الخدمة متاحة أيضًا بلغتك. انقر للترجمةعربسكا
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Kategoriya
Kanal joylashuvi va tili

barcha postlar 💖💧قطره بارانی💧💖

رمان ها و داستان های ممنوعه و جدید 
18 756-43
~2 807
~60
15.86%
Telegram umumiy reytingi
Dunyoda
41 806joy
ning 78 777
Davlatda, Eron 
7 483joy
ning 13 357
da kategoriya
1 161joy
ning 2 067
Postlar arxivi
👀روش عجیب مخ زنی و جفت گیری حیوانات👇🏾🐈‍⬛🔞 ⬅️ مشاهده کلیپ➡️
حیات وحش بدون سانسور
🔞بی سانسور ترین کانال حیات وحش 🔞 🔞جفتگیری حیوانات وحشی 🚷 🔞رقص های لختی #وحشی های #آمازون❌
783
1
فیلم #جفت_گیری حیوانات فقط در کانال زیر روی لینک بزنید به دنیای طبیعت وحشی برید 👇 جفت گیر ی های گروهی😱🔞 حیوان با حیوان🤔🔞 بدون سانسور😳🔞❌ 👇 https://t.me/+I93faN2kPp1jMzM8
813
1
❌دخترتو شب هرجایی نزار بمونه ! چند وقت قبل خواهرمینا اومده بودن شام خونمون موقع رفتن دخترم هی اصرار کرد مامان توروخدا بزار منم با خاله اینا برم شب اونجا بخوابم پیشِ دخترش ! باباش اصلا دلش راضی نبود تا اینکه بخاطر اصرارای من و دخترم اجازه داد یه شب بمونه ! نزدیکای ساعت ۲ ، ۳ شب بود یه استرسی افتاد بجونم که نگو ! پاشدم گوشی رو بردارم یواشکی زنگ بزنم دخترم حالشو بپرسم که دیدم ۱۰ تا اس ام اس پشت هم داده مامان توروخدا بیا دنبالم ! ینی قلبم اومد تو دهنم پیامارو دیدم با هول و ولا همسرمو بیدار کردم و رفتیم در خونه ی خواهرم که دیدیم دخترمو 💔...👇 https://t.me/+DCoBABuCzjQwNGQ0
Ko'proq ko'rsatish ...
783
0
🎶ستاره 🎙مجید رضوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥

Majid Razavi Setareh.mp3

731
3
🌹تقدیم به تو رفیق و دوست عزیزم🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥

file

823
8
کلیپ عروسی مهدی پاکدل و رعنا آزادی ور لو رفت🔺👇 مشاهده کلیپ🔞👉👉
هنرمندان بازیگران
اگه جنبه نداری عضو نشو⛔ ممنوعه های هنرمندان🔞 ♡حواشی ســتارگـان سینما★ ♡سوژه جنجالی هنرمندان★ ♡کلیپ‌هاےداغ سلبریتی‌ها★
820
0
♨️لو رفتن رابطه گلشیفته فراهانی با رییس جمهور فرانسه!🔞👇 مشاهده کامل کلیپ ➡️
784
1
شب شد. ماه را بوسیده‌ام، خیال پریشانم را شانه زده‌ام، گلدان‌های شمعدانی را به نوازشی آرام خوابانده‌ام. منتظر می‌مانم، تا مثل هرشب، در رویایم تو را در آغوش بگیرم ... 💫💫💫 ‎‌‌  ‌‌‎    ❤️‍🔥

file

1 448
22
♥️آخه تو هنوز عشق منی ❤️ ‌ ❤️‍🔥

IMG_4801.MOV

1 358
2
ادامه خواهم داد...👌 ❤️‍🔥

file

1 325
7
نصف سال گذشت ... تا چشم هم بزنی عید شده امیدوارم بهترین روزها در انتظارتون باشه♥️ ❤️‍🔥

