« دختر
#مذهبی تو استخر
#مردونه گیر میکنه»😱
دختره مذهبی با اکیپ همکلاسیاش رفتن اردو. میره
#استخر هتل اما...
تو استخر مردونه با
#لباسشنا گیر میوفته؛ استادش نجاتش میده.
چطوری؟
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/5EcL0zhGVeExODJk
با استاد بحثم شده بود. اون میخواست
#دوستدخترش بشم.
اما من
#مذهبی بودم و میخواستم اولین
#مرد زندگیم
#شوهرم باشه.
رفتم
#شنا...🩱
زمان از دستم رفت.😱
سانس
#آقایان شروع شد. منم با
#لباسشنا تو استخر بودم.
https://t.me/joinchat/5EcL0zhGVeExODJk
هول هولی یه حوله پیچیدم دور موهام و یکی هم دور
#تنم.
به سرعت به سمت
#رختکن رفتم که صدای مردها رو شنیدم😱
- خاک به سرم شد.. چیکار کنم؟
نگاهی به اطرافم انداختم.
هیچ جایی برای
#مخفی شدن نبود و الآن هست که بیان داخل.
دست به سرم گرفته بودم و خدا خدا می کردم که...
اولین کسی که وارد شد و من رو با
#حوله دید کسی نبود جز
#استادم.
بله... همون استادی که میخواست باهاش وارد
#رابطه بشم😭😱
https://t.me/joinchat/5EcL0zhGVeExODJk
با دیدنم چشاش از تعجب و شگفتی باز شد😳
یه نگاه به پشت سرش انداخت و سریع در ورودی استخر رو بست.
صدای داد و فریاد از اون سمت میومد.
- دامیار.. چه غلطی میکنی؟ چرا در رو بستی؟
حیران و عصبی به همه جا نگاه میکرد. شاید راه نجاتی پیدا کنه.
- چیزه... وایسید... در قفل شد... ببینم چطوری باز میشه... چند دقیقه صبر کنید.
نگاهی به گوشه انتهایی استخر انداخت و با
#خشم به سمتم اومد.😡😡
#دستم رو گرفت و به دنبال خودش کشید.
- خودت رو کشته فرض کن جمانه. برای من جانماز آب میکشی و بعد اینجور تو سانس مردونه
#لخت و پتی میای؟
از شدت ترس و استرس گریه میکردم.😭😢
یه در کوچیک رو باز کرد و هولم داد.
اتاقک انباری بود.
- هیششش... خفه... همینجا خفه میشینی تا بعد به خدمتت برسم.
نگاه پر از
#خواستنی به بدنم انداخت.
تازه
#بدنش رو میدیدم.
با یه
#مایو و اون همه
#عضله جلوم واستاده بود.
اگر با این
#بدن بخواد.... وای، در برابرش یه فنچ بودم.
#مسخ شده به سمتم ختم شد. دستی به
#لبهام کشید و تا صورتش رو نزدیک کرد محکمتر به در کوبیدند.
عصبانی ازم دور شد. در رو
#قفل کرد و رفت.
https://t.me/joinchat/5EcL0zhGVeExODJk
صدای شوخی های
#خرکی و
#زشتشون رو میشنیدم.
کم کم خوابم برد که با نوازش یه چیزی رو
#گونه و
#لبهام بیدار شدم.
دامیار بود،
#استادی که مجبور شدم باهاش
#همخونه بشم.
حالا تو اون
#وضعیت جلوش نشسته بودم در حالیکه
#حوله کنار رفته بود.
به خودم که جنبیدم تا از دستش
#فرار کنم. دیدم روی هوام...
#جیغ بلندی کشیدم.
- فایده نداره کوچولو... باید
#تنبیه بشی... وقتی مجبور شدی باهام تو
#استخر شنا کنی میفهمی جواب "نه" دادن به دامیار زرگر یعنی چی😈😈
https://t.me/joinchat/5EcL0zhGVeExODJk
خلاصه:
من جمانه هستم، یه دختر مذهبی که برای شرکت توی کلاس های طلا و جواهرسازی به کشور امارات و شهر دبی رفتم.
اونجا یه اتفاقاتی افتاد که مجبور شدم با استادم
#همخونه بشم.
یه استاد
#خشن و
#سختگیر که با دیدنش آب از لب و لوچه ات راه میوفتاد.
اما...
یه
#دخترباز حرفه ای بود. میخواست من هم باهاش وارد
#رابطه بشم اما قبول نکردم...
تا اینکه توی یکی از سفرها، توی استخر هتل گیر کردم.
سانس
#مردونه شد و دامیار
#نجاتم داد.
و همه چیز از اونجا شروع شد...😱
اون من رو مجبور کرد
#صیغه اش بشم.
https://t.me/joinchat/5EcL0zhGVeExODJk
« دختر
#مذهبی تو استخر
#مردونه گیر میکنه»😱
دختره مذهبی با اکیپ همکلاسیاش رفتن اردو. میره
#استخر هتل اما...
تو استخر مردونه با
#لباسشنا گیر میوفته؛ استادش نجاتش میده.
چطوری؟👆👆👆👆
Ko'proq ko'rsatish ...