Xizmat sizning tilingizda ham mavjud. Tarjima uchun bosingУкраїнська
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Kategoriya
Kanal joylashuvi va tili

auditoriya statistikasi وسوسه‌ام کن. مریم عباسقلی

6 9550
~0
~0
0
Telegram umumiy reytingi
Dunyoda
64 418joy
ning 78 777
Davlatda, Eron 
11 667joy
ning 13 357
da kategoriya
793joy
ning 857

Obunachilarning jinsi

Kanalga qancha ayol va erkak obuna bo'lganligini bilib olishingiz mumkin.
?%
?%

Obunachilar tili

Til bo'yicha kanal obunachilarining taqsimlanishini bilib oling
Ruscha?%Ingliz?%Arabcha?%
Kanal o'sishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Kanalda foydalanuvchining qolish muddati

Obunachilar sizning kanalingizda qancha vaqt turishini bilib oling.
Bir haftagacha?%Eskirganlar?%Bir oygacha?%
Obunachilarning ko'payishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Hourly Audience Growth

    Ma'lumotlar yuklanmoqda

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    - سینه‌هاش مثل سنگ سفت شده، شیرش نمی‌آد فک بچه‌ام جون نداره خوب مک بزنه. داره از گشنگی هلاک می‌شه آب‌قند میدم بهش اصلاً نمی‌خوام نوه‌ام از شیر این هرزه‌ی خونه خراب کن بخوره! حاج امیرحافظ متعجب به مادرش نگاه کرد که سمت اتاق آناشید و بچه می‌رفت. از روز قبل که زایمان کرده‌بود اجازه نداده‌بودند او ببیندش! اما با این حرف مادرش دیگر طاقت نیاورد. صدای گریه‌های آرام آناشید هم همراه صدای بچه شنیده می‌شد! سمت مادرش رفت و گفت: - یعنی چی؟! چرا این‌جوری درموردش حرف می‌زنید؟ با اخم او را کنار زد. - برو کنار حاجی، برو کنار که نمی‌خوام حریم و حرمت بینمون بیش‌تر از بین بره. مگه قرار نبود این پتیاره خانوم وقتی زایمان کرد گورشو گم‌ کنه؟ اصلاً می‌خوام برم بیرونش کنم. حاج امیرحافظ جلوتر از مادرش و با چند قدم بلند خودش را به اتاق رساند در را باز کرد و داخل شد و فوراً آن را قفل کرد. سمت آناشید چرخید که لباسش را تا بالای سینه‌هایش تا زده‌بود، هردو سینه‌ی ورم کرده‌اش بیرون بود و کودک در آغوشش بی‌وقفه گریه می‌کرد. آناشید به خودش آمد و ترسیده و خجالت زده خواست رو به سمت دیگری بچرخد و نالید: - حاج آقا... شما... شما این‌جا... مگه مادرتون نگفتن نباید منو... ببینید. حاج آقا توروخدا برید بیرون. من توی وضعیت مناسبی نیستم. حاج امیرحافظ جلو رفت و گفت: - شیر خودتو بهش بده، هرطور شده! آناشید پر التماس نالید: - حداقل چشماتونو ببندید من لباس بپوشم. حاج آقا لطفا. اما با داد حاج امیرحافظ ساکت شد: - محرممی آنا، زنمی، می‌فهمی؟! می‌فهمی که دیدن بدنت برای من مانعی نداره؟! زیر گریه زد: - دارم خجالت می‌کشم حاج آقا، برید بیرون. جلو رفت، شانه‌های او را به آرامی گرفت و گفت: - دارم بهت می‌گم باید شیر خودتو بهش بدی! مادرم می‌خواد بچه رو بگیره ازت و بهش شیرخشک بده، اون‌وقت خیلی راحت بیرونت می‌کنه آنا! می‌فهمی؟! بذار شیر دادنت به بچه بهونه‌ای باشه برای این‌که تا دو سه سال نتونن ازش بگیرنت. ناباور چشم به دهان حاج امیرحافظ دوخته بود. قرارشان از اول همین بود. که بچه به دنیا بیاید و او برود. اما حالا با نگاه کردن به صورت معصوم نوزادش دلش آتش می‌گرفت، می‌ترسید و نمی‌خواست از او جدا شود. زیر گریه زد و گفت: - چی‌کار کنم من؟ شیرم نمی‌آد. حاج امیرحافظ کلافه سری تکان داد. نوزاد آن‌قدر از شدت گرسنگی گریه کرده‌بود که در نهایت با مکیدن شستش به خواب رفته‌بود. حاج امیرحافظ آرام نوزاد را از آغوش او جدا کرد و روی تخت گذاشت و آناشید هم فوراً سینه‌هایش را با دست‌هایش پوشاند. سمت او چرخید و گفت: - لااله‌الاالله! تا الان که داشتم می‌دیدم دیگه چرا قایم می‌کنی؟ آناشید سر پایین انداخت و حاج امیرحافظ می‌دانست او چه‌قدر درد کشیده و تنهاست. موهایش را نوازش کرد و پیشانی‌اش را بوسید و گفت: - ببخش که موقع زایمان و درد کشیدنت پیشت نبودم. سعی کرد از او فاصله بگیرد. - حاج آقا خواهش می‌کنم نکنید، درست نیست. آرام دست آناشید را گرفت و گفت: - باید کمکت کنم. این سینه‌ها شیر توش مونده تا شیرت نیاد... آناشید چاره‌ی دیگری برای خودش ندید و گفت: - باشه هرکاری می‌شه بگید‌ بکنم. حاج امیرحافظ در یک حرکت او را روی دست بلند کرد،‌ سمت حمام برد و گفت: - تو مگه طبیعی زایمان نکردی؟ شنیدم که مادر می‌گفت چون بچه درشت بوده واژنت بخیه خورده. از خجالت چشم بست: - حاج آقا... - باید بشینی توی بتادین. بریم تو بشین توی وان آب و بتادین منم سینه‌هات رو با آب گرم ماساژ می‌دم که نرم بشه و شیرت بیاد. اجازه می‌دی؟! بغضی لب زد: - چاره‌ای نیست حاج آقا ولی اگه خانومتون، شیما خانوم سر برسن و ببینن شما توی این اتاقید... او را در وان نشاند و تاپش را از تنش بیرون کشید. به آرامی شروع به ماساژ دادن سینه‌هایش کرد که صدای ناله‌ی آناشید از شدت درد بالا رفته‌بود. کم‌کم قطرات شیر داشتند از سینه‌اش روان می‌شدند که کسی به در اتاق کوبید و صدای گریه‌ی نوزاد هم بلند شد. شیما بود که هوار می‌کشید و میگفت: - دختره‌ی هرزه‌ی خراب شوهرمو چیزخور کردی؟ امیرحافظ بیا بیرون آناشید وحشت‌زده نگاه به او دوخت و امیرحافظ در یک حرکت لب‌هایش را به کام گرفت و گفت: - نمی‌ذارم اذیتت کنه عزیزم.
    Ko'proq ko'rsatish ...
    626
    9
    - حاج امیرحافظ، چی توی جیب کتت بود که رفتی دم اتاق آناشید دادی بهش؟ سوال را همسرش، شیما، پرسیده‌بود. چه جوابی داشت بدهد؟ می‌گفت آناشید همسر دومم است که از قضا حامله هم هست؟ که ویار گوجه سبز نوبرانه کرده بوده؟! دیوار حاشا بلند بود. انکار کرد. - من چیزی به آناشید خانوم ندادم شیماجان! - وا حاجی! خواهرت گفت دیده یه چیزی دادی بهش! - آها! اون؟ اون چیزه، اون حقوق این ماهش بود! - حقوقشو که کارت به کارت می‌کنی حاجی جان! - شیما خانوم مادر کمک می‌خوان، نمی‌ری کمکش؟ شیما اخم کرد و گفت: - مگه آناشید پرستارش نیست؟ این چه بساطیه که به راه انداخته هی میگه کمرم گرفته؟ باز که کارای مادرت با منه! از‌ پله‌های میان سالن عمارت بالا رفت و گفت: - می‌رم بهش بگم کم‌کاری نکنه. درواقع می‌خواست مطمئن شود که حالش خوب است یا نه. در زد که آناشید با رنگ و رویی پریده در را به رویش باز کرد و با دیدن او بدون این‌که مراعات کند جلو رفت و روی پنجه ایستاد و سرش را در گودی گردن حاج امیرحافظ فرو کرد و نالید: - وای بذار بوت کنم! با صدایی آرام گفت: - برو کنار آنا خواهرم یا شیما‌ سر می‌رسن یهو. اما او تهوع داشت و تنها درمانش بوی تن امیرحافظ بود. با بغض خودش را به تن امیرحافظ چسباند. - حاجی به‌خدا حالم خیلی بده، تا یه کم توی بغلت نباشم آروم نمی‌گیرم آرام زمزمه کرد: - یه قرص ضد تهوع بخور دورت بگردم دکتر که بهت داده. شب شیما قراره بره خونه‌ی باباش می‌آم‌ توی اتاقت، خوبه؟ - بی‌شرف جن*ده، تو بغل شوهر من چی‌کار می‌کنی؟! شیما بود که شاهد این صحنه بود اما او اصل ماجرا را نمی‌دانست! هیچ کس اصل ماجرا را نمی‌دانست! هیچ کس نمی‌دانست که چرا حاج امیرحافظ کُهبُد، بزرگِ بازار طلا و حاجیِ معتبر و شرافتمند محل، آناشید شایگان را مخفیانه به عقد خود در آورده! ازدواج مخفیانه‌ی دختری امروزی با حاجی‌ای متعصب و سنتی!
    Ko'proq ko'rsatish ...
    432
    4
    عزیزای دل یک دنیا ممنون از دعاهاتون خداروشکر پسرم ترخیص شد انشاالله تن همه‌ی بچه‌ها سالم باشه🥹😍🙏🏻
    429
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 037
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 058
    2
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    980
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 059
    3
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    897
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 071
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    820
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    820
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    822
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    799
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    765
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    826
    0
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 481
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 413
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 457
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 728
    3
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 471
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 387
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 289
    1
    رمان وسوسه‌ام کن در این کانال به پایان رسیده از این به بعد رمان‌های نویسنده رو فقط از کانال جدید دنبال کنید
    1 260
    3
    Oxirgi yangilanish: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio