#جانانجان183
مژه های بلندش زیر نور خیلی کمی که از بیرون میومد سایه انداخته بود روی صورتش.
لبهای سرخ و کوچیکش نیمه باز بود و این نشونه ی درد داشتنش بود. خوب یادمه واکنش هاشو موقع درد کشیدناش. جزء به جزء...
نگاهمو از لبهاش سوق دادم رو گردن سفید و خوش تراشش که تو تاریکی هم برق میزد. پایین تر رفتم و رسیدم به سر سینه هاش که از زیر ملحفه یکمی پیدا بود.
دست بردم ملحفه رو از روش کنار بزنم که ناله ی آرومی کرد.
تو خواب و بیداری بود انگار. اثر دارو داشت از بین میرفت.
نگاهی به سرنگ تویه دستم انداختم و زیر لب گفتم: بازم به خواب نیاز داری شیدا.. هنوز زوده برای بیدار شدن. تشنه ام...
پنبه الکل یبار مصرف رو باز کردم و پوستشو انداختم رو پاتختی. محافظ سوزن رو هم دراوردم و انداختم کنارش که از صداش باز زیر لب ناله ایی کرد.
باید زودتر انجامش میدادم. نمیخواستم بترسونمش... فعلا زود بود برای اینکه بترسه و وحشت کنه. نمیخواستم آسیبی ببینه...
خم شدم کنارش و دستشو از زیر ملحفه کشیدم بیرون که یکی از سینه های لختش هم نمایان شد.
این دختر اگه سالهاهم زیرم بود و سالها هم بهش دست میزدم و باهاش ور میرفتم باز هم حتی دیدنش داغم میکرد.
ولی دیگه سالها بود که یاد گرفته بودم خودمو کنترل کنم و در حدی پیش برم که با جونش بازی نکنم و مواظبش باشم.
نگاهمو از سین*نه ی لختش گرفتم و پنبه الکل رو مالیدم به ساعدش... سر سوزن رو گذاشتم رو دستشو آروم سوزنو فرو کردم داخل دستش که آهی گفت و خواست دستشو بکشه که محکم نگهش داشتم...
_هیششش.. تمومه عشقم.. دیگه راحت میخوابی و دردی رو حس نمیکنی. نه وحشت میکنی و نه دردی رو حس میکنی. یه خواب آروم و سنگین تا وقتی که من بخوام بیدار نمیشی...
دارو رو تزریق کردم و قبل از اینکه سوزن رو خارج کنم خم شدم رو لبهای نیمه بازش رو بوسیدم و زمزمه کردم: بخواب عشقم... باید آروم آروم بفهمی تا اذیت نشی و نترسی... دیگه هیچی شبیه گذشته نیست...
Показати повністю ...