این سرویس به زبان شما نیز موجود است. برای ترجمه ، مطبوعات را فشار دهیدفارسی
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
لغة وموقع القناة

audience statistics 🦋قاصدک‌آرزو | تینا‌سهرابی (دلوین)🦋

✦﷽✦ 🌻کانال تینا سهرابی (دلوین) 🌻 قاصدک آرزو : (فایل ) لیمرنس : در حال تایپ (به زودی) راه ارتباطی با نویسنده :  https://telegram.me/BChatBot?start=sc-907388-brdxp8m  لینک چنل :  https://t.me/+qBDXhfdoj6gyOThk  
عرض المزيد
10 232-31
~643
~65
4.85%
تقييم تيليجرام العام
عالميًا
49 433المكان
من 78 777
9 021المكان
من 13 357
في الفئة
3 485المكان
من 5 475

جنس المشتركين

تعرف على عدد كل من المُشتركين الذّكور والإناث على القناة.
?%
?%

لغة الجمهور

معرفة توزيع المشتركين في القناة حسب اللغة
الروسية?%الإنجليزية?%العربيّة?%
نمو القناة
رسم توضيحيجدول
ي
أ
ش
س
help

جار تحميل البيانات

فترة تواجد المستخدم على القناة

اعرف كم من الوقت قضى المُشتركون على القناة.
حتى أسبوع?%المؤقتات القديمة?%حتى شهر?%
الزيادة في المُشتركين
رسم توضيحيجدول
ي
أ
ش
س
help

جار تحميل البيانات

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine

AnimatedSticker.tgs

151
0
😂 زن ذلیلی نیست عشقه!!!😍
151
0
#قاصدک‌آرزو _ بلده و نابلدی میکنه ؟ ... کارن لبخند زد و در فکر لب زد : _ اولش دادا .. باید بکشی .. حامد با اخم ، نگاهی به او انداخت و مانند او ساعدش را بالش زیر سرش کرد و نفس عمیقی کشید . _ چی بکشم ؟ _ ناز ... حامد با غرور و ابروهای بالا رفته ، با انگشت گوشه لبانش را لمس کرد و نگاهش را به آسمان داد . _ عمرااا ... اونم کی من ؟ ناز بکشم !.. اونجوری نگاه نکن ... میگم عمرا .. کارن دستش را بلند کرد و به شقیقه او کوبید . _ زر نزن نفله ... همینجوریش داره از دست میری ... ناز نمیکشم ... من؟!.. همینجوری خوبه قفلی رو دهنش ببینی چی میگ جت شی .. حامد بلند خندید و موهاش را لمس کرد : _ مرتیکه من از دست رفتم یا تو ؟ ...
عرض المزيد ...
148
2

AnimatedSticker.tgs

230
0
#قاصدک‌آرزو کارن: _ چیکار کردی پسر ؟ ... بنال دیگ بابا ... نگاهش را از آسمان گرفت و به حامد داد : _ هیچی.. فقط در مورد خودم و ... نفس عمیقی کشید و در آسمان تاریک شب ، جنگلی هایی را دید ... ماه را دید و یاد صورت او افتاد ، که همانند آسمان و ماهش ، فرفری هایش صورتش را قاب گرفته بودند . _ فرفری ... نگاهش را از خیال چشمانش از آسمان نگرفت و همانطور ادامه داد : _ از بچگی و عاشق تارتار فرفری هاش شدن ، تا رفتنش و آواره شدنم ... گفتم تا بفهمه عشق چیه و نیازی هم به گفتن نبود .. اون خودش الفبای عشق و از بر بود . حامد با حرف آخرش چشمانش برق افتاد ... بلد بود ؟ بلد بود و به رویش نمی آورد؟ بلد بود و پدر در آورده بود با آن دو چشم اش ؟ آخ از چشمانش !...
عرض المزيد ...
227
2

-2147483648_-212672.webp

254
0
#قاصدک‌آرزو پس کارن کجا بود ؟!. شیرینی و گل دست حسام چه میکرد ؟ عمو ایستاد و با لبخند و نگاهی که از درکش عاجز بودم ، سمت حسام رفت و دستش را پشت او گذاشت به سمت جلو هدایت کرد . _ بشین حسام .. خاتون جلو رفت : _ حاجی چی شده ؟ خاستگارا کوشن ؟ عمو با همان لبخند ، کنار حسام نشست و ابروهایش بالا انداخت و درست در چشمان من خیره شد و خاتون را مخاطب قرار داد : _ خاستگار ؟ همین جاست ... کنار من نشسته !... پلکم پرید .. روح ؟ ... روح در بدن انسان مرده وجود دارد ؟ پرواز روح هایی که بعد از مرگ بدن ، اینگونه است ؟!.. حسی در بدنم نداشتم ، تنها نگاهم را از خاتون نشسته بر زمین به حسام و نگاه شکه اش دادم . نمی‌دانست!... او هم نمی‌دانست!..
عرض المزيد ...
257
2

AnimatedSticker.tgs

277
0
یا ابولفضل 😱 چخبره ؟؟؟؟!!!!
269
0
#قاصدک‌آرزو _ توام اونحا نشین مادر زشته ... پاشو بیا آشپزخونه تا صدات کنم .. اینبار عمو که تا این لحظه ساکت نشسته بود ، دهان باز کرد و رو به خاتون گفت : _ نمیخواد... بشین .. خاتون همین که امد اعتراض کند ، عمو با لحن جدی تر و محکم تر رو به من گفت : _ همین که گفتم ... بشین . سردرگم ، نگاهی به خاتون انداختم که با نگرانی اشاره کرد به حرفش گوش کنم . از اضطراب با ناخن های ناخنم را با انگشت میکندم. صدای در که آمد ، در اوج نگرانی ، لبخندی روی لبانم نقش بست . پایان یافت همه میز ؟!... یا تازه شروع شده بود؟ حسام با یک دست گل و جعبه ای شیرینی داخل آمد و نگاهی به من و عمو انداخت . _ مهمون ها کجان مادر ؟ اینا چیه ؟ حسام همانطور خشک شده فقط به عمو نگاه می‌کرد و من هر چه به پشت سرش نگاه میکردم ، کسی را نیافتم .
عرض المزيد ...
305
3

sticker.webm

350
1
اومدن ؟؟؟!!!🥹😱
378
0
#قاصدک‌آرزو با تعجب و چشمان گرد سبز رنگش، خیره ام شد و گفت : _ من ؟ _ اهوم ... تو .. خاتون که با سینی چای داخل آمد ، کارن رو به او پرسید: _ خاتون ؟ ... من بلا اقام ؟ خاتون با این حرفش ، با تعجب به او نگاه کرد و با استفهام گفت : _ هان ؟ چی چی ای ؟ از خنده لبانم را گزیدم و با حرف بعدی کارت دیکر نتوانستم خودم را کنترل کنم که شلیک خنده ام همزمان شد با زنگ خانه.. _ بلا آقا... خاتون سینی را هنوز زمین نگذاشته بود که با شنیدن صدای زنگ ، نگاهش را به ساعت دوخت و با تعجب گفت : _وا ... تازه ساعت ۷ ... چه زود !.. حسام پاشو در و باز کن مادر .. پاشو مردم پشت در نمونن .. رو به من که با دست و پای یخ کرده به صورت خونسرد عمو نگاه میکردم کرد و گفت :
عرض المزيد ...
385
4
سلام عزیزانم 🥹🩵 فایل رمان قاصدک آرزو ، به صورت کامل حاضر شده و برای بچه های vip ارسال شده 💚 اگر مایل هستید فایل رمان و برای همیشه داشته باشید مبلغ ۳۰ هزارتومان به شماره کارت : 5859 8310 8014 4297 سهرابی ارسال کنید ❤️
407
0

sticker.webp

415
0
#قاصدک‌آرزو _ منم امیدوارم... انشالله که به خوبی پیش میره . قبل از رفتن ، نگاه آخرم را به گوشی انداختم و پیامی که ندیدم ، برعکس روی میز گذاشتم و خب ذاتا شب میدیدمش ... با خاتون پایین رفتیم و با حسام و عمو سلام و احوال مرسی کردیم و خاتون رفت تا چای بیاورد و من همانطور با استرس نشستم و گوشه های ناخنم را کندم . کارن بالاخره از تلویزیون دل کند و با دیدنم ، به سمتم دوید و خودش را محکم در اغوش انداخت و کنار گوشم پچ زد : _ چه ناز شدی بلا خانم ... با حرفش خنده ام گرفت و استرس را برای لحظه ای کنار گذاشتم و با عشق به موجود کوچک روی پایم نگاه کردم و محکم میان دستانم فشردمش و گونه اش را محکم تر بوسیدم که خنده اش بلند شد . _ من ناز شدم ؟ ... تو که ناز تر شدی بالا آقا ... _ بلا اقا نداریم که مامان ... نوک بینی اش را در انگشتانم گرفتم و آرام کشیدم و به خودش اشاره کردم . _ چرا نداریم ؟ ... پس تو چی ؟
عرض المزيد ...
369
4

AnimatedSticker.tgs

415
0
#قاصدک‌آرزو _ وای .... چشمام زیر پات مادر ... چقدر خوشگل شدی ... با خجالت سرم را پایین انداختم و گرفتن کنترل باز نشدن نیشم ، دست خودم نبود . _ واقعا خوبه ؟ ... برق اشک را در چشمانش میدیدم و نه ... گریه نه .. امشب فقط خندیدن حقمان بود . _ عالی شدی ...من برم یک اسفند برات دود کنم .. همین که برگشت تا برود ، گویی تازه یادش افتاد برای چه انده است که دستش را آرام بر پیشانی اش کوبید و جلو آمد. _ نگاه کن داشت یادم میرفت .. عموت اومده بیا پایین دیگه مادر .. بهونه نده دستش همینجوری اش من موندم چجوری اون بچه تونسته راضیش کنه ... نگران پوست لبم را جویدم .. _ منم نمیدونم خاتون .. فقط امیدوارم همه جیز به خوبی و خوشی تموم بشه . دستان خاتون اینبار به جای دستان او ، موهای مزاحمم را داخل شال سورمه ای رنگم فرستاد و گونه ام را نوازش کرد و با مهری مادرانه زمزمه کرد :
عرض المزيد ...
418
5

sticker.webm

364
0
#قاصدک‌آرزو لبخندم را حفظ کردم و من هم بدون اینکه ثانیه ای از دست برود تایپ کردم : " برای همه چیز ... دوست دارم " گوشی را روی قلبم گذاشتم و ذوق زده ، نفس عمیقی کشیدم . آنقدر همه چیز عالی و خوب بود که میترسیدم هر لحظه ، یک اتفاق بیوفته همه جیز نابود بشه یا نه بلندش و ببینم همه چیز یک خواب ، یک رویا بوده . لرزش گوشی و وسعت گرفتن لبخند من تنها دلیلش او بود و او ... " من بیشتر قاصدک ... من خیلی بیشتر " با هیجان تایپ کردم : " شب میبینمت ... راستی لباسم سورمه ای " در نوشتن جمله دوم شک داشتم اما ، شاید بخواهد مانند خاستگاری اولش ، ست کند . ارسال را زدم و منتظر چشم به گوشی دوخته بودم که خاتون در را باز کرد . _ بهاا... نگاهش که به من افتاد چشمانش برق زد .
عرض المزيد ...
424
4

AnimatedSticker.tgs

365
0
#قاصدک‌آرزو پس برای همین از صبح جواب نمی‌داد . دو خاستگاری پشت هم .. عزیز چه میکرد !... البته که خاستگاری حامد ، بیشتر شیرینی خوران به حساب می اند تا خاستگاری چرا نه رها ، جواب مثبت را داده بود و فردا شب برای انداختن انگشتر نشان می‌رفتند. اما برای ما ، خب اینگونه نبود و کارن تازه برای صحبت های اولیه می آمد . همین هم جای شکر داشت که عمو راضی شده است . اما کارن خیلی تلاش کرده بود .. برای رسیدن ، برای عشقمان و من حس میکنم که خیلی به این عشق و مخصوصا به او بدهکارم . من به او و زخم های شش ساله اش خیلی بدهکار بودم و حتی تشکر های بزرگ و معذرت های بزرگ تر هم نمی‌توانست این را جیران کند . تحت تاثیر فکر های در ذهنم بدون هیچ پیش زمینه ای ، برایش تایپ کردم : " ممنون کارن ." بالافاصله جواب داد : " برای چی "
عرض المزيد ...
412
3
دوستان نظرات شما مخاطبین عزیز هست که به نویسنده انگیزه ادامه دادن میده ، لطفا دریغ نکنید نظرتون ... نقد اسمش روش هست ، چه مثبت چه منفی . بنده تا الان سعی کردم هر پیامی که چه از طریق بات و چه از طریق گروه و حتی پیوی فرستادید و پاسخ بدم و چقدر لذت میبرم از نظراتون😍💚 من خوشحال میشم نظرتون و بخونم 🩵 قاصدک رمان اول بنده است و خب قاعدتا کم و کسری هایی داره اما این نظر شماست که به من اجازه جلو رفتن و میده 💚
1
0
عزیزانم نظرتون و میتونید از طریق : ارسال کنید 🩵
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport
420
0
ژانر لیمرنس کاملا با قاصدک فرق داره 😎 و قراره با یک دختر کله شق رو به رو باشید 😂😎
421
1
هنوز نوک انگشتش ، پنجره را لمس نکرده بود که دستی قوی و مردانه بازویش را چنگ زد و محکم به سمت خود کشید. صورتش درست مقابل صورت او قرار گرفت . پسرک نیشخند و زد و هنوز دهان باز نکرده بود که تیزی نوک چاقویی ،گلویش را لمس کرد . _ دزد کوچو..... حرف در دهانش ماند و مات به چشمان سیاه رنگ آشنایی خیره شد . ترس ؟!.. برای خاندان جاوید ترس معنایی نداشت !.. پس چرا دستانش میلرزید تک پسر خاندان جاوید ؟!.. مردمک چشمان سیاه آشنا ، با دیدن نگاه دریایی او تکان محکمی خورد و گویی او هم میشناخت دریای بی کران چشمان پسرک را !.. میشناخت که خشم زبانه کشیده بر چشمانش ، لحظه ای برای پایین اوردن آن چاقو تلاشی نکرد . اما فشاردستان پسرک در اثر آن لرزش ، کم شد . همانگونه مات مانده به خشم چشمان شب رنگ او خیره شد و زیر لب نامش را صدا زد : _ گندم ؟!...
عرض المزيد ...

file

449
1
#قاصدک‌آرزو پسرک کوچکم هم مانند من استرس داشت .. از صبح سراغ عمو کارنش را می‌گرفت و چقدر خوشحال بود از ازدواج من و او .. هفته ها پیش قهر کرده بود ، ناراحت شده بود ، گریه کرده بود و حتی ، بهانه پدرش را گرفته بود و من هیچ کاری از دستم برای پسرکم بر نمی آمد و تنها گزینه ام حامد بود . حامدی که رابطه خیلی صمیمی با کارن داشت و کارن او را عمو خطاب میکرد اما به جای حامد ، کارن آمده بود و نمیدانم چه میانشان گذشت که از این رو به آن رو شد و دیگر بهانه نگرفت . حتی امروز خیلی هم خوشحال شده است که عمو کارنش دارد می آید خاستگاری مادرش ... فکر می‌کردم ناراحت یا حتی عصبی شود اما اینطور نشد و من چقدر خوشحال بودم که روابطشان آنقدر عالی بود . لرزش گوشی ، حواسم را پرت خود کرد و اسم کارن با دو قلب بالای صفحه نظرم را جلب کرد . " سلام خانم خانما ... منم خوبم تو خوبی ؟ " کنایه اش از سلام نکردنم باعث خنده ام شد . هنوز یک کلمه هم تایم نکرده که دوباره صدایش بلند شد و پیام جدید آمد. " درگیر خاستگاری حامدم فرفری ... فردا شبه "
عرض المزيد ...
342
3
سلام عزیزانم 🥹🩵 فایل رمان قاصدک آرزو ، به صورت کامل حاضر شده و برای بچه های vip ارسال شده 💚 اگر مایل هستید فایل رمان و برای همیشه داشته باشید مبلغ ۳۰ هزارتومان به شماره کارت : 5859 8310 8014 4297 سهرابی ارسال کنید ❤️
475
0

AnimatedSticker.tgs

485
1
#قاصدک‌آرزو لباس را روی تخت گذاشتم و با لبخند به گیره مرواریدی روی قفسه سینه اش نگاه کردم . موهایم را بالای سرم جمع کردم و آن تیکه مزاحم را اینبار مراحم دانستم که آزادانه و بدون هیج اخمی ، همانطور روی پیشانی ام ماندند . لباس را پوشیدم و در آینه تنها یک رژ کمرنگ کالباسی رنگ زدم . عطر را روی گردن و مچ دستانم زدم و با هیجان ردی تخت نشستم و ساعت را نگاه کردم . هنوز دو ساعت مانده بود . از استرس زیاد زودتر از همه آماده شده بودم. موبایل را برداشتم و منتظر به صفحه اش خیره شدم . نامرد !... حتی یک خبر هم نگرفته بود که آیا استرس داری ، نداری ؟ یا حتی خبر نداده بود که چه ساعتی می آیند ؟ بی طاقت ، وارد صفحه چت شدم و برایش نوشتم : " یک خبر نگیری هااا کارن خان " با نفس عمیق و ذوق و البته استرس ، به تاج تخت تکیه دادم و به دستان لاک خورده ام نگاه کردم . اولین بار بود آنقدر ناپرهیزی میکردم و نمی‌دانستم حتی واکنش عمو چیست ... میترسیدم گیر بدهد و خاستگاری برایم زهر شود .
عرض المزيد ...
482
5
آخر تحديث بتاريخ: ١١.٠٧.٢٣
سياسة الخصوصية Telemetrio