-
هرچقدرم تیریپ مردونگی برداری بازم چیزی عوض نمیشه بازم همون قاتل وحشی خلافکاری که بودی هستی ارسلان خان
ارسلان در حالی که کراواتش رو جلوی آینه کنسول درست میکرد دستش خشک شد و صورتش را سمت من برگرداند.
با ابروهای درهم و صدای جدی دورگهاش لب زد.
-
این چه طرز حرف زدنه یاسمین؟
پوزخندی گوشه لبم مینشیند و بیرحمانه از اذیت و آزارهایش میگویم:
-
کمال همنشینی با توی وحشی که بوی خون و مواد از سر و روت میباره اثر کرده
صورتش را خشم پر کرده بود و دندون قروچهاش را از این فاصله هم رخ نمایی میکرد اما من قصد کوتاه آمدن و ترسیدن نداشتم.
-
فکر کردی این سیکس پک و قد و هیکل توی این کت شلوار میتونه پست و قاتل بودنت رو بپوشونه؟
شاکی و طلبکار سمتم قدم برداشت و دهان باز کرد تا حرفی بزند.
-
باید مثل سگ میزدتت تا بیشتر روت اثر می کرد ضرب شصت واقعی برادرزادمو نچشیدی که حالا اینجوری دم در آوردی دختر جون
صدای عمه خانم باز هم سوهان روحم شد.
کسی که صرف نظر از زن بودنش در نبود ارسلان با من مثل حیوانی رفتار میکرد.
-
شما دخالت نکنین عمه خانم
ابروهایم با شنیدن این حرف از ارسلان بالا رفت.
عمه خانم فتنه نزدیک ارسلان رفت و دستهایش رو قاب صورت برادرزادهاش کرد.
-
اما تصدقت بشم تحمل ندارم یه ضعیفه که حتی پدرش به کمترین قیمت فروخته تا از شرش راحت بشه از گل نازکتر به نورچشمم بگه
ضعیفه؟
اگر من ضعیفه بودم پس خودش چی بود؟
لعنت به تو پدر که برچسب بردگی و بیارزش بودن را برای همیشه روی پیشانیام زدی...
کراواتش را در حالی که میبست با محبت بیشتری ادامه داد:
-
باید کلک این دخترو بکنی و از زندگیت بیرون بندازی قرار بود چند روز نگهش داری ولی الان هشت ماه شده
انگار نه انگار که من اینجا حضور دارم!
طوری حرف میزد که گویا حکم یه تیکه گوشت آشغالی را برایش دارم و اما ارسلان با سکوتش بیشتر از حد معمول جریترم میکرد!
توده بغض بزرگی که در گلویم سنگینی میکرد را به سختی فرو خوردم و نگان لنگان قصد خروج از اتاق کردم بیش از این تحمل وجود این زن عفریته را نداشتم و از طرفی شب قبل ارسلان به حدی وحشی بازی در آورده بود که جانی در بدن نداشتم و با هر قدم مایع لزج خون را که از پاهایم سرازیر میشد حس میکردم.
-
با این حالت کجا میری یاسمین؟
....
- هی با توام...
به سوالهای پی در پی و جدی ارسلان توجهی نکردم و راهی شدم.
اما اولین پله را که پایین رفتم دستی محکم هلم داد و از پله ها به شکل خیلی وحشتناکی سرازیر شدم و جیغم هوا رفت.
چشمهایم بیجان روی هم افتاد و طولی نکشید که صدای فریاد و نگران ارسلان به گوشم رسید.
- یاسمیـــــن
در دلم تنها یک زنگ خطر را حس میکردم آن هم نطفه داخل شکمم بود که به سرانجام نرسیده پرپر شد و عجیب بود که چرا دیشب با وجود وحشی بازی هایش بیش از این زنده مانده...
https://t.me/joinchat/UMjKdBB3vBA3ZWU0
تنها 100 پارت تا تمام این رمان جنجالی👇🏼❌
https://t.me/joinchat/UMjKdBB3vBA3ZWU0
ViP ❌
Vip ❌
ViP
https://t.me/joinchat/UMjKdBB3vBA3ZWU0
ارسلان خشن ترین قاتل باند مافیای قاچاق هیچکس از دستش جون به سالم در نبرده. بی مهابا آدم میکشه و با هر
#خونی که میریزه قدرتش بیشتر میشه... با دیدن دختر
#لوند و شیطونی که توسط ناپدریش به فروش گذاشته شده همه زندگیش زیر و رو میشه و...
https://t.me/joinchat/UMjKdBB3vBA3ZWU0
دارای پارتگذاری دست و دلبازانه❤️💋
Show more ...