- توی دادگاه وقتی دستم از همه جا کوتاه بود زنم رو به تو سپردم، تبریک میگم بهت امانتدار فوق العادهی بودی؛ مادرش کردی...
چشمان ارسلان با خشم و درد بسته شد و فکش به هم چفت شد و سیاوش به تاخت رفت:
- من اما نون و نمک حالیمه، واسه مادر کردن خواهرت اومدم ازت اجازه بگیرم کما اینکه خودش میگه نیاز به اجازهی هیچ احدی نداره، دیگه خودت بدون چقدر حاضر به یراقه و…
ارسلان کف هر دو دستش را محکم روی میز کوبید و عربده کشید:
- سیاوش!
سیاوش از جایش بلند شد و سیگار روی میز ارسلان را برداشت و گوشهی لبش گذاشت و اولین پوک را محکم زد و گفت:
-
سه روز به افرا فرصت داده بودی؛ نه؟
رنگ ارسلان به آنی پرید و از جایش بلند شد:
- من باهات حرف زدم توی چه شرایطی بودم...
سیاوش همان دستی که سیگار به دستش بود را بالا گرفت و گفت:
-
سه روز بهت وقت میدم همه چی رو به افرا بگی و سهمم از اَلوار رو بدون ذرهای کم و کاست به نامم کنی وگرنه ...
https://t.me/joinchat/UU7R1FiqWymiCDT-
چرخید و خیره در نگاه ارسلان لب زد :
- من روش خود رو میرم.
- مسیح تازه به دنیا اومده، افرا توی شرایط خوبی نیست که بشه..
حرفش را سیاوش قطع کرد:
-
نام دار باشه...چشم و دلتون روشن، هدیهی تو و افرا محفوظه پیشم.
- بچه نشو سیا...بذار مردونه حلش کنیم.
سیاوش پوزخندی زد:
- مرد؟ کو مرد؟ من اینجا یه کفتار میبینم و یه کرکس توی اتاق بغلی... دختر یه کرکس هم مفت چنگ یه کفتار...
ارسلان هیستریک خندید و گفت:
- باشه من کفتار؛
#اما_افرا_چی؟ به افرا فکر کردی؟
گوشهی چشم سیاوش چین خورد و خیره در چشمان پر
#خشمش لب زد:
-
افرا؟ من افرا دیگه نمیشناسم!
خودش هم به آنچه گفته بود ایمان نداشت!
اما آمده بود تا آب پاکی را روی دست ارسلان بریزد و کمی هم او از موضع قدرت با او حرف بزند. سرش مفرحانه تکان داد و لب زد:
- عوضش یه ارمیایی هست.
حرف توی دهانش ماند که افرا وارد شد....
https://t.me/joinchat/UU7R1FiqWymiCDT-Ko'proq ko'rsatish ...