Xizmat sizning tilingizda ham mavjud. Tarjima qilish uchun bosingEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Kanal joylashuvi va tili

auditoriya statistikasi آکادمی جام

 @JaamAcademy  در جستجوی آگاهی و معنا ارتباط با ادمین:  @Mm_135  
23 285-325
~8 836
~8
16.03%
Telegram umumiy reytingi
Dunyoda
18 905joy
ning 78 777
Davlatda, Eron 
2 996joy
ning 13 357
da kategoriya
423joy
ning 2 067

Obunachilarning jinsi

Kanalga qancha ayol va erkak obuna bo'lganligini bilib olishingiz mumkin.
?%
?%

Obunachilar tili

Til bo'yicha kanal obunachilarining taqsimlanishini bilib oling
Ruscha?%Ingliz?%Arabcha?%
Kanal o'sishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Kanalda foydalanuvchining qolish muddati

Obunachilar sizning kanalingizda qancha vaqt turishini bilib oling.
Bir haftagacha?%Eskirganlar?%Bir oygacha?%
Obunachilarning ko'payishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
💠⭕️نقاشی که یک شهر را از جنگ نجات داد! سال ۱۹۴۴ میلادی در روزی از روزهای جنگ جهانی دوم، زمانی که نیروهای بریتانیایی به شهر کوچک و زیبای «سانسه‌پُل‌کرو» در ناحیه توسکانی ایتالیا رسیدند، فرمانده «آنتونی کلارک» در حالی که بالای تپه‌های مُشرف به شهر، سنگر گرفته بود به نیروهایش دستور آتش نداد. فرمانده کلارک، نیروهای بریتانیایی را از حمله بازداشت چون مقاله‌ای خوانده بود از نویسنده مشهور هم‌وطنش آلدوس هاکسلی که نوشته بود نقاشی (فرسکو) «رستاخیز» اثر «پی‌یرو دِلا فرانچسکا»، نقاش دوران رنسانس بر دیوار تالار شهر «سانسه‌پُل‌کرو» در ایتالیا «بهترین تصویر دنیاست.» فرمانده کلارک نمی‌خواست سربازانش به «بهترین تصویر جهان» آسیبی برسانند. کنجکاوی این فرمانده ارتش در مورد هنر و عطش او برای دیدن این نقاشی باعث شد گلوله‌ای به سمت شهر شلیک نشود و به آرامی و کمترین خشونت شهر را تصرف کنند و یک راست بروند جلوی نقاشی «رستاخیز» تا این اثر هنری را همراه با سربازانش از نزدیک ببینند. کسی چه می‌داند، شاید اگر فرماندهان نظامی یا حاکمان، خلبان‌های جنگنده، رهبران و سیاست‌مداران از این جور مقاله‌ها بیشتر می‌خواندند یا اصلاً کششی به سمت هنر داشتند یا به جای متخصص‌شدن در زمینه چگونه آتش‌سوزاندن و چطور فریب‌دادن و قلدری‌کردن و چه‌جور تصاحب‌کردن شهر و کشور و آدم‌ها و ویرانه‌ساختن از آبادی‌ها، به کسی، چیزی، ایده‌ای، متفکری، اندیشه‌ای، اثری، فلسفه‌ای یا جمله‌ای در زمینه هنر علاقه‌ای داشتند، آن‌وقت فِرت و فِرت گلوله و بمب و موشک روی سر شهرها نمی‌ریختند و قبل از لت‌وپار کردن شهر و آدم‌ها و کشتن و با خاک یکسان‌کردن، اول یک سَری به آنجا می‌زدند شاید آنجا هم «بهترین تصویر دنیا» را داشت. نقاشی: «رستاخیز» اثر «پی‌یرو دلا فرانچسکا»، دوران رنسانس، ۱۴۶۰ میلادی؛ اشاره به نام شهر (به معنی آرامگاه یا قبر مقدس) و برگرفته از دو یادگار از دو زائر در قرن نهم میلادی‌‌ است. تصویر عیسی مسیح بر روی نشان شهر هم وجود دارد. (رفرنس: ) 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: در نگاه معنوی هیچ امر خوب یا بدی در این جهان گم‌شدنی نیست. ادیان آسمانی آمده‌اند که بگویند هر چه می‌کنی خواهی دید. حتی در آیات آسمانی آمده است که در حد یک ذره ناچیز! ما هر کاری که می‌کنیم ولو کوچک و بی‌اهمیت اگر به یکی از این سه ختم شود: زیبایی، نیکویی، دانایی. روزی روزگاری اثر خود را در جهان هستی خواهد گذاشت. بگذارید با مثال‌هایی ساده و دم‌دستی این‌ها را توضیح دهیم: ◻️شما یک گلدان شمعدانی زیبا می گذارید جلوی پنجره خانه‌تان (کنشی معطوف به زیبایی). همان گلدان شمعدانی زیبا می‌تواند حال یک رهگذر را عوض کند. سپس وارد خانه می‌شود. مادرش/همسرش/فرزندش را مشتاقانه می‌بوسد و برایش یک شعر زیبا می‌خواند و شما روح‌تان هم بی‌خبر است. ◻️شما همراه با یک نفر سوار اتوبوس می‌شوید. سر صحبت باز می‌شود، او از سختی روزگار می‌نالد و سخت ناامید است. شما برایش خاطره‌ای از تجربه شخصی خودتان یا فرد دیگری را می‌گویید که در سخت‌ترین شرایط نه دل به ناامیدی داد و نه تن به شرافت‌فروشی؛ و چندی بعد روزگار گونه دیگری می‌چرخد(کنشی معطوف به دانایی). او از اتوبوس پیاده می‌شود. پیش از آن قصد داشت که کسی را به قصد انتقام به قتل برساند اما از این کار منصرف می‌شود. ◻️شما در حال رد شدن از خیابان هستید، پسری ده ساله را می‌بینید که در حال جمع کردن زباله‌هاست. بر می‌گردید داخل ماشین‌تان. یک بسته خوراکی و یک کتاب را که برای فرزندتان خریده بودید از داشبورد بر می‌دارید. او را به مهربانی صدا می‌کنید. دستی روی شانه‌هایش می‌زنید. به او می‌گویید خدا قوت. به او خوراکی را می‌دهید و می گویید این‌ها را برای پسر خودم خریده بودم، اما فکر می کنم تو شایسته‌تری برای دریافت این کتاب و کیک. از اینکه برای کسب درآمد تلاش می‌کنی باید به خودت افتخار کنی. فقط یادت باشد که حتما درس هم بخوانی (کنش معطوف به نیکویی). او که از زندگی متنفر است اکنون نگاه دیگری به خودش و زندگی دارد. شاید من و شما اکنون در حال نجات دادن یک شهر باشیم ولی خودمان حواس‌مان نیست. کنش‌های معطوف به نیکویی، دانایی و زیبایی روزی به بار خواهند نشست. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
3 437
108
💠⭕️وقتی ناخواسته احمق می‌شوی دکتر سندهیل مولای‌ناتان استاد علوم رفتاری دانشگاه شیکاگو ما از کشاورزان هند وقتی محصول‌شان را تازه فروخته و پول داشتند، یک آزمایش هوش گرفتیم. آزمایش دوم آخر سال بود که پول‌هایشان را خرج کرده و معمولا در بدهکاری و قرض بودند. آی‌کیوشان ۱۰ تا فرق می‌کرد. همان آدم وقتی پول در جیبش بوده، ۱۰تا باهوش‌تر بود و این شوکه‌کننده است. ۱۰ تا در آزمون هوش فاصله بین متوسط تا تیزهوش است. یک اثر فقر بر مغز از بین‌بردن «خودکنترلی» است. مولای‌ناتان می‌گوید: ما در رفتار اقتصادی-اجتماعی فقرا یک چیز تکرارشدنی می‌بینیم. رفتار خوب دارند و ناگهان یک رفتار اقتصادی انفجاری و غلط می‌کنند. مثلا پس‌انداز اندک‌شان را یک‌جایی صرف می‌کنند که خیلی غلط است و پول شان از دست می‌رود. چرا؟ تصور کنید در مغز ما یک عضله خودکنترلی وجود دارد. ما دایم خودمان را کنترل می‌کنیم تا زیاد خرج نکنیم، تصمیم غلط نگیریم و... برای فقرا این عضله حتی در خرید خواربار و مایحتاج زندگی  آن‌قدر کار می‌کند تا خسته می‌شود و از یک‌جا دیگر مغز را عملا رها کرده و کنترل نمی‌کند. برای همین تصمیمات انفجاری می‌گیرند. آدم‌ها در زندگی برای رسیدن به جایگاه خوب باید خطا کنند و در عین‌ حال اصلاحش کنند و باز خطا-اصلاح کنند تا به هدف خود برسند. من و شما در فرایند زندگی‌مان خیلی اشتباهات کرده‌ایم که بعدا اصلاحش کرده‌ایم. اما این امکان را طبقه اقتصادی‌مان که متوسط بوده به ما داده تا تصحیحش کنیم. فقرا امکان تصحیح اشتباهات‌شان را ندارند. یعنی گشودگی در زندگی‌شان خیلی کم است. اگر یک تصمیم غلط بگیرند، امکان اینکه بتوانند دوباره این مسیر را طی کنند، ندارند. یک اشتباه می‌تواند به معنی پایان کار آن‌ها باشد. برای پایان‌نامه دکترایم از بچه‌ها پرسیدم اگر شما در مدرسه تنبیه فیزیکی شوید، واکنش‌تان به آن چیست؟ ۹۳٪ بچه‌های طبقه متوسط گفتند این غیرمنصفانه است. ما برخورد کرده و به مدیر یا خانواده می‌گوییم. ولی فقط ۳۱٪ بچه‌های محروم فکر می‌کردند اگر کتک بخورند غیرمنصفانه است. معتقد بودند حتما ما کاری کرده‌ایم و حتما ایرادی در من هست که شایسته آن تنبیه هستم! شکسپیر می‌گوید: هیچ زندانی به اندازه زندانی که دیوارهایش را نمی‌بینیم، ما را محدود نمی‌کند. وقتی فقر به «درماندگی آموخته‌شده» تبدیل می‌شود یک زندان با دیوارهای نامرئی می‌سازد. در یک آزمایش معروف درباره تاب‌آوری به یک‌سری آدم، شوک‌هایی وارد می‌کردند. برای بعضی یک دکمه برای توقف وجود داشت، در مورد گروهی دیگر هیچ دکمه‌ای روی میز نبود. کسانی که دکمه توقف روی میزشان بود تا درد را متوقف کنند، چندین برابر بیشتر تحمل می‌کردند، چون فکر می‌کردند من خودم می‌توانم [درد را] کنترل کنم. ولی آدمی که آن کنترل را نداشت در اولین [فشار] تاب‌آوری‌اش می‌شکست و فرو می‌ریخت. فقر هم دکمه توقف ندارد و تحت شرایط فشار و کمبود، امکان اینکه آدم یک‌جا این دکمه توقف را بزند و متوقفش کند، وجود ندارد. معمولا بدهی‌ها، فشارها و ... پشت هم جمع می‌شود و این تاب‌آوری آن‌ها را کاهش می‌دهد. تاب‌آوری هم بخش مهمی از موفقیت است. ما می‌گوییم آدم‌ها باید پوست‌کلفت باشند و تحمل کنند، ولی کسی که احساس می‌کند کنترلی بر شرایطش ندارد، آستانه تحملش خیلی کم می‌شود.‍ 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: مهم‌ترین آموزه: اگر ما درگیر کمبود باشیم، به این معنی نیست که احمق باشیم بلکه به اندازه دیگران باهوشیم اما قسمت زیادی از ظرفیت ذهن و توجه ما و در واقع پهنای باند ما، درگیر آن کمبود می‌شود. فقر فقط فقر نیست؛ فقر یعنی کاهش تاب‌آوری، کاهش اعتماد به نفس و کاهش خودکنترلی. می‌توانیم این متن بالا را بخوانیم، یک نکته علمی بیاموزیم و بگذریم. اما اگر بخواهیم طبق قاعده طلایی اخلاق عمل کنیم داستان کاملا متفاوت خواهد شد. این قاعده چه می‌گوید: به گونه‌ای با دیگران رفتار کن که دوست داری دیگران در شرایط مشابه با تو همان‌گونه رفتار کنند. یک سوال می پرسیم و خودمان و شما را با این سوال تنها می‌گذاریم و دیگر هیچ نمی‌گوییم: حالا فرض کنید جای شما و آن کارتن خواب، آن یتیم و آن گورخواب یا آن پسر یا دختری که تا کمر داخل سطل آشغال خم شده است عوض شود، آن وقت صادقانه چه انتظاری داشتی؟ آیا الان آن گونه عمل می‌کنیم؟ نویسنده در تلاش است که توجه ما را به سمت تاثیرات منفی فقر ببرد. اما یادمان باشد بسیاری افراد از جوامع فقیر برخاسته‌اند و اکنون به افرادی خودساخته و موفق تبدیل شده‌اند. همچنین کودکان ثروتمند نیز به خاطر اتکا به خانواده ممکن است توانایی‌های خود را از دست بدهند. به عبارت دیگر فقر حتما و الزاما مساوی ناتوانی ذهنی و عملی نیست. خلاقیت بسیاری اوقات در تنگنا و محدودیت‌ها خود را نشان می‌دهد. اما با این حال طبق قاعده طلایی اخلاق، چیزی از مسوولیت اخلاقی ما برای کمک به تهیدستان کاسته نمی‌شود.
Ko'proq ko'rsatish ...
4 343
165
💠⭕️به من نگو دوستم داری! ژاک پره‌ور، شاعر و فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی گفتی که خورشید را دوست داری اما زیر چتر پنهان شدی گفتی که باران را دوست داری اما چترت را باز کردی گفتی که وزش نسیم را دوست داری اما پنجره و درها را بستی گفتی که دریا را دوست داری اما آن را با آلوده کردن از بین می‌بری گفتی که عاشق ماهی‌ها هستی اما آنها را می‌گیری و می‌خوری گفتی که سگ خود را دوست داری اما او را در حاشیه‌ جاده رها کردی گفتی که پرندگان را دوست داری اما آن‌ها را در قفس اسیر کردی گفتی که عاشق حیواناتی اما به شکار آن‌ها رفتی گفتی که عاشق گل‌هایی اما آن‌ها را گرفتی و چیدی گفتی که همسایه‌ خود را دوست داری اما با این حال با او در جنگی کمی بعد، من ترسیدم وقتی که گفتی تو را دوست دارم! (رفرنس: هنوز عشق، گزیده شعر شاعران فرانسه، گردآورنده و مترجم نیما درویش به نقل از کانال تلگرامی ) 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: عشق مساوی عشق نیست. در روانشناسی، در فلسفه و در الهیات تا کنون بیش از ده‌گونه عشق شناسایی شده است از جمله اروس، لودوس، آگاپه، فیلیا، پراگما و ... در بسیاری از این عشق‌ها، هنوز «من» وجود دارد. معشوق (خواستنی)، خواسته می‌شود برای من (نیاز من، خواسته‌های من، علایق من). بنابراین عشق‌ها هم‌ارزش نیستند. حواسمان باشد که چگونه عاشقیم و چگونه عشق می‌ورزیم؟ انسان با عشق ورزیدن است که تعالی می‌یابد به شرط آن‌که درست عشق بورزد. در طب سنتی یک جمله جالب و متفاوت وجود دارد: «به من بگو چه می‌خوری تا بگویم کیستی؟» این جمله در حوزه شفای جسم به کار می‌رود. اما اگر بخواهیم همین موضوع را به شفای جان ببریم داستان متفاوت می‌شود و سوالی مهم‌تر پیش روی ما قرار می‌دهد: «به من بگو به چیزی و چگونه عشق می‌ورزی تا بگویم چگونه انسانی خواهی شد؟». آکادمی جام جستجوی آگاهی و معنا ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
3 413
57
💠⭕️چگونه خودکشی نکنیم! دکتر کلنسی مارتین، استاد فلسفه دانشگاه میسوری، نویسنده و رمان نویس دکتر کلنسی مارتین، نویسنده و فیلسوفی است که تاکنون بیش از دَه بار اقدام به خودکشی کرده، اما هر بار، به دلیلی، موفق نشده است. او امروز خوشحال و شکرگزار است که زنده مانده و همین، دلیلی برای نوشتن کتاب جدیدش بوده. عنوان کتاب جالب است: چگونه خود را نکُشیم! این کتاب شرح احساس دوگانه نویسنده به خودکشی و ادامه زندگی است. او می‌گوید «امیدوارم این روایت‌های صریح از زبان کسی که همواره خودکشی‌گرا بوده بتواند به آن‌هایی که چنین فردی در زندگی خود دارند یا داشته‌اند کمک کند تا هم با او و هم با خودشان مهربان‌تر باشند». آخرین بار، در زیرزمین خانه و با قلاده سگم بود که سعی کردم خودم را بکشم. طبق معمول، یادداشتی برای خداحافظی ننوشتم. صندلی سنگین چوبی دفترم را که روکش سبز چرمی دارد با خودم به زیرزمین بردم. .... [در ادامه نویسنده با شرح مبسوطی به لحظات تلخ، پشیمانی در میانه راه، تلاش برای بازگشت اشاره می‌کند که به خاطر طولانی بودن از آن صرف نظر می‌کنیم] ... در لحظه‌ای که درست یادم نیست، خودم را بالا کشیدم و از قلاده خلاص کردم. روی زمین افتادم و مدتی روی خاکه‌های بتون دراز کشیدم. هنوز هم آن صندلی را از زیرزمین بیرون نیاورده‌ام؛ خوفناک است و نمی‌خواهم توی خانه‌مان باشد. همان روز کمی بعد با همسرم تلفنی صحبت کردم -به مسافرت رفته بود- و از من پرسید چه بلایی سر صدایم آمده است. گفتم: گلودرد دارم. گفت «برای خودت چای زنجبیل و عسل درست کن. به نظر می‌رسد داری مریض می‌شوی. گفتم: اوهوم. گلویم یک هفتۀ دیگر هم درد کرد و بسیاری از دانشجوهایم از من پرسیدند با گردنم چه کار کرده‌ام. کبودی‌ها توی ذوق می‌زدند. به آن‌ها گفتم «اوه، بدتر از چیزی که هست به نظر می‌رسد» و از جواب‌دادن طفره رفتم. احتمالاً می‌‌شد حقیقت را به آن‌ها بگویم. اما اینکه از خودکشی‌های ناموفقت بنویسی و نوشته‌هایت را حاضر و آماده و در دسترس دانشجویانت در اینترنت بگذاری -دانشجویان دربارۀ استادشان در گوگل جست‌وجو می‌کنند- یک حرف است و اینکه توی چشم دانشجو زل بزنی و درحالی‌که مدرک جرمت، سیاه و کبود، در معرض دید است بگویی «اوه، یکی دو روز پیش سعی کردم خودم را دار بزنم» و بعدش بگویم اما درس امروز. (برداشته شده از ) 💠⭕️چند توصیه ساده: دکتر مارتین در لابه‌لای کتابش و همچنین مصاحبه‌هایش با نیویورک تایمز و چند رسانه دیگر چند توصیه ساده دارد که می‌تواند چه برای کسانی که با اندیشه خودکشی دست و پنجه نرم می‌کنند و چه کسانی که در خانواده و اطرافیان چنین کسانی دارند مفید باشد: در این فرصت کوتاه سه ایده را با هم بخوانیم: 1) قدم زدن و صحبت کردن با مردم. هر دو داروی بسیار قابل اعتماد و فوری هستند. هر وقت فکر خودکشی به ذهن‌تان زد به سادگی از خانه خارج شوید. وقت‌گذرانی در مکان‌هایی که مردم هستند مانند پارک‌ها. من، زمانی که در پایین ترین سطح خود بودم، به پردیس‌ها (محوطه دانشگاه) می‌رفتم. همان دیدنِ ساده دانش‌جویانی که در حال خواندن کتاب هستند یا به سمت کلاس می‌روند برایم موثر بود. 2) هر کسی که در این راه رنج می‌برد، باید هر کاری که می‌تواند برای یافتن یک شبکه پشتیبانی اجتماعی بکند. حتی در بدترین حالت، داشتن حیوان خانگی دوست داشتنی هم می‌تواند مفید باشد. 3) درباره فکر خودکشی با دوستان و اطرافیان نزدیک خود گفتگو کنید. آن را پنهان نکنید. 4) بدانید که این دنیا پر از رنج است و این رنج، فرصت ما برای یافتن معناست. شما نباید از زندگی فرار کنید، بلکه باید معنای پشت زندگی را از پس این رنج‌ها پیدا کنید. (رفرنس ها ، و ) آکادمی جام جستجوی آگاهی و معنا ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
4 211
75

[object Object]

[object Object]
[object Object]
[object Object]
[object Object]
[object Object]
[object Object]
66
Anonim ovoz berish
3 589
3
💠⭕️جایی که نمی‌خارد را بخاران! دکتر ایمان فانی، پزشک و پژوهشگر دکتر اروین یالوم [روانپزشک و نویسنده معروف آمریکایی] می‌گوید آن زمانی که رزیدنت بوده، طی چهار سال، هفتصد ساعت روی کاناپه دراز کشیده و روانکاوی شده. می‌گوید در تمام این مدت حتی یک بار هم بحث مرگ پیش کشیده نشد. آن زمان رئیس انجمن روانپزشکان آمریکا، دکتری بود به نام آدولف مایر و نگاهش این بود که جایی که نمی‌خارد را نخاران. یعنی چیزی که فرد در موردش شکایت ندارد سراغش نرو، به آن پیله نکن. اگر اضطراب دارد برو سراغ اضطرابش. اگر از روابط خانوادگی‌اش شکایت دارد برو سراغ آن، اگر افسرده است برو سراغ افسردگی. خوب یکی از جاهایی که نمی‌خارد و آدم‌ها حرفش را نمی‌زنند، مرگ است. قبول دارید ما خیلی راجع به مردن با همدیگر حرف نمی‌زنیم؟ پس یک جایی است که اصلاً نباید خاراند و برای دکتر اروین یالوم هم اصلاً نخاراندند. یعنی طی چهار سال و هفتصد ساعت روانکاوی، سراغ مبحث مرگ نرفتند. ولی یالوم اعتقاد دارد که آنجا می‌خارد و این خارش در رفتارهای دیگری خودش را نشان می‌دهد. در حسرت‌های زندگی خودش را نشان می‌دهد، در خشمگین شدن‌ها و در افسردگی‌های ما خودش را نشان می‌دهد. اضطراب مرگ یک موضوع واقعی است ناشی از آگاهی موجود زنده از اینکه وجود داشتنش همیشگی و قطعی نیست و در واقع همۀ ما یک زخم کشنده، (Mortal Wound) با خودمان حمل می‌کنیم و آن زخم کشنده آگاهی از مرگ است. آن زخم کشنده این است که در ابتدای تعطیلات تابستان وقتی که هنوز 90 روز تعطیلی داریم می‌دانیم که همه چیز قرار است تمام شود و هر چقدر هم سعی کنیم که یادمان برود، هر چقدر هم سعی کنیم به روی خودمان نیاوریم، در تمام انتخاب‌های ما، در تمام افکار ما، در تمام اضطراب‌های ما خودش را نشان می‌دهد. دکتر اروین یالوم کتابی نوشته به نام "خیره شدن به خورشید". نام این کتاب الهام گرفته از جمله‌ای از لاروشفوکو است که می‌گوید در چشم دو نفر نمی‌شود مستقیم نگاه کرد، یکی خورشید و یکی مرگ. یالوم می‌گوید اگر مستقیم در چشم مرگ نگاه بکنیم، فوایدی دارد.  شاید بتوانیم آن وحشت مرگ (Terror of Death) را به اضطراب مرگ (Death anxiety) تبدیل کنیم. زیرا یالوم اعتقاد دارد اضطراب مرگ یک امر طبیعی است که فقط هم مختص انسان نیست، ولی می‌شود با آن پیش رفت، با آن زندگی کرد و حتی می‌شود تبدیلش کرد به اسب‌ِ‌سواری و از آن خلاقیت، هنر و شور زندگی استخراج کرد. این زخم کشنده که همۀ ما با خودمان حمل می‌کنیم، باعث می‌شود در زندگی کارهایی بکنیم که اسمش را می‌گذاریم «پروژه‌های جاودانگی». فرزند آوردن و مخصوصاً اصرار بر اینکه فرزند راه ما را ادامه بدهد یک پروژۀ جاودانگی است. ثروت‌اندوزی، یک پروژۀ جاودانگی است و همین‌طور خلاقیت، هنر، حتی عشق و حل شدن در یک موجود دیگر یکی از پروژه‌های جاودانگی است. (رفرنس: نوشته با تلخیص و تغییر) 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: جدای از بحث همراهی و همدلی با اروین یالوم و تمام اعتقاداتش، دو مفهوم جالب در نوشته‌های او می‌تواند برای ما الهام‌بخش باشد: مفهوم اول پروژه‌های جاودانگی است که در بالا خواندیم و اما مفهوم دوم که با مفهوم اول بسیار مرتبط است؛ او می‌گوید از بیشتر مراجعه‌کنندگانم می‌پرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ می‌ترسید؟» پاسخ های مختلفی به این پرسش می‌دهند، وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ این قدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را می‌ترساند؟» فورا پاسخ داد: «همه کارهایی که انجام نداده‌ام.» پاسخ جولیا به نکته مهمی اشاره دارد: رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و «حسّ زندگیِ نازیسته». به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است: «زندگی‌ات را به کمال برسان و به‌موقع بمیر.»  و ژان پل سارتر در زندگی نامه‌اش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می‌شوم... و یقین دارم که آخرین تپش‌های قلبم در آخرین صفحه‌های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت». (برداشت کانال ) مفهوم دوم نیز به «زندگی نازیسته» اشاره دارد که کاملا با پروژه‌های جاودانگی می‌تواند در ارتباط باشد. بهتر است خیره به چشمان خورشید مرگ نگاه کنیم و از خود دو سوال بپرسیم: قبل از مردنم چه کارهای مهمی باید انجام دهم؟ و دوم اینکه مهم‌ترین پروژه‌ای که مرا جاودانه می‌کند کدام است؟ آکادمی جام جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
4 939
130
💠⭕️آیا رفتار اخلاقی در حیوانات هم دیده می شود؟ آلبرت شوایتزر، فیلسوف و پزشک «این خاطره را یکی از دوستانم در هانوفر تعریف می‌کرد. او کافه‌ای کوچک داشت. هر روز خرده‌نان‌های کافه را برای گنجشک‌هایی که در جوار کافه‌اش بودند می‌ریخت. روزی متوجه شد یکی از گنجشک‌ها آسیب دیده. به همین دلیل گرفتن خرده‌نان‌ها برایش مشکل بود. ولی برای دوستم جالب بود وقتی دید گنجشک‌های دیگر، ظاهراً بنابر توافقی میان خود، خرده‌نان‌ها را در نزدیک‌ترین جایی که همراه آسیب‌دیده‌شان بود رها می‌کردند تا او بتواند بدون نگرانی سهم خود را بگیرد.» (فیلسوف و پزشک قرن: زندگی و اندیشهٔ اخلاقی دکتر آلبرت شوایتزر، پردراگ چیچوواتسکی به نقل از کانال ) 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: ما انسان‌ها برداشت محدودی از جهان هستی داریم و برداشت ما این است که نوع دوستی مختص گونه انسان است. اما واقعیت آن است که به دفعات، رفتار دگر دوستانه در حیوانات نیز مشاهده می‌شود. حیوان‌ها آن قدر که ما فکر می‌کنیم، حیوان نیستند!  آکادمی جام جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
4 357
80
💠⭕️آیا رفتار اخلاقی در حیوانات هم دیده می شود؟ آلبرت شوایتزر، فیلسوف و پزشک «این خاطره را یکی از دوستانم در هانوفر تعریف می‌کرد. او کافه‌ای کوچک داشت. هر روز خرده‌نان‌های کافه را برای گنجشک‌هایی که در جوار کافه‌اش بودند می‌ریخت. روزی متوجه شد یکی از گنجشک‌ها آسیب دیده. به همین دلیل گرفتن خرده‌نان‌ها برایش مشکل بود. ولی برای دوستم جالب بود وقتی دید گنجشک‌های دیگر، ظاهراً بنابر توافقی میان خود، خرده‌نان‌ها را در نزدیک‌ترین جایی که همراه آسیب‌دیده‌شان بود رها می‌کردند تا او بتواند بدون نگرانی سهم خود را بگیرد.» (فیلسوف و پزشک قرن: زندگی و اندیشهٔ اخلاقی دکتر آلبرت شوایتزر، پردراگ چیچوواتسکی به نقل از کانال ) 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: ما انسان‌ها برداشت محدودی از جهان هستی داریم و برداشت ما این است که نوع دوستی مختص گونه انسان است. اما واقعیت آن است که به دفعات، رفتار دگر دوستانه در حیوانات نیز مشاهده می‌شود. حیوان‌ها آن قدر که ما فکر می‌کنیم، حیوان نیستند!  آکادمی جام جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
1
0
💠⭕️ خوش به حال جام لبریز از شراب ✍میثاق محرابی، پژوهشگر عرفان و ادیان دوستی دارم که عاشق شطرنج بازی کردن است. می‌گوید شطرنج، مشابه زندگی است. فوت و فن‌های خاص خودش را دارد. باید با تدبیر امورت را پیش ببری. تدابیر و حرکات توست که تقدیرت را رقم می‌زنند. هرچند این تعبیر را در مورد فوتبال و امور دیگری هم شنیده بودم، و معتقدم که هر کسی دنیا را با قالب علاقه‌مندی خودش می‌بیند، اما چون با بحث شطرنج شروع شد، خوب است که در همان مورد بنویسم. فرقی که مهره‌های شطرنج با سایر بازی‌های دارای مهره (مثل تخته نرد، منچ و ...) دارد این است که اولا هر مهره، جای به‌خصوصی در صفحۀ شطرنج دارد، و دو این‌که هر مهره از لحاظ نوع رفتار با مهره‌های دیگر متفاوت است. یعنی خود مهره، نوع حرکتش را مشخص می‌کند. مثلا مهره اسب، فقط می‌تواند حرکت L داشته باشد، و مهرۀ فیل فقط حرکت ضربدر. این مهره‌ها، خارج از این حرکات خاص، هیچ حرکت دیگری نمی‌توانند داشته باشند، حتی اگر فضای اطرافشان خالی باشد و یا برای محافظت از شاه و وزیر نیاز به کمکش باشد. مگر این‌که کسی از قواعد بازی تخلف و تخطی کند. اما در تخته نرد، حرکت تمام مهره‌ها، مشابه یکدیگر است و ویژگی خاصی که هر یک را از دیگر مهره‌ها جدا کند، ندارند. فرق نمی‌کند که کدام مهره، در کجای صفحه باشد، فقط حرکتشان محدود به عددی است که تاس برایشان تعیین می‌کند. اگر بخواهم شباهتی با زندگی انسان‌ها در این بازی‌ها پیدا کنم، شطرنج به شرایط زیستی ما انسان‌ها نزدیک‌تر است. ما انسان‌ها، در عین این‌که زندگی اجتماعی داریم و با یکدیگر در امور همکاری می‌کنیم، اما هر کدام‌مان توانمندی و ویژگی منحصر به خودمان داریم. هر انسانی استعداد خاص خودش را دارد و قادر به انجام وظایف خاصی است. هر انسانی در نوع خودش، نمونه و یکتاست و مانندی ندارد. هر کدام از ما، جایگاه خاص خودمان را در خلقت داریم. انتظاری هم که از ما می‌رود، طبق همین جایگاه است. یک اتومبیل را در نظر بگیرید. تمام اجزای آن اتومبیل، برای عملکرد درستش، ضروری هستند. حتی یک پیچ یا مهرۀ اضافی در کل اتومبیل یافت نمی‌شود. از آن طرف هم، با کم شدن یک قطعۀ کوچک، کار اتومبیل به مشکل می‌خورد و ممکن است مانعی برای حرکت و یا کار صحیح آن ایجاد شود. هر یک از ما، در نظام خلقت، برای منظوری خاص، خلق شده‌ایم، به این معنا که وظیفه‌ای خاص بر عهده‌مان گذاشته شده است. تفاوت استعداد و توانمندی انسان‌ها، دلیل برتری کسی بر دیگری نیست، آن‌چه مهم است انجام درست وظایف طبق مسوولیتی است که بر عهده‌مان گذاشته شده است. جام هر کدام‌مان اندازۀ مشخصی دارد. جام کسی به اندازۀ استکانی کوچک است و دیگری به اندازۀ پارچی بزرگ. کسانی هم هستند که مخازن چند صد لیتری برای ذخیره دارند. مهم اندازۀ این جام‌ها نیست، مهم پر شدن این جام‌هاست. کسی برتر است که نسبت فضای پر شده به حجم کل جامش بزرگتر باشد. خوش بحال کسی که این نسبت در او، عدد یک باشد یعنی ظرفیت انسانی‌اش را پرِ پر کرده باشد. چه زیبا گفت آن شاعر: خوش به حال جام لبریز از شراب، و این یعنی کسی‌که جامش را از عشق پر کرده باشد. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
4 830
73