324821C655B3FA3B13EA1946C0A37A81_video_dashinit.mp4

1 329
9
#گناهکار_427 با تردید سرم و تکون دادم....قلبم انقدر تند میزد که نبضش و تا زیر گردنم حس میکردم! _تازه چند روز از چهلمشون گذشته بود..اون شب پیش شایان بودم..مهمونی گرفته بود و طبق معمول کلی مشروب سرو شد..اون موقع هنوز وارد گروهش نشده بودم..تازه شروع کرده بودم که نزدیک شایان بشم و اونم راه و برام باز گذاشته بود..با اینکه یکی دو باری تجربه ش و داشتم ولی اون شب با خوردن چند پیک کله م داغ کرد..خیلی قوی بود..اول قصد خوردنش و نداشتم ولی به اصرار شایان تن دادم..به زور نشستم پشت ماشین و خودم و رسوندم خونه..از نظرهوشیاری که بد نبودم می تونستم تعادلم و حفظ کنم ولی داغ بودم..تنم شده بود کوره ی آتیش و قصد خاموش شدنم نداشت.. همین که خواستم برم تو اتاقم برق راهرو روشن شد و تا برگشتم لیلا رو تو لباس خواب تمام تور سفید و کوتاه دیدم..حالم خراب بود..اینو فهمید..برگشتم برم تو اتاق که بازوم و گرفت..گفت: _کجا بودی تا این موقع شب؟ دستم و کشیدم .. قبل از اینکه برم تو اتاق سر رام وایساد..بوی عطرش که تو دماغم پیچید حال به حال شدم..تموم نقاط غریزی بدنم فعال شده بود و چقدر سخت بود که تو اون سن باهاشون بجنگم و نخوام که کار دست خودم بدم....با اینکه هم سن و سال مادرم بود ولی هیکل ظریفی داشت..شاید واسه هر مرد دیگه ای هوس انگیز بود..پسش زدم و بی حال گفتم: _برو کنار... رفتم تو اتاق..اونم پشت سرم اومد..گرمم شده بود..صورتم خیس عرق بود..پیرهنم و در اوردم و پرت کردم رو تخت..برگشتم دیدم پشت سرم .. نگاه خمارش میخ بالا تنه م بود و نگاه من با نفرت تو چشماش..سرش داد زدم: _ برو بیرون.. ولی برخلافش عمل کرد و بهم نزدیک شد..نا نداشتم تکون بخورم..دستاش و دور کمرم حلقه کرد و با بوسه ای که به قفسه ی سینه م زد حالم بد شد..بازوهای لختش و گرفتم و پرتش کردم کنار ولی ول کن نبود..می گفت: _ من امشب و مال توام تو هم مال من باش.. و یه مشت چرت و پرت دیگه که اگه توی اون وضعیت نبودم می گرفتمش زیر بار مشت و لگد و مثل یه سگ از خونه پرتش می کردم بیرون..ولی حرفاش و عشوه گریاش و نتونستم طاقت بیارم..اونم فهمید شل گرفتم..هم خمار بودم هم اون عوضی با حرکاتش به حال خرابم دامن میزد....دلارام باور کن رابطه ای که داشت صورت می گرفت کنترلش دست من نبود..فقط به هوس از جانب اون هرزه ی آشغال, همین .. با اینکه ازش نفرت داشتم ولی غیرارادی داشتم به خواسته ش تن می دادم..و به خودم که اومدم دیدم بدون هیچ پوششی تو بغلم و.... ساکت شد..دستام علاوه بر اینکه سرد بود میلرزید..لبای خشکم و رو هم فشار دادم تا بغضم نشکنه..سرم زیر بود..صدای آرشامم می لرزید..و با همون کلمه ی اول دستام تو دستای مردونه اش مشت شد. _دیگه چیزی نمونده بود کار تموم شه .. یه لحظه لای چشمام و باز کردم..چون در اتاق باز بود سایه ی به مرد و رو دیوار راهرو دیدم..اولش فکر کردم توهم ولی حتی صدای قدماش و هم شنیدم..به زور لیلا رو از خودم جدا کردم و رفتم سمت در..مستی از سرم تا حدی پریده بود و حالا هر چی که بود از سر شهوت بود..که اونم با دیدن اون سایه و صدای پا کمرنگ شد.. پیش خودم احتمال می دادم که دزد باشه .. بی سر و صدا رفتم پایین وسط هال دیدمش..گلدون کریستال و از کنارم برداشتم و آروم رفتم پشت سرش..ناشی بود..حتی صدای نفساش و که از سر ترس تند و نامنظم شده بود و می شنیدم..دستم و بردم بالا که همون موقع برگشت و با دیدنم از وحشت داد زد و به حالت التماس افتاد رو زمین..یقه ش و گرفتم و بلندش کردم..می ترسید و التماس می کرد ولش کنم..و همین ترس زور و جراتش و ازش گرفته بود.. لیلا برقا رو روشن کرد..می گفت: ولش کنم و اون مرد التماس می کرد که تو رو جون عزیزت ولم کن..بذار برم گ..ه خوردم...داد زدم: _ تو خونه ی من چکار می کنی مرتیکه؟!.. پوزخند زد: اونجا بود که فهمیدم این یارو معشوقه ی لیلاست..از نبود من استفاده کرده بود و آورده بودش خونه ولی تا می فهمه اومدم می خواد یه جوری سرم و گرم کنه تا از طرفی اون مرد بتونه فرار کنه..ولی لیلا پست تر از این حرفا بود..چرا که به این بهونه داشت با منم مثل .... ادامه نداد..دستام و از تو دستش بیرون کشیدم که بین راه گرفتشون و محکم نگهشون داشت..نگاش نمی کردم.. _ دلارام روت و از من برنگردون..دارم میگم چیزی نشد..فقط..... عصبی دستم و کشیدم بیرون و از کنارش بلند شدم..جوری که آرام بیدار نشه گفتم: _ دیگه می خواستی چی بشه؟..اگه اون مرد رو ندیده بودی و حواست جمع نمی شد لابد با هم... حتی نمی تونستم اسمش و به زبون بیارم..آره اون کاری که نباید می شد نشده بود ولی احتمال چی؟..اگه می شد چی؟..خودش داره میگه لیلا تونسته حس غریزه ش و بیدار کنه..داره میگه لخت تو بغلش بوده..حتما لمسشم کرده دیگه.. خدایا دارم دیوونه میشم. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 323
11
#گناهکار_426 من فقط یه گوشه از کارای کثیف شایان و دیده بودم نه همه رو....دیگه اونجا واسه تو امن نبود..تو هم قصدت انتقام بود ..فقط واسه اینکه کار دست خودت ندی و بدون اجازه ی من نری پیش شایان تصمیم گرفتم تو رو بفرستم پیشش تا تو کمترین زمان ممکن بیارمت بیرون اینجوری حداقل زیر نظر خودم بودی....ولی تو لج کردی..نمی دونستی اون چه آدم رذلی که جون آدما واسه ش قد یه ارزن هم ارزش نداره.... چشماش و بست و نفسش و عصبی فوت کرد بیرون..چند لحظه طول کشید تا چشماش و باز کرد..ولی حالا نگاش به دیوار رو به رو بود..به دیوار اتاقمون.. سرم و چرخوندم..من و آرشام کنار هم..همون تصویری که اون روز تو آتلیه انداخته بودیم..همون عکسی که آرشام با خودش برده بود حالا تصویر نقاشی شده ش رو دیوار اتاقمون خودنمایی می کرد..درست رو به روی تخت!.. هنوز آرام به دنیا نیومده بود که یه روز رفت خونه ی مهناز خانم و گفت که می خواد اون تصویر و از رو دیوار پاک کنه..می گفت من که دیگه اینجا نیستم پس نمی خوام عکس زنم رو دیوار این خونه بمونه.... نگاهش به همون سمت بود که گفت: _ تو کیش خواستم جلوی ارسلان نقش معشوقه م وداشته باشی چون می دونستم ارسلان آدم مطمئنی نیست..چشمش دختری رو میگیره که علاوه بر زیبایی یه غرور خاص هم تو چشماش داشته باشه..اون موقع بود که دختر می شد طعمه و ارسلان شکارچی..برای به دام انداختنش هم از هیچ کاری دریغ نمی کرد..از هیچ کاری!.. سکوت کرد..خیلی کوتاه..لب پایینش و واسه چند لحظه به دندون گرفت و ادامه داد: _اون موقع که مثلا با هم رفیق بودیم به روز واسه گردش با چند تا از بچه ها گروهی زدیم به دل کوه..تو راه برگشت به به رودخونه برخوردیم..رودخونه ای که جریان شدیدش حتی صدای پرنده ها رو هم تو خودش گم کرده بود....بچه ها می خندیدن و می گفتن تو یه همچین محیط مسکوت و بی روحی با وجود این رودخونه که هر کی بیافته توش مرگش حتمی فقط به اسم ميشه روش گذاشت..رودخونه ی شیطان.... ارسلان میگفت از اونجا خوشش اومده ..حتی یادمه یه چندباری خودش تنها رفته بود کنار رودخونه..می گفت محل دنجی و کسی کار به کارت نداره!....اون موقع نمی دونستم آدم خلافیه ..هنوز دستش واسه م رو نشده بود....وقتی تو رو دزدیده بود و تو نامه ش اسم رودخونه ی شیطان و آورده بود فهمیدم می خواد چکار کنه!..ارسلان خود شیطان بود..کسی که از اون محل تبعیت می کرد....از به همیچن آدمی خیلی کارا ساخته بود و من از همین می ترسیدم. تره ای از موهام که اومده بود تو صورتم و با سر انگشتام فرستادم پشت.. _اون موقع که تو کیش بودیم..يادمه یه اتاق تو ویلا داشتی که میگفتی واسه ت با اتاقای دیگه ی ویلا فرق می کنه..حتی یادمه یه اسب هم به اسم طلوع داشتی که هیچ وقت چیزی در موردش نگفتی.. لبخند کجی نشست رو لباش..درست مثل قدیما. _ اون اتاق پدر و مادرم بود..مادرم اون اتاق و خیلی دوست داشت..بعد از مرگشون به هیچی دست نزدم..گذاشتم بمونن تا خاطراتمم باهاشون بمونه..شاید تا قبل از ۲۰ سالگی همه ی خاطرات خوبم خلاصه می شد تو یک هفته ای که همگی رفته بودیم کیش..اونجا یه لحظه لبخند از رو لبامون کنار نمی رفت..از ته دل شاد بودیم و غمی تو دلامون احساس نمی کردیم..در ضمن طلوع اسب آرتام بود.. لبخند زدم: _ خیلی جالب که اسم برادر تو و برادر امیر شبیه به هم .. سرش و تکون داد و با لبخند گفت: _ فقط اسم برادر من که تو این دنیا آرتام نیست... سکوت کرد..اخماش کشیده شد تو هم..لباش تکون می خورد ولی صدایی ازش بیرون نمی اومد..انگار می خواست یه چیزی رو به زبون بیاره ولی واسه گفتنش تردید داشت..چند بار نگاهش و ازم گرفت ....مردد بود. _ چیزی هست که بخوای بگی؟!.. پوفی کرد و تو جاش نشست .... صداش آروم بود..ولی عصبی... _ اون شب تو کلبه که از گذشته ی خودم واسه ت گفتم و یادته؟!.. _آره..چطور مگه؟!.. _ از لیلا هم گفتم..فقط اینکه سزای کاراش و دید..ولی از بعد مرگ پدرم و آرتام چیزی برات نگفتم. سکوت کردم..سکوت کردم تا ادامه بده..مگه چی می خواست بگه که واسه گفتنش تردید داشت؟!.. خودش و کشید سمتم و دستام و گرفت..با تعجب به حرکاتش نگاه می کردم که در عین حال هم عصبی بود و هم ناراحت!.. _ ببین یه چیزی هست که خیلی وقته واسه گفتنش تردید دارم..اما الان نه..الان می خوام که بگم..میگم خیلی وقته چون مربوط به گذشته میشه..مربوط به همون شب تو کلبه..نگفتم تا یه وقت از دستت ندم..اون موقع ترس اینو داشتم ولی الان نه..الان نمیترسم فقط نگرانم... _چرا نگران؟!.م.... انگشت اشاره ش و گذاشت رو لبام: _ هیسس ..فقط گوش کن..میتونم نگم و هیچ اتفاقی هم نمی افته..ولی با گفتنش خودم و خلاص می کنم..اینکه الان هیچ حرف نگفته ای بینمون نیست اینم نباید باشه..خب؟! با تردید سرم و تکون دادم....قلبم انقدر تند میزد که نبضش و تا زیر گردنم حس میکردم! ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 351
11
#گناهکار_425 با کلی شرمندگی ازشون معذرت خواهی کردم ولی اونا می خندیدن و تعارف میکردن. مخصوصا پری که از بس سر به سرم گذاشت دیگه رو پا بند نبودم بس که خندیدم..... آخر شب بعد رفتنشون دیگه کاری نبود که انجام بدم.... آرام دومرتبه بیدار شد.. همه ی کاراش و انجام دادم و همین که یه کم شیر خورد خوابش برد.. قربونش برم درست مثل اسمش آروم و ناز بود.... آرشام لباساش و با یه تیشرت نازک آبی کمرنگ و شلوار راحتی عوض کرده بود.. خیالم که از جانب آرام راحت شد دستام و از هم باز کردم و از روی خستگی کش و قوسی به خودم دادم و نشستم لب تخت.. آرشام دراز کشیده بود و نگاش به سقف بود.. _ آرشام.. نگام کرد..به روش لبخند زدم.. _چرا تو فکری؟. با یه نفس عمیق به پهلو خوابید: _ حوصله داری امشب یه کم با هم حرف بزنیم؟!.. سرم و تکون دادم و چهار زانو رو تخت نشستم: _ آره چرا که نه.... یه کم تو چشمای هم نگاه کردیم که لباش و با نوک زبونش تر کرد و گفت: _ یادته بهت گفته بودم شب عروسی امیر و پری یه نامه به دستم رسید که از طرف ارسلان بود؟!.. سرم و تکون دادم...... _ اون نامه رو شیدا آورده بود!. جفت ابروهام از تعجب خود به خود رفت بالا: _ چی؟!.. سرش و تکون داد و با اخم کمرنگی گفت: _ شیدا و ارسلان با هم قصدشون انتقام بود.. _ تو اینا رو از کجا می دونی؟!.. _ هنوز آرام و باردار بودی که یه روز سروان زنگ زد رو گوشیم و ازم خواست یه سر بیام آگاهی..شیدا رو دستگیر کرده بودن..اونم به جرمش اعتراف کرده بود.. _ پس..چرا این همه مدت پنهونش کردی؟!.... _ ما دیگه با ارسلان و شیدا و کلا هر چی که به گذشته مربوط میشد کاری نداشتیم واسه چی باید بیخود و بی جهت ذهنت و مشغول می کردم؟..الان دیگه همه چیز تموم شده!. _ با شیدا چکار کردن؟!.. سرش و تکون داد و به پشت دراز کشید: _ نمی دونم.... بی مقدمه و بدون فکر پرسیدم: _ دلربا چی؟!..ازش خبر نداری؟!. دوست داشتم بگه نه..دلربا به من چه؟.. ولی گفت: _ خبر دارم.... چشمام و بستم و باز کردم..بدون اینکه بپرسم از کجا؟..گفت: _ اون موقع که دنبال شایان بودم از گوشه و کنار شنیدم برگشته امریکا..ظاهرا همونجا هم با یه امریکایی ازدواج کرده. یه نفس راحت کشیدم..آرشام متوجه نشد..نمی دونم چرا ولی از دلربا بیشتر از شیدا کینه داشتم..شاید به خاطر علاقه ش به آرشام...... من من کنان گفتم: _ یعنی ممکنه که.. یه روز پلیسا سر وقت تو هم..... نگام کرد..ادامه ندادم..و با لحن اطمینان بخشی گفت: _ ازچی می ترسی؟!..چه اینجا چه هر کجای دنیا که می خواد باشه هیچ قانونی بدون مدرک و دلیل کسی رو به عنوان مجرم دستگیر نمی کنه!..مگر اینکه کسی شکایت داشته باشه که در اونصورت پای پلیس کشیده ميشه وسط..منم نه دست کسی آتو دارم نه مدرک..هر چی که بود و از بین بردم.. سرم و انداختم پایین..با حاشیه ی دامنم بازی می کردم که صداش آروم و گرفته پیچید تو گوشم: _ وقتی مریض بودم..وقتی دکترا گفتن راهه امیدی نیست..وقتی گفتن از بس سیگار کشیدی که شانس زنده موندنت زیر ۵۰ درصد ..وقتی تو رو نداشتم..وقتی کنارم نبودی با نگاهت و صدات بهم بفهمونی که هستم و هنوز دارم نفس می کشم زمان داشتم واسه فکرکردن..واسه رسیدن به اونچه که باید می فهمیدم!...اینکه گناهکاری مثل من اگه یه روز به دست قانون حکمش صادر نشه به دست خدا حتما ميشه..اگه دادگاه و قانون این مردم نتونه واسه گناهانی که انجام دادم حکم ببره حتما یه قانون دیگه هست که اینکار و بکنه...... مکث کرد: _ نگام کن!..... سرم و بلند کردم و از پشت پرده ای از اشک زل زدم تو چشماش....لبخند زد..خیلی کمرنگ.... _ اونجا بود که فهمیدم دنیا دارمکافاته..اگه اون مدارک و از بین بردم که دست پلیسا بهم نرسه درعوض خدا کاری باهام کرد که بفهمم هر عملی یه نتیجه ای داره..منم داشتم نتیجه ی کارام و می دیدم..نتیجه ی شکستن دل اون همه آدم بی گناه!..همکاری با کسی که روح شیطان و داشت..چه ارسلان و چه شایان هیچ کدوم آدمای درستی نبودن..وقتی تو ویلای شایان بودی ازم خواستن وارد گروهی بشم که کارشون قاچاق اعضای بدن بود..با شایان تموم کرده بودم....اون می گفت رئیستم باید بگی چشم و من می گفتم از اول به عنوان رئیسم روت حساب نکرده بودم که حالا دور برداری..فقط یه دین بود که ادا شد و بس.... وقتی از کثافتکاریاشون سر در آوردم که تا اون موقع نمی دونستم ارسلان پست فطرت داره با جسم و روح آدمای بی گناه چکار می کنه و تیکه تیکه اعضای بدنشون رو صادر می کنه اونور آب تازه تونستم بفهمم و ببینم که اطرافم چه خبره..من فقط یه گوشه از کارای کثیف شایان و دیده بودم نه همه رو....دیگه اونجا واسه تو امن نبود..تو هم قصدت انتقام بود .. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 315
10
#گناهکار_424 فرهاد و بیتا کناری نشسته بودن و داشتن با هم حرف می زدن..ظاهرا بحث سر یکی از عمل های فرهاد بود که بیتا کنجکاو بود در موردش بدونه.... جمعمون شاد و خونوادگی بود که آرشام رو به همه گفت: _ خب نوبتی هم که باشه نوبت . پری و امیر و فرهاد و بیتا جمله ش و بریدن و گفتن: _ انتخاب اسم این خانم خوشگله ست؟ آرشام سرش و تکون داد..پری رو به من گفت: _ بگید بابا دقمون دادید..انقدر که سر اسم این کوچولو کنجکاوی کردما اگه سر سوالای امتحان ریاضی دبیرستانم دقیق بودم اون سال و رد نمیشدم. آرشام صداش وصاف کرد و گفت: _ از اونجایی که دلارام خودش این اسم و پیشنهاد کرد منم ازش استقبال کردم....دخترمون دو حرف اول اسم باباش و دو حرف آخر اسم مادرش و داره..پس. امیر رو به هردومون گفت: _ آرام؟... من و آرشام با لبخند سر تکون دادیم....لبخند رو لبای تک تکشون نشست و بی بی گفت: _واسه سلامتی نوه ی خوشگلم آروم. دل بی بی یه صلوات محمدی. ایشاا... هميشه در پناهه خدا و زیر سایه ی پر برکت پدر و مادرش سلامت و خوشبخت باشه....اسمشم مثل خودش قشنگه..به رخ ناز و آرومش میاد بچه م..ماشاا... سرم و چرخوندم..آرشام داشت نگام میکرد..به روم لبخند پاشید..پر از عشق ...و من نگاهم و همراه با لبخندی از جنس احساس تقدیمش کردما..تو دلم بابت این همه خوشبختی خدا رو شکر کردم.. اون شب همه به آرام چشم روشنی دادن..پری و امیر یه جفت النگو..وای که چه کوچولو وخوشگل بودن.. بی بی پلاک (و ان یکاد) و مهناز جون و بیتا هر کدوم یه دونه سکه ی تمام بهار آزادی.. فرهاد یه جفت گوشواره خریده بود که رو هر کدومش یه نگین سرخ خوشگل و کوچولو داشت.. و اما کادوی آرشام..دو تا جعبه ی مخملی گذاشت تو دستم..یکیش آبی بود و یکی دیگه ش که کمی هم بزرگتر بود قرمز.. توی جعبه ی آبی به پلاک زنجیر ظریف به اسم خود آرام بود....و توی جعبه ی قرمز رنگ به گردنبند که اینم باز پلاک بود ولی بزرگتر و خوشگلتر که دور تا دورش نگینای ریز و در عین حال درخشانی کار شده بود.. با دیدن اسم روش تعجب کردم.. برام عجیب بود.... « دلاشام » ؟؟ اسم و که خوندم همه با تعجب به آرشام نگاه کردن که آروم گفت: _ توقع این نگاه ها رو داشتم..ولی جوابش خیلی راحته..(دلا) که اول اسم دلارام و (شام) اخر اسم آرشام.. پری خندید و رو به من گفت: _ دلی شوهرت تو مخفف کردن اسما استاد ها..اون از اسم بچه تون اینم از اسم رو پلاکت..یعنی خلاقیت به این میگنا. و به گردنبند من اشاره کرد و همه خندیدن.. آرشام نگام کرد و با لبخند گفت: _ طلاساز می گفت نميشه هر دو تا اسم و روش حک کرد حک هم بشه ناخواناست..منم گفتم اینکارو بکنه..به نظر خودم که جالب اومد.. با لبخندی که هیچ وقت قصد کمرنگ شدن نداشت. نگاش کردم و سرم و تکون دادم..اگه دور و برمون شلوغ نبود می رفتم تو بغلش و انقدر می بوسیدمش که هم خودم خسته شم هم اون.... این کارش در عین حال که برام عجیب بود ولی دوسش داشتم....دلاشام....خیلی جالب بود..از دیدنش ذوقی تو دلم نشسته بود که دوست نداشتم یه لحظه نگاهم و از روش بگیرم .... موقع شام آرام گریه می کرد..مجبور شدم برم تو اتاق.. آرام داشت شیرش و می خورد که آرشام با یه سینی پر از غذا اومد تو....سینی رو گذاشت با دیدن ۲ تا بشقاب و ۲تا قاشق و چنگال لبخند زدم.... به شوخی گفتم: _ چرا دوتاست؟!..این کوچولو که هنوز غذاخور نشده.. نشست کنارم.. _ بابای این کوچولو که غذاخور هست..نیست؟!.. خندیدم.. _ ولی جلوی مهمونا زشته..تنهاشون گذاشتی؟!.. جدی گفت: _ غریبه که نیستن..تعارفشون کردم و خودمم اومدم اینجا.. یه برگ از کاهوهای ریز شده توی بشقاب سالاد گذاشتم دهنم و گفتم: _ خب همونجا کنارشون شامت و هم می خوردی....نگاهش به بشقاب غذاش بود که گفت: _ پایین نمی رفت!... با تعجب گفتم: _ چی؟!.. یه قاشق پلو گذاشت دهنش و گفت : _ غذا... خندیدم..آرام سینه م و ول کرد..خوابش برده بود..با احتیاط گذاشتمش تو تختش و برگشتم کنار آرشام ایستادم... _ آرام که خوابید بریم پیش بقیه...دستم و گرفت و نشوندم رو تخت.. _ بگیر بشین شامت و بخور بعد میریم.... _ آخه زشته... اخم کرد و قاشق و داد دستم: _ زشت اینه که شام نخورده از در این اتاق بری بیرون..صدای قاشق و چنگالاشون و که میشنوی..بهشون بد نمی گذره تو غذات و بخور..... با لبخند یه کم خورش فسنجون ریختم رو برنجم و گفتم: _ یعنی من عاشق این استدلال و منطقتم می دونستی؟!.. سرش و تکون داد و با همون لحن گفت: _ الان فهمیدم. کنار هم شاممون و خوردیم و از اتاق رفتیم بیرون.. بنده خداها شامشون و که خورده بودن هیچ..میزو هم جمع کرده بودن..با کلی شرمندگی ازشون معذرت خواهی کردم ولی اونا می خندیدن و تعارف میکردن. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 463
10
🔴 رهبر ارشد حزب‌الله در حمله رژیم اسرائیل به بیروت کشته شد
ایران خبر
کانالی از جنس مردم / صدای مردم @Tab_Ariaa تبلیغات.
1 423
0
⛔️متاسفانه سانسور شدیدی تو رسانه‌های ایرانی ایجاد شده و اخبار واقعی پوشش داده نمیشه ! اما این رسانه بدون هیچگونه ترس و تعصبی اخبار ممنوعه و بدون سانسور کشور رو منتشر میکنه !👇 https://t.me/+lpiB7HSWyJE2OTA0 https://t.me/+lpiB7HSWyJE2OTA0 ⛔️🔥📵
ایران خبر
کانالی از جنس مردم / صدای مردم @Tab_Ariaa تبلیغات.
1 423
0
تست جنسی سلامت دختران در قبیله ای افریقایی به وسیله مار....😐😧😲
حیات وحش بدون سانسور
🔞بی سانسور ترین کانال حیات وحش 🔞 🔞جفتگیری حیوانات وحشی 🚷 🔞رقص های لختی #وحشی های #آمازون❌
1 820
0
🔥جنجالی ترین کانال 🔥جفتگیری حیوانات 🔥حیاط وحش واقعی 🔥بدون سانسور تماشاکنید🔞❌👇 https://t.me/+I93faN2kPp1jMzM8 https://t.me/+I93faN2kPp1jMzM8 ❌فقط بالای ۱۸ سال وارد بشه🔞☝️
1 822
0
❣️به تو دچاره قلبم ♥️🥰  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‎    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...

