلند کنه و رنگش کنه؟ دلم برایش سوخت: -آخعی،بنده خدا چطوری رنگ می کرده تنهایی؟این ذلیل مرده احتمالا قرمز و صورتی دوست داشته شاید. الان اومده خسارتِ سوختگی موهاشو بگیره؟ درگیر مزخرفات و فرضیه هایِ خودم بودم که ناگهانی ،جفتشان به سمتِ من چرخیدند و به منی که مانندِ احمق ها نزدیکِ شیشه شده بودم و آن ها را زیر نظر داشتم،نگاه کردند. لبخند زیبایی زدم و سری برایشان تکان دادم که دخترک رد داد و فریاد زد: -جایگزینِ من اینه؟این؟ زنیکه مگر من چه‌ام بود؟ خب همه که از اول موهای بیکینی را رنگ نمی کنند،بالاخره از یه جایی شروع می شود. اخم کردم و قبل از اینکه من و پسرم پاسخش را دهیم،دخترک با دستش به من اشاره کرد و با تحقیر آمیزترین حالت ممکن گفت: -انقدر گه سلیقه شدی؟از کی نچرال پسند شدی من خبر نداشتم؟رفتی از کدوم جهنمی اینو انتخاب کردی؟ قبل از اینکه حسین جواب دهد،در ماشین را باز کردم و با خشم‌گفتم: -چه زری زدی پتیاره؟ و اینجا میره که جرشششششش بده😂😂😎 😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣تو فقط مزخرف گفتنشو ببین این بنر نیستا،پارت خود رمانه😂😭
    Показати повністю ...
    293
    0
    دختره فکر میکنه پسره فارسی بلد نیست ببین جلوش چی میگه🤤🤣👇🏻 - نوشین‌ان طرف خط قهقهه میزد. - ژرفا خیلی هیزی. خوبه پسر نشدی. نیشم را باز کردم. - به خدا نصف جذابیت تورلیدری توی هیزی به این‌خارجیاست. خیلی لعنتین... ببین امروز پرستو دختره نچسب و عملی دانشگاه رو دیدیم توی کاخ گلستان. لوکاسم‌همون لحظه یهو گف dear Zharfa (ژرفا عزیزم) برگای پرستو درجا ریخت. حالا عزیزم تیکه کلام‌این بیچارس. شلیک‌خنده نوشین به هوا رفت... لوکاس که از گرفتن عکس فارغ شد، به سمت من برگشت و من‌ نیشم را جمع کردم. - Do you have water ? (آب داری؟) کمی جدی شدم و ابرو بالا انداختم. - no. لوکاس سری تکان داد. - I'm going to drink water until your business call is over. ( من میرم‌اب بخورم‌ تا تماس کاری‌ تو تموم میشه.) اوکی ای گفتم و او که رفت روی نیکمت چهارزانو نشستم و بقیه ماجرا را با آب و تاب به نوشین آن طرف خط توضیح دادم. - اینقدر جذابه نوشین‌... اینقدر جنتلمنه... بعد لارج هااا همینطور پول خرج میکنه...تصورم راجع به کاناداییا داره عوض می‌شه. کاش همین ایران می‌موند مخشو می‌زدیم. گفت مجرده، حیف دخترای کانادایه به خدا.... لبخند گشادی زدم و پاهایم را روی نیمکت تاب دادم. - الان بهش گفتم من تماس کاری دارم، دارم با تو حرف میزنم. نوشین نچی کرد. - خیلی یزیدی. دروغ نگو بهش. ابرو بالا انداختم. - کجای کاری... گفت بهترین‌خواننده ایرانی کیه؟ خیلی جدی گفتم‌ شماعی‌زاده... خیلی حال داد.🤣 نوشین از خنده ریسه رفت و خودم‌هم‌ از خنده دل‌درد گرفته بودم. میان‌ خنده‌ها‌یم به گمانم صدای لوکاس را شنیدم. - عمت رو مسخره کن. ولی قطعا توهم‌ بود. باز با شک به عقب برگشتم و لوکاس را دیدم که تکیه دیوار و دست در جیب ایستاده بود. لبخند مضحکی زدم و گیج‌پرسیدم. - do you drink water? (اب خوردی؟) لوکاس تکیه از دیوار گرفت و لبخند روی لبش کش آمد. - اره عزیزم. مانند سکته‌ایا نگاهش کردم. این الان‌فارسی حرف زد؟ بدون هیچ لهجه‌ای؟ نوشین پشت‌ گوشی الو الویی گفت و من که دستانم سر شده بود گوشی را پایین آوردم و قطع کردم. با لکنت لب زدم. - ت...تو... فارسی...بلدی؟ لوکاس تک‌خنده ای کرد. - اره. به سمت من چشم ریز کرد و با نمک گفت: - الان ناراحتی که تمام‌این چند روز حرفات رو میفهمیدم؟ چیز بدی نگفتی که هر مردی ارزوشه بشنوه که هیکلش سکسیه و دخترا دوست دارن لختش رو ببینن... مخصوصا اگر اون‌دختر ژرفا صدر، دختر حاج‌ محسن‌ صدر باشه.🔥 پلکم با تیک عصبی پرید. باورم‌نمیشد او به این روانی فارسی حرف بزند. لوکاس دستش را جلو چشمانم تکان داد و خندید. - اینقدر فارسی حرف زدن برات عجیبه؟ اگر بفهمی من کلا ایرانیم اما کانادا زندگی می‌کنم چیکار می‌کنی؟ مرگ را جلوی چشمانم دیدم. این مرد تمام‌ این 5 روز فارسی می‌دانست و من‌جلویش هر مزخرفی را گفته بودم... آن هم‌ هر کسی نه... من... دختر حاج محسن صدر.... ۲۵ سال به هیچ‌پسری رو نداده بودم و حالا.... جیغی کشیدم و قهقهه لوکاس بالا رفت... حالا که بی آبرو شده بودم، من این پسر را میکشتمممم..... وای مردممممم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ژرفا محشرهههه محشر🤣🤣🤣🤣🤣🤣 سلطانی سوتی و گاف ایرانه از دست کاراش دلدرد میگیرین این بالایی فقط یکیشه😂😂😂😂😂😂 شهریارکاویان، مرد جذابی که بعد 17 سال دوری اجباری از ایران با اسم‌ مستعار #لوکاس‌هیل#لوکاس‌هیل و شناسنامه‌ای کانادایی به ایران برمی‌گرده تا از کسایی که توی گذشته‌اش مقصر بودن، انتقام بگیره و توی روز اول با تورلیدری به اسم ژرفا صدر آشنا میشه و این آغاز یه کلکل و زندگی جدیده🤣🤣 بچه ها در ضمننن این رمان جزء معدود رمان هاییه که تنها با 17 پارت اولش، قرارداد #چاپش#چاپش بسته شده و به خاطر موضوع جدید و ممنوعه‌اش سر و صدا زیادی توی تلگرام به‌پا کرده و حتی از بالا اخطار فیلتر گرفته🔞 برای همین‌امروز آخرین تبلیغشونه و فردا خصوصی میشه✅👇🏻
    Показати повністю ...
    چله نشین تاریکی | فاطمه غفرانی
    °|بـــســم رب الـقـلـم|° نویسنده~[ فاطمه غفرانی] °•پارت گذاری: هرروز•° خالق اثار💫: یادگاری از گذشته(فایل فروشی) تابوصورتی(در دست چاپ) طرار(فایل فروشی ) چله نشین تاریکی (درحال تایپ...) 📌به احترام انسانیت کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع
    211
    1
    خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    839
    0
    پارت جدید بالاتره
    936
    0

    AnimatedSticker.tgs

    1 001
    0
    - آقا میدونم نباید تو کارای آقازادتون دخالت کنم ولی تو سطل زباله‌ی اتاقشون پر از کاندومه! تنها سر تکان داد و بدون حرفی سمت اتاق رادمان راه افتاد. با چه کسی در این خانه رابطه داشت که سطل زباله ش باید پر از کان... دستی به ریش‌هایش کشید و لعنت بر شیطانی زیر لب گفت. - رادمان؟ در را باز کرد و داخل اتاقش رفت. خواست دوباره پسرش را صدا بزند که با صدایش از داخل حمام گوش‌هایش تیز شد. - شل کن تا کمتر اذیت بشی! ابروهایش از حرفی که شنیده بود بالا رفت. پس واقعا خبری بود. روی تخت نشست و منتظر شد تا مچ رادمان و آن دختری که به خودش جرات داده و زیر خواب پسرش شده را با هم بگیرد. به تمام کارکنانش گفته بود که حق ندارن با پسرش وارد رابطه شوند. چه کسی بود که انقدر جرات از خودش نشان داده بود؟ در حمام باز شد و رادمان بیرون آمد. پوزخندی زد و گفت: - بالاخره کارت تموم شد؟ خوب خودتو خالی کردی؟ نگاه‌ش به پشت سر رادمان افتاد و خواست حرفی بزند که با دیدن گلبرگ عصبی ایستاد. صدای گلبرگ بود که تمام حمام را پر کرده بود؟ کسی که با پسرش رابطه جنسی داشت، دخترخوانده‌ش بود؟ نه یکی از مستخدمین! گلبرگ حوله‌ی تنش را محکمتر چسبید و با رنگ پریده به خسروخان نگاه کرد. نفس کشیدن را حتی از یاد برده بود. - پس کسی که پسر منو رِ به رِ ارضا میکنه، تویی! نگفته بودم حق ندارین به هم نزدیک بشین؟ حالا کارتون به جایی رسیده که با هم سکس می‌کنید؟ رادمان یک قدم به جلو برداشت و خواست حرفی بزند که فریاد کشید: - حرفی نشنوم. باید عقد کنید. همین الان عاقد رو میگم بیاد. - ولی بابا من نمیخوام ازدواج کنم! پوزخند عصبی زد و سمتش رفت. خیره شد در چشم‌های نافذ پسرش و سیلی در گوشش خواباند. - وقتی پاشو به تختت باز کردی و چپ و راست زیر خواب خودت می‌کردیش باید به اینجا فکر می‌کردی! تا حامله‌ش نکردی باید به عقد هم در بیاید.
    Показати повністю ...
    1 305
    2
    -آن چیست که تخم دارد اما پرنده نیست، مار هست اما خزنده نیست، میله نیست اما پرده می‌زند.🔞 رباب با چشمانی گرد شده به من نگاه می‌کرد. خندیدم. -خب بگو دیگه رباب جون… چیستانه. لب گزید‌ و لپ‌هایش سرخ شد. چارقدش را جلو کشید. -حیا کن دختر این چیزا چیه میگی؟! بی مقاومت خندیدم و قری به سرم دادم و به موهای بلندم پیچ و تابی دادم. -رباب جون یه امروز پسر بدخلق شما نیستا…بدو بگو چی میشه خب یکم شیطنت که به جایی برنمیخوره. -ببخشید میون چیستانتون برگشتم… رباب شناسنامه منو ندیدی؟ وحشت زده سر جا خشک شدم. صدای سهند بود. رباب هل شده گفت: -چ…چرا تو اتاقه… الان میرم بیارم. و به دنبال این حرف با سرعت از پذیرایی بیرون رفت. صدای پای سهند روی سرامیک های خانه اکو میشد. سایه اش که روی صورتم افتاد، نفس در سینه ام حبس شد و زمزمه اش، تیر خلاصی بر نفس هایم بود. -موقعی استخدامت کردم نگفته بودی اینقدر چیستان بلدی که‌ به‌ مادر پیر من بگی کوچولو. چشمانم روی هم افتاد و سرش نزدیک تر امد. -ادامه چیستانت رو میخوای من‌ ادامه ‌بدم؟ لبم را محکم به دندان گرفتم. این روی شیطنت امیزش را ندیده بود مه به لطف گاف خودم انلاک شده بود. -مثلا سوراخ‌ میکنه اما مته نیست، میسوزونه اما آتیش نیست، آب میده اما شلنگ‌ نیست، سفته اما چوب نیست. حالا چیه؟ گونه‌هایم انگار آتیش گرفته بود که اینطور میسوخت. -حالا تا اینجا اومدیم، باید خودت جواب بدی تا اجازه ادامه‌ کارتو‌ داشته باشی. رنگ از چهره ام‌ پرید و‌ ترسیده ‌نگاهش کردم و نالیدم. -سهندخان… سری به دو طرف تکان داد. -یا اسمشو بگو یا بهش اشاره کن… زودباش وقت تنگه تا رباب میاد وقت داری این شغل رو برای خودت حفظ کنی. لبم را آنقدر محکم گزیده بودم که طعم شوری خون ‌را در دهانم‌ احساس می‌کردم. مردد مانده بودم‌که پچ زد. -دست بذار روش… حیران در چشمانش زل زدم. -سهند… -ه…هیس… دست بذار روش. قلبم آنقدر تند میتپید که صدایش گوش خودم کور کرده بود. با تنی گر گرفته سر پایین انداختم. به برجستگی روی شلوارش خیره شدم و لعنت به من که خودم این بازی خطرناک را شروع کرده بودم. دست لرزان و یخ زده ام را بالا آوردم و روی برجستگی زیر شلوارش گذاشتم. از گرمی‌اش کف دستم گرم شد و پچ پچ گرم و پر حرارتش، جان از تنم برد. -همینی که دستتو گذاشتی روش می‌خوادت… مخصوصا با این‌ موهای بلند و سوتین سرخی که از زیر تیشرت نازکت توی چشم میزنه… امشب بعد‌ خوابیدن رباب نوبت سر زدنت به اتاق منه. با یاداوری لباس تنم وحشت زده هینی کشیدم و سهند با چشمانی شیطنت آمیز نگاهم‌کرد. صدای رباب از دور می آمد که خبر از پیدا شدن شناسنامه‌ میداد. هنوز در تعلل فرار بودم که به یک باره صورت سهند جلو آمد و گونه ام داغ شد و با صدای متحیر رباب به یک‌ باره زیر پاهایم خالی شد. -تو چیکار کردی سهند؟؟؟!!! 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 داره دختره رو بوس میکنه که یهو ‌مادر مذهبیش سر می‌رسه و توی پارت بعدی مجبورشون میکنه تا…🔞
    Показати повністю ...
    سَرو | فاطمه غفرانی
    ✨بسم رب القـلم✨ نویسنده~[ فاطمه غفرانی] آثار دیگر نویسنده و خرید آنها: @novelghofrani 🧡به احترام انسانیت، کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع
    385
    1
    ⁠ - میشه من پشت بازوهات قایم بشم؟ آخه شونه‌هات خیلی بزرگه، این طوری خانوم بس نمیتونه اذیتم کنه. روی تخت می‌چرخد و رو به سمت زن پانزده ساله‌اش می‌کند. - خانوم بس اذیتت میکنه؟ دخترک لب‌های لرزانش را تکان می‌دهد و می‌گوید. - آره وقتی نیستی، خانوم بس بهم غذا نمیده هر چیم میگم بچم گشنه میمونه میگه زن خونبس که وارث به دنیا نمیاره. فکش از این زورگویی‌های مادربزرگش قفل می‌شود و دستش را دور کمر او می‌اندازد و به خود نزدیک می‌کند. - خانوم بس میگه زَن که سر خون اومده فقط به زیر شکم آقا برسه، نه این که توله پس بندازه و شکمش بالا بیاد. از این هم ظلم و ستم دست‌هایش مشت می‌شود، در این چهار ماهی که پیش نامزدش بود چه بر سر زن زورکی خونبس آمده؟ - همیشه که شما هستید من پشت بازوهاتون قایم میشم خانوم بس کاریم نداره ولی... صدای هق‌هق آرامش بلند می‌شود با بغض اشک‌هایش را پاک می‌کند. - ولی شما که میرید پیش مهنا خانوم، ملک بانو و خانوم بس بهم غذا نمیدن، چندباریم قابله آوردن بچم بندازن، میشه اینا رو به خانوم بس نگید. بفهمه من میکشه! چه غلطی می‌کردن؟ بچه‌ او را می‌خواستند سقط کنند؟ بچه‌ی هاووش را؟ هاووش جهانشاه مالک تمام زمین‌های برنج؟ با شتاب روی تخت می‌نشیند که ساعت رولکسش به موهای بلند و مواج دخترک گیر می‌کند و صدای جیغ درد مندش بلند می‌شود. - آقا ببخشید... ببخشید دیگه نمیگم تور خدا نزنید. سرم درد میکنه آخ! از این همه ترس و دردی که در صورت دختر پانزده ساله هست دلش به درد می‌آید و دستی به موهای او می‌کشد. - هیش نبات، چیزی نیست دختر، نمیخوام بزنمت فقط موهات به ساعتم گیر کرده. با دست دیگر سر نبات را از ساعتش جدا می‌کند، عموی این دختر خواهرش را بی‌آبرو کرده بود احمد را کشته بود اما او که گناهی نداشت. - نمیزارم کسی اذیتت کنه. مثل جوجه‌ی رنگی بین دست‌های تنومند هاووش می‌لرزد. - دلـ... دلم هفته پیش آلوچه میخواست. من خودم یکم پول دارم میشه برام بخری؟ از حرف دختری که زنش بود اخم در هم کشید، کل میوه‌ مملکت دستش بود و حالا زنش برای یک آلوچه دلش له‌له می‌زند؟ عصبی او را محکم‌تر در آغوش میگرد. - از این به بعد دلت هر چی میخواد به خودم بگو، دیگه نمیزارمت اینجا! با خودم میبرمت شهر! وحشت زده سرش بالا می‌آید و با بغض و خجالت می‌پرسد. - پیش مهنا خانوم؟ بی حرف موهای دخترک را نوازش می‌کند و سر تکان می‌دهد. - پیش خودم، کسیم حق نداره حرفی بهن بزنه. با پایان جمله‌اش لب‌هایش را محکم رو لب‌های نبات می‌کوبد، این دختر خونبس شیرین بود. خیلی خیلی شیرین... هاووش جهانشاه🔞 بهش میگن تخمِ بی بسم‌الله! چون معلوم نیست پدرش کیه! اومده برای انتقام از مردی که باعث شده زندگیش به هم بریزه! اون مرد چیزی نداره جز یه دختر کوچولوی ریزه می‌زه! همونی که از بچگی عاشق هاووش بوده! یه شب تو مستی به کرانه کوچولو نزدیک میشه و باهاش رابطه داره دختر کوچولو حامله می‌شه و....
    Показати повністю ...
    967
    1
    پسره داره کارای خاکبرسری می کنه و خبر نداره دختری که باهاش لجه با دوستش تو خونه اش قایم شده😂😭 -یا موسی ابن جعفر،پریسا این دیگه داره از روی شلواری چیزی می کنه. -بی شرف چطوری همچین چیزی میگی وقتی فقط صدا هست و تصویر نیست؟ دهنم را برایش کج کردم و وقتی صدایِ ناله و خاکبرسریشان اوج گرفت،محکم مشتی به پریسا کوبیدم و با حیرت گفتم: -هییییییییییییییین،یا زینب کبرئ،معلوم نیست از کجا داره میره تو. خاکبرسرش پریسا،این داره مثل سگ دختره رو پاره می کنه که داره صدایِ خر در می... -خفه شو آمین،خدایا خفه شو. با دستانش دهانم را گرفت و ترسیده گفت: -خدایا اگه بفهمه ما اینجاییم بیچارمون می کنه. -چقدر بدبختیم ما،در عمر ستم کش سینگلیمون خدا بهمون لطف کرده داره برای ماهایی که دسته خر رو از دسته تبر تشخیص نمیدیم به فیلم فول اچ دی با مضمونِ "چگونه بزنیم پارتنرمان صدای خر در بیاورد؟" رو مستقیم جلومون گذاشته بعد ماها اینجا قایم شدیم داریم مثلِ سگ می لرزیم؟تا کی قراره بدبخت بمونیم خدایا؟ محکم به سرم کوبید و مرا سمتِ در کشید: -خفه شو،خفه شو. همانطور که سمتِ در کشیده می شدم گفتم: -پریسا خدایی احتمالش هست منم از این صدا در بیارم؟من دست بهم می زنن انقدر صدایِ با ناز در میارم آخه؟بیشتر انگار خر داره زجه می زنه و... پریسا به قدری عجله داشت که منی که مثلِ جنازه روی زمین می کشید را به دیوار کوبید و پایم به قرنیزِ گوشه دیوار گیر کرد و بعد... با صدایی مانندِ بمب رویِ زمین لیز خوردم همانطور که داد می زدم "یا پیغمبرررررررررررررر"  با ماتحت رویِ زمین خوردم. زمینِ خوردن من،با جیغِ پریسا و قطع شدن صدایِ خاکبرسری همزمان شد. همان لحظه،او با چهره ای کاملا عصبی و گیج و سینه ای که بخاطر نفس نفس زدن ها به شدت بالا پایین می شد،واردِ سالن شد. شلوار راحتی و بلوزِ گشاد سفیدی تنش بود و مشخص بود اولین چیزی که دم دستش بوده را تن زده. نگاهش،کمر به قتلم بسته بود. حتئ پریسا را نگاه نمی کرد و گویی همه چیز را از منِ بدبخت می دید. چهرهِ سرخ و عصبی اش باعث شد دردِ ماتحت را فراموش کرده و آب دهانم را به سختی قورت دهم و تته پته کنان بگویم: -سلام خداقوت. خسته نباشید برادر. قدر لحظه ای،چشم های این یبس برق زد و لب هایش کش آمد اما به سرعت همه چیز محو شد و با صدایِ گرفته و خشنی گفت: -فقط پنج دقیقه وقت داری توضیح بدی اینجا چی کار می کنی! خیلی دلم می خواست بگویم "مثلا پنج دقیقه بشه،شیش دقیقه چی میشه؟" اما خب جانم را که از سر راه نیاورده بودم. نفسی گرفتم و به سختی گفتم: -ما داشتیم از پشت درهای بسته،علمِ زارتان زورتانِ عملی رو یاد می گرفتیم. پریسا قطره اشکی از چشمش چکید و محکم با دستش دهانم را گرفت و با لحنی شرمسار گفت: -بخدا باور کنید قصدِ مزاحمت نداشتیم. باور کنید سوتفاهم شده. و مرا بلند کرد. ماتحتم شکسته بود. به سختی برخاستم و رویِ پاهایم قرار گرفتم.  مردک همچنان عصبی مارا نگاه می کرد و شاید دلش به حال اشک های پریسا سوخت که گفت: -اشکالی نداره. می تونید برید. -حتما،حتما. لحظه آخر قبل از اینکه در بسته شود،به سمت آن خوشگل پسر که با کلافگی دستی بینِ موهایش می کشید برگشتم و گفتم: -اجرکم عند الله،شما خیلی زیبا می نوازی ها. 😂اگه قصد دارید پاره بشید،این رمانو از دست ندید که یه دختر سلیطططططه داره که به پسره بعد این پارت میگه خوشنواز😂😭
    Показати повністю ...
    641
    2
    .
    3 348
    16
    خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    2 343
    0
    #پارت593 بی جان تر از این هستم که خیلی سرپا بمانم. به مریم اشاره می کنم که صندلی برایم بیاورد: - هر چی یادته بزن. مثل دختربچه ها ذوق کرده: - باشه باشه. فقط نخندین من خیلی ناشی ام. صدای نواختن پیانو در خانه کوچک من پخش می شود. خانم سپیدار بازوی مرا می گیرد و با بغض زمزمه می کند: - ممنونم پسرم. مریم با یک صندلی از آشپزخانه می آید. هنوز عصا در دست می گیرم اما خیلی بهتر راه می روم. با تکیه به عصا وزنم را روی صندلی می اندازم. ونوس پشت به ما نشسته. چند بار اشتباه می کند و از اول می زند. عشق باهوش و با استعداد من خیلی زود ملودی و ریتم را به خاطر می آورد. خوشبختی یک واژه چند پهلو و هزار بعدی است که هرگز یک معنای ثابت ندارد. برای یکی مثل علی، دو دره بازی و قدرت نمایی است. برای من تماشای ونوس است و حس فوق العاده اینکه با حمایت من توانسته خود واقعی اش را به نمایش بگذارد. پر از غرورم وقتی صدای آواز خواندن ونوس همراه ریتم آکوردهای کوتاه پیانو را می شنوم: - خدا گریه مسافرو ندید. دل نبست به هیچ کس و دل نبرید. آدم ها برای دوری از دیار. جاده رو برای غربت آفرید. صدایش بالا می رود. مو به تن همه راست می کند: - جاده اسم منو فریاد می زنه. میگه امروز روز دل بریدنه. کوله باری که پر از خاطره هاست. روی شونه های لرزون منه... خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    Показати повністю ...
    4 090
    24
    #پارت592 می دانم! من ونوس را دوباره به خانواده اش برگردانده ام. ونوس را از زنده به گور شدن نجات دادم. پدر و مادرش آدم های آرام و کم توانی هستند. شجاعت کافی برای حمایت کردن از یک دانه دخترشان را نداشتند. من ونوس را دزدیدم و آزادش کردم. ونوسی که بردم یک زن مچاله و داغون بود. فرشته ای که جلوی پیانو از خوشحالی شکلک در می آورد همان است که پدر و مادرش ساخته و پرورده بودند: - گریه نکنین خانم سپیدار. اشکاتون رو نگه دارین که قراره ونوس برامون پیانو بزنه. ونوس هول زده جیغ می زند: - وای نه. یادم رفته. باید تمرین کنم. مادرش تعجب کرده: - مگه ونوس بلده؟ لبخندی به رویش می زنم. نگاهم را به سمت ونوس می کشم: - به من بدهکاری ونوس خانم. این هفته که کارای عقدمون تموم شد باید بکوب بشینی سر تمرینات چون من برات نقشه دارم. خبر دارد برای یک مسابقه ثبت نامش کرده ام: - عمرا جلوی اون همه آدم بخونم. خانم سپیدار دوباره می پرسد: - ونوس بلدی پیانو بزنی؟ تشویق می شود کمی بنوازد. مهوش خانم طوری به ونوس آموزش داده که نهایتا یک ملودی را به صورت خیلی مبتدی می تواند اجرا کند. تمام مدتی که با هم کار می کردند تماشاچی دیگری جز من نداشت. ترانه دیگری را هم یادش داده بخواند و آکورد بگیرد. وقتی پشت پیانو می نشیند استرس دارد: - وای همه چی یادم رفته. خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    Показати повністю ...
    4 975
    22
    خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    5 252
    0
    #پارت591 اتاق خواب از لحاظ ظاهری فرقی نکرده. فقط روی میز آرایش تعدادی از لوازم ونوس دیده می شود. عطرش را بر می دارم و بو می کشم. چقدر دلم برایش تنگ شده؟! نیما با ظرف های کثیف به سمت آشپزخانه می رود که صدایش می زنم: - اگر کوفت کردی بعدش لپتاپ منو بیار. با دهان پر می گوید: - جون خودت ونوس ممنوع کرده. ما رو تو دردسر ننداز. از کی همه به حرف ونوس گوش می کنند و کسی به دستورات من اهمیتی نمی دهد؟ این چه وضعش است؟ سه روز کذائی طول می کشد تا خانم ها بالاخره به دکوراسیون خانه رضایت می دهند. در این سه روز مثل جنازه از روی تخت به روی کاناپه منتقل می شوم. تمام بدنم یک باره آتش می شود و بعد لرز می کنم. ونوس تا وقتی در خانه مشغول چیدمان است یک لحظه دست از رسیدگی کردن به من بر نمی دارد و همین احترامش را پیش خانواده ام هزار برابر کرده. پیانویی که برایش سفارش دادم روز آخر می رسد. از ذوقش جلوی همه بغلم می کند: - خیلی دوسش دارم. خیلی دوسش دارم. من خوشبخت ترین مرد روی زمینم. دست دور کمرش حلقه می کنم: - باشه زیاد بپر بپر نکن. مادر ونوس با چشم های خیس از اشک خودش را به ما می رساند. صبر می کند تا ونوس عقب برود. دستش را که به سمتم دراز کرده می گیرم. بغضش می ترکد: - نمی دونی چقدر دخترمو خوشحال کردی. نمی دونی این کارت چه ارزشی پیش ما داشت. خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    Показати повністю ...
    5 480
    25
    خرید فایل کامل رمان شراب فقط با ۳۰هزارتومان 6274121197351174 به نام بهروز فرجی بانک اقتصاد نوین
    6 110
    2
    Останнє оновлення: 11.07.23
    Політика конфіденційності Telemetrio