💠⭕️من تو را دوست دارم، و اکنون تو شفاف‌تری! ✍صدیق قطبی، نویسنده و پژوهشگر معناگرای معاصر ویکتور هوگو در بی‌نوایان جمله جالبی دارد: «خدا در پس همه چیز است. اما همه چیز خدا را پنهان می‌کنند. اشیا تیره‌اند، آفریدگان کدرند. عشق ورزیدن به یک موجود به او شفافیت می‌بخشد.» (جلد دوم، ترجمه پارسایار، نشر هرمس) از این قشنگ‌تر و رساتر نمی‌شد از دانایی‌بخشی عشق حرف زد. گرچه خدا همه جا هست، اما همه چیز او را پنهان می‌کنند. چرا که تاریک و کدرند. دوست داشتن، کدورت و تاریکی‌ چیزها را زائل می‌کند. از چیزها کشف‌ حجاب می‌کند. وقتی چیزی به شفافیت رسید، آنچه فراپشت آن است ظاهر می‌شود. دوست داشتن تلاشی است برای دیدن فراسوی چیزها. نه از طریق کنار زدن‌شان، بلکه از رهگذر شفاف‌کردن‌شان. جهان کدر‌، جهان غیبت خداست. جهان شفاف، جهان حضور او. از این‌رو، جهان هم حجاب است هم آيینه. بسته به طرز مواجهه ماست که حجاب باشد یا آیينه. هر چه عشق کاستی بگیرد،‌ جهان تیره‌تر و حجاب‌تر است و هر چه فزونی بگیرد جهان را شفاف‌تر و آینه‌تر می‌کند. () 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: در دوست داشتن اتفاق جالبی می‌افتد: این فقط تو نیستی که مهم است، دیگری در زندگی تو وجود دارد که اهمیت دارد؛ گاهی اوقات حتی بیش از خودت. همین باعث می‌شود که تو از خودت در بیایی. این گام اول است. در فرآیند دوست داشتن ممکن است دریچه‌های جدیدی گشوده شود و خوشا به حال آنان‌که به فراسوی دوست داشتن اشیاء و آثار و آدم ها می‌رسند؛ گام دوم. به همین خاطر است که عارفی می‌گفت: یک لیلی بیشتر در این جهان وجود ندارد. همه ما عاشق یک چیز هستیم. اما این یک چیز خود را گاهی اوقات در یک اثر هنری نشان می‌دهد، گاهی اوقات در یک انسان، گاهی اوقات در یک گربه. آرزو می‌کنیم که این دو گام را برداریم: اینکه از خود به درآییم (گذار عاشق از خویشتن) و فراسوی معشوق را ببینیم (گذار عاشق از عشق) و اتصال به حقیقت یگانه جهان. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
5 793
96
💠⭕️دومی رو ولش کن! ✍دکتر ایرج رضایی، عرفان پژوه و استاد دانشگاه پروفسور ویلیام اروین (دانش‌آموخته دانشگاه‌های میشیگان و کالیفرنیا) در کتاب فلسفه‌ای برای زندگی تقسیم بندی جالبی ارایه می‌کند: بر اساس فلسفه رواقی، تمام امور و پدیده‌هایی که هر فرد در زندگی با آن مواجه است، بر حسب دامنه اختیار یا عدم اختیارش، از سه مقوله بیرون نیست: 1) آنهایی که به طور کامل در اختیار او هستند. (مثل عقاید و باورهایمان و اهدافی که در زندگی انتخاب می‌کنیم.) 2) آن‌هایی که به کلی از دایره اختیار و کنترل او خارج‌اند. (مثل مرگ یا پیری یا برخی خصوصیات جسمی و فیزیکی هر شخص) 3) آنهایی که تا حدّی ولی نه به طور کامل در اختیار او هستند (مثل برنده شدن در بازی تنیس یا کسب سود در بورس) بخش عمده‌ای از نگرانی‌ها و آشفتگی‌های ما ریشه در اموری دارند که به طور کامل از اختیار ما خارج‌اند. یعنی اموری که در دسته دوم این تقسیم بندی سه‌گانه، جای می‌گیرند. طبیعی است که اضطراب و نگرانی درباره اموری که از ید قدرت ما خارج هستند و اراده و تلاش ما هیچ نقشی در جلوگیری از این امور ندارد، کاری عبث و بیهوده و به دور از خردمندی است. چرا باید نگران چیزی بود که خواستن یا نخواستن ما کوچکترین اثری در جلوگیری از وقوعش ندارد؟! مثلا بسیاری از انسانها همواره نگران فقدان و از دست دادن عزیزان‌شان هستند. بسیاری هم نگران از دست دادن جوانی و زیبایی خود هستند. کم نیستند کسانی که از قیافه و خصوصیات جسمانی و فیزیکی خود ناراضی‌اند. نگرانی درباره این گونه امور، که فراتر از خواست و خوشایند و بدآیند افراد است، جز اتلاف وقت و ضایع کردن انرژی، حاصل دیگری نخواهد داشت. مرد جوانی را در نظر بگیرید که نگران از دست دادن موهایش است. طبعا این نگرانیِ آزاردهنده هیچ کمکی در توقّف ریزش ارثی موهایش نمی‌کند. حتی ممکن است باعث تشدید این امر شود. 💠⭕️راهکار مواجهه با دومی‌ها پس چاره کار در مواجهه با این گونه امور چیست؟ یکی از چاره‌جویی‌های سودمند می‌تواند این باشد که اموری از این دست را حواله به تقدیر کنیم. به اعتقاد رواقیون، «تقدیرگرایی هوشمندانه و کنترل شده» در اموری که خارج از اختیار ما هستند، یکی از راه‌های برقراری ثبات و آرامش و حفظ طمانینه در برابر مصائب و طوفان حوادث است. البته این تقدیرگرایی نباید با کژفهمی همراه شود. تقدیرگرایی مورد نظر رواقیون به هیچ روی به معنی نفی تلاش و کوشش و فرو رفتن در موضع انقیاد و انفعال محض نیست. به نظرِ ویلیام اروین، وقتی رواقیون از تقدیرگرایی طرفداری می‌کنند، هوادار شکل محدودی از آن هستند. مثلا آنها توصیه می‌کنند در مورد گذشته باید تقدیرگرا باشیم و به خاطر داشته باشیم که گذشته به هیچ‌وجه تغییر نمی‌کند. بنابراین رواقیون به مادری که کودکی بیمار دارد توصیه نمی‌کنند آینده را جبری ببیند. او باید با تمام توان از کودکش پرستاری کند. اما اگر این کودک بمیرد، رواقیون به مادرش توصیه می‌کنند گذشته را جبری ببیند. این کاملا طبیعی است که هر شخص از مرگ فرزند خود دچار غم و اندوه شود. اما چون گذشته را به هیچ‌وجه نمی‌توان عوض کرد، ماندن در این وضعیت هم اتلاف عمر است و هم فرساینده احساسات شخص. 💠⭕️راهکار مواجه با سومی‌ها: در مورد امور دسته سوم هم یعنی آن‌هایی که نه به طور کامل بلکه تا حدی در اختیار ما هستند، توصیه رواقیون شنیدنی است و ارزش به‌کاربستن دارد. راه‌حل مناسب در این‌گونه امور به  اعتقاد ایشان، درونی کردن هدف هاست. وقتی یک فرد رواقی سراغ اموری مثل برنده شدن در بازی تنیس می رود که اختیار محدودی بر آن‌ها دارد، مراقب است در این گونه موارد برای خودش هدف‌های درونی انتخاب کند، نه هدف‌های بیرونی. در نتیجه چنین فردی، وقتی مشغول بازی تنیس یا هر مسابقه و بازی دیگری می‌شود هدفش صرفا پیروزی در مسابقه نیست (که هدفی بیرونی است و کنترل محدودی بر آن دارد)، بلکه به دنبال این است که به بهترین نحوی که می‌تواند بازی کند (این هدف، یک هدف درونی است و اختیار و کنترل کاملی بر آن دارد) با این کار اگر بازی را هم ببازد،  دلسرد و ناامید نمی‌شود؛ چون هدفش پیروزی در مسابقه نبوده، بلکه بازی کردن به بهترین نحو ممکن بوده است. البته باید گفت که با تمام توان بازی کردن و پیروزی در مسابقه تنیس، رابطه‌ای علّی با هم دارند. این بدان معناست که اهداف درونی ما بر عملکرد بیرونی ما تاثیر می‌گذارد. هدف گذاری درونی از آنجا که با اضطراب کمتری همراه است به پیروزی نزدیک‌تر است [و حتی اگر منجر به پیروزی نشود به شادکامی نزدیک‌تر است.] (رفرنس: کانال تلگرامی نکته کلیدی در همین مساله نهفته است. راهبرد ما برای هر پدیده‌ای (کنترل‌پذیر، نفوذپذیر و کنترل‌ناپذیر) باید متفاوت و اختصاصی باشد. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
5 407
122
💠⭕️دومی رو ولش کن! ✍دکتر ایرج رضایی، عرفان پژوه و استاد دانشگاه پروفسور ویلیام اروین (دانش‌آموخته دانشگاه‌های میشیگان و کالیفرنیا) در کتاب فلسفه‌ای برای زندگی تقسیم بندی جالبی ارایه می‌کند: بر اساس فلسفه رواقی، تمام امور و پدیده‌هایی که هر فرد در زندگی با آن مواجه است، بر حسب دامنه اختیار یا عدم اختیارش، از سه مقوله بیرون نیست: 1) آنهایی که به طور کامل در اختیار او هستند. (مثل عقاید و باورهایمان و اهدافی که در زندگی انتخاب می‌کنیم.) 2) آن‌هایی که به کلی از دایره اختیار و کنترل او خارج‌اند. (مثل مرگ یا پیری یا برخی خصوصیات جسمی و فیزیکی هر شخص) 3) آنهایی که تا حدّی ولی نه به طور کامل در اختیار او هستند (مثل برنده شدن در بازی تنیس یا کسب سود در بورس) بخش عمده‌ای از نگرانی‌ها و آشفتگی‌های ما ریشه در اموری دارند که به طور کامل از اختیار ما خارج‌اند. یعنی اموری که در دسته دوم این تقسیم بندی سه‌گانه، جای می‌گیرند. طبیعی است که اضطراب و نگرانی درباره اموری که از ید قدرت ما خارج هستند و اراده و تلاش ما هیچ نقشی در جلوگیری از این امور ندارد، کاری عبث و بیهوده و به دور از خردمندی است. چرا باید نگران چیزی بود که خواستن یا نخواستن ما کوچکترین اثری در جلوگیری از وقوعش ندارد؟! مثلا بسیاری از انسانها همواره نگران فقدان و از دست دادن عزیزان‌شان هستند. بسیاری هم نگران از دست دادن جوانی و زیبایی خود هستند. کم نیستند کسانی که از قیافه و خصوصیات جسمانی و فیزیکی خود ناراضی‌اند. نگرانی درباره این گونه امور، که فراتر از خواست و خوشایند و بدآیند افراد است، جز اتلاف وقت و ضایع کردن انرژی، حاصل دیگری نخواهد داشت. مرد جوانی را در نظر بگیرید که نگران از دست دادن موهایش است. طبعا این نگرانیِ آزاردهنده هیچ کمکی در توقّف ریزش ارثی موهایش نمی‌کند. حتی ممکن است باعث تشدید این امر شود. 💠⭕️راهکار مواجهه با دومی‌ها پس چاره کار در مواجهه با این گونه امور چیست؟ یکی از چاره‌جویی‌های سودمند می‌تواند این باشد که اموری از این دست را حواله به تقدیر کنیم. به اعتقاد رواقیون، «تقدیرگرایی هوشمندانه و کنترل شده» در اموری که خارج از اختیار ما هستند، یکی از راه‌های برقراری ثبات و آرامش و حفظ طمانینه در برابر مصائب و طوفان حوادث است. البته این تقدیرگرایی نباید با کژفهمی همراه شود. تقدیرگرایی مورد نظر رواقیون به هیچ روی به معنی نفی تلاش و کوشش و فرو رفتن در موضع انقیاد و انفعال محض نیست. به نظرِ ویلیام اروین، وقتی رواقیون از تقدیرگرایی طرفداری می‌کنند، هوادار شکل محدودی از آن هستند. مثلا آنها توصیه می‌کنند در مورد گذشته باید تقدیرگرا باشیم و به خاطر داشته باشیم که گذشته به هیچ‌وجه تغییر نمی‌کند. بنابراین رواقیون به مادری که کودکی بیمار دارد توصیه نمی‌کنند آینده را جبری ببیند. او باید با تمام توان از کودکش پرستاری کند. اما اگر این کودک بمیرد، رواقیون به مادرش توصیه می‌کنند گذشته را جبری ببیند. این کاملا طبیعی است که هر شخص از مرگ فرزند خود دچار غم و اندوه شود. اما چون گذشته را به هیچ‌وجه نمی‌توان عوض کرد، ماندن در این وضعیت هم اتلاف عمر است و هم فرساینده احساسات شخص. 💠⭕️راهکار مواجه با سومی‌ها: در مورد امور دسته سوم هم یعنی آن‌هایی که نه به طور کامل بلکه تا حدی در اختیار ما هستند، توصیه رواقیون شنیدنی است و ارزش به‌کاربستن دارد. راه‌حل مناسب در این‌گونه امور به  اعتقاد ایشان، درونی کردن هدف هاست. وقتی یک فرد رواقی سراغ اموری مثل برنده شدن در بازی تنیس می رود که اختیار محدودی بر آن‌ها دارد، مراقب است در این گونه موارد برای خودش هدف‌های درونی انتخاب کند، نه هدف‌های بیرونی. در نتیجه چنین فردی، وقتی مشغول بازی تنیس یا هر مسابقه و بازی دیگری می‌شود هدفش صرفا پیروزی در مسابقه نیست (که هدفی بیرونی است و کنترل محدودی بر آن دارد)، بلکه به دنبال این است که به بهترین نحوی که می‌تواند بازی کند (این هدف، یک هدف درونی است و اختیار و کنترل کاملی بر آن دارد) با این کار اگر بازی را هم ببازد،  دلسرد و ناامید نمی‌شود؛ چون هدفش پیروزی در مسابقه نبوده، بلکه بازی کردن به بهترین نحو ممکن بوده است. البته باید گفت که با تمام توان بازی کردن و پیروزی در مسابقه تنیس، رابطه‌ای علّی با هم دارند. این بدان معناست که اهداف درونی ما بر عملکرد بیرونی ما تاثیر می‌گذارد. هدف گذاری درونی از آنجا که با اضطراب کمتری همراه است به پیروزی نزدیک‌تر است [و حتی اگر منجر به پیروزی نشود به شادکامی نزدیک‌تر است.] (رفرنس: کانال تلگرامی دکتر نکته کلیدی در همین مساله نهفته است. راهبرد ما برای هر پدیده‌ای (کنترل‌پذیر، نفوذپذیر و کنترل‌ناپذیر) باید متفاوت و اختصاصی باشد. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
29
2