dc3ttocktf

1 742
2
🚫‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏تجربه ی تهدید شدن سلام قبل قضاوت کردن لطفا تا اخر بخونید:) من با یه پسری وارد رابطه شدم که همش بهم میگفت ازت رابطه جنسی میخوام و عزیزم ما بالاخره باهم ازدواج میکنیم چه دیر یا زود این اتفاق میوفته و فلان بچه ی خوبی بود یه روز به بهونه ی مریض بودن منو کشوند خونشون و..... 😱🔞 ادامه ی تجربه ➡️➡️ (قضیه بکارتم سرچ کنید کانالش میاره)
چیزایی‌که‌تجربه‌کردین‌:
شماهم از چیزایی که تا الان تجربه کردین بگین👀: https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-a3SDrg0zCx من : @maedehstm
1 758
0
حقایق واقعی زندگی شادمهر که نمیدونستید👇‼️ 🔽🔺مشاهده کلیپ🔺🔼
هنرمندان بازیگران
اگه جنبه نداری عضو نشو⛔ ممنوعه های هنرمندان🔞 ♡حواشی ســتارگـان سینما★ ♡سوژه جنجالی هنرمندان★ ♡کلیپ‌هاےداغ سلبریتی‌ها★
1 702
0
⭕️فووری / زن سپهر حیدری از ویدیو لخت و سکسی خودش رو نمایی کرد💦👇 + مشاهده فیلم و عکسای لو رفته 🔞
1 730
0
خوشا دردی که درمانش تو باشی 💖              ❤️‍🔥

file

1 754
3
برای بالا رفتن کیفیت زندگی، این ۳ مورد رو رعایت کن 💫 ❤️‍🔥

393212383_An_AF5LAC_5tCc65JEASLhVuP29ev4WPPnQPKDqqds_fyeizs5jia.mp4

1 729
10
اگه ماست رو با این مواردی که بهت معرفی کردیم بخوری علاوه بر اینکه دیگه سردیت نمیشه کلی خاصیت عالی هم به بدنت میرسونی پس حتما این موارد رو رعایت کن♥️ ❤️‍🔥

An_2Fjs_mWMx0pvRZp_GhTOIzvnZSdHxvb7X6CLY3m7KC7lwhvEdpE1QhNhg7Ny40QCl3FzDkAPZzk.mp4

1 655
24
@ghatrebarani❤️‍🔥 🌸خواهر که داشته باشی اگه ی دنیا دشمنت باشن خواهرت رفیقته... 🌸خواهر که داشته باشی یعنی یه پناهگاه همیشگی داری... 🌸خواهر که داشته باشی شب های دل گیری نداری... 🌸خواهر که داشته باشی اصلا غم نداری... 🌸خواهر که داشته باشی یکی هست اشکو ازصورتت پاک کنه... 🌸خواهر که داشته باشی انگاری دنیارو داری... 🌸خواهر یعنی تمام آرزو و آینده برادرش... 🌸خواهر که داشته باشی غصه تنهاییش پیرت میکنه... 🌸خواهر که داشته باشی با یه اخمش دنیات خراب میشه دلت ریز ریز میشه... 🌸خواهر یعنی پرنسس خونه یعنی یه فرشته که وجودش به آدم آرامش میده... 🌸خواهر یعنی غمخوار برادر یعنی عشق بی حد و مرز به داداشش... 🌸یه برادر آینده خواهرش براش مهمه... 🌸یه برادر طاقت دیدن اشک خواهرشو نداره 🌸 حاضر بمیره اما خواهرشو غمگین نبینه... 🌸عشق یعنی بدونی خواهرت کنارته... 🌸خوشحالی یعنی خواهرت خوشبخته و خوشحال... 🌸خدایا به یگانگی و عظمتت قسمت میدم بهترین ها و زیباترین لحظات رو برای همه خواهران دنیا رقم بزن ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 699
21
خدایا اسمان را به فرشته هایت بسپار و به زمین بیا ... کمی کنار دلم بنشین حرفی دارم حرفهایی که جز تو نمیشود به کسی گفت ... میخواهم بگویم ...گوش میکنی ؟ به حقانیت قرانت حواست را به من بده خدا جانم .... دوستانی دارم که حالشان خوب نیست حرف ها و مشکلاتی دارند که گوشه دلشان سنگینی میکند ارزوهایی دارند که از شدت نرسیدن از آن دست کشیده اند پای حرفهایشان بنشین و حالشان را خوب کن و آرزوهایشان را جوری براورده کن که صدای لبخندشان هفت آسمان را پر کند دلی دارم به وسعت اسمانت لبریز از عشق و دستانی خالی تر از پنجه گنجشک ها اما اگر لایق بودم مرا به شاد کردن بنده هایت قدری توانمند کن ..... الهی امین ...🤲 ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...

244579631_390855155907121_7631028707853510827_n.mp4

1 757
16
♥️💞💞💞♥️ دوست دآشتَنِت وآسِه مَن هَمیشِه مثلِ یِه عِبآدَتِه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️‍🔥

file

1 667
2
🔹 #فوری   🔹 #فوری خبر فوری و مهم هم اکنون https://t.me/+lpiB7HSWyJE2OTA0   پوشش تمامی اخبار کشور، بدون‌سانسور 👆
ایران خبر
کانالی از جنس مردم / صدای مردم @Tab_Ariaa تبلیغات.
1 419
2
▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‎◾️ ⚫️ کل ایران بار دیگر عزادار شد⚫️ خبر دلخراشی ڪه هم اکنون بدست ما رسید شرح ڪامل خبر 🖤👇 https://t.me/+lpiB7HSWyJE2OTA0
1 404
0
جفت گیری فیل+زایمان🔞 جفت گیری پلنگ+زایمان جفت گیری کرگدن+زایمان🔞 جفت گیری شیر+زایمان جفت گیری کانگورو+زایمان🔞 جفتگیری حیوانات محتلف با هم 🚷 👇🏿 https://t.me/+I93faN2kPp1jMzM8 https://t.me/+I93faN2kPp1jMzM8
1 865
0
🔴تجربه ازدواج سنتی: سلام وقت همگی بخیر من یک دختر ۲۳ سالم که تو سن ۲۱ سالگی بصورت سنتی ازدواج کردم( عقد) برای اشنایی یه هفته ای با هم در ارتباط بودیمو با هم یه چند بازی بیرون رفتیم و نمیدونم چرا خیلی یهویی عقد کردیم ، همه چی مثل رویا بود همه چیز بهترین بود انگار خواب بودم زیر لفظی کلی طلا، ایفون.. همش‌میگفتم‌خداروشکر اما یروزی (ادامه داستان) ➡️
چیزایی‌که‌تجربه‌کردین‌:
شماهم از چیزایی که تا الان تجربه کردین بگین👀: https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-a3SDrg0zCx من : @maedehstm
1 842
2
👍چه قشنگ است که به عقاید، باور ها و طرز فکر یکدیگر احترام بگذاریم.👌 احترام متقابل و درک متقابل می تواند فاصله ها را کوتاه کند، قرار نیست همه مانند ما فکر کنند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...

307464381_1168049493777957_3910166314139511129_n.mp4

1 865
8
🔞 افتادن شورت خواننده زن معروف خارجی تو کنسرتش.... 😱
هنرمندان بازیگران
اگه جنبه نداری عضو نشو⛔ ممنوعه های هنرمندان🔞 ♡حواشی ســتارگـان سینما★ ♡سوژه جنجالی هنرمندان★ ♡کلیپ‌هاےداغ سلبریتی‌ها★
1 416
0
⭕️فووری / زن سپهر حیدری از ویدیو لخت و سکسی خودش رو نمایی کرد💦👇 + مشاهده فیلم و عکسای لو رفته 🔞
1 450
0
🔞بی سانسور ترین کانال حیات وحش     💯⭕️
حیات وحش بدون سانسور
🔞بی سانسور ترین کانال حیات وحش 🔞 🔞جفتگیری حیوانات وحشی 🚷 🔞رقص های لختی #وحشی های #آمازون❌
1
0
❌قبیله آدم‌خوارها🔞 ⛔️جفت‌گیری #حیوانات_وحشی ♨️ 💢حمام گروهی وحشی های #آمازون 🔞 📛رقص لختی انسانهای اولیه⛔️ @Hayatevahshs @Hayatevahshs ❌جفت‌گیری های حیوانات اینجا👆
1
0
عاشقانه❤️ بدجوری میشم غیرتی❤️ ‌‌‌‌‌ ❤️‍🔥

152860321_272397271226370_2812714023613914394_n.mp4

2 029
9
دوستت دارم بے نهایت❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️‍🔥

10000000_652974263591861_7383015072472345701_n.mp4

1 909
9
به خودت حالی کن که نباید هیچ تصوری از آدم‌ها داشته باشی، آدم‌ها پیش‌بینی‌ناپذیرتر و تغییر پذیرتر از آنی‌اند که قابل تصور باشند. به خودت حالی کن حضور هر آدمی در زندگی‌ات موقتی‌ست تا زمان رفتنشان که رسید، احساس پوچی و طردشدگی نداشته‌باشی. به خودت حالی کن که باید با نظرات مخالف خودت کنار بیایی، که جهان و اتفاقات، بزرگ‌تر و بی‌شمارتر از آنی‌اند که تمام آدم‌ها، به‌ یک چیز واحد فکر کنند و نظرات مشابهی داشته باشند. به خودت حالی کن که افسوس خوردن، چیزی را درست نمی‌کند، باید برای بهبود حالت، دست به کار شوی. به خودت حالی کن ما قوی می‌شویم از همان‌جا که ضعیف شدیم، و رشد می‌کنیم، از همان‌جایی که زخم خوردیم. به خودت حالی کن که هر چیزی در جهان ممکن است مشابهی داشته‌باشد، اما از تو فقط یکی در جهان هست، خودت را دوست داشته‌باش، با ساده‌ترین اتفاقات و رفتارها نرنج، و برای رشد و تعالی اخلاق و باور و هویتت، بجنگ... به خودت حالی کن که آینه‌ها دوست‌داشتنی‌اند، باید برای خوشحالی آدمِ ایستاده در آینه، تلاش کنی... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...

281559682_1375975756253627_1030964103866217124_n.mp4

1 788
13
زن ڪه باشے درباره‌ات قضاوت می‌ڪنند درباره‌ے لبخندے ڪه بی ‌ریا نثار هر ڪس ڪردی! درباره‌ی زیبایی‌ات ڪه دست خودت نبوده و نیست! درباره‌ی تارهاے مویت ڪه بی‌خیال از نگاه شڪ ‌آلوده‌ے از روسرے بیرون ریخته‌اند... درباره‌ی روحت، جسمت، درباره‌ے تو و زن بودنت قضاوت می‌ڪنند... تو نترس و زن بمان همیشه... ❤️‍🔥
1 739
5
از گذشته ات ببر تا در حال زنده باشى ...! هر دو رو نميتونى با هم داشته باشى ... اگر گذشته ت رو زنده نگه داري در حال مرده ايي ... اگر كسي بخواد در لحظه حال زنده باش بايد گذشته ش رو به خاك بسپارد و در لحظه حال به پرواز دربياد ...! ❤️‍🔥

228159041_355136062812635_7984280957843493542_n.mp4

1 827
12
داداشم جون منی🤗😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌  ‌‌‎    ❤️‍🔥

