▪️سقراط
▪️
#سقراط هیچگاه اندیشههایش را به رشتهی تحریر درنیاورد. تقریباً هرآنچه امروزه از سقراط میدانیم، از طریق مشهورترین شاگردش، افلاطون بهدست ما رسیدهاست.
او در رسالههای آپولوژی، کریتون و فایدون به شرح زندگی و محاکمهٔ استادش پرداختهاست.
در رسالههای دیگر
#افلاطون نیز، افکار سقراط تشریح شدهاند؛ با این وجود تفکیک افکار سقراط از افکار افلاطون دشوار است.
سقراط اولین کسی بود که صریحاً گفت tradition و authority هیچیک موافق با اقتضای انسانیت نیست و از این نوع زندگی به زندگی ناآزموده تعبیر میکرد.
سقراط میگفت تمام حرفهای من در این دو شعار است:
۱: خود را بشناس
۲: زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد.
چرا؟ چون ما زندگیمان را خودمان نیازمودهایم؛ درست مثل بچهای که به جای اینکه خودش دستش را بگذارد روی چراغ و بسوزد ، فقط دایماً "جیز جیز" شنیده و شنیده که میگویند دست روی شعله میسوزد. اگر چنین بچهای از این ضابطه تبعیت کند ، زندگیاش نیازموده است...
از این نظر بود که خود سقراط میگفت من در هر عقیدهای مطالبه دلیل میکنم و میگفت من آن خرمگسی هستم که بر گرده همه مینشینم و دست برنمیدارم! .. تا بفهمید که وضع از چه قرار است!
متفکران دوران روشنگری میگفتند ما باید برگردیم به مشی سقراط.
از ویژگیهای سقراط دو ویژگی قابل گفتن است: یکی تواضع عجیب او است. وی کسی بوده که هیچکس در تواضع بر او غلبه نمیکرده است، هرکس با او مواجه میشد، در این باب به او بدهکار میشدهاست و نمیتوانسته بیشتر از او خاکساری نشان دهد.
ویژگی دیگر او نوعی حلم و زود به خشم نیامدن است- حلم به معنای دقیق اخلاق، به این معناست که عکسالعمل را سریعاً نشان ندهیم، بلکه عکسالعمل را در بهترین اوضاع و احوال نشان دهیم نه در نخستین فرصت.
اما چیزی که سقراط را به تأمل واداشت و به زندگی به این صورت وادار کرد، وقوع واقعهای است که گزارش کردهاند. همانطور که گذشت دین مردم یونان قدیم، ایزدان پرستی(اعتقاد به خدایان متعدد) بود. شهری در یونان قدیم به نام شهر «دلفی» وجود داشت که مهمترین معبد و پرستشگاه یونانیان نیز در این شهر بود. در این معبد رسم بر این بودهاست که همهوقت کاهنههایی در این معبد زندگی میکردهاند که زندگیشان صرف امور عبادی بودهاست، در هر برههای از زمان باید یک کاهنی، در این معبد زندگی کند، این زن، در واقع، محطّ یک سلسله القائات از عالم غیب تلقی میشدهاست. اعتقاد بر این بودهاست که به این زن بعد از حالت خلسه وجذبه، به تعبیر ما نوعی وحی و الهام میشدهاست و یکسری پیشگوئیها، توصیه ها و اخباراتی از غیب میکردهاند، و درواقع گویا آنها حلقهی رابط بین مردم و عالم ملکوت بودهاند. یک بار در زمان سقراط، مردم آتن سؤالی از کاهنهی معبد دلفی میکنند، از او میپرسند که«تو از خدایان بپرس داناترین مردم یونان کیست؟» بعد از این سؤال، وقتی آن زن به جذبه فرو میرود و از حالت خلسه و جذبه بیرون می آید، ادعا میکند که خدایان گفتهاند: داناترین مردم یونان«سقراط» است. این خبر به گوش خود سقراط میرسد، او خود میگوید: «وقتی این خبر را شنیدم که خدایان گفتهاند داناترین مردم یونان سقراط است، پیش خودم گفتم من چه داناییای دارم که داناترین مردم یونانم. چیست که من میدانم و سایر مردم نمیدانند و بهخاطر آن من از همهی مردم یونان عالمتر شناخته شدهام. وی میگوید من هرچه در خودم تفحص کردم راهی پیدا نکردم، مگر این نکته که دیدم من و همهی مردم یونان جاهلیم، ولی فرق من با همه یونانیان در این است که من به جهلم علم دارم و بقیه به این جهل هم جاهلند». بهتعبیر امروزی، گویا جهلِ منِ سقراط بسیط است و جهل آنها مرکب و بهتعبیر دقیقتر، جهل مضاعف است. این علم بهجهل سبب شد که دو ویژگی در من پدید آید؛ یک ویژگی این که حال که میدانم که نمیدانم، باید مثل کسانی نباشم که نمیدانند که نمیدانند. آنهایی که نمیدانند هیچوقت بهدنبال دانستن نمیروند چون نمیدانند که نمیدانند، پس من که اینطور نیستم، باید دنبال دانستن بروم.
نتیجهی دوم این که باید به هر سخنی گوش کرد؛ هیچ سخنی نیست که ما از شنیدنش بینیاز باشیم، چون وقتی میتوان گفت من از سخن شما بینیازم که از شما عالمتر باشم، ولی وقتی همه جاهل باشیم، پس سخن هرکسی از ما برای دیگری شنیدنی است. باید یک سینهی گشاده و شرح صدری داشت برای اینکه هر سخنی را از هرکسی شنید، شاید در آن سخن حقیقتی نهفته باشد که من بدان عالم نباشم.
وی میگوید من این دو ویژگی را تا آخر عمر حفظ میکنم؛ یکی اینکه در باب واقعیتها و حقیقتها بیتفاوت نباشم بلکه به دنبال کشف واقع بروم، و دیگر اینکه هرکس دهانش را برای سخن گفتن باز کرد احتمال بدهم که شاید در سخن او چیزی برای من فهم بشود.
Show more ...