💠⭕️دومی رو ولش کن! ✍دکتر ایرج رضایی، عرفان پژوه و استاد دانشگاه پروفسور ویلیام اروین (دانش‌آموخته دانشگاه‌های میشیگان و کالیفرنیا) در کتاب فلسفه‌ای برای زندگی تقسیم بندی جالبی ارایه می‌کند: بر اساس فلسفه رواقی، تمام امور و پدیده‌هایی که هر فرد در زندگی با آن مواجه است، بر حسب دامنه اختیار یا عدم اختیارش، از سه مقوله بیرون نیست: 1) آنهایی که به طور کامل در اختیار او هستند. (مثل عقاید و باورهایمان و اهدافی که در زندگی انتخاب می‌کنیم.) 2) آن‌هایی که به کلی از دایره اختیار و کنترل او خارج‌اند. (مثل مرگ یا پیری یا برخی خصوصیات جسمی و فیزیکی هر شخص) 3) آنهایی که تا حدّی ولی نه به طور کامل در اختیار او هستند (مثل برنده شدن در بازی تنیس یا کسب سود در بورس) بخش عمده‌ای از نگرانی‌ها و آشفتگی‌های ما ریشه در اموری دارند که به طور کامل از اختیار ما خارج‌اند. یعنی اموری که در دسته دوم این تقسیم بندی سه‌گانه، جای می‌گیرند. طبیعی است که اضطراب و نگرانی درباره اموری که از ید قدرت ما خارج هستند و اراده و تلاش ما هیچ نقشی در جلوگیری از این امور ندارد، کاری عبث و بیهوده و به دور از خردمندی است. چرا باید نگران چیزی بود که خواستن یا نخواستن ما کوچکترین اثری در جلوگیری از وقوعش ندارد؟! مثلا بسیاری از انسانها همواره نگران فقدان و از دست دادن عزیزان‌شان هستند. بسیاری هم نگران از دست دادن جوانی و زیبایی خود هستند. کم نیستند کسانی که از قیافه و خصوصیات جسمانی و فیزیکی خود ناراضی‌اند. نگرانی درباره این گونه امور، که فراتر از خواست و خوشایند و بدآیند افراد است، جز اتلاف وقت و ضایع کردن انرژی، حاصل دیگری نخواهد داشت. مرد جوانی را در نظر بگیرید که نگران از دست دادن موهایش است. طبعا این نگرانیِ آزاردهنده هیچ کمکی در توقّف ریزش ارثی موهایش نمی‌کند. حتی ممکن است باعث تشدید این امر شود. 💠⭕️راهکار مواجهه با دومی‌ها پس چاره کار در مواجهه با این گونه امور چیست؟ یکی از چاره‌جویی‌های سودمند می‌تواند این باشد که اموری از این دست را حواله به تقدیر کنیم. به اعتقاد رواقیون، «تقدیرگرایی هوشمندانه و کنترل شده» در اموری که خارج از اختیار ما هستند، یکی از راه‌های برقراری ثبات و آرامش و حفظ طمانینه در برابر مصائب و طوفان حوادث است. البته این تقدیرگرایی نباید با کژفهمی همراه شود. تقدیرگرایی مورد نظر رواقیون به هیچ روی به معنی نفی تلاش و کوشش و فرو رفتن در موضع انقیاد و انفعال محض نیست. به نظرِ ویلیام اروین، وقتی رواقیون از تقدیرگرایی طرفداری می‌کنند، هوادار شکل محدودی از آن هستند. مثلا آنها توصیه می‌کنند در مورد گذشته باید تقدیرگرا باشیم و به خاطر داشته باشیم که گذشته به هیچ‌وجه تغییر نمی‌کند. بنابراین رواقیون به مادری که کودکی بیمار دارد توصیه نمی‌کنند آینده را جبری ببیند. او باید با تمام توان از کودکش پرستاری کند. اما اگر این کودک بمیرد، رواقیون به مادرش توصیه می‌کنند گذشته را جبری ببیند. این کاملا طبیعی است که هر شخص از مرگ فرزند خود دچار غم و اندوه شود. اما چون گذشته را به هیچ‌وجه نمی‌توان عوض کرد، ماندن در این وضعیت هم اتلاف عمر است و هم فرساینده احساسات شخص. 💠⭕️راهکار مواجه با سومی‌ها: در مورد امور دسته سوم هم یعنی آن‌هایی که نه به طور کامل بلکه تا حدی در اختیار ما هستند، توصیه رواقیون شنیدنی است و ارزش به‌کاربستن دارد. راه‌حل مناسب در این‌گونه امور به  اعتقاد ایشان، درونی کردن هدف هاست. وقتی یک فرد رواقی سراغ اموری مثل برنده شدن در بازی تنیس می رود که اختیار محدودی بر آن‌ها دارد، مراقب است در این گونه موارد برای خودش هدف‌های درونی انتخاب کند، نه هدف‌های بیرونی. در نتیجه چنین فردی، وقتی مشغول بازی تنیس یا هر مسابقه و بازی دیگری می‌شود هدفش صرفا پیروزی در مسابقه نیست (که هدفی بیرونی است و کنترل محدودی بر آن دارد)، بلکه به دنبال این است که به بهترین نحوی که می‌تواند بازی کند (این هدف، یک هدف درونی است و اختیار و کنترل کاملی بر آن دارد) با این کار اگر بازی را هم ببازد،  دلسرد و ناامید نمی‌شود؛ چون هدفش پیروزی در مسابقه نبوده، بلکه بازی کردن به بهترین نحو ممکن بوده است. البته باید گفت که با تمام توان بازی کردن و پیروزی در مسابقه تنیس، رابطه‌ای علّی با هم دارند. این بدان معناست که اهداف درونی ما بر عملکرد بیرونی ما تاثیر می‌گذارد. هدف گذاری درونی از آنجا که با اضطراب کمتری همراه است به پیروزی نزدیک‌تر است [و حتی اگر منجر به پیروزی نشود به شادکامی نزدیک‌تر است.] (رفرنس: کانال تلگرامی دکتر نکته کلیدی در همین مساله نهفته است. راهبرد ما برای هر پدیده‌ای (کنترل‌پذیر، نفوذپذیر و کنترل‌ناپذیر) باید متفاوت و اختصاصی باشد. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
رقص است زبانِ ذرّه زیرا جز رقص دگر بیان ندارد "مولانا" ارتباط با ادمین @Irajrezaiee
1
0
💠⭕️ آدم‌ها را یواش یواش دوست بدارید؛ مردم شهرم همیشه عجول بوده‌اند! همیشه همه‌ کارهایشان را با عجله انجام داده‌اند؛ چای را داغ سر کشیدند؛ پشت ترافیک بوق را یکسره کردند؛ شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند؛  در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند... زود انتخاب کردند و زود هم پشیمان شدند؛ آنقدر عجله کردند و دویدند که وقتی رسیدند، نفسی برایشان نمانده بود... باور کنید انتهایش چیزی نیست! وقتی به خودتان می‌رسید، درون آینه فقط یک مرد یا یک زن با موهای جوگندمی نگاهتان می‌کند. عمر به قدر کافی تند می‌دود؛ شما آهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید... به خودتان هر روز نگاه کنید و آدم‌ها را یواش یواش دوست بدارید؛ چای را پای حرف‌های فرد دوست داشتنیِ‌تان سرد کنید؛ خیابان را با عشق قدم بزنید، شما هرگز به سن و سالِ الانتان برنمی گردید... (نویسنده نامعلوم بازنشر از کانال موفق‌ترین‌ها) 💠⭕️تحلیل آکادمی جام: در کتاب "در ستایش آهستگی" آمده است: ما در جهان مدرن آموخته‌ایم بیش از آنکه جویای معرفت، فضیلت، عشق، محبت و حتی لذت باشیم، به دنبال موفقیت باشیم. جامعه دستاوردمحور و موفقیت طلب و  به عبارت دیگر همان «جامعه نمایش» عمیقا انسان را از تأمل و  تعمق درونی و تمرکز بر آنچه «بودن» گفته می‌شود دور می‌کند و به بیرون و آنچه «داشتن» و بدتر از آن، آنچه «نمودن و نمایش‌دادن» گفته می‌شود پرتاب می‌کند. اگر ما انسان‌های مدرن نسبت به گذشتگان‌مان خود را در  مسابقه و  رقابتی بزرگ و بی‌کران می‌بینیم این همان زمین مسابقه‌ای است که جهان جدید برای ما پدید آورده است. (نشر معاصر) آهستگی تکنیک‌های خاص خودش را دارد اما فعلا برای شروع یک پیشنهاد ساده را عملی کنیم: برای خود زمان‌هایی را تعریف کنیم که فقط یک کار را انجام دهیم. مثال: چای را با تمرکز کامل بر عطر و طعم و بوی آن بنوشیم! اینگونه از کوچک‌ترین اتفاقات لذت‌بخش هم استفاده می‌کنیم. مثلا پوست کندن پرتقال هم لذت‌بخش است اما چون در زمان پوست کندن پرتقال به فکر آن هستیم که  همزمان به اخبار هم گوش کنیم، گوشی‌مان را هم چک کنیم و بعد هم تند‌تند برویم تا در یک رخداد شرکت کنیم، عمق حضور و لذت ما از پوست کندن پرتقال کاهش پیدا می‌کند.  یاد بگیریم جرعه‌جرعه چای بنوشیم. قدم‌زنان از کوچه‌های پر از برگ‌های زرد پاییزی عبور کنیم و آدم‌ها را یواش‌یواش دوست بداریم. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
6 992
233
💠⭕️نامه به مهری از پاریس نویسنده نامه: سهراب سپهری تاریخ نامه:  ۲۹ اسفند ۱۳۳۶ مهری سلام! می‌خواهم حرف بزنم، می‌خواهم با تو حرف بزنم. امّا نه! با تو باید از سر حدّ حرف گذشت. نمی‌دانم چرا به نظرم می‌رسد که همان لبخند شیطنت بار همیشگی روی لب‌های توست. لبخندی که چکیده یک کتاب حرف است و با این همه حرف می‌زنم...آه که خوبی دیگران چه دردناک است. تو برای من دردناکی، این حقیقی است و من در برابر تو باید خاموش باشم. این ‌تنها کاری است که از دستم بر می‌آید. ... در ورامین لحظه‌های ما به‌راستی لبریز بود. این را تو خوب دریافته‌ای. لبریز از چه؟، نمی‌دانم. آن‌جا من به بی‌کرانی نزدیک شده بودم. به آن سوی بهار رسیده بودم. اما فکر کن، در این دیار چقدر از آن قصه‌ها دور افتاده‌ایم. آه، چرا نگویم که دردِ غربتِ پونه‌های صحرایی را دارم. نه، من ترسی ندارم که بگویم ‌می‌خواهم از پاریس بروم... یک لحظه هوشیاری که در یکی از شن‌زارهای اطراف تهران به سراغم آمد، از برترین نوسان‌های زندگی من چه چیز کم دارد؟ برای همین است که من می‌توانم بسی چیزها را از دست بدهم تا یک «آن» را زندگی کنم..‌. هرگز نمی‌توانم نگاهم را از دور افتاده‌ترین خار بیابانش باز پس بگیرم. بیابان گفتم و درد خودم را تازه کردم. در پاریس بیابان نیست. این را همه می‌دانند، اما همه نمی‌دانند که من اگر مدتی بیابان نبینم دق می‌کنم. این را با که بگویم که تماشای سراسر موزه لوور برای من ارزش نیم روزی را ندارد که من و تهرانی در یکی از دشت‌های آن دیار در سایه یکّه درختی نشسته بودیم و عظمت چشم‌انداز، ما را از میان به در برده بود. در این لحظه می‌اندیشم، چقدر آدم ها بیراهه می‌روند. از کنار گل بی‌اعتنا می‌گذرند. می‌روند تا شعر گل را در صفحه یک  کتاب پیدا کنند‌ و بخوانند. رو به روی زندگی نمی‌ایستند تا مشاهده کنند. برای همین است که حرف‌ها به دل نمی‌نشیند. برای همین است که در شعرها شوری نیست، در نقاشی‌ها جوشش زندگی گُم شده است. (رفرنس: کتاب هنوز در سفرم) 💠⭕️تحلیل از نگاه آکادمی جام: قطعه پایانی این نامه درخشان است. یک بار دیگر به آرامی آن را بخوانیم و مزمزه کنیم:  «در این لحظه می اندیشم، چقدر آدم‌ها بیراهه می‌روند. از کنار گل بی‌اعتنا می‌گذرند. می روند تا شعر گل را در صفحه یک  کتاب پیدا کنند‌ و بخوانند. روبه‌روی زندگی نمی‌ایستند تا مشاهده کنند. برای همین است که حرف‌ها به دل نمی‌نشیند. برای همین است که در شعرها شوری نیست». آنچه از سهراب می‌توان آموخت تجربه بی‌واسطه جهان است. خیره شدن به کویر، بستن چشم و توجه به گذر نسیم روی صورت، بوییدن گل، در آغوش گرفتن درخت. همه این‌ها باعث می شود که آدمی با جهان متصل شود. عرفا به خاطر سلوکی که دارند گاهی در زندگی‌شان یگانگی با جهان هستی را تجربه می‌کنند. لحظاتی یا دقایقی پرده‌ها برداشته می‌شود و یکی بودن جهان را درک می‌کنند. برای ما آدم‌های معمولی آیا راه بسته است؟ نه! می‌شود به شیوه سهراب سپهری با جهان، معاشقه کرد و به آن متصل شد. رابرت آدامز (آموزگار معناگرای معاصر) جمله جالبی دارد که انگار با سهراب سپهری هم‌پیاله بوده است: بیشترِ شما فکر می‌کنید و با خود می‌گویید: «بیچاره آن شخص بی‌خانمان، خوشحالم که جای او نیستم. خوشحالم که این ماشین خوب برای رانندگی و خانه‌ای برای زندگی و غذا برای خوردن دارم. برای آن شخص متاسفم اما من خوشحالم که مثل آن شخص نیستم.» اما در حقیقت، تو آن شخص هستی. آن شخص تو هستی، همه اینها در درون تو و باورهای تو می‌گذرد، افکار تو فقط در مورد خودت هستند. هر چیزی که در مورد دیگران فکر می‌کنی در مورد خودت است. زیرا تنها یک خود وجود دارد و ما همه آن خود هستیم. بنابراین آغاز خِرد زمانی است که دنیا را جدا از خود ندانی زیرا شروع به دیدن خود به عنوان همه چیز می‌کنی. راه آن است که یکی بودن و یکی دیدن را تجربه و تمرین کنیم. آکادمی جام جستجوی آگاهی و معنا ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید: | | |
Ko'proq ko'rsatish ...
5 053
94
🔺چه کارهای نیکی که... 🔺چه حرفهای خوبی که... 🔺چه رفتارهای بجا و شایسته ای که... 🔺چه واکنشهای لازمی که... 💠⭕️بخاطر نگرانی از نگاه و تزلزل موقعیت خودمون انجام ندادیم! آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا

file

5 075
64
هشت فراز تکان‌دهنده حادثه کربلا(1).pdf

هشت_فراز_تکان‌دهنده_حادثه_کربلا1.pdf

6 438
116
💠⭕️ این فیلم کوتاه مستندی زیبا درباره مرگ و زندگی است. شما حاضرید جان خود را برای چه چیزی به خطر بیاندازید؟ آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا

file

9 436
256
💠⭕️اوس کریم یا واجب‌الوجود؟ مساله این است! ✍علی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن خدا در تصورهای الهیاتی انسان معمولاً دو صورت داشته است: ١) خدایی دور و جلالی و آسمانی ٢) خدایی نزدیک و جمالی و انسانی. از عرش برین تا رگ گردن. از ملکوت تا خاک. این دوگونه را همزمان می‌توان در بسیاری از اندیشه‌ها و متون دید، که برگردانی الهیاتی‌اند از پرسش فلسفیِ وحدت و کثرت؛ همان مسئله‌ فلسفیِ بغرنج؛ همان پرسش دیرپا که چگونه از واحد، کثیر صادر می‌شود؟ تصاویر مختلف از خدا: خدای احدِ ناشناختنی، ایده‌ تجسد در مسیحیت، پدر آسمانی و ... . خدای آسمانی و ناشناختنی و پُرجبروت معمولاً خدای فیلسوفان و خواص است و اوس‌کریمِ انسانی و رفیق و دردمند، خدای مردمان عادی. خدای آسمانی و ناشناختنی و جلالی خدای آمرِ قانون و واضع شرع است و خدای انسانی و شناختنی خدای پشتیبان شهودهای اخلاقی و شناخت‌های عقلی خودبنیادِ انسان. خدای آسمانی و جلالی معمولاً خدای لحظات اندیشه و پرسش و تأمل است و خدای انسانی و جمالی، خدای لحظات درد و دریغ و گریه. خدای آسمانی و جلالی معمولاً خدای مستمسک  قدرت‌های ناپاسخگو و نائب و نامحدود اوست و خدای انسانی و جمالی معمولاً خدای مستمسک فریاد و و دشنام و طغیان بر جباران. خدای آسمانی و دور خدای لحظات بیم و هراس و رعشه است و خدای انسانی و نزدیک، خدای ثانیه‌های امید و شوق و توبه. خدای آسمانی و دور خدای دوران قهر و انکار و بی‌ایمانی است و خدای انسانی و نزدیک، خدای دوران ایمان و شهود و آشتی. پس اینها یعنی اینکه خدا زاییده‌ی تصور انسان است؟ اتفاقا برعکس. خدا بیرون از طاقت تصورهای انسانی‌ست و بسته به فرد و حال و موقعیت و انتظار و پرسش، تابشی از او در جام انسان منعکس می‌شود. خدا برای آنکه خدا بماند و خدایی کند، می‌بایست چنین رفت و آمدی کند. خدای همیشه‌ دور، بی‌ربط با انسان و دردها و زیبایی‌شناسی‌ها و وجدهایش می‌شود و خدای همیشه‌ نزدیک نیز بی‌ربط با انسان و پشتوانه‌جویی و حیرت‌ها و رازهایش. (رفرنس: برداشت همراه با تلخیص و تغییر از ) 💠⭕️نتیجه گیری جام هر گونه تصوری از خداوند اعمال محدودیت بر یک مفهوم نامحدود است. خداوند فراتر از فهم انسانی ساده و محدود ماست. آنقدر می‌دانیم که هست. همیشه بوده و همیشه هست. هزار نام دارد و تجلی اش بر آدمیان متفاوت است. خواستنی و خطیر است و در یک کلام خداوند، هم اوس کریم است و هم واجب الوجود و هم ...! خداوند بی کران است و در هیچ تعریف کرانمندی جای نمی گیرد. ما را در سایر رسانه ها دنبال کنید : / / / / آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
6 488
56
💠⭕️برای خوشبختی نیازی به اصطبلی ﭘﺮ از اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ندارم! ✍یاسر عرب، نویسنده و فیلمساز معاصر «اﭘﻴﻜﻮر»، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻣﺸﻬﻮرﻳﻮﻧﺎنی، دهﻫﺎ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ ازﻣﻴﻼد ﻣﺴﻴﺢ می‌زﻳﺴﺖ. اﭘﻴﻜﻮر ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﻫﺪف زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد در زﻧﺪگی ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﻴﻢ، به ﻫﻴﭻ دردی نمیﺧﻮرد! ﺑﺎ اﻳﻦ وﺻﻒ، ﻣﺮدم «آﺗﻦ» ﺗﺼﻮر میﻛﺮدﻧﺪ اﭘﻴﻜـﻮر درﻛـﺎﺧﻲ زﻳﺒـﺎ زﻧﺪگی می‌ﻛﻨﺪ و از ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺧﻮردنیﻫﺎ و ﻧﻮﺷﻴﺪنیﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ می‌کند. ﺗﺼﻮر میﻛﺮدﻧﺪ اﭘﻴﻜﻮر، ﻟﺒﺎسﻫﺎی ﮔﺮان ﻗﻴﻤﺖ می‌ﭘﻮﺷﺪ و اصطبلی ﭘﺮ از اﺳﺐﻫﺎی اﺻﻴﻞ دارد. ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﺮدم از ﮔﻔﺘﻪ‌ﻫﺎی «اﭘﻴﻜﻮر»، اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ زﻧﺪگی را ﺻﺮف ﻋﻴﺶ و ﻧﻮش ﻛﺮد. «اﭘﻴﻜﻮر» در ﺣﻮﻣﻪی آﺗﻦ زﻧﺪگی می‌ﻛﺮد. ﺑﺮخی از ﻣﺮدم آﺗﻦ، ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻛﻨﺠﻜﺎو ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﻜﻮﻧﺖ  اﭘﻴﻜﻮر ﺑﺮوﻧﺪ و زﻧﺪگی ﭘـﺮﺗﺠﻤـﻞ او را ﺑﺒﻴﻨﻨـﺪ. اﻳـﻦ اﻓﺮاد ﭘﺲ از ﻳﺎﻓﺘﻦ ﻣﺤﻞ ﺳﻜﻮﻧﺖ اﭘﻴﻜﻮر، ﺷﮕﻔﺖ‌زده ﺷﺪﻧﺪ ﭼﺮا ﻛـﻪ در ﻛﻠﺒﻪ ﺳﺎده و کوچکی ﺑـﺎ ﭼﻨـﺪ ﺗـﻦ از دوﺳـﺘﺎن ﺧـﻮد زﻧﺪگی می‌ﻛﺮد و اﻏﻠﺐ ﻏﺬای آﻧﺎن ﻣﺤﺪود ﺑﻪ ﻧﺎن و ﺳﺒﺰی و ﻛـﻮزه‌ای آب ﺑﻮد! اﻳﻦ اﻓﺮاد از «اﭘﻴﻜﻮر» اﻳﺮاد ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮدت ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ‌ﻫﺎﻳﺖ ﻋﻤﻞ نمی‌کنی، ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺎدگی و ﻗﻨﺎﻋﺖ زﻧﺪگی می‌کنی و می‌گویی ﻫﺪف از زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳـﺖ؟! «اﭘﻴﻜـﻮر» ﻓﻬﻤﻴـﺪ ﻛـﻪ ﻣـﺮدم، ﺑﺮداﺷﺖ درستی از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎی او ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. او ﺑﺮایﺷﺎن ﺗﻮﺿﻴﺢ داد ﻛـﻪ ﺧﻮشﺑﻮدن، یک وﺿﻌﻴﺖ روانی اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ زﻧﺪگی در ﻛﺎخﻫـﺎی زﻳﺒـﺎ، ﺧﻮردن ﻏﺬاﻫﺎی رﻧﮕﺎرﻧﮓ و داﺷﺘﻦ اصطبلی ﭘﺮ از اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ﻓﺮاﻫﻢ نمیﺷﻮد. ﺑﺪن ﻣﺎ ﻧﻴﺎزﻫـﺎیی دارد، ﺑـﺮای داﺷـﺘﻦ ﺑـﺪنی ﺳـﺎﻟﻢ، ﺧﻮردن ﻏﺬاﻫﺎی ﺳـﺎﻟﻢ و ﺳـﺎده، زﻧـﺪگی در ﺧﺎﻧـﻪ‌ای ﺗﻤﻴـﺰ و اﻣـﻦ و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﺪنی ﻣﻨﺎﺳﺐ، ﻛﺎفی اﺳﺖ. ﺑﻴﺶ از اﻳﻦ، ﻫﺮﭼـﻪ را ﺻـﺮف ﺑـﺪن ﺧﻮد ﻛﻨﻴﻢ، ﺑﺮ ﺧﻮشی ﻣﺎ اﻓﺰوده نمیﺷﻮد. ﺧﻮشﺑﻮدن، زﻣـﺎنی ﻣﺤﻘـﻖ میﺷﻮد ﻛﻪ ﻣﺎ ﻋﻼوه ﺑﺮﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﺪنﻣﺎن، ﺑﻪ ﻧﻴﺎزﻫﺎی روانیﻣـﺎن ﻫـﻢ رﺳﻴﺪگی ﻛﻨﻴﻢ. 💠⭕️سه راز خوشبختی اﭘﻴﻜﻮر ﺳﻪ ﻧﻴﺎز اﺳﺎسی را ﻧـﺎم ﺑـﺮد ﻛـﻪ ﺑـﺴﻴﺎری از ﻣﺮدم، ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﻳﻦ ﻛﻪ از آنﻫـﺎ ﺑﺮﺧـﻮردار ﻧﻴـﺴﺘﻨﺪ، اﺣـﺴﺎس ﺧﻮشی نمیﻛﻨﻨﺪ: 1) یکی از آن‌ﻫﺎ، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ همراهانی ﻫﻢ رﻧﮓ و ﻣﻮاﻓﻖ اﺳﺖ؛ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ازﻣﻌﺎﺷﺮت ﺑﺎ آﻧﺎن ﻟﺬت ﺑﺒﺮﻳﻢ، ﺑﺮای‌ﺷﺎن ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی ﻧﻜﻨﻴﻢ  [پیش آنان خودمان باشیم] و ﺑﺪاﻧﻴﻢ که آﻧﺎن ﻫﻢ ﺑﺮای ﻣﺎ ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی نمیﻛﻨﻨﺪ. 2) ﻧﻴﺎز دﻳﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﺮای ﺧﻮش ﺑﻮدن، ﻏﻮﻃﻪوری و ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗﺤﻘﻴﻖ در آﻓﺎق اﺳﺖ. از ﻧﻈﺮ«اﭘﻴﻜﻮر» داﻧﺶ، ﻏﺬای روح اﺳﺖ و کسی ﻛـﻪ در روز، وقتی را ﺑﺮای ﻛﺴﺐ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت ﺻﺮف نمیﻛﻨﺪ، نمیﺗﻮاﻧﺪ از زﻧﺪگی ﻟﺬت ﺑﺒﺮد. 3) ﺳﻮﻣﻴﻦ ﻧﻴﺎز اﺳﺎسی روح و روان ﻣﺎ، ﻧﻴﺎز ﺑـﻪ «آزادگی» اﺳـﺖ. از ﻧﻈﺮ«اﭘﻴﻜﻮر»، ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮدی میﺗﻮاﻧﺪ اﻳﻦ ﻧﻴﺎز روح ﺧﻮد را ﺑﺮآورده ﻛﻨﺪ و «ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﺪ» ﻛﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ و ﺳﺎدگی ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ ﭼﺮا ﻛـﻪ اﻓـﺮادی ﻛـﻪ میﺧﻮاﻫﻨﺪ از ﻛﺎخ‌ﻫﺎی زﻳﺒﺎ، ﻏﺬاﻫﺎی رﻧﮕﺎرﻧـﮓ و اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭼﺎره‌ای ﺟﺰ اﻳﻦ ﻧﺪارﻧﺪ ﻛﻪ ﮔﺎهی ﭘـﺎ روی ارزشﻫـﺎی اﺧﻼقی ﺧﻮد ﺑﮕﺬارﻧﺪ. اﻓﺮادی ﻛﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﭘﻴﺸﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﮔﺎهی ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﻪ ﺧﺪﻣﺖ زورﻣﻨﺪان و ﺳﺘﻤﮕﺮان درآﻳﻨﺪ و ﻳﺎ ﺑﻪ ﺳﻴـﺴﺘﻢ‌ﻫـﺎ و ﻧﻬﺎدﻫـﺎیی ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﻫﺪاف و ﻋﻤﻠﻜﺮد آﻧﺎن، ﻏﻴﺮ اﺧﻼقی اﺳـﺖ و ﻣـﺮدم را اﺑﺰاری ﺑﺮای اﻧﺒﺎﺷﺘﻦ ﻗﺪرت و ﺛﺮوت ﺧﻮد می‌داﻧﻨﺪ. از ﻧﻈﺮ اﭘﻴﻜﻮر، کسی ﻛﻪ آزادگی ﺧﻮد را زﻳﺮ ﭘﺎ میﮔﺬارد، نمیﺗﻮاﻧـﺪ ﺧﻮش ﺑﺎﺷﺪ و از زﻧﺪگی ﻟﺬت ﺑﺒﺮد، ﭼﻴﺰی در درون او ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ او ﺑﺮمیﺧﻴﺰد و او در راﺣـﺖﺗـﺮﻳﻦ ﺑـﺴﺘﺮﻫﺎ ﻧﻴـﺰ ﺧـﻮاب راﺣـﺖ ﻧـﺪارد و ﻟﺬﻳﺬﺗﺮﻳﻦ ﻏﺬاﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮای او ﺳﻮءﻫﺎﺿﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه می‌آورد! ما را در سایر رسانه ها دنبال کنید : //// آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
6 767
175
💠⭕️یک سوال بسیار اعصاب‌ خردکن ✍دکتر ع. درویش، پژوهشگر الهیات کاربردی برخی جملات هستند که ساده‌اند، کوتاه‌اند اما ویرانگرند. داشتم وبگردی می‌کردم این جمله پیش رویم سبز شد: دقت کنید آنچه به خاطرش زندگی می‌کنید ارزش آن را داشته باشد که به خاطرش بمیرید! اگر اشتباه نکنم این جمله متعلق به یک متخصص برجسته و پژوهشگر ادیان شرقی است که به خاطر تسلطش بر زبان‌هایی چون پارسی، یونانی، لاتین ، اوستایی و پهلوی در عین حال افسر سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا نیز بود. کاری به گوینده نداریم. محتوا خود به تنهایی سهمگین است! یک سوال اعصاب خردکن به ذهنم خطور کرد: من و امثال من چه چیزی در زندگی داریم که این ویژگی را داشته باشد؟. چیزی که برای آن داریم زندگی‌مان را می گذاریم و ارزش آن را هم داشته باشد که برایش بمیریم؟ به خودم و اطرافیانم نگاه می‌کنم. زندگی‌مان را صرف چه چیزهایی می‌کنم و می‌کنیم؟ یکی زندگی‌اش را صرف نوه‌اش می‌کند و همیشه نگران این است که روزی نوه‌اش از او مستقل شود و برود. دیگری بخش مهمی از زندگی‌اش را صرف باغ کوچکش کرده و همیشه نگران تغییرات جوی است. دیگری می‌خواهد روزی مدیر کل شود و همیشه نگران تغییر دولت‌هاست. دیگری می‌خواهد ماشین رویاهایش را بخرد و همیشه نگران افزایش قیمت‌هاست. دیگری انرژی‌اش را بر این متمرکز کرده که استاد دانشگاه شود؛ در ایتالیا و هر بار که با او صحبت می کنم دغدغه این را دارد که مقالاتش آیا اکسپت شده‌اند (پذیرش گرفته‌اند)؟ دیگری الان ده سال است که روی توسعه کسب و کارش وقت گذاشته است. چند بار تا مرز ورشکستگی پیش رفته و اکنون تازه بعد از مدت‌ها به نقطه سربه‌سر رسیده و کسب و کارش جان گرفته است. 💠⭕️سوالی که یقه وجدان را رها نمی‌کند! سوال رهایم نمی‌کند. آیا این چیزهایی که ما آدم‌ها بدان مشغولیم و زندگی‌مان را پای آن گذاشته‌ایم ارزش آن را هم دارد که برایش بمیریم؟ منصفانه اگر بخواهم پاسخ بگویم جوابم برای تمام مثال‌هایی که زدم منفی است. نمی‌خواهم الان مساله را ساده کنم و لیستی از چیزهایی را که بتوان به این سوال پاسخ داد بیاورم. می‌خواهم بگویم که انگار جواب این سوال به سادگی روی کاغذ نمی‌آید. هوشنگ ابتهاج شاعر معاصری که همین چند وقت پیش آسمانی شد، شعری دارد که همین مساله را طرح می‌کند، اما جوابش را نمی‌دهد، او می‌گوید: زندگی زیباست ای زیباپسند زنده‌اندیشان به زیبایی رسند بعد در ادامه می گوید: آن قدر زیباست این بیبازگشت کز برایش می‌توان از جان گذشت او نمی‌گوید که درون زندگی چیست که برایش می‌توان از جان گذشت! کسانی که بتوانند به این سوال پاسخ دهند معنای زندگی خود را یافته‌اند. شما را با این سوال ویرانگر تنها می‌گذارم. هر کسی باید جداگانه برای این سوال جواب پیدا کند. آکادمی جام؛ در جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