116335706_745883259547238_3616777348099078438_n.mp4

1 810
10
#گناهکار_423 خم شدم و جلوی اون همه پرستار پیشونیش و بوسیدم..سرد بود....لباش تکون خورد و اسمم و صدا زد..زیرگوشش گفتم: _ جانم همینجام دلارام..تو آروم باش! پرستار_ آقای تهرانی بفرمایید بیرون چند لحظه.. نیم نگاهی بهش انداختم و سرم و تکون دادم.... از اتاق رفتم بیرون..بی بی همه رو خبر کرده بود.. رو به امیر گفتم: _ تو چرا شرکت و ول کردی؟!. امیر_ تا پری بهم زنگ زد خودم و رسوندم!.. پری اومد جلو وگفت: _ حالش چطوره؟..پرستارا نذاشتن همه مون بریم تو... _ خوبه..تازه میخواستم برم بچه رو ببینم که گفتن برو بیرون!.. امیر خندید: _ برادر من با این قد و هیکلت رفتی تو اتاق اونم تو بخش زنان خب معلومه بیرونت میکنن .. درضمن اونام دارن کارشون و انجام میدن! شاید ای. پوزخند زدم: _تو یکی دیگه دم از وظیفه شناسی اینا نزن که به اندازه ی کافی امروز شنیدم!.. بی بی _من میرم پیشش..یه نفرو میذارن تو بمونه... _چطور؟!..منم که یه نفر بودم.. خندید: _ مادر تو مردی نميشه که. درست نیست.. _ ولی شوهرشم..امیر بازوم و گرفت: _ آرشام کوتاه بیا... رو به بی بی گفت: _ شما برو پیشش بی بی... «دلارام » جای بخیه هام درد می کرد..از همه بدتر کمرم بود.... پرستار هر کار میکرد بچه سینه م و نمیگرفت.. بی بی کمک کرد و با کمک اون بچه نرم سر سینه م و گرفت و با اون لبای کوچولو و سرخش آروم میک میزد و شیر می خورد.... خدایا چه حس خوبی.. یه حس فوق العاده ست..یه حس خاص....حسی که باعث شد دردم و فراموش کنم و نگاهم و به صورت نوزادی بدوزم که مادرش من بودم..تو آغوشم بود و با ملچ و ملوچی که راه انداخته بود قند تو دلم آب میشد...احساس مادر شدن..مادر شدن حقیقی..یه جور حس هیجان..برام تازگی داشت!.. آرشام اومد تو..با دیدن من تو اون حالت جلوی در مکث کرد....لبخند زد..اومد طرفم و بدون اینکه نگاهش و از تو چشمام بگیره خم شد و اول گونه ی من و بعد هم گونه ی بچه رو بوسید.... و با یه لحن بامزه گفت: _ چه سر وصدایی راه انداخته!. خندیدم..جای بخیه هام درد گرفت و اخمام جمع شد.. آرشام خواست چیزی بگه که پرستار تو درگاه ایستاد و گفت: _ همراهاتون میخوان بیان داخل. آرشام تند برگشت سمتش و گفت: _ لازم نکرده!.. پرستار تو درگاه خشکش زد که آرشام به من اشاره کرد و گفت: _ قاطی اون همراها مَردَم هست. پرستار که پی به منظور آرشام برده بود سرش و تکون داد .پشت چشم نازک کرد و رفت بیرون..بی بی با لبخند رو به آرشام که هنوز اخماش تو هم بود گفت: _ پسرم امروز کلی به این بنده خداها توپیدی..پرستارا تا اسمت میاد با ترس و لرز اجازه ی ورودت و میدن!.. خنده م گرفته بود ولی جلوی خودم و میگرفتم چون جای زخمم درد میگرفت و میسوخت..... آرشام کلافه گفت: _ اعصاب واسه آدم نمیذارن بی بی..یه کدومشون جواب درست وحسابی به آدم نمیدن. بچه خوابش برده بود و دیگه شیر نمی خورد..بی بی خواست از بغلم بگیردش که آرشام نذاشت و زودتر از بی بی دستاش و آورد جلو.. با لبخند نوزاد و گذاشتم تو بغلش و لباسم و بی بی مرتب کرد....محوش شده بودم..محو کسی که مرد زندگیم بود و بچه ای که ثمره ی این زندگی پر از عشق بود..عشقی که آسون به دست نیومد.. نگاه آرشام به صورتش بود..به صورت معصوم و چشمای بسته ی نوزادی که مثل یک شی شکستنی و باارزش تو آغوش خودش جای داده بود .. نگاهش آروم و قرار نداشت..خم شد و صورت نرم و لطیفش و بوسید..انقدر آروم که نتونستم چشم ازش بگیرم.... من و بی بی فقط نگاهمون رو آرشام و حرکاتش بود که ظاهرا سنگینی این نگاه رو حس کرد و برگشت.. با دیدن ما جدی شد و گفت: _ چیه؟!..بهم نمیاد؟!.. بی بی خندید و چیزی نگفت ولی من گفتم: _ اتفاقا خیلی هم بهت میاد..واسه همینم داشتیم نگات می کردیم!.. لبخند زد و همون موقع در باز شد.. پری و امیر همراه مهناز خانم و لیلی جون اومدن تو... ۴ تا ۶ هفته طول کشید تا کامل جای بخیه ها ترمیم بشه..تو این مدت که دکتر تجویز کرده بود باید استراحت کنم و چیزای سنگین بلند نکنم و بیشتر از مایعات استفاده کنم بی بی و پری یک دقیقه هم تنهام نذاشتن.. تا عصر پیشم بودن و عصر به بعد هم آرشام کنارم بود..با اینکه خسته بود ولی این خستگی رو به روی جفتمون نمیاورد و تو نگهداری بچه کمکم می کرد.. نصف شب نمی ذاشت بلند شم ..با اینکه واسه بچه اتاق مجاور و آماده کرده بودیم ولی نی نی لای لایش و آورده بودیم تو اتاق خودمون.. هیچ کدوم سر اسمش به کسی حرفی نزده بودیم..تا اینکه قرار شد یه مهمونی خانوادگی ترتیب بدیم و اونجا اسم نوزاد رو عنوان کنیم..براش شناسنامه گرفته بودیم منتهی کسی از اسمش چیزی نمی دونست!.. دخترم تو بغل پری بود و با امیر داشتن قربون صدقه ش می رفتن.. فرهاد و بیتا کناری نشسته بودن و داشتن با هم حرف می زدن.. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 898
19
#گناهکار_422 یه قدم رفتم جلو که اونم یه قدم رفت عقب و کنار پرستار ایستاد..انگشتم و جلوی صورتش تکون دادم و جدی و محکم گفتم: _ شما پای هر چی که میخوای بذار..فقط یه تار مو از سر زنم کم بشه این بیمارستان و با تموم دم و دستگاه و پرسنلش رو سر تک تکتون خراب می کنم.....پوزخند زدم: _ اون موقع می خوام ببینم کی از وظیفه و این چرت و پرتا حرف میزنه؟!.... به اتاق اشاره کردم و بلند گفتم: _ حالا برو تو و کارت و انجام بده....مات و مبهوت وایساده بود منو نگاه میکرد که بلندتر گفتم: _ د یالا برو تو.. ترس و تو نگاهه جفتشون دیدم ..با تک سرفه ای خودش و جمع و جور کرد و بدون اینکه چیزی بگه سریع رفت تو اتاق.... بی بی اومد کنارم و گفت: _ پسرم آرامشت و حفظ کن به فکر قلبتم باش مادر تازه چند ماهه عمل کردی....این بنده های خدا هم دارن وظیفه شون و انجام میدن چکارشون داری؟!. به دیوار راهرو تکیه دادم .. گرفته و عصبی گفتم: _ چی داری میگی بی بی؟ مگه نمی بینی حال و روزمو؟....مکث کردم: _امروز ازم دلخور بود..منم تو همون حالت ولش کردم رفتم شرکت..نگرانشم..شاید به خاطر من... سکوت کردم..بی بی نشست رو صندلی و گفت: _فکرت و مشغول نکن پسرم..این جر و بحثا بین همه ی زن و شوهرا هست..ماهایی که سن وسالی ازمون گذشته میگیم نمک زندگی ..جوونای امروزی هم یه کم ناز دارن..باید نازشون و خرید..دلارام خیلی دوستت داره می شناسمش میدونم چیزی تو دلش نیست... نفسم و با آه عمیقی بیرون دادم و چیزی نگفتم..فقط سلامتیش برام مهم بود.. بعد از پر کردن فرم رضایتنامه و تشکیل پرونده دلارام و بردن اتاق عمل..می گفتن بچه تو حالتی نیست که طبیعی به دنیا بیاد..هر دقیقه از فشار فکر و خیال بیشتر عصبی میشدم..به هیچ کس خبر ندادم.. تا وقتی یه خبر خوش از این اتاق لعنتی نشنوم حاضر نیستم دل از این راهرو و سکوته سردش بکَنم تا اینکه پرستار لبخند به لب اومد بیرون.. _ تبریک میگم..هم حال خانمتون خوبه هم دختر کوچولوی نازو خوشگلتون!. نتونستم لبخندم و پنهون کنم..نتونستم چشمام و ببندم و اونا شاهد خوشحالیم بودن دستم و بردم تو جیبم و به عنوان مژده گونی ۱۰ تا تراول پنجاهی بهش دادم..... با لبخند گفت: _ ما هنوز بچه رو نشونتون ندادیم آقای تهرانی... _ همین که خبر سلامتیشون و دادید کافی ..کی می تونم ببینمشون؟!. _ عجله نکنید خانمتون بهوش بیاد منتقل میشن بخش..کوچولوتونم همون موقع پرستار میاره تو اتاق پیش مادرش.. _ الان نمی تونم ببینمش؟!.. _ شما که تا الان صبر کردید این چند دقیقه رو هم تحمل کنید..با اجازه! از کنارم رد شد....بی بی با خوشحالی دستش و بلند کرد و گفت: _ خدایا هزارمرتبه بزرگیت شکر. رو به من گفت: _ پسرم چشمت روشن..دختر برکت خونه ی پدر و مادر .. نور امید. دل پدر و مادر ..خدا خیلی دوستت داشته که خونه ت و پر نعمت کرده مادر..چشم و دلت روشن. لبخند زدم و گفتم: _ من میرم شیرینی بگیرم بیام شما همینجا باش... _ باشه مادر برو خدا به همرات..فقط پسرم داری میری یه قدر پول صدقه بده. سرم و تکون دادم و دویدم سمت راهرو.. ۳ تا جعبه شیرینی گرفتم و یکی دادم پذیرش و یکی هم به خود خانم دکتر و بقیه رو دادم دست یکی از پرستارا تا تو بخش بین بیمارا و همراهاشون پخش کنه... وقتی رسیدم تازه می خواستن دلارام و بیارن تو بخش.. رو تخت می لرزید..رنگش مهتابی تر از هميشه شده بود و دندوناش و رو هم فشار می داد..از درد ناله میکرد . با دیدنش توی اون حال و روز نتونستم خودم و کنترل کنم و سر یکی از پرستارا که تو اتاق بود داد زدم: _ اینجوری میگین حالش خوبه؟!. _ آقا ازتون خواهش میکنم اینجا دیگه داد و قال راه نندازید..لرز و درد از عوارض بعد از عمل ..مشکلی نیست تا چند دقیقه ی دیگه آروم میشن..خواهش میکنم برید بیرون بذارید ما به کارمون برسیم.. ملحفه ای که تو دستاش بود و کشیدم و گفتم: _ برو یه پتوی دیگه بیار..مات مونده بود سر جاش..گفت: _ ولی....... _ ولی و اما و اگر نداریم خانم, برو یه پتو دیگه بیار بنداز روش این کمه..با تردید نگام کرد و عصبی رو به همکارش گفت: _ خانم شکوری برو به پتوی دیگه بیار همون موقع یه تخت چرخدار کوچیک که دورش حفاظ داشت توسط یکی از پرستارا اومد تو اتاق....و نگام برای اولین بار رو صورت نوزادی افتاد که چشماش و بسته بود و صورت کوچولو و سفیدش زیر نور اتاق کمی به قرمزی میزد.. با دیدنش به حس خاصی بهم دست داد....ولی جرات نداشتم قدم از قدم بردارم و برم سمتش.. پرستار با یه پتوی دیگه اومد تو اتاق و حواسم از رو بچه پرت شد.. قبل از اینکه بندازه رو دلارام از دستش گرفتم و خودم آروم کشیدم روش..لرز تنش کمتر شده بود..خم شدم و جلوی اون همه پرستار پیشونیش و بوسیدم..سرد بود....لباش تکون خورد و اسمم و صدا زد..زیرگوشش گفتم: _ جانم همینجام دلارام..تو آروم باش! ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
1 819
16
#گناهکار_421 _آره .زیر دلم..نگران شد: _خدا مرگم بده دختر..این ماه باید بیشتر مراقب باشی.. _دور از جونت بی بی....آخ..آی بی بی....بی بی..... با دردی که یهو زیر دلم پیچید دستم و به شکمم گرفتم و خم شدم..بی بی بنده خدا که هول شده بود با ترس گفت: _دلارام..دلارام..آروم باش دخترم.. از درد گریه م گرفته بود: _ نمی تونم بی بی..فکر کنم وقتش ..خیلی درد دارم!.. با اینکه از سنش بعید بود ولی تر و فرز از جاش بلند شد و رفت سمت تلفن..نگران بود و دستاش می لرزید. چشمام و بستم و سرم و به مبل تکیه دادم.. _ الو....پسرم هر جا که هستی زود بیا خونه زنت حالش خوش نیست....نه مادر نگران نشو انگار وقتش باید برسونیمش بیمارستان....باشه..باشه فقط مواظب باش هول نکنی مادر تو جاده بلا ملا سر خودت بیاری....خدا پشت و پناهت.. لای پلکام و باز کردم..بی بی گوشی رو گذاشت رو تلفن و رفت سمت اتاق: _ لباسات و میارم بپوش..الان شوهرت میرسه میریم بیمارستان!.. نای حرف زدن نداشتم..ضربان قلبم رفته بود بالا و رو پیشونیم و پشت لبم عرق سرد نشسته بود..درد هر چند دقیقه یه بار میگرفت و ول میکرد..و خدا میدونه که وقتی میگرفت چقدر درد می کشیدم و لبمو می گزیدم تا صدای جیغ و ناله م بلند نشه.... به کمک بی بی لباسام و پوشیده بودم .. صدای چرخش کلید تو قفل و بعد هم در با شتاب باز شد و هنوز خودش تو درگاه ظاهر نشده بود که صدای دادش تو خونه پیچید: _ بی بی..بی بی دلارام کجاست؟ بی بی دوید سمتش و گفت: _ پسرم آروم باش اتفاقی نیافتاده که..خداروشکر حالش خوبه فقط درداش نزدیک شده بجنب... آرشام بدون توجه به حرفای بی بی با دیدن من که ولو شده بودم رو مبل دوید سمتم و با نگرانی دو زانو رو زمین نشست..دستم و تو دستش گرفت وسرماش و حس کرد. تند بغلم کرد و به مخالفتای من که میگفتم:« نکن واسه ت خوب نیست» بی اعتنا بود..تو ماشین بودیم..اینبار که دردم شروع شد دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرم و با گریه ناله میکردم..مثل مار به خودم می پیچیدم و بی بی زیر گوشم دعا می خوند و لرزون فوت میکرد تو صورتم....با پر چادرش آروم صورتم و باد میزد.. از تو کوره ی آتیش بودم ولی تنم سرد بود....چشمام بسته بود و قطرات داغ اشک صورت یخ زده م رو می شست و گرمای اونام نمی تونست سرمای تنم و از بین ببره.... بی بی با بغض گفت: _ بچه م داره میلرزه..تنش سردِ میترسم فشارش از اینم بیاد پایین تر..حالش خوب نیست پسرم تو رو خدا یه کاری کن!. سرعت آرشام زیاد بود..صدای اونم می لرزید: _ هولم نکن بی بی..چیزی نمونده الان میرسیم..زنگ زدم به دکترش گفتم داریم میریم بیمارستان... از پنجره رو به ماشین جلویی که آروم حرکت می کرد و جلوی آرشام و گرفته بود داد زد: _ مرتیکه بکش کنار..این همه بوق میزنم مگه کری؟..بکش کنار بت میگم.. نفهمیدم یارو چی گفت ولی آرشام تا راه واسه ش باز شد پاش و گذاشت رو گاز. حالم به قدری بد بود که نفهمیدم چطور رسیدیم بیمارستان و منو بردن بخش زایمان.. « آرشام » کلافه تو موهام دست می کشیدم و طول و عرض راهرو رو قدم میزدم....تو حال خودم نبودم..موقعیت جوری نبود که به خودم مسلط باشم.. یکی از پرستارا که از اتاق اومد بیرون بی اختیار سرش داد زدم: _ یکی تو این خراب شده نیست جواب منو بده؟!.. با اخم گفت: _چه خبرته آقا بیمارستان و گذاشتی رو سرت؟..کارایی که گفتم و انجام دادید؟ به اتاق اشاره کردم: _دادم دکترتون برد تو....یکیتون به جواب درست وحسابی نمیده..زنم حالش چطوره؟!.. سکوت کرد....همون موقع خانم دکتر از اتاق اومد بیرون و گفت: _چه خبره؟..چرا داد می زنی آقای محترم؟ توپیدم: _ حوصله ی شنیدن حرف اضافه رو ندارم خانم فقط بگو زن من حالش چطوره؟ بهش برخورد و اخماش و کشید تو هم..ولی صدای من انقدری بلند و جدی بود تا همونی رو بگه که به خاطرش رو اعصابم کنترلی نداشته باشم.. آروم گفت: _ شما صداتون و بیارید پایین تا من جوابتون و بدم..خانمتون حالش خوبه ولی بچه تو وضعیت نرمالی نیست..جز عمل سزارین راهه دیگه ای نداریم.. تو شوک بودم.. _ یعنی چی؟!..یعنی چی که بچه حالش خوب نیست؟!..زنم چی؟..دلارام که..... _ گفتم که حال خانمتون خوبه گر چه اگه عجله نکنید ممکنه جون ایشونم به خطر بیافته..من زایمانش و طبیعی پیش بینی کرده بودم ولی قبلا هم به خودش گفته بودم ممکنه وادار بشیم سزارینشون کنیم ۲ ماه آخر بارداریش وقتی مجدد سونو انجام شد اینو بهش گفتم....حالا هم راه دیگه ای نداریم... _ خیلی خب..هر کار که می دونید لازمه انجام بدید....هیچی از تون نمیخوام فقط جون زنم و نجات بدید..و گرنه عصبی گفت: _ آقای محترم ما به وظیفه مون عمل میکنیم..اینجا جای تهدید و این حرفا نیست!..مجبورم نکنید به حراست خبر بدم که ش.. یه قدم رفتم جلو که اونم یه قدم رفت عقب و کنار پرستار ایستاد..انگشتم و جلوی صورتش تکون دادم و جدی و محکم گفتم: ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
2 032
16
⛔️ چند ماهی بود برا دخترم یه معلم خصوصی گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.هر روز میومد خونمون و توو اتاق ستاره یک ساعت با هم زبان کار میکردن. چهار ماه که از کلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ و جلف میپوشید الان لباس های راحت و گشاد میپوشه.هر روز که می‌گذشت بیشتر به کارهاش شک میکردم تا اینکه یه روز گفت مامان چند وقت پیش که شما رفته بودید بیرون و توو خونه کسی نبود رفتم از یخچال برا خودم و آقای ناصری میوه بیارم که دستی...
207
0
⛔️ چند ماهی بود برا دخترم یه معلم خصوصی گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.هر روز میومد خونمون و توو اتاق ستاره یک ساعت با هم زبان کار میکردن. چهار ماه که از کلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ و جلف میپوشید الان لباس های راحت و گشاد میپوشه.هر روز که می‌گذشت بیشتر به کارهاش شک میکردم تا اینکه یه روز گفت مامان چند وقت پیش که شما رفته بودید بیرون و توو خونه کسی نبود رفتم از یخچال برا خودم و آقای ناصری میوه بیارم که دستی...
130
0
قصاب و زن جوان🔞 اخر شب بود و داشتم راهی خونه میشدم که خانومی وارد مغازه شدو دو دل بود برای حرفی که میخواست بگه  اخر سر با صدای لرزونی گفت :حاجی بچه هام گشنه ان یه کیلو گوشت بهم بده به ازای پولش هرکاری که دوست داری باهام بکن. نگاهی به چهره خانوم انداختم زیبا و دلفریب بود معامله خوبی بود یه کیلو گوشت در ازای یه شب کامیابی همه حس های مردانه ام بیدار شده بود گوشی برداشتم با خانومم تماس گرفتم..و👇👇 ادامه ی داستان و ماجرا
داستان های زندگی
داستانهای واقعی و زیبا
411
0
قصاب و زن جوان🔞 اخر شب بود و داشتم راهی خونه میشدم که خانومی وارد مغازه شدو دو دل بود برای حرفی که میخواست بگه  اخر سر با صدای لرزونی گفت :حاجی بچه هام گشنه ان یه کیلو گوشت بهم بده به ازای پولش هرکاری که دوست داری باهام بکن. نگاهی به چهره خانوم انداختم زیبا و دلفریب بود معامله خوبی بود یه کیلو گوشت در ازای یه شب کامیابی همه حس های مردانه ام بیدار شده بود گوشی برداشتم با خانومم تماس گرفتم..و👇👇 ادامه ی داستان و ماجرا
داستان های زندگی
داستانهای واقعی و زیبا
702
0
🛑تجاوز دایی ۱۲ ساله به خاهر زاده ی ۴ ساله اش🛑👇👇 مادر کودک گفت :من و شوهرم چند سال قبل از افغانستان به ایران آمدیم و در یک گاوداری در ورامین ساکن شدیم .دو ماه بود که برادر ۱۲ ساله ام از افغانستان به ایران آمده بود تا کار مناسبی پیدا کند. 🔸 به همین دلیل برادرم مدتی در منزل ما بود. از صبح من و شوهرم برای کار به گاو داری رفته بودیم. دخترم و برادرم مشغول بازی بودند که گریه های بی امان دخترم را شنیدم. وقتی او را دیدیم که....👇👇 ادامه ی خبر و ماجرا (سرچ کن شوهرم کانالش میاره)
ایران خبر
کانالی از جنس مردم / صدای مردم @Tab_Ariaa تبلیغات.
927
0
به کوچکی خودم شک دارم ولی به بزرگی تو ای پروردگار شک ندارم خودت به دادم برس الهی آمین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...

video

2 365
16
نود ندین به هیچ‌وجه چون:
چیزایی‌که‌تجربه‌کردین‌:
شماهم از چیزایی که تا الان تجربه کردین بگین👀: https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-a3SDrg0zCx من : @maedehstm
2 161
0
مرتیکه ی حرومزاده ۶ ماه باهاش تو رابطه بودم تهش برگشت گفت اگه نیای خونم نوداتو پخش میکنم ، منم حالم بد شد نمیدونستم چی کار کنم میترسیدم حتی شکایت کنم خانوادم میفهمیدن دوستم ی پیام فور کرد از کانال چیزایی که تجربه کردین دیدم یکی مث من بوده از تجربش گفته و چقد تمیز دهن پسره رو سرویس کرده 😂😂 دلم نیومد براتون نذارمش : @tajrubeha
چیزایی‌که‌تجربه‌کردین‌:
شماهم از چیزایی که تا الان تجربه کردین بگین👀: https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-a3SDrg0zCx من : @maedehstm
2 200
0
جومونگ ۲ بدون سانسور 🔞 تجاوز به بویونگ صحنه سانسور شده مشاهده کامل 🤯👉

file

820
0
🔴رستورانی عجیب که در آن روی بدن لخت غذا میخورن 🤨😳👇 مشاهده کلیپ
عجیب غریب
🔞عجایب دنیا😱 🔞رکوردهای گینس 😳 🔞کلیپ های ترسناک و دلهره آور🆘 🔞روح و جن👻
603
0
❌رسم عجیب غریب عروس فروختن در بلغارستان🥺 وارنا بهشت زنان باکره فروش😱 ⬅️مشاهده کلیپ
602
0
♥️💞💞💞♥️ صبح ِ ‌دلم ‌بخیر شود   چون ‌تو مرا صداکنی ، ای ‌که‌ صدایت‌ همه‌ عشق ‌ بی ‌تو به‌ سر نمیشود ❤️‍🔥

file

2 187
24
بيا بي سياست بودن رو ياد بگيريم... ❤️‍🔥

393283455_908511713964443_5881804240510938523_n.mp4

2 162
17
صحبت های خانوم دکتر، مو به مو راجع بهتون درسته حتما تا آخر گوش کنید!👌 ❤️‍🔥

file

2 111
20
املت پنیر🧀 این یه صبحونه یا برانچ خیلی خوشمزه مناسب روزهای تعطیلِ  که دوست دارین یه صبحونه متفاوت درست کنید😍 چیزایی که میخواییم؛پنیر پیتزا،تخم مرغ ،فلفل دلمه ،پیاز ،سوسیس دلخواه ،نمک و فلفل سیاه ❤️‍🔥

393212383_3B4AB8FCFDFB53BD914A4430EEB2B892_video_dashinit.mp4

2 069
35
به هر دل بسـتنم عمری پشیمانی بدهکارم نباید دل به هرکس بسـت، اما دوستت دارم پر از شور و شعف با سر به سـویت می‌دوم چون رود تو دریا باش تا خـود را به آغوش تو بسپارم دل‌آزار اسـت یا دلخواه مایـیم و همـین یک دل ببر یا بازگردان من به هر صـورت زیان‌کارم ملامت می‌کـنندم دوسـتان در عشـق و حق دارند تو بیزار از منی اما مگـر من دسـت بردارم! ✍فاضل نظری 🎙حدیث شیرین زاده ❤️‍🔥

284944184_2105681166279821_7379025507802625812_n.mp4

2 007
14
آرامش اصلی اونجاست که 🌱 می‌فهمی هر چیزی نیاز به واکنش تو نداره؛ یعنی اصلا لزومی نداره به هر کسی راجع به هر چیزی توضیح بدی :) ❤️‍🔥

393212383_An85_KqsuGykcuVu967mqLXgvPUHirAxTuUDBz35TfFouQyztQec9pYis86mg58RA.mp4

2 008
13
در جام دلم شور و شرر ریخته با هم نور  و طرب و عشق ، برانگیخته با هم نازم به خدایی که در این صبح دل انگیز لطف سحر و عطر گل آمیخته با هم محسن خانچی 🌸 ❤️‍🔥

file

2 082
20
اشتباه مادر شوهر چندماه بعد از ازدواجمون همسرم تاکید داشت که شبا پیش مامانش بخوابیم آخه چندسالی بود پدرش به رحمت خدا رفته بود با اینکه از این وضعیت ناراضی بودم ولی بخاطر آرامش زندگیم قبول میکردم تا اینکه یه شب مادر شوهرم گفت امشب نیاین پیش من شوهرتو راضی کن تو اتاق خودتون بخوابین، همینکارو‌ کردم ولی نیمه های شب از سر کنجکاوی بلند شدم رفتم تو اتاق مادر شوهرم، خدا نصیب نکنه از صحنه ای که دیدم دنیا دور سرم چرخید...⬇️⬇️ ادامه ی داستان👉
داستان های زندگی
داستانهای واقعی و زیبا
1 119
1
🔞تعرض11عراقی به دختر ۱۰ ساله مقابل چشمان پدرش در روزهای جنگ تحمیلی بودیم  مرد میانسالی به ما نزدیک شد.در حالیکه جنازه دخترش دستش بود که 9 یا 10 ساله می‌آمد. پیشانی دخترش سوراخ بود. تا پرسیدیم کجا می‌روی؟ گفت: قبرستان کجاست؟ می‌خواهم دخترم را دفن کنم. وضعیت روحی و جسمی مناسبی نداشت.بعد از دفن دخترش و پذیرایی به خودم جرأت دادم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟. نیروهای عراقی وقتی وارد روستای‌مان شدند مرا به درختی بستند و 11 نفرشان در مقابل چشمانم به دخترم.... ادامه ی داستان تلخ و غم انگیز ➡️
داستان های زندگی
داستانهای واقعی و زیبا
966
0
🔊انگیزه ناموسی برای قتل در اتاقک 🔹متهم گفت: شب قتل، مقتول به من زنگ زد و گفت خواهرزاده‌اش آمده است. به همین دلیل من را هم دعوت کرد که به آنجا بروم. وقتی به آنجا رسیدم خواهرزاده‌اش نبود. مقتول به من چای داد که یهو.... 😱 مشاهده ی خبر ➡️ اتاقک سرچ کنید کانالش میاره
ایران خبر
کانالی از جنس مردم / صدای مردم @Tab_Ariaa تبلیغات.
2 337
1
🎵دختر ایرونی 🎤سهراب پاکزاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥

Sohrab Pakzad Dokhtar Irooni.mp3

2 480
12
🌙⭐️شب از یک ساعتى به بعد دیگر شب نیست تکرار ممتد آرزوى بودن چشم و صداى توست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥

file

2 442
19
🔞تجربه ی رابطه با مرد متاهل : شاید بدردتون بخوره ، میرم سر اصل مطلب من از یه آقایی خوشم اومد ایشون زنم داشت و بچه هم همینطور ولی خب من بد دوسش داشتم و انقد اذیت شدم که یه روز تصمیم گرفتم برم بهش پیام بدم و بگم حسمو اول بگم من یه دختر پونزده سالم ، خلاصه که وقتی رفتم پیام دادم خیلی پیگیر شد که من کی هستم و این حرفا تا دیگه انقد خستم کرد گفتم و اونم فهمید ، اولاش که اصلا مقاومت نکرد و میگفت من چه کمکی میتونم بهت بکنم و هیچوقت نشد حرف از مزاحم نشو و من زندگی دارمو اینا بزنه و خب منم اینو دوست داشتم بعد چند وقت نمیدونم چی شد .... ادامه تجربه ➡️ (پونزده سالم سرچ کنین کانالش میاره)
Ko'proq ko'rsatish ...
چیزایی‌که‌تجربه‌کردین‌:
شماهم از چیزایی که تا الان تجربه کردین بگین👀: https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-a3SDrg0zCx من : @maedehstm
2 126
2
پاره شدن خشتک لباس خواننده زن وای زیرش چیزی نپوشیده بود👇😂🫣 🔞 مشاهده کامل کلیپ🍌
💎هنرمندان خاص💎
⭐عکس و کلیپ هنرمندان ⭐ ☑️زیر 18 سال و بچه نیاد ☑️ ممنوعه های هنرمندان⛔
1 505
0
بی حیایی مجری زن اخبار هواشناسی خارجی ها روی آنتن زنده لباس دراورد 🫣 مشاهده کامل کلیپ ➡️

file

1 524
0
❌رسم شرم آور جنسي مردان با زني كه شوهرش فوت شده!!! ⏪مشاهده كليپ
1 459
0
شــــبتـــون دوراز دلتنگـــی🌙 کوتاه ترین قصه ی شب را به من بگو ... با یک " شب بخیر " از زبان تو میشود خدا را هم در خواب دید ... 💫💫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️‍🔥

324119600_932290234846756_7993598021035560409_n.mp4

2 352
31
مهر ماهی یعنی نماد عدالت تو هر خونه ای ⚖️ زیبا ترین فصل خدا با مهر میاد 🍁 مهر یعنی صدای نفسهای پاییز 🍂 مهر ماهی ها غم همه رو میخورن تا کسی غم نبینه 🥀❤️ مهر ماهی ها ، تولدتون مبارک 🎉🎂🥳 بفرستین واسه مهر ماهی های جذاب تولدتون مبارککککک. مهرماهی های مهربون ❤️‍🔥

file

2 217
25
#تقدیم بہ همہ مادران💞💞 ‌ ❤️‍🔥

file

2 129
22
من رفیقی نیستم که فقط چون باهم دوستیم باهات موافقت کنه. اگه اشتباه میکنی باید بهت بگم اشتباهه. پس از دستم عصبانی باش، بهم بدوبیراه بگو اشکال نداره همینکه راه اشتباهو نری واسم کافیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄• ❤️‍🔥

375305290_A746D0F1519FF3768A2413CB8BD3F199_video_dashinit.mp4

2 159
20
#گناهکار_420 کی بهتر از بیتا؟!..با وقار..متین..فهمیده..درست مثل فرهاد....یه کم از عطر همیشگیش و زد به گردنش و کمی هم به مچ دستش....و در حالی که ساعت مچیش و می بست با همون حالت قبل که حالا جدی تر هم شده بود گفت: _ من دارم میرم..همه چیز و به بی بی سپردم, تا نیم ساعت دیگه میرسه..اگه به چیزی نیاز داشتی بهم زنگ بزن سر راه میگیرم میارم... جوابش و ندادم در عوض با اخم رومو ازش گرفتم..بی توجه به اخم و تَخم من اومد جلو..و بعد از به مکث کوتاه خم شد رو صورتم و گونه م و بوسید با کمی ناز سرم و کشیدم عقب....بازوهام و گرفت و سرش و آورد جلو..نگاه من به پنجره ی اتاق بود و سنگینی نگاهه اون به نیم رخ گرفته ی من.. _ این موضوع این همه برات اهمیت داره که به خاطرش اوقات هردومون و تلخ می کنی؟!.. از گوشه ی چشم نگاهش کردم: _ اگه اهمیت نداره بذار با بیتا حرف بزنم.... نرم گونه م و گاز گرفت و با لبخند گفت: _ چون اهمیت نداره میگم نمی خوام باهاش حرف بزنی..اصلا به ما چه؟! با اینکه جای گازش درد نگرفته بود ولی بدخلق شدم و دستم و گذاشتم رو صورتم.. نشستم لب تخت..سکوتش عصبیم میکرد..با سر انگشتام ساتن براق رو تختی رو لمس میکردم.. حضورش و پشت سرم احساس کردم..حتی برنگشتم نگاش کنم..فقط صداش و شنیدم که گفت: _ عصر که برگشتم در موردش حرف می زنیم..مراقب خودت باش....یادت نره که چی گفتم.. سرم و بلند نکردم..میدونستم از کم محلی متنفره..و حالا اینو از صدای بازدم عصبی نفسهاش می تونستم بفهمم...یه نفس عمیق کشید و با قدم های بلند بدون خداحافظی از اتاق رفت بیرون....هنوز در کامل بسته نشده بود که سرم و چرخوندم سمتش و خواستم چیزی بگم که....صدای کوبیده شدنش دلم و لرزوند!... پوفی کردم و چشمام و بستم..بچه تو شکمم لگد زد..چشمام و باز کردم..دستم و گذاشتم روش.. نازش کردم و با لبخند کمرنگی که رو لبام بود زمزمه کردم: _ شیطونی نکن مامانی..چیزی نیست..فقط یه کوچولو رو اعصاب بابات رژه رفتم..ولی حقش بود نه؟!.. نفسم و دادم بیرون و کمی بلندتر گفتم: _ آخه بابات چرا اینقد قُد و یه دنده ست؟ا... شکمم منقبض شد..خندیدم....از رو تخت بلند شدم و کنار پنجره ایستادم.. کمرم یه کم درد می کرد..ماه آخر بارداریم بود و طبق گفته ی دکتر این درد های گاه و بی گاه طبیعی بودند!.. از اون فاصله نگام و دوختم به خیابون..تا شاید ماشینش و ببینم..چند دقیقه همونجا موندم..تا اینکه در پارکینگ باز شد و ماشین آرشام با سرعت اومد بیرون!....هنوزم عصبانی .. تا هر کجا که میشد با نگاهم بدرقه ش کردم!..پرده رو انداختم.. مثل هر روز صبح که تنها میشدم با دخترم حرف میزدم تو همون حالت که داشتم تخت و مرتب میکردم گفتم: _ بابات خیلی کله شقه....لبخند زدم و ملحفه رو کشیدم رو تخت: _ ولی به حرفش گوش نکن..اون میگه چشمات به من بره ولی من میگم عاشق چشمای بابا آرشامتما.... دردم بیشتر شده بود..اخمام و ناخداگاه کشیدم تو هم و نشستم رو صندلی..سعی کردم فکرم و مشغول کنم تا این درد یه جوری از یادم بره بچه مون دختر بود..اینو دکترم تو سونوگرافی که انجام داد بهم گفت.. رنگ اتاقش و صورتی مات انتخاب کرده بودیم ..لوازم و لباسا و عروسکاشم همه دخترونه بود!.. رفتم تو فکر..به حرفای خودم و فرهاد تو مهمونی دیشب....خونه ی پری اینا دعوت بودیم..امیر از فرهاد هم خواسته بود تو مهمونی باشه..بیتا هم واسه یه هفته همراه مادرش اومده بود تهران..اونجا چندبار نگاه فرهاد و رو بیتا دیدم و غافلگیرش کردم تا اینکه طاقت نیاوردم و از خودش پرسیدم ..اولش یه کم من و من کرد و خواست از زیرش در بره ولی نذاشتم..وقتی دید چاره ای نداره همه چیز و گفت..اینکه مدتی به بیتا علاقه مند شده!.. خدا می دونه که چقدر خوشحال شدم..دوست داشتم تموم خوبی هاش و به جوری جبران کنم.. بیتا از همه نظر دختر خوبی بود..و اینکه احساس می کردم نسبت به فرهاد بی میل نیست .. از دیشب هر چی به آرشام میگم بذار با بیتا حرف بزنم میگه نه به ما ربطی نداره..فرهاد اگه انقدر رو تصمیمش مصر بره جلو و مرد و مردونه بگه که بیتا رو میخواد دیگه چرا تو واسطه شی؟!.... ولی فرهاد برادرم بود..نمی تونستم نادیده ش بگیرم..ولی آرشام هم هنوز همون آرشام مغرور و یه دنده ای بود که هیچ حرفی جز حرف خودش و قبول نداشت!..اما بالاخره راضیش می کنم..هرطور که شده.... صدای زنگ در و که شنیدم به خودم اومدم.. بی بی بود با لبخند اومد تو و صورتم و بوسید.. _ ای وای مادر چرا تنت سردِ ؟!.. _ نمی دونم بی بی..کمرمم خیلی درد می کنه!.. کمکم کرد بشینم رو مبل..چادرش و برداشت و نشست کنارم.. دستم و تو دستش گرفت و مهربون گفت: _ دخترم حتما فشارت افتاده..رنگ به رو نداری..دلتم درد میکنه؟ سرم و تکون دادم: _آره .زیر دلم.... نگران شد: _خدا مرگم بده دختر..این ماه باید بیشتر مراقب باشی. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
2 126
23
#گناهکار_419 مدارکی که ثابت میکرد اون پدرمه..عکساش با مادرم....حتی تموم نامه های اونا رو برام فرستاده بود..همراهه آدرس و نشونی کامران.. وقتی تحقیق کردم فهمیدم تمومش حقیقت داره..من پسر کامران بودم..کسی که برادر شایان و عموی ارسلان بود. پوزخند زد..تلخ و عاری از احساس.. _ نمیتونستم باور کنم..شوک بدی بود..اینکه این همه سال خودم و از تهرانی ها میدونستم و حالا از خون شایان ها بودم..منصوری گفته بود که با پدرم دوستای صمیمی بودن..اینکه شاهد عشق بین کامران و مادرم بوده..میگفت خیلی وقته دنبالمم که این مدارک و بهم بده ولی خب بعد از اون اتفاق دیگه اثری از من پیدا نکرده..پدرم به زمان الان تا ۸ سال پیش زنده بود ولی اینجا زندگی نمیکرد..تو فرانسه.. تو تنهایی وغربت...تا اینکه در اثر این بیماری جونش و از دست میده....منصوری روزای آخر عمرش و میگذروند و رو ویلچر گوشه نشین شده بود..گفت قبل از مرگم باید این راز و بهت می گفتم..گفت کامران ازم خواست هیچ وقت بهت هیچ حرفی از هویت واقعیت نزنم ولی تو باید بدونی که کی هستی..تو هم یکی هستی مثل شایان و واسه همین هميشه ازت متنفر بودم چون زیر دست اون عوضی بزرگ شدی و جلوی من قد علم کردی..گفت پدرت هیچ وقت مثل شایان نبود....می دونستم با گفتن حقایق هنوزم سعی داره منو آزار بده..این مرد بازم داشت تو لباس گرگ نقش بازی می کرد.... اون اوایل که فهمیده بودم برام اهمیت زیادی داشت ولی کم کم همه چیز و فراموش کردم چون تو رو پیدا کردم.. خیلی جالبه زندگیم شده بود مثل یه پازل.. که یه قسمتش و گم کرده بودم و.. تو اون قسمت. گم شده م بودی.. کنارم بودی اما....نمیتونستم تو رو برای هميشه داشته باشم..چقدر سخت بود و این عذاب و با تموم وجود حس کردم..وقتی نداشتمت خودم و با گل های یاس سرگرم می کردم و اگه هفته ای ۴ روز به امیر اینا سر میزدم بیشتر محض خاطر اون گلا بود.. مهناز خانم و مثل مادرم میدونستم و امیر و مثل برادرم..وقتی قرار شد هویتم و ازت مخفی کنم شدم آرتام..این پیشنهاد امیر بود که اسم برادرش و انتخاب کنم . _ارسلان چی؟..چطور پاش تو زندگیمون باز شد؟.. _ ارسلان از خیلی وقت پیش دنبال من بود..حتی وقتی هنوز تو رو پیدا نکرده بودم..اون زمان هم حس می کردم یکی هميشه سایه به سایه دنبالم ولی نمیدونستم اون آدم ارسلان ..فکر میکردم مرده..اون موقع که دنبالش بودم بهم گفتن کشته شده..ولی زنده بود.. و دنبال یه موقعیت مناسب که بهم ضربه بزنه....حتما وقتی تو رو دیده نقشه ش و عوض کرده.. به پشت رو تخت دراز کشید و دستاشو رو سینه ش قلاب کرد..نگاهش به سقف بود و نگاه من به لباش.. _ اونم گرگ بود..یه گرگ زاده..نتونست عوض شه..نخواست که تغییر کنه..حاضر بود به هر ریسمون پوسیده ای چنگ بزنه فقط بتونه منو شکنجه کنه..حرص و طمع چشماش و کور کرده بود..وجودش پر بود از نفرت و کینه. سرش و چرخوند سمتم و نگام کرد..و با یه مکث کوتاه گفت: _ منم یه روز جای اون بودم ولی ارسلان نبودم..اگه راه و رسم اونا رو قبول داشتم الان اینجا نبودم.. با لبخند سرم و تکون دادم..موهام و از تو صورتم کنار زدم و گفتم: _ آقای سعیدی کجاست؟!..تو این مدت ندیدمش.. _ آلمان زندگی میکنه. پیش پسرش..ولی تا چند ماهه دیگه بر میگرده..چشمای خمارم و که دید لبخند زد و گفت: _ دیگه خوابت گرفته آره؟. _ اوهوم... و صورتم و تو بالشت فرو کردم..نرم بود با شنیدن صداش نگام چرخيد روش. _ بیا اینجا.. به آغوشش اشاره کرد..لبخند زدم و گفتم: _نچ..نميشه.. با تعجب گفت: _ چرا؟!..نترس گازت نمی گیرم. خندیدم: _ نه آخه می ترسم نصف شب حالم بد شه..دقیقا دم سحر که ميشه به هر چی بو اطرافم حساس میشم..چه عطر و گل چه تن و بدن تو و حتی خودم.... _ پس به خاطر همینه که این مدت با فاصله ازم می خوابیدی؟! _دقیقا....ولی دکترم میگفت چند ماه اول اینجوری کم کم خوب میشم..البته الان خیلی بهترم تا ۱ماه پیش که صبح ها نمی تونستم تکون بخورم.. دستش و گذاشت زیر سرش..هر دو به پهلو خوابیده بودیم..... سکوت بینمون چشمام و سنگین کرد..انقدر بهم خیره شد و با نگاهش صورتم و نوازش کرد که نفهمیدم کی چشمام گرم شد و خوابم برد.. به خواب پر از آرامش... رفت جلوی آینه..داشت یقه ی پیراهنش و درست میکرد..دلخور گفتم: _ می خوام بدونم چی ميشه باهاش حرف بزنم؟!.. اخماش و طبق معمول کشیده بود تو هم..یه نگاه جدی هم چاشنیش کرد و تو همون حالت که کتش و میپوشید گفت: _ دلارام یه بار گفتم نه بگو خب..این قضیه از نظر من منتفی .. لجم و در آورده بود..دستم و به کمرم گرفتم و آروم از رو تخت بلند شدم: _ ولی این نظر توئه نه من!..فرهاد مثل برادر منه دوست دارم سر و سامون بگیره!..کی بهتر از بیتا؟!..با وقار..متین..فهمیده..درست مثل فرهاد...یه کم از عطر همیشگیش و زد به گردنش و کمی هم به مچ دستش. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
2 100
22
#گناهکار_418 دردش و رسوا میکرد..پس رفتم..با اون حالم سوار ماشین شدم و از اون ویلایی که عمر و زندگیم و توش جا گذاشته بودم دور شدم....رفتم کنار دریا..تا جون داشتم داد زدم..تا رمق تو تنم بود فریاد کشیدم ..از خدا به خودش شکایت کردم..که چرا داغونم؟..چرا دیگه مثل گذشته نمی تونم قوی باشم و رو پام بایستم؟..چرا نمی تونم تو رو داشته باشم؟..چرا نمی تونم با خیال راحت دستات و بگیرم و تو چشمات زل بزنم و بگم آرومم؟....بهش گفتم نفس و از تو سینه م بگیر ولی زندگیم و نه..زندگیم تو بودی....واسه ت انگیزه داشتم ولی از طرفی گناهکار این قصه من بودم.. چند تار از موهام و گرفت تو دستش و نوازش کرد..و با یه لبخند کمرنگ گوشه ی لباش که از روی غم بود ادامه داد: _میدیدم این عذاب واسه منه..میدیدم این عذاب ثمره ی گناهان منه و نمیخواستم تو رو هم تو این عذاب شریک کنم....وقتی برگشتم خونه تو حیاط که بودم سنگینی نگاهت و با تموم وجود حس کردم..چشمم که به چشمای نگرانت افتاد دلم گرفت..از خودم بدم اومد منی که باعث آزارت بودم نه آرامشت..ناخواسته تو رو هم با خودم شکنجه می کردم.. همون موقع که نگاهت و دیدم فهمیدم هرکاری کنم بازم تو توی زندگیم هستی..چون نه خودم می خوام که نباشی و نه خودت راضی میشدی که بری و به این جدایی دامن بزنی.. تو چشمام نگاه کرد..با پشت انگشت اشاره ش گونه م و نوازش کرد و آروم گفت: _فکر می کردی که نمی دونستم؟ تو منو فقط آرتام صدا میزدی در حالی که قلبا میدونستی من آرشامم..به زبون میاوردی که منو نمی شناسی و باهام غریبه ای ولی چشمات عکس تموم گفته هات رو فریاد می زد.. پیشنهاد رفتن به روستا از من بود..واسه اینکه یه موقعیت جور شه و بهت بگم ..ولی نه از موندن..از رفتن.. میخواستم این تیر شکسته رو تو تاریکی رها کنم ولی به جای هدف. قلب خودم و نشونه گرفته بودم..اون روز وقتی تو قبرستون فهمیدم تا حالا سر اون قبر کذایی نرفتی نمیدونی چقدر خوشحال شدم..یه حالی بهم دست داد که قابل وصف نبود....ولی تو قبل از اینکه شاهد نگاه گرم و پر از اشتیاق من باشی گذاشتی رفتی..من هیچ وقت اون آهنگ و تو جمع نمی خوندم..ولی اون شب فرق داشت..اون شب شبی بود که بهونمم کنارم نشسته بود..همونی که بهونه ی این آهنگ و ترانه بود.... ولی بازم غرورم اجازه نداد بهت نزدیک بشم و با نگام ازت دوری می کردم..اما صدای تپش های قلب ضعیفم با صدای آهنگ هم ترانه شده بود ..و این فریاد دلم بود..با تموم وجود توی خط به خط اون آهنگ.. خودش و کشید سمتم..به پشت خوابیدم..یه دستش و گذاشت زیر سرش و خیره نگام کرد.. _ وقتی گذاشتی رفتی دنبالت اومدم..نتونستم اون یه جفت چشم بارونی رو طاقت بیارم..ولی حالم بد بود. چشماش و باریک کرد و از ته دل آه کشید: _ وای وای وای که چقدر سخت بود خودم و جلوت نبازم و به زانو در نیام..بغلت که کردم باید قلبم درد می گرفت ولی اینطور نشد..دستت که به پشت چشمام خورد آروم شدم..یه آرامش خاص و تکرار نشدنی..تو بغلم که خوابت برد سریع رسوندمت. خم شد رو صورتم و رو لبم و ریز بوسید..بدون اینکه بین صورتامون فاصله ایجاد کنه از همون نزدیک تو چشمام زل زد و زمزمه وار گفت: _ دیگه بقیه ش و لازم نیست بگم..می دونم که خودت می دونی....اونجا توانم و ازم گرفتی..دیگه دستم پیشت رو شده بود....دست آرشام..پیش یه دختر شیطون و وحشی رو شده بود.. خیلی حرف ها.. خندیدم....معترضانه گفتم: _ من وحشی م؟!.. یه تای ابروش و انداخت بالا و از گوشه ی چشم نگام کرد: _نیستی؟!... با لبخند نگاش کردم .سرش و تکون داد و همونطور که با موهام بازی میکرد گفت: _ الان شاید نباشی..ولی قبلا یه دختر وحشی و گستاخ و بی پروا بودی که همین بی پروایی هات تونست نظرم و به تو جلب کنه. با لبخند گفتم: _یه چیزو نگفتی.... _ چی؟ _یادمه عکسمم با خودت برده بودی..اون و چکار کردی؟!.. سرش و تکون داد و گفت: _ آره ..ولی وقتی خواستم برم پیش شایان با خودم نبردم..همراهه اون مدارک به جا مخفیشون کردم..موبایلمم همونجا بود..وقتی حافظه م و به دست آوردم مدارک و تحویل پلیس دادم..بعد از اینکه خیالم از اون مدارک راحت شد پیگیر ارسلان و شایان شدم .... یادته گفتم نفر دهم این بازی پدرم ؟..کسی که نه می دونستم کیه و نه ازش نشون یا عکسی داشتم.... _ آره خوب یادمه..چطور ؟!.. اخماش و کشید تو هم.. با یادآوریش نگاهش و غم پر کرد..ولی صداش هنوزم جدی بود.. _یکی از نوچه های منصوری به پاکت به دستم رسوند..منصوری فهمیده بود دارم بر علیه ارسلان یه کارایی می کنم و از این بابت خوشحال بود..ولی اونم یکی مثل شایان واسه م فرقی نداشت..توی اون پاکت از پدر واقعیم گفته بود..از کامران شایان..برادر همایون و کامبیز شایان..حرفاش با سند و مدرک بود ..مدارکی که ثابت می کرد اون پدرمه..عکساش با مادرم....حتی تموم نامه های اونا رو برام فرستاده بود.. ادامه دارد... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...
2 268
23
تجاوز خواستگار در روز اول با رضایت خانواده ١٦ ساله بودم كه مادرم گفت پسردايي‌ام به خواستگاري‌ام آمده. از شنيدن اين خبر ناراحت شدم چون پسر همسايه‌مان به خواستگاري‌ام آمده بود و او را دوست داشتم اما خانواده‌ام به دلايلي كه براي من غيرمنطقي بود او را رد كرده بودند. همه‌چيز از روزي شروع شد كه پسردايي‌ام با خانواده‌اش به خانه‌مان آمدند. آن روز پسردايي‌ام با اطلاع پدر و مادرم به اتاقم آمد و به من تعرض كرد. من در جواب اعتراض به اين حركت از خانه فرار كردم و به خانه مصطفي رفتم. اما .... 🔴 خواندن ‌ادامه  داستان 🔴
Ko'proq ko'rsatish ...
عجایب ناگفته/دانستنی
عجایب بدون سانسور و دانستنی های جالب📒🔴
1 261
1
تجاوز خواستگار در روز اول با رضایت خانواده ١٦ ساله بودم كه مادرم گفت پسردايي‌ام به خواستگاري‌ام آمده. از شنيدن اين خبر ناراحت شدم چون پسر همسايه‌مان به خواستگاري‌ام آمده بود و او را دوست داشتم اما خانواده‌ام به دلايلي كه براي من غيرمنطقي بود او را رد كرده بودند. همه‌چيز از روزي شروع شد كه پسردايي‌ام با خانواده‌اش به خانه‌مان آمدند. آن روز پسردايي‌ام با اطلاع پدر و مادرم به اتاقم آمد و به من تعرض كرد. من در جواب اعتراض به اين حركت از خانه فرار كردم و به خانه مصطفي رفتم. اما .... 🔴 خواندن ‌ادامه  داستان 🔴
Ko'proq ko'rsatish ...
عجایب ناگفته/دانستنی
عجایب بدون سانسور و دانستنی های جالب📒🔴
308
1
وضعیت کشور بحرانی اعلام شد /متاسفانه خبری ناگوار برای مردم ایران ⚠️آماده باش کلیه ارگانها⚠️     شرح کامل خبر👇👇                               بدون سانسور ببینید.،
2 201
1
❤️#روز عقدمون همسرم بهم گفت مادرم هر هدیه ای بهت داد رو قبول کن و جلو مهمونا بازش نکن...پرسیدم چرا؟گفت فعلا نپرس،فقط بازش نکن.. ....شب شد و مادرشوهرم بعنوان زیر لفظی یه جعبه  رو بهم داد..دل تو دلم نبود آخرشب بشه بازش کنم..بیبینم چیه و معنی حرف همسرم چیه...وقتی مهمونا رفتند خواستم بازش کنم که یهویی..↙️ ⬅️ادامه ی داستان کلیک کنید.
2 142
1
🦋🌹بالاخره یکی از همین فرداها دیروز های سخت رو جبران خواهد کرد صبور باش ..🌱☕ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatrebarani❤️‍🔥

file

2 364
10
پشمام اوشین بدون سانسور رو دیدین؟😐🍑
1 934
0
سکانس های بدون سانسور سریال اوشین نصف این سریال سانسور شده ... 😳🔞 مشاهده چند سکانس +18سریال اوشین 👉
1 951
0
🔞زنان شهوتی را از روی قیافه بشناس😳😳‼️ مشاهده کلیپ بدون سانسور. ➡️
عجیب غریب
🔞عجایب دنیا😱 🔞رکوردهای گینس 😳 🔞کلیپ های ترسناک و دلهره آور🆘 🔞روح و جن👻
1 891
0
سرنوشت تلخ زنان حرمسرای ناصری پس از مرگ ناصرالدین شاه چه شد⁉️🔽 ادامه ماجرا...
1 922
0
یه دریا دوستت دارم.🫶💞 ❤️‍🔥

file

2 300
43
گاهی زود دیر میشه بودن ها همیشگی نیست قدر دان باشیم یه استادی داشتیم می‌گفت: وقتی جوون بودم خودمو فریب می‌دادم. با خودم می‌گفتم هنوز وقت هست به پدرم محبت کنم. هنوز در آینده وقت زیادی دارم که مامانمو ببرم رشت حال و هواش عوض شه پس گفتم الان درس می‌خونم که مایه افتخارشون باشم. من خوندم و مایه افتخار شدم ولی تخمینم اشتباه بود و اونقدر فرصت نداشتم می‌گفت: زندگی چیزی نیست جز تخمین و حدسیات اشتباه در لحظه زندگی کنید تا حسرت‌های بزرگ نداشته باشید می‌گفت: شصت سالگی خیلی تلخ و عجیبه سخت نگیرید تا اون موقع راحت بخوابید و کمتر گریه کنید... ❤️‍🔥
Ko'proq ko'rsatish ...

193713465_945269209379286_1978933628491029259_n.mp4

2 345
15
این معجون طعمش با بیرونی ها هیچ فرقی نداره🤌🏻 📍مواد لازم:موز ،بستنی،خامه صبحانه،مغزیجات(گردو،پسته،بادام،کنجد)،خرما اگه دوست داشتید میتونید عسل هم اضافه کنید. ❤️‍🔥

393212383_EF40DE291642DFE4FD53D38E025D6CB9_video_dashinit.mp4

2 112
27
همیشه بخشی از آدم‌ها جا می‌ماند، آدم می‌رود .. اما بخشی از او جایی جا می‌ماند در اتاقِ کودکی زیر درختانی یا در چشمهای عابری آدم نمی‌داند چه گم کرده است! همیشه بخشی از او نیست ... ❤️‍🔥

video

2 109
5
اینجوری عاشقی کنید 😍 بعد از این همه سال با موی سفید عاشقی کردن لذت داره ❤️‍🔥

file

2 259
26
چون سرخ ترین سیب در آغــوش درختی ، سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن آن گونه دچارت شده یوسُف که خودش هم افتاده بـــه عاشـق شدن وجامـــه دریدن اعجاز تو مغرورترین ساحره ها را وادارنمود ست به انگشت گزیدن تا این که به هر جا ببرد عطر تنت را واداشته ای باد صبــــا را بــه وزیدن ای چـــادر گلدار پریشـــان شده در باد خوب است به دنبال تو یک دشت دویدن 🎙 ❤️‍🔥

282703378_762171194788509_3829841096737331852_n.mp4

2 034
8
بفرست براش🥺😍 گاهی قشنگ ترین جمله دنیا میتونه توی سه کلمه خلاصه بشه: نترس، من باهاتم قسم می خورم❤️🥰   ‌‌‎   ❤️‍🔥

386799349_527277819603870_4649741902035395584_n.mp4

2 128
12
نوشیدنی های سیخ کننده آلت مردانه🫰                🤌😋   🔥 مشاهده آموزش تهیه این نوشیدنی 👉
عجایب ناگفته/دانستنی
عجایب بدون سانسور و دانستنی های جالب📒🔴
1 609
2
ایران رکورد دار تن فروشی در جهان 🤨❌ تو ایران چه خبر شده‼️🔞 🔹 مشاهده کامل کلیپ 🔹👉
1 627
3
🚨جنگ نزدیک است 🔴استقرار انبوه تانک‌های اسرائیلی در امتداد مرز لبنان @ruz_news1 ⚡️
2 030
1
Oxirgi yangilanish: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio