#قاصدکآرزو
#دلوین
#پارت_۴۹۶
کارن هر چه کرده بود نتوانسته بود ارامم کند !.. حتی به پروانه هم زنگ زده بود
اما پروانه به خانه پدری اش ، اصفهان رفته بود .
تنها کاری که کارن کرد ، مرا بلند کرد و روی تخت نشاندم و سرش را روی پایم
گذاشت و در مقابل تنها حرفی که من در چند ماه میزدم " پسرم مرد .. پسرم مرد "
گفت :
_ من میشم پسرت . منم مادر ندارم ، مامانم میشی ؟
آن روز ، کارن پسر من شد و من مادر او .. انقدر نوازشش کردم .. بوسش کردم تا
ارام شدم .
_ باشه پسرم ..
کارن روبه رویم ایستاد و بوسه ای روی پیشانی ام زد .
_ بیرون منتظرتم عزیزم ...
*
دستی بر سنگ سردش کشیدم و اشکم را پاک کردم . کارن با بطری آب و گالب
سنگ را شست و فاتحه ای خواند .
خاتون هم پای من گریه میکرد . دستم را روی سنگ کشیدم و ارام خم شدم روی
سنگ و درست کنار عکسش زمزمه کردم :
_ مامانم کجایی پسرکم ؟!.. دلم برات تنگ شده کوچولوی مامان ..
بغض و گریه اجازه نمیداد حرفم را تمام کنم .. تنها بوسه ای روی عکسش زدم و
صدای کارن را شنیدم که با بغض لبخندی زد و گفت :
_ دیگر اقدام کردیم کوچولو اما ..
عکسی از جیبش در اورد و کنار عکس حک شده روی سنگ گذاشت .
#کپیحراماستعرض المزيد ...