6 377
123
💠⭕️برخوردی که با پتوی کوتاه می‌کنید کیفیت زندگی‌تان را تعیین خواهد کرد! ماریون هاوارد (نویسنده، ویراستار و ژورنالیست) یک ایده درخشان دارد و آن اینکه: زندگی مانند یک پتوی کوتاه است. 📌آن را بالا می‌کشید، انگشت شست‌تان بیرون می‌زند.آن را پایین می‌کشید، شانه‌هایتان از سرما می‌لرزد. 📌آدم‌های وسواسی، مدام در حال تست اندازه‌ پتو هستند و زندگی را نمی‌فهمند. 📌ولی‌ آدم‌های شاد، زانوهای خود را کمی‌ خم می‌کنند و شبِ راحتی‌ را سپری می‌کنند. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
7 517
179
💠⭕️برخوردی که با پتوی کوتاه می‌کنید کیفیت زندگی‌تان را تعیین خواهد کرد! ماریون هاوارد (نویسنده، ویراستار و ژورنالیست) یک ایده درخشان دارد و آن اینکه: 📌زندگی مانند یک پتوی کوتاه است. آن را بالا می‌کشید، انگشت شست‌تان بیرون می‌زند.آن را پایین می‌کشید، شانه‌هایتان از سرما می‌لرزد. 📌آدم‌های وسواسی، مدام در حال تست اندازه‌ پتو هستند و زندگی را نمی‌فهمند. 📌ولی‌ آدم‌های شاد، زانوهای خود را کمی‌ خم می‌کنند و شبِ راحتی‌ را سپری می‌کنند. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
1
0
💠⭕️من فیلسوفم اما موتور‌سیکلت تعمیر میکنم ✍دکتر متیو بی. کرافورد، دکترای فلسفه از دانشگاه شیکاگو و تعمیرکار موتورسیکلت 📌پول‌های مچاله‌ ته جیبم در تعمیرگاه موتورسیکلت در مقایسه با حقوقی که در شغل قبلی‌ام می گرفتم، حس بسیار متفاوتی دارد. پس از اخذ مدرک دکتری در رشته فلسفه از دانشگاه شیکاگو، مدیر اندیشکده (اتاق‌فکر) واشنگتن شدم. آن روزها همیشه واقعاً خسته بودم و صادقانه بگویم نمی‌توانستم هیچ دلیل منطقی‌ای برای حقوقی که می‌گرفتم پیدا کنم. این سوال همواره در ذهنم بود که این‌جا چه محصول ملموس و چه خدمت مفیدی برای کسی انجام می‌دهم؟. این حس بی‌فایدگی واقعاً برایم تحقیرآمیز بود. حقوق خوبی داشتم ولی در حقیقت احساس می‌کردم این حقوق نوعی جبران خسارت است. سرانجام بعد از پنج ماه این کار را کنار گذاشتم تا تعمیرگاه موتورسیکلتم را باز کنم. شاید این جابه‌جایی به خاطر این بود که من واقعاً برای کار دفتری ساخته نشده بودم، اما آنچه بدون شک می‌توانم بگویم این است که در این اتفاق هیچ چیز غیرمعمولی برایم رخ نداده است. من قصه‌ زندگی خودم را برایتان می‌گویم، نه به این خاطر که فکر می‌کنم زندگی خارق‌العاده‌ای داشته‌ام. برعکس، دلیل بازگو کردنش این است که گمان می‌کنم زندگی‌ای کاملاً عادی دارم. هنگام انجام کارهای دستی، همیشه احساس می‌کردم این کارها، در مقایسه با مشاغلی که کارهای دانشی نام گرفته‌اند واجد معنای عمیق‌تری از عاملیت و کارایی‌اند. (برداشته شده از آوانگارد) 📌پشت میزنشین‌ها هر روز صبح سر کارمان می‌روند و روی همان صندلی همیشگی می‌نشینند و به مانیتور و در و دیوار اتاقشان چشم می‌دوزند. همه چیز یکنواخت است: رایانه‌شان، کاغذهایشان، و پنجره‌ای که به دیوار ساختمان روبه‌رو باز می‌شود. گاهی احساس می‌کنند جز این صحنه تکراری رابطه‌ای با دنیای واقعی ندارند؛ آن‌ها همان کسانی هستند که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شده‌اند. تا اینجا تفاوتی با نویسنده این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر ندارند. اما متیو کرافورد استاد فلسفه‌ای است که بعد از کار اداری روزمره‌اش پا به دنیای تازهای می‌گذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه می‌برد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده می‌شود. او از تجربه فلسفی‌اش در انجام کارهای یدی حرف می‌زند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذت‌بخش می برد. ( 💠⭕️تحلیل آکادمی جام کتاب دکتر کرافورد نکات مهم و جالبی و بسیار متنوعی دارد اما سه آموزه کلیدی که ما می‌خواهیم آن را برجسته کنیم چنین است: 📌نگذارید جامعه برای شما تعیین تکلیف کند. در طول زمان برای ما جا افتاده است که کارهای اداری (یقه سفیدها) شرافت بیشتری دارند. در صورتی که مشاغل یدی، مانند مکانیکی، لوله‌کشی، و نجاری، نوعی از کار را ارائه می‌دهند که از نظر فکری جذاب، خلاقانه و با پاداش شخصی است، برخلاف تصور عموم که چنین کاری را پست یا بی‌اهمیت می‌داند. 📌کار کردن ذاتا ارزشمند است. کرافورد این ایده را به چالش می‌کشد که کار صرفاً وسیله‌ای برای رسیدن به هدف بیرونی است، مانند دریافت حقوق. او استدلال می‌کند که کار باید از طریق احساس عاملیت شخصی، ارتباط با نتایج ملموس کار و فرصت به کارگیری مهارت‌ معنابخش باشد. 📌  کار باید تعالی‌بخش باشد. کرافورد بر ارزش کاری تأکید می‌کند که به افراد امکان می‌دهد عمیقاً درگیر شوند، با آن ارتباط برقرار کنند، در آن غرق شوند، از آن لذت ببرند و عاملانه و فعالانه کار کنند، مسوولیت نتایج را بر عهده بگیرند و به دستاوردهای خود افتخار کنند. 📌معنای کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه برای من و شما چیست؟ ما بخش مهمی از زندگی‌مان را صرف کار می‌کنیم حدودا یک سوم. بنابراین اگر کار ما فقط منجر به دریافت حقوق شود، به‌گونه‌ای که پس از آن با پولی که به دست می‌آوریم زندگی کنیم به عبارت دیگر ما در حال خودفروشی مدرن هستیم. چه باید کرد؟ حتی‌الامکان به مشاغلی بپردازیم که ارزش واقعی تولید می‌کنند به گونه‌ای که علاوه بر آنکه جیب ما را پر می‌کنند قلب و روح ما را نیز پر کنند. در صورتی که دست ما برای پیدا کردن شغل دلخواه بسته است اما راه پیش روی ما بسته نیست: 1) جنبه‌های خلاقانه به کارمان اضافه کنیم؛ مانند راننده تاکسی که کل کابین داخل تاکسی را پر کرده بود از نوشته‌های الهام‌بخش. 2) کاری را که دوست داریم به شغل‌مان اضافه کنیم مانند فروشنده لاستیک ماشینی که اطراف و درون مغازه‌اش را پر کرده بود از گلدان‌های زیبا. 3) در کنار کار اصلی‌مان ارزش‌های معنادار خلق کنیم مانند آرایشگری که روانشناسی خوانده بود و همیشه پادکست‌های خوب در آرایشگاه پخش می‌کرد و حتی گاهی هم مشاوره می‌داد. ⭕️ این ما هستیم که به زندگی و کارمان معنا می‌بخشیم. آکادمی جام؛ در جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
6 549
175
💠⭕️من فیلسوفم اما موتور‌سیکلت تعمیر میکنم ✍دکتر متیو بی. کرافورد، دکترای فلسفه از دانشگاه شیکاگو و تعمیرکار موتورسیکلت 📌پول‌های مچاله‌ ته جیبم در تعمیرگاه موتورسیکلت در مقایسه با حقوقی که در شغل قبلی‌ام می گرفتم، حس بسیار متفاوتی دارد. پس از اخذ مدرک دکتری در رشته فلسفه از دانشگاه شیکاگو، مدیر اندیشکده (اتاق‌فکر) واشنگتن شدم. آن روزها همیشه واقعاً خسته بودم و صادقانه بگویم نمی‌توانستم هیچ دلیل منطقی‌ای برای حقوقی که می‌گرفتم پیدا کنم. این سوال همواره در ذهنم بود که این‌جا چه محصول ملموس و چه خدمت مفیدی برای کسی انجام می‌دهم؟. این حس بی‌فایدگی واقعاً برایم تحقیرآمیز بود. حقوق خوبی داشتم ولی در حقیقت احساس می‌کردم این حقوق نوعی جبران خسارت است. سرانجام بعد از پنج ماه این کار را کنار گذاشتم تا تعمیرگاه موتورسیکلتم را باز کنم. شاید این جابه‌جایی به خاطر این بود که من واقعاً برای کار دفتری ساخته نشده بودم، اما آنچه بدون شک می‌توانم بگویم این است که در این اتفاق هیچ چیز غیرمعمولی برایم رخ نداده است. من قصه‌ زندگی خودم را برایتان می‌گویم، نه به این خاطر که فکر می‌کنم زندگی خارق‌العاده‌ای داشته‌ام. برعکس، دلیل بازگو کردنش این است که گمان می‌کنم زندگی‌ای کاملاً عادی دارم. هنگام انجام کارهای دستی، همیشه احساس می‌کردم این کارها، در مقایسه با مشاغلی که کارهای دانشی نام گرفته‌اند واجد معنای عمیق‌تری از عاملیت و کارایی‌اند. (برداشته شده از آوانگارد) 📌پشت میزنشین‌ها هر روز صبح سر کارمان می‌روند و روی همان صندلی همیشگی می‌نشینند و به مانیتور و در و دیوار اتاقشان چشم می‌دوزند. همه چیز یکنواخت است: رایانه‌شان، کاغذهایشان، و پنجره‌ای که به دیوار ساختمان روبه‌رو باز می‌شود. گاهی احساس می‌کنند جز این صحنه تکراری رابطه‌ای با دنیای واقعی ندارند؛ آن‌ها همان کسانی هستند که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شده‌اند. تا اینجا تفاوتی با نویسنده این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر ندارند. اما متیو کرافورد استاد فلسفه‌ای است که بعد از کار اداری روزمره‌اش پا به دنیای تازهای می‌گذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه می‌برد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده می‌شود. او از تجربه فلسفی‌اش در انجام کارهای یدی حرف می‌زند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذت‌بخش می برد. ( 💠⭕️تحلیل آکادمی جام کتاب دکتر کرافورد نکات مهم و جالبی و بسیار متنوعی دارد اما سه آموزه کلیدی که ما می‌خواهیم آن را برجسته کنیم چنین است: 📌نگذارید جامعه برای شما تعیین تکلیف کند. در طول زمان برای ما جا افتاده است که کارهای اداری (یقه سفیدها) شرافت بیشتری دارند. در صورتی که مشاغل یدی، مانند مکانیکی، لوله‌کشی، و نجاری، نوعی از کار را ارائه می‌دهند که از نظر فکری جذاب، خلاقانه و با پاداش شخصی است، برخلاف تصور عموم که چنین کاری را پست یا بی‌اهمیت می‌داند. 📌کار کردن ذاتا ارزشمند است. کرافورد این ایده را به چالش می‌کشد که کار صرفاً وسیله‌ای برای رسیدن به هدف بیرونی است، مانند دریافت حقوق. او استدلال می‌کند که کار باید از طریق احساس عاملیت شخصی، ارتباط با نتایج ملموس کار و فرصت به کارگیری مهارت‌ معنابخش باشد. 📌  کار باید تعالی‌بخش باشد. کرافورد بر ارزش کاری تأکید می‌کند که به افراد امکان می‌دهد عمیقاً درگیر شوند، با آن ارتباط برقرار کنند، در آن غرق شوند، از آن لذت ببرند و عاملانه و فعالانه کار کنند، مسوولیت نتایج را بر عهده بگیرند و به دستاوردهای خود افتخار کنند. 📌معنای کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه برای من و شما چیست؟ ما بخش مهمی از زندگی‌مان را صرف کار می‌کنیم حدودا یک سوم. بنابراین اگر کار ما فقط منجر به دریافت حقوق شود، به‌گونه‌ای که پس از آن با پولی که به دست می‌آوریم زندگی کنیم به عبارت دیگر ما در حال خودفروشی مدرن هستیم. چه باید کرد؟ حتی‌الامکان به مشاغلی بپردازیم که ارزش واقعی تولید می‌کنند به گونه‌ای که علاوه بر آنکه جیب ما را پر می‌کنند قلب و روح ما را نیز پر کنند. در صورتی که دست ما برای پیدا کردن شغل دلخواه بسته است اما راه پیش روی ما بسته نیست: 1) جنبه‌های خلاقانه به کارمان اضافه کنیم؛ مانند راننده تاکسی که کل کابین داخل تاکسی را پر کرده بود از نوشته‌های الهام‌بخش. 2) کاری را که دوست داریم به شغل‌مان اضافه کنیم مانند فروشنده لاستیک ماشینی که اطراف و درون مغازه‌اش را پر کرده بود از گلدان‌های زیبا. 3) در کنار کار اصلی‌مان ارزش‌های معنادار خلق کنیم مانند آرایشگری که روانشناسی خوانده بود و همیشه پادکست‌های خوب در آرایشگاه پخش می‌کرد و حتی گاهی هم مشاوره می‌داد. ⭕️ این ما هستیم که به زندگی و کارمان معنا می‌بخشیم. آکادمی جام؛ در جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
کتاب "فیلسوفی در تعمیرگاه" (چاپ ششم)
  ما پشت میزنشین‌ها هرروز صبح سر کارمان می‌رویم و روی همان صندلی همیشگی می‌نشینیم و به مانیتور و در و دیوار اتاقمان چشم می‌دوزیم. همه‌ چیز یکنواخت است: رایانه‌مان، کاغذهایمان، و پنجره‌ای که به دیوار ساختمان روبه‌رو باز می‌شود. گاهی احساس می‌کنیم جز این صحنۀ تکراری رابطه‌ای با دنیای واقعی نداریم؛ ما همان کسانی هستیم که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شده‌ایم. تا اینجا تفاوتی با نویسندۀ این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر نداریم. اما متیو کرافورد استاد فلسفه‌ای است که بعد از کار اداری روزمره‌اش پا به دنیای تازه‌ای می‌گذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه می‌برد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده می‌شود. او در این کتاب از تجربۀ فلسفی‌اش در انجام کارهای یدی حرف می‌زند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذت‌بخش می‌برد. این کتاب در سال ۲۰۰۹ به انتخاب amazon, Financial Times و Publishers Weekly  کتاب برگزیده سال شد.     دانلود فهرست و صفحات اولیۀ کتاب  
1
0
💠⭕️حیلت رها کن عاشقا 📌یکی از حسرت‌های من خلوت و مناجات با خداست. البته عمیق، خالص، پرشور و احساس و با شناخت درست. اما سال‌هاست که پشت در این آرزو موندم. 📌وقتی قصه حس و حال دیگران رو می‌خونم که مثلاً شب‌ها واسه خودشون خلوتی داشتن و یا نمازشون سرشار از توجه به خدا بوده، واقعاً حسرت می‌خورم. مثلاً عارفی که نصف شب پا می‌شده و با حوصله و آرامش، چای میذاشته و می‌خورده و بعدش یکی دو ساعت با خدا خلوت داشته. ⁉️اما چرا این چیزی که آرزوی آدمه، به اقدام تبدیل نمی‌شه؟ 📌سال‌ها پیش خودم گفتم که این از تنبلیه، از همت کمه، از اینه که گناه می‌کنی و باعث میشه که لذت نزدیکی به خدا ازت گرفته بشه و ... . که البته همه این دلایل واقعا وجود داره و مهمه. 📌اما این قضیه ابعاد پیچیده‌تری هم داره و یکی‌اش برای خود من پر رنگ‌تر بوده و من بهش میگم: «ترس بیهوده من از نزدیکی زیاد به خدا». 📌من توی لایه‌های زیرین روح و روان خودم یک سری علایق و هوس‌ها دارم که به این راحتی‌ها دوست ندارم ازشون دست بکشم. 📌من از جدی شدن رابطه‌ام با خدا ترس دارم. می‌دونم  خدایی شدن یعنی دادن یک سری هزینه‌ها که طاقتش رو ندارم. می‌دونیم عبادت واقعی ما رو جایی می‌بره که نمی‌تونیم خشم‌مون رو خالی کنیم روی دیگران و لذت ببریم از فرعون بودن و انا ربکم الاعلی گفتن. نتیجه‌اش این میشه که دو روز گرم و پرشور و یک ماه سرد و بی‌حال. انگار هر چند وقت یک‌بار با پایین کشیدن فیتیله ارتباط، به خدا غیر مستقیم میگیم که حواست باشه که من هم حد و مرز خودم رو دارم و چیز زیادی از من نخواه. 📌یعنی دوری از خدا، از یک جاهایی کارکردهای ویژه‌ای توی زندگی ما پیدا می‌کنه. همزمان با اینکه ازش زجر می‌کشیم، ازش لذت هم می‌بریم. اما خیلی ظریف و یواشکی که خودمون نمی‌فهمیم. حسرت می‌خوریم و غصه می‌خوریم که چرا عبادت نداریم، اما ته دل‌مون راضی هستیم از این وضعیت. اگر راضی نبودیم که سال‌ها درگیرش نبودیم. ما آدم‌های ساده، مهربون و دوست داشتنی که برای خوب بودن تلاش می‌کنیم، حیله‌ها و ترفندهای بزرگی در آستین داریم که تا ازشون دست نکشیم، به قول یکی از عرفا تخم مرغ نیم‌پز می‌مونیم. و به قول مولوی: 🎯حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو 📌ای کاش اینقدر شجاع بودیم که می‌تونستیم ریسک کنیم و به خدا بگیم: خدایا من هیچ مشکلی با نقشه تو برای زندگی‌ام ندارم. ما را در سایر رسانه ها دنبال کنید : //// آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
4 811
102
💠⭕️مشکل مشترک میشل اوباما و تام هنکس دکتر فاطمه توفیقی، فارغ‌التحصیل دانشگاه گلاسگو و استاد دین پژوهی یک نفر همیشه روی شانه‌تان نشسته و در گوش‌تان می‌گوید که «تو که عرضه‌ش رو نداری». به خصوص در لحظات موفقیت سر و کله‌اش پیدا می‌شود و درِ گوش‌تان زمزمه می‌کند که «خوب شد نفهمیدند که بلد نیستی»، «خب اگر کمک بقیه نبود که نمی‌شد»، «اینجایی که بهش رسیدی، حقت نبود»، «همه خیلی زود می‌فهمند که هیچ حرف تازه‌ای از کتابت درنمیاد» یا حتی «اینی که بهت اظهار عشق می‌کنه، دوستت نداره». ای کاش می‌دانستیم که بسیاری از افراد موفقِ دیگر هم در طول روز این جمله را می‌شنوند، تا جایی که اسمی مشهور پیدا کرده سندروم ایمپاستر این وضع حال کسانی است که فکر می‌کنند ایمپاستر (=دغل‌کار، فریب‌کار) هستند و موفقیت‌هایشان دروغین است یا زحمت خودشان نیست و لایق پاداش نیستند. راه حل چیست؟ 1) من فکر می‌کنم همین که بفهمیم بسیاری از افراد موفق دیگر هم این تجربه را داشته‌اند، به ما کمک می‌کند که نسبت به این صدا بی‌توجه شویم. کدامیک از ما به ذهنش می‌رسد که مثلا میشل اوباما هم  همچنان با سندروم ایمپاستر سر و کله می‌زند؟ چقدر خوب است که ما تجربه خودشان از این لحظات ضعف و آسیب‌پذیری با دیگران به اشتراک بگذاریم. 2) از آن رد شوید. مثلا بگویید «باشه، قبول. همین که تو میگی. ولی خب من این کارو انجام میدم.» 3) راه دیگر این است که فکر کنید این موفقیت شما را دوست‌تان به دست آورده است. آیا باز هم می‌گویید بی‌عرضه بوده یا زحمتی نکشیده است؟ () 💠⭕️تبیین از آکادمی جام سندرم ایمپاستر یا سندروم دغل‌کار یا خودویرانگری (impostor syndrome). پدیده روانی است که در آن فرد برجسته نمی‌تواند اعتبار موفقیت‌هایش را بپذیرند. در این پدیده فرد تصور می‌کند بر خلاف شواهد بیرونی که نشان از لیاقت وی برای رسیدنش به موفقیت از روی رقابت و تلاش دارند، او در واقع شایستگی آن موفقیت را ندارد و شخصی فریب‌کار است. فرد مبتلا به این نشانگان، موفقیت خودش را در نتیجه اقبال، زمان‌بندی خوب، و یا فریب دیگران فرض می‌کند و این موضوع که فردی باهوش یا تلاش‌گر است را بدفهمی دیگران فرض می‌کند و از نظر روانی از سوی خود نمی‌پذیرد. این اصطلاح برای اولین بار توسط متخصصان روانشناسی در مقاله‌ای در ۱۹۷۸ عنوان شد و در آن برآورد شد که حدود ۷۰ درصد از انسان‌ها، نشانه‌هایی از این سندرم را در خود دارند. افراد زیادی به این امر مبتلا هستند از جمله: تام هنکس، میشل اوباما، آلبرت اینشتین و مارگو رابی دکتر سندی مان، استاد روان‌شناسی دانشگاه مرکزی لنکشر در بریتانیا، سه ویژگی اصلی سندرم ایمپاستر یا نشانگان خود‌ویرانگری افراد موفق را چنین بیان می‌کند: 📌اولین ویژگی آن این است که افراد فکر می‌کنند دیگران تصوری اغراق‌شده و بیش‌از اندازه از توانایی‌ها و مهارت‌های آنها دارند، تصوری بسیار بزرگ‌تر از آنچه خود فرد از خودش دارد. 📌دومین ویژگی این است که شما در هراس شدیدی هستید که دست‌تان رو شود و دیگران فکر کنند در مورد توانایی‌های خود آنها را فریب داده‌اید. 📌سومین ویژگی این است که به طور مداوم موفقیت‌های خود را با عوامل بیرون از توانایی و مهارت خودتان مقایسه و اندازه‌گیری می‌کنید و می‌سنجید. هانی لنکستر جیمز، روان‌شناس می‌گوید: «تجربه داشتن سندروم ایمپاستر مانند این است که در تمام عمر با این ترس و نگرانی زندگی کنیم که دیگران ما را فریب‌کار بدانند و روزی بفهمند که در حد انتظارات و توقعات آن‌ها نبوده‌ایم». () علاوه بر سه راهکاری در بالا گفته شده می‌توانید به گزینه‌های زیر نیز فکر کنید: درباره‌ی احساسات‌تان با دیگران صحبت کنید. گاهی باورهای غیرمنطقی ما به این علت شکل می‌گیرند که از نظر دیگران بی‌خبر هستیم. دریافت نقطه نظرات دیگران می‌تواند باورهای اشتباه ما را اصلاح کند. یا راهکار دیگر آن است که خودمان را به چالش بکشیم. هنگامی‌ که احساسات ایمپاستر ظاهر می‌شوند، از خودمان بپرسیم چرا فکر می‌کنی من شایسته پذیرفته شدن در این سمت شغلی یا موقعیت تحصیلی نیستم؟ این به چالش کشیدن در کنار دیگر تکنیک‌ها کمک می‌کند که راحت‌تر بتوانیم از دره خوددغلکار پنداری گذر کنیم. آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
4 755
73
💠⭕️ درسی از زلزلۀ ژاپن ✍میثاق محرابی فیلم‌های زلزله اخیر ژاپن را می‌دیدم. شدت لرزه‌های آن عجیب و حیرت‌آور بود، اما از آن عجیب‌تر، ایمنی و شکل‌پذیری سازه‌های ژاپنی بود. انگار ساخته شده بودند تا با زلزله زورآزمایی کنند و قدرت‌شان را نشان دهند. همکار کارکشته‌ای داشتم، از آن مهندس‌های قدیمی. سر و کارش با آهن بود و فلزات. می‌گفت او و حضرت داوود، در یک ویژگی شبیه هم هستند: هر دو آهن را موم می‌کنند. درست هم می‌گفت. شکل‌پذیری و لطافت موم را در دستانش حس می‌کردیم. راهکارهایی ساده برای تغییر شکل آهن می‌داد طوری‌که به راحتی آهن شکل می‌گرفت و تسلیم می‌شد. 📌آهن نماد سرسختی طبیعت است، البته نه به اندازه سنگ. اما گویا انسان از آهن سرسخت‌تر است. آهن را به کار می‌گیرد و با آن از خودش محافظت می‌کند. بلای جان را به پناه جان تبدیل می‌کند. این است قدرت انسان. 📌کلیپ‌های زلزله ژاپن را ببینید. همانی که ما به آن می‌گوییم بلا و رنج و عذاب، ژاپنی‌ها آن‌را به بازی گرفته‌اند و زندگی‌شان را روی آن ساخته‌اند. زمین را آرام و ثابت در نظر نگرفته‌اند، تا اگر لرزید بگویند عذاب نازل شده و به زمین و زمان و خدا، فحش بدهند. دیدشان را منطقی کرده‌اند: "طبیعت کار خودش را می‌کند و خصوصیات خودش را دارد. زمین ناآرام است و می‌لرزد، من خانه‌ام را طوری بسازم که در اثر این لرزش، خراب نشود." آن‌ها خودشان را جزئی از طبیعت می‌دانند نه این‌که طبیعت را مزاحم خود بدانند. 📌به یاد خودم و مشکلات دنیایی‌ام افتادم و اعتراض‌هایی که گاه‌وبیگاه به آن‌ها می‌کنم. اگر بپذیرم که: دنیا آرامش ندارد، لرزش و بالا و پایین و چپ و راست رفتن، از خصوصیات دنیاست، آن‌وقت خانه دلم را ایمن‌سازی می‌کنم و انعطاف و شکل‌پذیری‌اش را بالا می‌برم. با زلزله‌های مادی و روحی، کنار می‌آیم و نمی‌گذارم مشکلات، او را ویران کنند. مشکلات را بازی می‌دهم و برایشان می‌رقصم. آن‌ها هم این رقص و پایکوبی را دوست دارند. آن وقت با هم دوست می‌شویم. مارا در دیگر رسانه ها دنبال کنید : /// / آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
6 523
91
💠⭕️ درسی از زلزلۀ ژاپن ✍میثاق محرابی فیلم‌های زلزله اخیر ژاپن را می‌دیدم. شدت لرزه‌های آن عجیب و حیرت‌آور بود، اما از آن عجیب‌تر، ایمنی و شکل‌پذیری سازه‌های ژاپنی بود. انگار ساخته شده بودند تا با زلزله زورآزمایی کنند و قدرت‌شان را نشان دهند. همکار کارکشته‌ای داشتم، از آن مهندس‌های قدیمی. سر و کارش با آهن بود و فلزات. می‌گفت او و حضرت داوود، در یک ویژگی شبیه هم هستند: هر دو آهن را موم می‌کنند. درست هم می‌گفت. شکل‌پذیری و لطافت موم را در دستانش حس می‌کردیم. راهکارهایی ساده برای تغییر شکل آهن می‌داد طوری‌که به راحتی آهن شکل می‌گرفت و تسلیم می‌شد. 📌آهن نماد سرسختی طبیعت است، البته نه به اندازه سنگ. اما گویا انسان از آهن سرسخت‌تر است. آهن را به کار می‌گیرد و با آن از خودش محافظت می‌کند. بلای جان را به پناه جان تبدیل می‌کند. این است قدرت انسان. 📌کلیپ‌های زلزله ژاپن را ببینید. همانی که ما به آن می‌گوییم بلا و رنج و عذاب، ژاپنی‌ها آن‌را به بازی گرفته‌اند و زندگی‌شان را روی آن ساخته‌اند. زمین را آرام و ثابت در نظر نگرفته‌اند، تا اگر لرزید بگویند عذاب نازل شده و به زمین و زمان و خدا، فحش بدهند. دیدشان را منطقی کرده‌اند: "طبیعت کار خودش را می‌کند و خصوصیات خودش را دارد. زمین ناآرام است و می‌لرزد، من خانه‌ام را طوری بسازم که در اثر این لرزش، خراب نشود." آن‌ها خودشان را جزئی از طبیعت می‌دانند نه این‌که طبیعت را مزاحم خود بدانند. 📌به یاد خودم و مشکلات دنیایی‌ام افتادم و اعتراض‌هایی که گاه‌وبیگاه به آن‌ها می‌کنم. اگر بپذیرم که: دنیا آرامش ندارد، لرزش و بالا و پایین و چپ و راست رفتن، از خصوصیات دنیاست، آن‌وقت خانه دلم را ایمن‌سازی می‌کنم و انعطاف و شکل‌پذیری‌اش را بالا می‌برم. با زلزله‌های مادی و روحی، کنار می‌آیم و نمی‌گذارم مشکلات، او را ویران کنند. مشکلات را بازی می‌دهم و برایشان می‌رقصم. آن‌ها هم این رقص و پایکوبی را دوست دارند. آن وقت با هم دوست می‌شویم. مارا در دیگر رسانه ها دنبال کنید : /// / آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
بله | کانال آکادمی جام
جستجوی آگاهی و معنا
1
0
💠⭕️سه حاکم پنهان جهان ✍دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک  «آﻟﺒﺮت اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ»، ﻓﻴﺰﻳﻜﺪان ﺑﺰرگ، ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر دارد: «ﺳﻪ ﻧﻴﺮوي ﻋﻈﻴﻢ در ﺟﻬﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ: ﺗﺮس، ﻃﻤﻊ و ﺣﻤﺎﻗﺖ!» اﮔﺮ ﺑﻪ اﻧﮕﻴﺰهﻫﺎي اﻧﺴﺎنﻫﺎ در ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ دﻗﻴﻖ ﺷﻮﻳﺪ، ﻣﻌﻨﺎي اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ  «اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ» را درﻣﻲﻳﺎﺑﻴﺪ. ﺑﻴﺶﺗﺮ اﻧﺘﺨﺎبﻫﺎي آدﻣﻴﺎن ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺗﺮس» اﺳﺖ ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﻃﻤﻊ» و ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺣﻤﺎﻗﺖ»! 📌ترس: •ﺗﺮس از ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪن ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﻮاﻓﻖ ﻣﻴﻞ دﻳﮕﺮان ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ، ﻧﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺧﻮدﻣﺎن! •ﺗﺮس از آﻳﻨﺪه، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﺑﻴﺶ از ﻧﻴﺎزﻣﺎن ﭘﺲاﻧﺪاز ﻛﻨﻴﻢ! •ترس از ﺻﺪﻣﻪ ﺧﻮردن، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻣﻘﺎﺑﻞ زورﮔﻮﻳﺎن ﺳﻜﻮت ﻛﻨﻴﻢ ﻳﺎ ﺑﺎج ﺑﺪﻫﻴﻢ! 📌طمع: •ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﮔﺮان ﻗﻴﻤﺖ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻛﺎرﻣﺎن ﻛﻢ ﻓﺮوﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ! •ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن وﻳﻼي ﺑﺰرگ ﺗﺮ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﺎﻻي‌ﻣﺎن را ﮔﺮان‌ﺗﺮ از ﺣﺪ اﻧﺼﺎف ﺑﻔﺮوﺷﻴﻢ! •ﻃﻤﻊ ﺑﻪ دﺳﺖ آوردن ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖاش ﺷﺪه‌اﻳﻢ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد پا روي ارزشﻫﺎيﻣﺎن ﺑﮕﺬارﻳﻢ! 📌و اﻣﺎ از ﺣﻤﺎﻗﺖ! •ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﺮدم ﺑﺎزﻳﭽﻪي اﺧﺒﺎر دروغ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎ شوﻧﺪ! •ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﭘﺪرانِ ﻣﺎ ﺑﺎورﻫﺎي ﻏﻠﻂ و منفی خود را ﺑﺮ ﻣﺎ دﻳﻜﺘﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮآن ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻓﺮاوان داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. •ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻫﻢ رﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﺮاﻛﻪ ﺑﺎور دارﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎً آنﻫﺎ ﺑﻴﺶﺗﺮ ﻣﻲداﻧﻨﺪ! ﭼﺮا اﻳﻦ ﺳﻪ آﻓﺖِ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، ﺗﺎ اﻳﻦ ﺣﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺳﻠﻄﻪ دارﻧﺪ؟! [شاید] دﻟﻴﻞ آن را ﺑﺎﻳﺪ در ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺟﺴﺖ: از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي ﻣﻨﺼﺮف ﻛﺮدن ﻣﺎ از ﺧﻮاﺳﺘﻪ ‌ﻫﺎيﻣﺎن، ﻣﺎ را از ﻟﻮﻟﻮ، ﻏﻮل، دﻳﻮ، ﺗﺎرﻳﻜﻲ، ﺗﻨﺒﻴﻪ، ﻣﺤﺮوم ﻣﺎﻧﺪن از اﻣﻜﺎﻧﺎت و ... ﺗﺮﺳﺎﻧﺪه‌اﻧﺪ! از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي وادار ﻛﺮدن ﻣﺎ ﺑﻪ اﻧﺠﺎم ﻛﺎري ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺧﻮاﺳﺘﻪاﻳﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ وﻋﺪه ﺟﺎﻳﺰه، ﺗﺸﻮﻳﻖ، ﺷﺎﮔﺮد اوﻟﻲ، آﻳﻨﺪه‌ي روﺷﻦ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺛﺮوت و ﺷﻬﺮت و ﻗﺪرت و ... داده‌اند! ﺑﻪﻋﻠﺖ ﻏﻠﻂ ﺑﻮدن ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و ﻧﺒﻮد اﻃﻼﻋﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻛﺎﻓﻲ، واﻟﺪﻳﻦ، ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎي ﻛﻮدﻛﺎن در ﻣﻮرد زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺮگ، ﻗﺎﻧﻮن و ... اﻃﻼﻋﺎت ﻏﻠﻂ داده‌اﻧﺪ و از ﭘﺎﺳﺦِ ﺷﻔﺎف و درﺳﺖ ﺳﺮﺑﺎز زده‌اند! () 💠⭕️تحلیل از آکادمی جام: «آﻟﺒﺮت اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ»، ﺳﻪ ﻧﻴﺮوي حاکم را در جهان نشان داده اما نگفته که فقط همین سه هستند. در جهانی که در آن زندگی می کنیم جسارت، آزادگی و آگاهی هم هستند. این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم بر اساس کدامیک عمل کنیم. در همین دنیا کسانی بودند مانند هلن کلر و معلمش در برابر ترس و حماقت ایستادند و به همین خاطر است که هلن کلر گفته است: زندگی یا یک ماجرای جسورانه است یا هیچ نیست. بد نیست در مورد هلن کلر بیشتر بدانیم: هنگامی که ۱۸ ماهه بود، در اثر ابتلا به بیماری مننژیت، بینایی و شنوایی خود را از دست داد و ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. می‌شد گفت که تقدیر جهان این بوده است که او این چنین باشد اما زمانی که ۷ ساله بود، با ورود معلمش، زندگی جدید او آغاز شد. او از این روز به عنوان مهم‌ترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد می‌کند. سالیوان معلمی سخت کوش و فوق‌العاده بود که 50 سال در کنار کلر ماند. سالیوان با فشار دادن علاماتی توسط انگشتان خود، به عنوان حروف، بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار می‌کرد و از این راه برای آموزش کلمات به او استفاده می‌نمود. در عرض چند ماه کلر فرا گرفت که چگونه اشیایی را که لمس می‌کند، به آن حروف ربط دهد و آن‌ها را هجی کند. او همچنین، موفق شد تا به وسیله لمس کارت‌هایی که حروف برجسته بر آن‌ها نوشته شده بود، جمله‌هایی را بخواند و با کنار هم چیدن حروف در یک لوح، خود جمله بسازد. خط بریل را آموزش دید، صحبت کردن را تمرین کرد، لب‌خوانی از طریق لمس دهان و گلوی شخص صحبت‌کننده را یاد گرفت و به دانشگاه رفت. او اولین فرد نابینا- ناشنوایی بود که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او یک نویسنده، فعال سیاسی، فعال اجتماعی و یک شخصیت تاثیرگذار بود. بله درست است ترس و طمع و حماقت حکمفرایان جهان هستند اما تنها حمکفرمایان جهان نیستند. این سه در برابر اراده آزاد آدمی بازی محدودی خواهند داشت. این ما هستیم که تعیین می‌کنیم ترس و طمع و حماقت حکمفرایان جهان ما باشند یا جسارت، آزادگی و آگاهی! ما را در دیگر رسانه ها دنبال کنید: /// آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
Ko'proq ko'rsatish ...
8 451
196
Oxirgi yangilanish: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio