Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics خورشید🥀

صبا ترک نویسنده ی رمان های: قمصور ریسمان مهیل ارکان ترمیم سویل 
51 022-60
~14 177
~51
25.58%
Telegram general rating
Globally
18 825place
of 78 777
2 980place
of 13 357
In category
1 596place
of 5 475

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 ♦️همین الان پیام بده👇9👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

1 983
0

sticker.webp

1
0
پارت شب
1 664
0
- باباتو بپیچون طبقه‌ی بالا می‌بینمت. از حرفی که جلوی دویست نفر آدم دم گوشم پچ زد، وحشت شدیدی تو وجودم پیچید و حتی فرصت نداد مخالفت کنم. خیلی زود فاصله گرفت و سمت بابام رفت، پدری که به همین نامرد اعتماد داشت و اون زیرکانه و با نامردی هرشب با من... براش پیامک زدم: "بمیرم هم دیگه باتو... با یه حیوون وحشی که قصدش تیکه پاره کردن منه، خلوت نمی‌کنم." گوشیش‌و بیرون آورد و من با دست و پایی لرز کرده خودم‌و یه گوشه پنهان کردم تا تو تیررس نگاهش نباشم. "پس نظرت چیه جلو همه‌ی مهمون‌ها اعلام کنم دختر کوچولوی باباش... چندین شب دلچسب‌و با من گذرونده؟! قلبم به کوبش افتاد. وای خدا... من نامزد داشتم... فقط یه‌شب یه غلطی کرده بودم و حالا اون هرشب بیشترش‌و از من می‌خواست. "من... نامزد دارم و تا چند دقیقه‌ی دیگه هم میاد. نمی‌تونم بیام! سرم‌و که بالا آوردم، مقابلم با فاصله ایستاده بود. بقیه مردهای کنارش حرف می‌زدند ولی اون با یه نیشخند به من نگاه می‌کرد. "تصور پاهای بالا رفته‌ت زیادی جذابه... قشنگ به شلوارم نگاه کن، اون واسه تو اینقدر مشتاقه که بازم لطافت و داغی تنت‌و حس کنه." از وقاحتش زبونم بند رفت. چی از جونم می‌خواست؟! "خدا لعنتت کنه، نمیام." "می‌ترسی محکم و سخت بکنمت؟! نترس... اون شب وحشی شدم چون زیادی تنگ بودی، اون سایزی که من دارم حتما گشادت کرده." آب دهنم تو گلوم پرید و یهو دست یکی دور کمرم حلقه شد. نامزدم بود. آخرین بار هشدار داده بود نامزدیم‌و به هم بزنم ولی نمی‌شد. نمی‌خواستم! -چی باعث شده رنگت بپره؟! حالت خوبه عزیزم؟! نگاه ازش گرفتم و به نامزدم دادم. به مردی که دوسش نداشتم ولی تا خواستم جواب بدم، صداش‌و شنیدم. -اجازه هست رئیسم و چند دقیقه قرض بگیرم؟! یه مدارکی لازمه که باید بهم بده. دستش دور کمرم محکم‌تر شد و لبش رو روی لبم چسبوند. بوسه‌ی طولانی زد. -برو عزیزم ولی زود بیا... کاش اجازه نمی‌داد. ساعدم اسیر دستش شد و با خشونت من‌و دنبال خودش کشید. -بهت نگفتم از این مرتیکه پدرام دور شو؟! نگفتم یه بار دیگه لمستون رو ببینم چیکارت می‌کنم؟! کشون کشون من‌و به طبقه‌ی بالا رسوند و تو اتاقم پرت کرد. از ترس لکنت گرفتم. -توروخدا ولم کن. یه شب یه گهی خوردم اومدم تو تختت... مست بودم. فکم‌و گرفت و تنم به تنش چسبید. -اون شب مست الکل بودی ولی امشب... کاری می‌کنم مست من شی! قرار نیست ولت کنم کوچولو... لباس مجلسیم‌و تو تنم پاره کرد که جیغ زدم ولی رو تخت پرتم کرد و هیکل درشتش رو تنم فرود اومد. -ت.. توروخدا... یهو بابام میاد، یهو نامزدم میاد. دستش‌و بین پام برد و آخ که رسوا شدم. -اماده‌ای که توله... خودت از منم تشنه‌تری ولی پسم می‌زنی؟! کاری می‌کنم واسه برگشتن به مهمونی لنگ بزنی. با فرو رفتنش تو تنم، آخ بلندی کشیدم که یهو درباز شد و صدای....
Show more ...
🪻مُعانقه🪻مهری هاشمی🪻
معانقه یعنی : در آغوش گرفتن ... عنق به معنای گردن هست؛ معانقه یعنی گردن به گردن شدن، آغوشی عمیق و درهم فرو رفته💞
3 714
1
-من شوهرتم دنیا...؟!من یه بارم بهت دست نزدم لامصب اون وقت همه‌جا پرشده رادمهر دلباخته زن صوریش شده! مرد از خشم زیاد نفس نفس می‌زند. نفسش بند می‌اید. رادمهر پُرخشم صدایش را بلند می کند طوری که از ترس زن جوان و مظلوم‌ روبه‌رویش تکان بدی می‌خورد : -چرا خفه خون گرفتی ؟!مگه با تو نیستم ؟! بوی خوش قورمه سبزی تمام خانه را گرفته بود. میز قشنگی که آماده کرده بود و غذای مورد علاقه اش را پخته بود و صورتش را آن قدر ملیح آرایش کرده بود که به چشم مرد زندگیش بیاد اما افسوس که فقط خودش می‌دانست رادمهر دل در گروی زن دیگری دارد. با بغض لب باز کرد: -چی بگم آخه؟! -چرا همچین گُهی خوردی...!من باید از طناز بشنوم چه زری زدی آره ؟! پس پای آن سلیطه در میان بود که شوهرش را پرکرده بود. آره را بلند فریاد می کشد.جوری که دیگر تاب نمی آورد و زبان باز می‌کند: -اره گفتم تا شر اون زن لعنتی از سرم‌ وا شه...که گورش‌و از زندگیم گم کنه..‌و دلبری‌هاش نیاره برای مرد مُتاهل‌....!حالا که می بینم خوب کردم باید‌.... سیلی که به گوش می‌خورد باعث می‌شود حرف در دهانش بماند.بغض در گلویش خانه می کند و رادمهر انگشت اشاره‌اش را جلویش تکان می‌دهد. -این‌و زدم تا بدونی جات تو زندگی من کجاست...! نگاهی به صورت زیبایش می کند و زهر حرفایش را به جانش می‌ریزد. -یه دختر فراری بودی که از ترس پسر عموی حرومیت نمی‌دونستی تو کدوم سوراخ قایم شی… اگه دلم به حالت نمی‌سوخت هیچ وقت وارد زندگیم نمی‌کردمت‌‌...! من‌و چه به دست خورده یه مرد دیگه...! اشک در چشم های دنیا جمع می‌شود و رادمهر پرتمسخر تنش را وجب می کند و باز جانش را می‌گیرد با حرف‌هایش. -البته این‌ بگم‌ بدمالیم‌ نبودی ولی من آدم پس مونده نبودم....!رغبت نمی کردم دست بزنم به کسی که دست مالی شده‌....! و آهنگ را با تمسخر بلند می‌خواند. -چطور تو رو که تنت به تن یکی دیگه خورده رو بغل کنم آخه....! تویی که هر شب اون پسرعموی نامردت مالوندت! حواسش به غرور و چانه‌ لرزان دنیا نبود.به اشک های دخترک....حواسش به لب های خیس غنچه دخترک نبود...‌ می چرخد و در را تا انتها باز می کند و با نفس های عمیق پُر از خشم می‌توپد: -حالام‌ گُورت‌و گم کن...میتونی بری شکایتم‌بکنی به جرم اینکه تمکین نکردم هری....! دنیا با قامت شکسته بی هیچ حرفی راه خروج را در پیش می گیرد.پاهایش می‌لرزد و چشم‌های خیسش را سعی می کند پنهان کند. قسم می‌خورد انتقام قلب شکسته‌اش را بگیرد. بی آنکه بداند رادمهر نگاهش روی میز آماده گره خورده و حواسش نیست که روزی برای بدست آوردن قلب زنی که به قول خودش دست خورده بود تمام غرورش را زیر پا می گذارد ❌❌❌ https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk توصیه‌ی ویژه این روزهای تلگرام♨️
Show more ...
1 504
2
خون بالا می‌آورد از بس با پا تو شکمش زده بودن و صدای جیغ من یک لحظه ام قطع نمی‌شد و این سری با تمام توانم داد زدم: - نزنش داره می‌میره ترو خدا هر کاری بکنید میکنم نزنش داره میمیره و مردی که رئیس شهاب بود یا پایان صدای من سوتی زد که کنار رفتن و من نگران به نامزدم شهاب که تنها کس زندگیم بود خیره شدم و صدای رئیس شهاب بلند شد: - نامزدت یه احمق دست‌پا چلفتی! یه ساک پر از جنس و گم کرده نالیدم: -ازش زدن، به خدا ازش زدن گم نکرد شما بزرگی کن من خسارت شمارو میدم ولش کنید فقط ابرویی انداخت بالا و نزدیکم ا‌ومد، قدش بلند و مجبور بودم سرمو بالا بگیرم: - تو؟! خسارت منو بدی؟ می‌دونی تو اون ساک چی بود؟! سری به چپ و راست تکون دادم که پوزخندی زد: - ده کیلو کوکائین می‌دونی چقدر میشه؟ اشکام باز رو صورتم ریخت، شهاب با زندگیمون چیکار کرده بود؟ خلاف می‌کرد؟! زمزمه کردم: - نمدونم نیشخندی زد و به موهای چتریم که آبیشون کرده بودم تا رنک چشمام شه نگاهی انداخت و مثل من زمزمه کرد: - این قدری میشه که به خاطر ضرری که بهم زده حاضرم همین الان یه تیر تو کلش خالی کنم آبم از آب برام تکون نخوره مو آبی هیچی نگفتم، این مرد با این عمارت و این همه آدمی که دور و برش بودن و جلوش خم میشدن توان همچین کارید داشت! - ترو خدا، من فقط تو زندگیم اونو دارم این وسط صدای بی‌جون شهاب به گوش رسید: - آیدا... آی...دا حر..حرف نزن باش و همون لحظه مردی باز تو شکمش کوبید خفه شویی گفت که از درد نالید و مرد روبه روی منم خیره به صورتم جوابشو داد: - همون طور که گفتم یه دست پا چلفتی احمقی، احمقی چون برداشتی یه دختر زیبا رو وسط گله گرگا کشیدی! تو خودم جمع شدم و شهاب تا خواست چیزی بگه باز کسی ضربه ای به او زد و من نالیدم: - خودم اومدم، خودم دنبالش کردم حالش خوب نبود یه جوری بود تعقیبش کردم احساس کردم لبخند محوی زد: - پس تو شجاعی! هیچی نگفتم که کمی نزدیک تر بهم شد: - خانم شجاع حاضری برای این که اون مرتیکه‌ی احمق نمیره چیکار کنی؟ - هر کاری سری به تأیید تکون داد و عقب رفت و گفت: - هفت تیر بزار وسط پیشونیش هر وقت گفتم بزن چشمام گرد شد چون بعد حرفش یکی از آدم خاش اسلحه ای از کتش درآورد و درست روی پیشونی شهاب گذاشت که جیغم رفت هوا اما صدای پر جذبش باعث شد ساکت شم: - گوش بده تا نمیره نگاهم و بهش دادم که ریلکس ادامه داد: - تا ده ثانیه فرصت داری راجب پیشنهادی که میگم فکر کنی! جوابت مثبت باشه که هیچی شهاب زنده می‌مونه منفی باشه بازم هیچی شهاب میمیره بدنم یخ بسته بود و وحشت زده بودم که ادامه داد: - همین الان با من میای تو اتاق خوابم شب و بام صبح می‌کنی تا وقتی بخوامم همین جا می‌مونی البته اکه مزه بدی بهم میگم بمونی صدای داد شهاب با اون همه دردش مانع حرفش شد: - عمااااد می‌کشمت می‌کشمت و همون موقع صدای شلیک اسلحه باعث جیغ و شکسته شدن هق هقم شد! یه تیر درست خورده بود تو رون پاشو این آدما شوخی نداشتن... مردی که حالا فهمیده بودم اسمش عماد بی توجه به شهاب روبه من شمرد: - یک، دو.... چشمامو‌ بستم بدنم لرز گرفته بود و صدای شماره های عماد تو سرم می‌پیچید! - هفت، هشت نه... چشم باز کردم و جیغ زدم:- قبوله... وارد اتاقش شدم که پشت سرم درو بست و خیره شد به بدنم لرزونم و گفت: - می‌خوای دوباره بگم آب قند بیارن برات؟ یا چیزی می‌خوری؟ سرمو به چپ و راست تکون دادم که دست برد سمت دکمه های پیراهنش و بازشون کرد: - خب پس بهتره... ناخودآگاه دستشو چنگ زدم که حرفش نصفه موند و نچی کرد و گفت: - ببین من از معامله هام هیچ جوره کوتاه نمیام پس برای خودت سختش نکن جدی‌ بود، با لب‌های لرزون به زور زمزمه کردم: - ترو خدا، یکم فرصت من. من من میترسم باز تو چشمام خیره شد: - زیاد اذیتت نمی‌کنم دکمه هاشو دوباره باز کرد و این‌بار برهنه شد و هیکل مردونش و به رخم کشید و آروم هولم داد سمت تخت: - زیادم بد نی، این طوری هم شهاب نمیمیره، هم مخ من آر‌وم میگیره هم تو یه تجربه جدید پیدا می‌کنی رو تختش به اجبار دراز کشیدم که روم خیمه زد:- باور کن من از شهاب بهترم قلبم مثل گنجشک می‌زد یه مرد تا حالا این‌قدر به من نزدیک نبود: - م... من مم من دخترم!!
Show more ...
2 347
2
- پرستاری از یه مرد کار آسونی نیست، البته در کنار کار سختش حقوق خوبی هم داره! از یادآوری رقم حقوق لبخند می زنم و اون ادامه میده: ! - محرم؟! اما آخه... حرفم رو قطع می کنه. - گفتی مجردی!از ظاهرتم مشخصه که به این کار احتیاج داری!یه صیغه ی موقت خونده میشه تا معذب نباشی! قبوله؟! نگاهش روی لباس های کهنه م حس بدی بهم میده. حقوق یه ماه می تونه زندگیم رو زیرورو کنه. بدون خوندن حتی یک جمله از قرارداد امضاش می کنم. وارد اتاقی میشیم که شبیه بیمارستانه و کلی دستگاه های عجیب داره. - لباساتو دربیار، باید معاینه بشی! با حرف اون خانوم شوکه میشم. - چ... چی؟! چرا؟! - یه معاینه ی ساده ست! نگاهم با ترس تو اتاق می چرخه، این همه تجهیزات چیز دیگه ای میگه! مجبورم می کنه روی تخت دراز بکشم. - نترس! یه معاینه ی ساده ست! می خوام جیغ بزنم که دستش رو مقابل دهانم می گیره و میگه: مگه قرارداد رو نخوندی؟! وقتی قراره صیغه ی آقا بشی باید معاینه و چکاپ بشی تا مبادا مشکلی داشته باشی! مجبورم میکنه تموم لباسهام رو دربیارم و درحالیکه کاملا لختم و دارم از خجالت و ترس میمیرم یه نفر رو صدا می کنه تا معاینه م کنه! از فرق سر تا نوک پام رو معاینه میکنن! از چشمهام گرفته تا خصوصی‌ترین قسمت‌های بدنم!🔥 وقتی آگهی استخدام پرستار رو دیدم حقوقش وسوسه م کرد و بدون هیچ فکری قرارداد رو امضا کردم، اما وقتی پام رو تو اون خونه گذاشتم فهمیدم که درواقع باید... بنا به دلایلی لینک به زودی باطل میشه🔥🚫
Show more ...
4 339
6
🥀خورشیـــــــد مادرم گویا برده بود مدرسه و درحقیقت سوزش دست و سردرد بهانه بود. بی‌خوابی‌ام برای اشک‌هایی بود که دیگر نمی‌آمد، اما بود. درونم می‌گریستم، دلتنگ مادرم، خواهرم طلو... – خورشید‌خانوم دراومد، سیاهیا سر اومد، در و پنجره وا کن، نورو بیار تو خونه‌ت. خورشید خانوم د پا شو، رخت و لباس، نو کن... دامن چین‌دارش وقت راه رفتن تاب می‌خورد. حیف که لبخند جایی روی لب‌هایم نداشت وگرنه محبت‌های راحله عجیب مهربانانه بود.  – می‌شه این‌قدر خوب نباشی؟  سینی بزرگ مسی را روی زمین گذاشت و آمد تا کمکم کند بنشینم. بوی تخم‌مرغ سرخ‌شده در روغن محلی و بوی نان تازه، کره و پنیر و چای که نخورده بوی هل می‌داد. – خوب که شدی جبران کن، مثلاً عروس شدم با الک برام چایی بیار.  بالش پشتم را درست کرد تا بنشینم. وقتی می‌خندد کنار گونه‌اش یک چال کوچک می‌افتد همراه با یک برق خاص در چشمانش که می‌درخشد. می‌خواهم با گاز گرفتن گوشه‌ٔ لب زیر گریه نزنم، می‌خواهم بپرسم بعداز آن‌که خوب شدم چه؟ قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ اما به نگاه دزدیدن از چشمان او بسنده می‌کنم و قورت دادن حرف‌هایی که زدنش هم درد دارد.  – من می‌فهمم چه‌قدر سخته برات، همه می‌دونن چه خونه‌زندگی و اسم‌ورسمی داری، خورشید خوشگله، ولی دنیا یه در داره که همیشه روی یه پاشنه نمی‌چرخه. یه‌ورش سختی و یه‌ورش خوشحالی و آرامشه. یه‌وقتایی این‌وری باز می‌شه یه‌وقتی اون‌وری... فقط زخم به زخمات اضافه نکن... اینا رو سد‌عباس وقتی رو مود دلداریه می‌گه.
Show more ...
4 445
16
عیارسنج رمان قمصور خلاصه‌ی رمان: یاسمن یه زندگی پراز سختی و درد داشته... و حالا پدر و برادرش اونو فروختن و قراره ببرنش تا بشه صیغه‌ی حاج اکبر معتمد. ولی پای عقد میفهمه قراره زن پسر حاج اکبر یعنی محراب شه. محرابی که خودش دلش گیر بوده، حالا هم باید به حرف پدرش یاسی رو بگیره و.... فایل کامل قمصور 1824 صفحه است❤️ ❌ جهت دریافت فایل کامل رمان مبلغ 30 هزار تومن به شماره کارت👇 5894631554111492 بانک رفاه |محیا مهری الوار واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید.

عیارسنج قمصور.pdf

4 336
1
_منتظر کسی هستین آقا؟ نگاهی به دختر کرد که حرف می زد اما سرش هنوز پی جا می چرخید. _باید باشم؟ جدی گفت و گونه‌ی بی رنگ دختر گل انداخت. _ببخشید، آخه تمام صندلیا رو گرفتن، اینجا دوتا صندلی هست... میشه بشینم؟ _جای دیگه پیدا کن!...قبلا رزرو کردم. عمدا امده بود میز دو نفره که تنها بنشیند، بی مزاحم. _جا نیست، یه دیقه ست، غذامو بخورم میرم، حرفم نمی زنم... واقعا جا نبود، به ساعتش نگاه کرد، گارسون غذایش را می اورد، سبزی پلو با ماهی... _بشین فقط...حرف نزن. زیر چشمی او را نگاه کرد، ساده بود و معمولی، همه چیزش...لبخند زد و تشکر کرد. _خیلی ممنون، اون آقا اونور خیلی بد رفتار کردن. دقیق تر نگاهش کرد، یعنی اخم و تخمش را ندیده بود؟ جواب نداد. گارسون دیس ماهی و برنج و مخلفات را گذاشت. کمی معذب بود با یک غریبه. _نوش جون، مراقب تیغ ماهی باشید. مثلا گفته بود حرف نزند! خیره نگاهش کرد اما دخترک فقط لبخند زد. _ببخشید! میدونم پرچونگیه، اخه من بدترین خاطره هام مربوط به ماهی و این چیزاست. ناخوداگاه نگاهش روی انگشت دخترک رفت، جای یک حلقه خالی بود. بدجنسانه گفت. _کسی بهت نگفته با غریبه ها حرف نزنی؟ من مراقب تیغ ماهی هستم. کمی با غذا بازی کردهر چند بابد زودتر به کلینیکش می رفت، شاید غذای دختر هم بیاید، بدجنس بود که آنقدر بد حرف زد. غذای دخترک آمد، بوی کباب قاطی بوهای دیگر... _ببخشید! من وقتایی که استرس دارم پر حرفم. باز زیر چشمی نگاهش کرد، بانمک بود، حتی بدون آرایش، اما بنظر مضطرب نمی امد. سر پایین انداخت که تکه ای کباب داخل بشقابش گذاشته شد... _شرمنده من واقعا گشنمه ولی این کباب بو داره، عزیزجونم خدابیامرز می‌گفت غذای بو دار و یکم به همسایه بدین...شمام همسایه‌ی من حساب می شید ... تکیه زد و به او خیره شد، خواست حرفی بزند اما انگار نگاه دخترک خیره به جایی لرزید و سر پایین انداخت و صندلی اش را کشید روبروی او. _شرمنده، میشه یه جور بشینید منو نبینن؟ شاید ان برق اشک باعث شد تندی نکند، برگشت و روی صندلی های بیرون زن و مردی را دید، می خندیدند... _میشناسیشون؟ نگاهش روی ظرف غذای او ماند، حتی یک لقمه هم نخورد... _نامزدمه...یعنی سابق...اونم دختر خالمه... انگشتان کوچک و لرزانش روی جای حلقه نشست...حدسش خیلی سخت نبود که بفهمد چه شده...قاشقی از غذا را به دهان برد. _کی به کی خیانت کرد؟ خونسرد پرسید، اما خوب می دانست حس خیانت دیدن چگونه است. _اون...یه هفته قبل عروسی گفت از اولم از من خوشش نمیومده. _پس حرومزداه‌س ...غذاتو بخور جای ناله کردن... اونا اصلا به تو فکر نمی کنن...درضمن برگرد سر جات، مثل موش ترسو قایم نشو. قاشق و چنگال دختر را برداشت و کبابها را تکه تکه کرد، دخترک برگشت سر جایش، در معرض دید. یاد خودش افتاد... _حالا غذاتو بخور خانم همسایه، فکر کن ندیدیشون. بدون خنده و جدی گفته بود، وضع دخترک خودش را یادش می انداخت. _نباید میومدم اینورا، مطب دکتری که میخوام برم اینجاست... اونم مغازه‌ش همینوراست...شانس و می بینید؟ صدایش لرزید، اما نگاهش را از بیرون گرفته بود، غذا می‌خورد. _دکترت اینجاست، بخاطر اون نمی خواستی بری؟...ماهی میخوری جای کبابت بدم؟ _یا خدا، من و دید...
Show more ...
252
1
- شراب منو ریختی تو سالاد شیرازی؟ لاله با خجالت لب گزید، شراب مخصوص سرآشپز را لای گوجه و خیارهای قوطه‌ور مثل آینه‌ی دق جلویش گذاشته بودند. - ببخشید عمدی نبود! سرآشپز جدی و بی هیچ عکس‌العمل یا داد و فریاد، برعکس همیشه که روی سر لاله داد می‌کشید و توبیخش می‌کرد کاغذی برداشت و گفت: - تو اخراجی! چشمان لاله پر شد از اشک! درست بود گیج بازی درمی‌اورد و همیشه روی اعصاب سرآشپز بود اما اخراج...؟ - اخراج واسه چی؟ به خدا اشتباهی ریختم فکر کردم آبغوره‌ست... - اینو ببر حسابداری وسایلتو جمع کن فورا از اینجا برو! جای گرفتن کاغذ نشست روی  صندلی، ناباور و بی‌حال! به پول کارش احتیاج داشت و اگر اخراجش می‌کردند حتی کرایه‌ی همان یک دانه اتاق را هم نداشت! - به خاطر دوتا قلوپ شراب؟ انگار همین حرفش باعث شد سرآشپز بدخلق و عصبی این روزها فوران کند، کاغذ را انداخت روی میز و غرید: - اونو از لندن آورده بودم، با اون می‌خواستم پاستا بپزم برای مسابقه! تو می‌فهمی چه غلطی کردی؟؟ لاله بغض کرده ظرف سالاد را برداشت. - جداشون می‌کنم، تو رو خدا اخراجم نکنید... امیرحسین ظرف سالاد را از لاله گرفت و پرت کرد توی دیوار، یک طوری که صدای شکستنش لاله را به هق‌هق انداخت... - دیگه مهم نیست! پاشو برو حسابداری تا بیشتر از این گند نزدی به اعصابم! دلش سوخت، بدجور دختر بیچاره را ترسانده بود. می‌دانست بی‌سرپرست است و کسی را ندارد اما مسابقه چه می‌شد؟ شکستش در مقابل سرآشپز نارنج و ترنج چه!؟ - مگه نمی‌گم پاشو برو؟ - تو رو خدا اخراجم نکنید سراشپز! هر کاری بگید می‌کنم، تو رو خدا! خیره به لاله نگاه کرد، موهای فرفری‌اش، چشمان سبز و صورت مهتابی‌اش... ریزه بود و دلچسب! احساس کرد فقط یک سکس پرشور می‌تواند سرحالش بیاورد!. - هر کاری؟ هرچی بخوام؟ لاله تندی اشک‌هایش را پاک کرد، به هیچ قیمتی نمی‌خواست این کار را از دست بدهد آخر بیمه و مزایا را این ماه به او می‌دادند. - به خدا هر کاری بگین! شده باشه برم شراب بخرم می‌رم! امیرحسین جلو رفت، جلو و جلوتر... طوری که دقیقا روبه روی لاله قرار گرفت و آرام خم شد. - می‌تونی با من باشی؟ همه جوره باشی؟ لاله در بهت حرف امیرحسین دهانش مثل ماهی باز و بسته شد و امیرحسین کیفور از این درماندگی لاله قد راست کرد. - اگه شب دفترم موندی که هیج نمونی اخراجی! انتخاب با تو!
Show more ...
188
1
_میشه من اینجا بشینم آقا؟...اخه جا نیست... نگاهی به دختر کرد که حرف می زد اما سرش هنوز پی جا می چرخید. _جای دیگه پیدا کن!...قبلا رزرو کردم. عمدا امده بود میز دو نفره که تنها بنشیند، بی مزاحم. _جا نیست، یه دیقه ست، غذامو بخورم میرم، حرفم نمی زنم... واقعا جا نبود، به ساعتش نگاه کرد، گارسون غذایش را می اورد، سبزی پلو با ماهی... _بشین فقط...حرف نزن. زیر چشمی او را نگاه کرد، ساده بود و معمولی، همه چیزش...لبخند زد و تشکر کرد. _خیلی ممنون، اون آقا اونور خیلی بد رفتار کردن. دقیق تر نگاهش کرد، یعنی اخم و تخمش را ندیده بود؟ جواب نداد. گارسون دیس ماهی و برنج و مخلفات را گذاشت. کمی معذب بود با یک غریبه. _نوش جون، مراقب تیغ ماهی باشید. مثلا گفته بود حرف نزند! خیره نگاهش کرد اما دخترک فقط لبخند زد. _ببخشید! میدونم پرچونگیه، اخه من بدترین خاطره هام مربوط به ماهی و این چیزاست. ناخوداگاه نگاهش روی انگشت دخترک رفت، جای یک حلقه خالی بود. بدجنسانه گفت. _کسی بهت نگفته با غریبه ها حرف نزنی؟ من مراقب تیغ ماهی هستم. کمی با غذا بازی کردهر چند بابد زودتر به کلینیکش می رفت، شاید غذای دختر هم بیاید، بدجنس بود که آنقدر بد حرف زد. غذای دخترک آمد، بوی کباب قاطی بوهای دیگر... _ببخشید! من وقتایی که استرس دارم پر حرفم. باز زیر چشمی نگاهش کرد، بانمک بود، حتی بدون آرایش، اما بنظر مضطرب نمی امد. سر پایین انداخت که تکه ای کباب داخل بشقابش گذاشته شد... _شرمنده من واقعا گشنمه ولی این کباب بو داره، عزیزجونم خدابیامرز می‌گفت غذای بو دار و یکم به همسایه بدین...شمام همسایه‌ی من حساب می شید ... تکیه زد و به او خیره شد، خواست حرفی بزند اما انگار نگاه دخترک خیره به جایی لرزید و سر پایین انداخت و صندلی اش را کشید روبروی او. _شرمنده، میشه یه جور بشینید منو نبینن؟ شاید ان برق اشک باعث شد تندی نکند، برگشت و روی صندلی های بیرون زن و مردی را دید، می خندیدند... _میشناسیشون؟ نگاهش روی ظرف غذای او ماند، حتی یک لقمه هم نخورد... _نامزدمه...یعنی سابق...اونم دختر خالمه... انگشتان کوچک و لرزانش روی جای حلقه نشست...حدسش خیلی سخت نبود که بفهمد چه شده...قاشقی از غذا را به دهان برد. _کی به کی خیانت کرد؟ خونسرد پرسید، اما خوب می دانست حس خیانت دیدن چگونه است. _اون...یه هفته قبل عروسی گفت از اولم از من خوشش نمیومده. _پس حرومزداه‌س ...غذاتو بخور جای ناله کردن... اونا اصلا به تو فکر نمی کنن...درضمن برگرد سر جات، مثل موش ترسو قایم نشو. قاشق و چنگال دختر را برداشت و کبابها را تکه تکه کرد، دخترک برگشت سر جایش، در معرض دید. یاد خودش افتاد... _حالا غذاتو بخور خانم همسایه، فکر کن ندیدیشون. بدون خنده و جدی گفته بود، وضع دخترک خودش را یادش می انداخت. _نباید میومدم اینورا، مطب دکتری که میخوام برم اینجاست... اونم مغازه‌ش همینوراست...شانس و می بینید؟ صدایش لرزید، اما نگاهش را از بیرون گرفته بود، غذا می‌خورد. _دکترت اینجاست، بخاطر اون نمی خواستی بری؟...ماهی میخوری جای کبابت بدم؟ _یا خدا، من و دید...
Show more ...
244
2
😮 اگر ریسمان ، عطر هلو و آشپزباشی و می‌خونید👇 لینک کانال ها باطل شدن عضوگیری تموم شده اگر کسی عضو هر سه کانالمون هست و هر سه رمان رو میخونه به سه سوال پاسخ بده و vip هر سه رمان رو رایگان بگیره :
394
0
پارت جدیدمون
1
0
😮 اگر ریسمان ، عطر هلو و آشپزباشی و می‌خونید👇 لینک کانال ها باطل شدن عضوگیری تموم شده اگر کسی عضو هر سه کانالمون هست و هر سه رمان رو میخونه به سه سوال پاسخ بده و vip هر سه رمان رو رایگان بگیره :
1
0
😮 اگر ریسمان ، عطر هلو و آشپزباشی و می‌خونید👇 لینک کانال ها باطل شدن عضوگیری تموم شده اگر کسی عضو هر سه کانالمون هست و هر سه رمان رو میخونه به سه سوال پاسخ بده و vip هر سه رمان رو رایگان بگیره :
263
0
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 🔷همین الان پیام بده👇⁹🦋 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

295
0

sticker.webp

1 220
0
_ چشم این توله‌سگ فهیم؟ گریه‌‌اش واسه چیه؟ با صدای بم و ترسناکش از جا میپرم و وحشت‌زده انگشتانم را در هم قفل می‌کنم _ هیچی نیست آقا، یکم شکم و کمرش درد می‌کنه .. روغن میزنم درست میشه من داشتم می‌مردم و او می‌خواست با روغن زدن دردم را از بین ببرد؟ سنگینی نگاهش را حس می‌کنم و همچنین نیشخند پر از تمسخرش را _ از کی تا حالا درد این دختر پاپتی مهم بوده واسه بقیه؟ اینجا نیومده واسه ناز اومدن و خانمی کردن که تو روغن بمالی بهش .. _ ولی آقا .. _ حرف نباشه! امشب مهمون دارم خونه‌رو خودش تمیز می‌کنه و پخت و پز هم به عهده خودشه .. بقیه مستخدم‌هارو مرخص کن هین شوک‌زده فهیمه مصادف می‌شود با اولین قطره‌اشکی که از چشمم پایین می‌آید حرفی نمی‌زنم و عطر گران‌قیمتش شدیدتر در مشامم می‌پیچد از گردنم نفس عمیقی می‌کشد و لبانش روی لاله گوشم می‌نشیند _ دیشب دختر خوبی نبودی جوجه‌بغلی، که اگه بودی حالا اینقدر درد نداشتی .. نگفتم هر وقت خواستمت ناز و اداتو میذاری در خونه اون بابای حروم‌لقمه‌ات و دل به دلم میدی؟ لب می‌گزم و چشمانم را به چشمان تاریکش می‌دوزم _ به بابام توهین .. با سیلی‌اش محکم زمین می‌خورم و نصف صورتم به گزگز می‌افتد _ یادت نره اومدی تقاص اون خانواده حرومیت و پس بدی! لال میمونی تو خونه من و هر چی شد میگی چشم .. شیرفهمه دخترجون؟ هق می‌زنم و سعی می‌کنم شجاع باشم اما .. _ یه روز پشیمون میشی آقا، وجدانت درد می‌گیره از تموم کارهایی که با من کردی _ خانواده‌ات برای عذاب دادن مادرم نه فقط پشیمون نشدن بلکم گردنشون هر روز کلفت‌تر شد .. هر وقت جونت در رفت تو خونم شاید پشیمون بشم ولی حالا نه، فهیم؟ _ جونم آقا؟ _ کارهاش که تموم شد بفرستش اتاقم .. بعد مهمونی میخوامش صدای چشم‌ گفتن ضعیف فهیمه را می‌شنوم و سپس گام‌های محکم او را که دور می‌شود ............................................ با خستگی کتش را بیرون می‌آورد و وارد سالن می‌شود سعی کرده بود خودش را زودتر برساند اما باز چند نفر از مهمان‌ها زودتر رسیده بودند مشغول خوش و بش می‌شود و با عذر‌خواهی کوتاهی به اتاقش می‌‌رود تا آماده شود، چرا خبری از آن دخترک مو فرفری و کوچکی نبود که دیشب نهایت لذت را از او برده بود؟ از او نفرت داشت اما همزمان از نبودنش وحشت داشت، وابسته‌اش شده بود .. وابسته آن موجود کوچک و دوست‌داشتنی که هر روز تا حد مرگ عذابش می‌‌داد و .. دروغ می‌گفت که پشیمان نمی‌شود، دلش برایش رفته بود پس از دوش کوتاهی سریع آماده می‌شود و پایین می‌رود _ لباسم و خراب کردی بیشعور! چطور تو این خونه مستخدمی وقتی حتی راه رفتن بلد نیستی _ شما خودت به من خوردی خانم .. من .. صدای سیلی‌ای که به آن صورت ظریف می‌زند قلبش را مچاله می‌کند و مگر خودش صبح آنطور دخترک را تحقیر نکرد؟ _ داری تو خونه من چه غلطی می‌کنی نگار؟ بیخود می‌کنی دست رو اون دختر بلند می‌کنی احمق! نگار ترسیده فاصله می‌گیرد و او مقابل دخترک زانو می‌زند سر بلند می‌کند و آخ از چشمانش .. آن عسلی‌‌های زیبا و دوست‌داشتنی _ پدرش و درمیارم .. پاشو فسقل .. گوه خوردم گفتم کار کنی، پاشو! _ من .. هیچوقت نمیبخشمت نمیفهمد چه میشود .. نمی‌تواند باور کند .. تنها نفسش از دیدن هجوم یکهویی خون از دهان آن پاره‌جان حبس می‌شود آن قوطی خالی از قرص چه بود بین انگشتان بی‌جان دخترک؟
Show more ...
674
2
- همین الان اون استوری کوفتیتو پاک کن آبروم جلو سهامدارای شرکت رفت. تخس ابرو بالا انداختم. شمرده شمرده گفتم: - نِ می کُ نمممممم! پاکش نمی‌کنم! می‌تونی به سهامدارات بگی نگاه نکنن! چشمش رو با حرص بهم فشرد و سعی کرد صداش بلندتر از این نشه. - گوشیتو خرد می‌کنم تخمسگ! غلط می‌کنی می‌ری باشگاه عکس سک و سینه‌ت رو استوری می‌کنی. واسش چشم گرد کردم و بلند گفتم: - با سک و سینه‌م مشکلی داری جناب توتونچی؟ با حرص غرید: - صداتو بیار پایین بی شرف.... من تو این شرکت آبرو دارم. کمر همت بستی برینی تو ابهت و شخصیت من توی این خراب شده. چرخی به چشمام دادم و بی خیال شونه بالا انداختم. مثل خودش با صدای آروم غریدم: - پس کاری به کارم نداشته باش. مگه من می‌گم چرا یقه‌‌ت بازه؟ چرا بازوهات رو انداختی بیرون؟ یا چرا منشیت زنه؟ با حرص دستشو پشت گردنش گرفت و نفس نفس زد: - منو سکته می‌دی آخر! سلیطه.... سینه های خودتو با بازوهای من مقایسه می‌کنی الاغ؟ بهت زده مشتم رو جلو دهنم گرفتم و جیغ کشیدم: - خودت الاغی! جفت دستشو با استرس بالا آورد و عصبی گفت: - زبون نفهم خرررر.... بهت می‌گم من اینجا رئیسم خیر سرم. صدتا کارگر و کارمند زیر دستمه. حالا توی وزه پات رو بذاری بیرون دیگه سگم ازم حساب نمی‌بره! دوباره با بیخیالی شونه بالا انداختم. که مقنعه‌م از روی سینه‌م کنار رفت‌. جاوید با دیدن سینه هام که توی مانتو مدرسه‌م چسبیده بود دوباره آمپرش چسبید و اینبار دیگه یادش رفت به قول خودش وسط شرکتیم و اون اینجا آبرو داره. داد کشید: - این بی صاحاب چرا انقدر تنگه؟ با همین کوفتی رفتی مدرسه؟ اون قبرستونی که می‌ری مگه فشن شو هست اینجوری لباس می‌پوشی؟ فکر کنم پوستم زیادی کلفت شده بود که از داد و بی دادهاش نمی‌ترسیدم. با شیطنت لبخندی زدم و مقنعه‌م رو از سرم درآوردم. با خباثت دکمه‌ی مانتو مدرسه‌م رو باز کردم و خودمو چسبوندم بهش. چشمش گرد شد و بهت‌زده با صدای آرومی گفت: - ایوا چه غلطی می‌کنی؟ بپوشون اون لامصبو... سرمو مثل به گودی گردنش کشیدم و با ناز گفتم: - چرا جناب رئیس؟ نمی‌تونم سک و سینه‌م رو واسه شوهرم هم بریزم بیرون؟ نفس‌هاش کشدار شده بود. حرارت تنش رو از روی لباس هم حس می‌کردم. لبخند اغوا کننده‌ای زدم و دستم رو سر دادم توی لباسش. نفسش رو صدادار بیرون فرستاد. با صدای تحلیل رفته گفت: - نکن... نیم ساعت دیگه جلسه دارم. نمی‌شه با خشتک باد کرده برم سر جلسه! دست دیگه‌م رو روی خشتکش گذاشتم و با شیطنت زیر گوشش لب زدم: - چرا خشتک باد کرده عزیزم؟ مگه من مردم؟ توی نیم ساعت می‌تونم سریع کارتو راه بندازم! با نگاه تب دارش، کمر باریکم رو گرفت و روی میز کارش خوابوندم. با خشونت خاصی شورت و شلوارمو تا وسط زانو پایین کشید و لب زد: - بیست و پنج دقیقه! کمربندشو باز کرد و... از هموووون پارت اولش صحنه‌هاش مثبت هجده ساله🙂😂💔 رابطه‌ی ممنوعه و مخفی دختر 16 ساله با رئیس بزرگترین شرکت معماری تهران که از قضا پسرعموشه🤤💦🔞
Show more ...
802
1
- فقط اون لحظہ ڪہ می‌ڪشے بیرون یڪم با دستات میمالیش بعدش یهو پر از لذت میشم آخ واسه اون لحظه... چشم‌هام از وحشت گشاد شد و تکونی به دست‌هایی که به طناب‌هایی که از سقف آویزون بود دادم. خدایا چرا من باید گیر این قاتل عوضی میوفتادم - هوم هرزه کوچولو خودتو تکون میدی تحریک شدی یا امیدی به فرار کردن داری؟ دهنم بسته بود و فقط تونستم اصوات نامعول از خودم دربیارم که گوشش رو به لبام چسبوند - بگو چیه؟ اطلاعات رو میدی یا بکنمت؟ یا بکنمت بعد اطلاعات و به زور ازت بکشم بیرون انتخاب کن؟ -ای بابا تو جفتش که قراره زیرم جر بخوری میدونی خیلی وقته دختر ایرونی نکردم تو بدجوری تحریکم کردی. آب دهن بد طعمم رو به سختی بلعیدم و اون تفریح کنان ادامه داد - تا حالا از شکجه‌های من چیزی شنیدی؟ مثلا بهت گفتن زنا رو چطور شکنجه می‌کنم؟ فقط نگاهش کردم که فریادش باعث شد شونه‌هام از ترس بالا بپره - آره یا نه هرزه؟ تند تند سر بالا انداختم و اون دقیقا مثل یه بیمار روانی خندید. جلو اومد و زبونش رو دقیقا وسط سینه‌هام گذاشت و مسیر گردنم تا چشمم رو با زبون تر کرد و پچ زد - مثلا وقتی دارم خودم و با خشونت رو تنت بالانس میزنم، میتونم یکی از سینه هاتو بِبُرم نظرته؟ وحشت دیگه معنایی نداشت من عملا مرده بودم، این مرد وحشتناکترین موجودی بود که تا حالا دیده بودم. خندید دست روی چسب گذاشت و با خشونت از روی لب‌هام کشیدش که ناله‌م رو به هوا برد نیمی بیشتر از پوست لبم کنده شد بود و گرمی خون تا چونه‌م راه گرفت. اما با این حال التماس کردم واسه رهایی از دست این قاتل که اسمش رو خیلی شنیده بودم و بارها واسه نزدیکی بهش منع شده بودم اما الان تو دست‌هاش اسیر  بودم - ترو خدا بذار من برم من.... اینبار زبونش رو روی چونه و لبم کشید و من حجم زیادی از خون رو روی زبونش دیدم که با ولع بلعیدش خدایا نکنه این مرد خون آشام بود مگه این قصه ها واسه تو فیلماو کتابا نبود؟ -   تو خیلی خوشمزه ای شیفته... وحشت زده تنم رو تکون دادم، تمام تلاشم واسه این بود که هیکل درشتش رو پس بزنم اما اون بدتر تنش رو به تنم مالید و انگار شهوت تمام وجودش رو گرفته بود که کر شده بود‌ دستش از کمر شلوارم داخل رفت و من با تمام توانم جیغ کشیدم: - نه، تو رو خدا می‌گم هر چی بخوای می‌گم لعنتی من اومدم تا انتقام بگیرم دستتو از رو تنم بردار. چنگش روی تنم سخت تر شد و گوشت نرم بالای سینه‌م رو لای دندون گرفت و فشرد - شل کن دختر دیگه اطلاعاتتم نمی‌تونه نجاتت بده، بذار انگشت‌هام پیشروی کنه، بذار هم تو لذت ببری هم من آخ شیفته چقدر داغی. تکون سختی به تنم دادم و با این کار جای دستش روی تنم فیکس شد و انگشتش..... اریک مردی غول پیکر و جذاب که مافیای کوکایینه... یه قاتل عوضی و هات که عاشق سکس خشنه...! هیچی برای از دست دادن نداره اما یه روز یه دختر چشم رنگی ریزه میزه میشه نقطه ضعفش... اونم وقتی که باید جاساز رو از توی تنش بکشه بیرون با لحت کردنش نگاهش میفته بین پاش و همونجا تحریک میشه...!
Show more ...
1 507
0
خیال کردی واسه شوهرم ناز کنی، اون منو ول میکنه و توی بیوه رو میچسبه؟ با صدای خشمگین رها، ترسیده به عقب چرخید. _ رها خانوم؟ چادرش را قاب صورتش گرفت و تقریباً به سمتش حمله کرد و به عقب هولش داد. _ خفه شو آشغال اسم منو به زبونت نیار. چی از جون شوهرم میخوای؟ چهارتا هرزه عین خودت زنِ برادرشوهرشون شدن، توقع داری شوهر منم عقدت کنه؟ با حیرت سرش را به طرفین تکان داد آنقدر گیج و منگ بود که نمی‌توانست درست واکنشی نشان دهد. اصلا منظور جاری‌اش را نمی‌فهمید. کوتاه و گیج با ترس لب زد: _ نه... نه... به جون بچم! سیلی به صورتش نشاند که باعث شد به عقب پرت شود. قبل آن که خودش را پیدا کند، رها باز فریاد کشید. _ دروغ نگو!!! اگه قصد و نیتی نداری، چرا تو خونه من موندی؟ محمدعلی شب هارو اینجا میخوابه... تو هم همینجا میخوابی! توقع داری باور کنم که تا الان لای پاتو نشونش ندادی؟ آره آشغال؟ لعنت به بغض که نمی‌گذاشت از خودش دفاع کند. اما پای آبرویش وسط بود... با گریه جلو آمد و نالید: _ به خدا رها خانوم منو بچم تو اتاق میمونیم، آقا محمدعلی تو هال میخوابه! فریاد کشید: _ دروغ نگو وقتی میدونم شوهرم فقط روی تخت خودش خوابش میبره! همون تختی که تو و اون بچه کوفتیت روش میخوابین! سری تکان داد. _نه... نه به روح میعادم... این حرفا چیه؟ من خونم آماده بشه میرم خونه خودم رها خانوم. آقا محمدعلی فقط برادر شوهر منه... من هرزه نیستم... با حرص خندید و زخم زبانش، قلبش را زخمی کرد. _ هرزه نیستی و بدون محرمیت از میعاد خدا بیامرز حامله شدی! هرزه نیستی و تو خونه برادر شوهر نامحرمت پلاس شدی؟ هرزه چیه پس؟ جندگی سر خیابون؟ این بار پای حلال بودن فرزندش میان بود. با گریه فریاد زد: _ پسر من حلال زاده‌اس! ما صیغه محرمیت خونده بودیم! حق نداری به اون طفل معصوم انگ بزنی! مانند دیوانه‌ها به سمتش آمد و پیاپی به صورتش کوبید و همزمان جیغ زد. _ خفه شو... اون بچه حرومزادت باعث شده محمد علی عروسی و باز عقب بندازه! تو و اون بچه حرومزادت اومدین وسط زندگی من... تخت شوهر منو گرم کردی که از من سرد شده. _ رها داری چه غلطی میکنی؟ محمدعلی آمد... با صدای محمدعلی عقب کشید و با مظلومیت نمایشی گریه کنان گفت: _ اینو بنداز بیرون محمدعلی... خودم شنیدم که داشت از آنلاین شاپ لباس سکسی سفارش میداد... گفتم زن بیوه رو چه به لباس خواب سکسی، گفت میخوام واسه شوهرت بپوشم! دهانش از این همه دروغ باز ماند. با گریه نالید: _ به روح میعادم دروغه آقامحمدعلی... به جان هامینم دروغه... _ خفه شو آشغال، یعنی من دروغ میگم؟ محمدعلی ببین چقدر یاغی شده؟ این هرزه و خانوادش هم پس زدن... تو چرا بهش پناه دادی اصلا؟ محمدعلی نگاه از صورت نوا که با انگشت‌های رها سرخ شده بود برداشت و با عصبانیت غرید: _ خفه شو رها تا صورتت و عین صورت نوا سرخ نکردم! رها با تعجب لب زد: _ محمدعلی؟ از این هرزه طرفداری میکنی؟ به سمت رها چرخید و فریاد زد: _ ببند دهنتو... من تار موی این دختر و این مدت ندیدم. بفهم چی میگی رها! _ داشت لباس خواب سفارش میداد! فریاد محمدعلی چهارستون خانه را به لرزه در آورد. _ گمشو از خونه من بیرون رها! گمشو تا به خاطر تهمت هایی که به نوا زدی ازت شکایت نکردم با گیجی لب زد: _ مح... محمدعلی؟ در خونه را باز کرد و باز فریاد کشید: _گمشو! عروسی هم کنسله! برو به خانوادت بگو شوهرم پاک تر و باحیا تر از زن داداشش پیدا نکرده و میخواد اونو عقد کنه! برو بگو شوهرم دل بسته به نجابت زن داداشش! یاالله رها موحد! برو تا جواب سیلی‌هایی که به عزیزدل محمدعلی زدی و ندادم!
Show more ...
1 200
1
😮 اگر ریسمان ، عطر هلو و آشپزباشی و می‌خونید👇 لینک کانال ها باطل شدن عضوگیری تموم شده اگر کسی عضو هر سه کانالمون هست و هر سه رمان رو میخونه به سه سوال پاسخ بده و vip هر سه رمان رو رایگان بگیره :
1 161
4
قشنگا می‌تونید توی اینستا با نویسنده در ارتباط باشید پیجو فالو داشته باشید حتما💋👇
2 001
1
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 🔷همین الان پیام بده👇⁹🦋 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

1 322
0

sticker.webp

543
0
- همین الان اون استوری کوفتیتو پاک کن آبروم جلو سهامدارای شرکت رفت. تخس ابرو بالا انداختم. شمرده شمرده گفتم: - نِ می کُ نمممممم! پاکش نمی‌کنم! می‌تونی به سهامدارات بگی نگاه نکنن! چشمش رو با حرص بهم فشرد و سعی کرد صداش بلندتر از این نشه. - گوشیتو خرد می‌کنم تخمسگ! غلط می‌کنی می‌ری باشگاه عکس سک و سینه‌ت رو استوری می‌کنی. واسش چشم گرد کردم و بلند گفتم: - با سک و سینه‌م مشکلی داری جناب توتونچی؟ با حرص غرید: - صداتو بیار پایین بی شرف.... من تو این شرکت آبرو دارم. کمر همت بستی برینی تو ابهت و شخصیت من توی این خراب شده. چرخی به چشمام دادم و بی خیال شونه بالا انداختم. مثل خودش با صدای آروم غریدم: - پس کاری به کارم نداشته باش. مگه من می‌گم چرا یقه‌‌ت بازه؟ چرا بازوهات رو انداختی بیرون؟ یا چرا منشیت زنه؟ با حرص دستشو پشت گردنش گرفت و نفس نفس زد: - منو سکته می‌دی آخر! سلیطه.... سینه های خودتو با بازوهای من مقایسه می‌کنی الاغ؟ بهت زده مشتم رو جلو دهنم گرفتم و جیغ کشیدم: - خودت الاغی! جفت دستشو با استرس بالا آورد و عصبی گفت: - زبون نفهم خرررر.... بهت می‌گم من اینجا رئیسم خیر سرم. صدتا کارگر و کارمند زیر دستمه. حالا توی وزه پات رو بذاری بیرون دیگه سگم ازم حساب نمی‌بره! دوباره با بیخیالی شونه بالا انداختم. که مقنعه‌م از روی سینه‌م کنار رفت‌. جاوید با دیدن سینه هام که توی مانتو مدرسه‌م چسبیده بود دوباره آمپرش چسبید و اینبار دیگه یادش رفت به قول خودش وسط شرکتیم و اون اینجا آبرو داره. داد کشید: - این بی صاحاب چرا انقدر تنگه؟ با همین کوفتی رفتی مدرسه؟ اون قبرستونی که می‌ری مگه فشن شو هست اینجوری لباس می‌پوشی؟ فکر کنم پوستم زیادی کلفت شده بود که از داد و بی دادهاش نمی‌ترسیدم. با شیطنت لبخندی زدم و مقنعه‌م رو از سرم درآوردم. با خباثت دکمه‌ی مانتو مدرسه‌م رو باز کردم و خودمو چسبوندم بهش. چشمش گرد شد و بهت‌زده با صدای آرومی گفت: - ایوا چه غلطی می‌کنی؟ بپوشون اون لامصبو... سرمو مثل به گودی گردنش کشیدم و با ناز گفتم: - چرا جناب رئیس؟ نمی‌تونم سک و سینه‌م رو واسه شوهرم هم بریزم بیرون؟ نفس‌هاش کشدار شده بود. حرارت تنش رو از روی لباس هم حس می‌کردم. لبخند اغوا کننده‌ای زدم و دستم رو سر دادم توی لباسش. نفسش رو صدادار بیرون فرستاد. با صدای تحلیل رفته گفت: - نکن... نیم ساعت دیگه جلسه دارم. نمی‌شه با خشتک باد کرده برم سر جلسه! دست دیگه‌م رو روی خشتکش گذاشتم و با شیطنت زیر گوشش لب زدم: - چرا خشتک باد کرده عزیزم؟ مگه من مردم؟ توی نیم ساعت می‌تونم سریع کارتو راه بندازم! با نگاه تب دارش، کمر باریکم رو گرفت و روی میز کارش خوابوندم. با خشونت خاصی شورت و شلوارمو تا وسط زانو پایین کشید و لب زد: - بیست و پنج دقیقه! کمربندشو باز کرد و... از هموووون پارت اولش صحنه‌هاش مثبت هجده ساله🙂😂💔 رابطه‌ی ممنوعه و مخفی دختر 16 ساله با رئیس بزرگترین شرکت معماری تهران که از قضا پسرعموشه🤤💦🔞
Show more ...
829
2
خیال کردی واسه شوهرم ناز کنی، اون منو ول میکنه و توی بیوه رو میچسبه؟ با صدای خشمگین رها، ترسیده به عقب چرخید. _ رها خانوم؟ چادرش را قاب صورتش گرفت و تقریباً به سمتش حمله کرد و به عقب هولش داد. _ خفه شو آشغال اسم منو به زبونت نیار. چی از جون شوهرم میخوای؟ چهارتا هرزه عین خودت زنِ برادرشوهرشون شدن، توقع داری شوهر منم عقدت کنه؟ با حیرت سرش را به طرفین تکان داد آنقدر گیج و منگ بود که نمی‌توانست درست واکنشی نشان دهد. اصلا منظور جاری‌اش را نمی‌فهمید. کوتاه و گیج با ترس لب زد: _ نه... نه... به جون بچم! سیلی به صورتش نشاند که باعث شد به عقب پرت شود. قبل آن که خودش را پیدا کند، رها باز فریاد کشید. _ دروغ نگو!!! اگه قصد و نیتی نداری، چرا تو خونه من موندی؟ محمدعلی شب هارو اینجا میخوابه... تو هم همینجا میخوابی! توقع داری باور کنم که تا الان لای پاتو نشونش ندادی؟ آره آشغال؟ لعنت به بغض که نمی‌گذاشت از خودش دفاع کند. اما پای آبرویش وسط بود... با گریه جلو آمد و نالید: _ به خدا رها خانوم منو بچم تو اتاق میمونیم، آقا محمدعلی تو هال میخوابه! فریاد کشید: _ دروغ نگو وقتی میدونم شوهرم فقط روی تخت خودش خوابش میبره! همون تختی که تو و اون بچه کوفتیت روش میخوابین! سری تکان داد. _نه... نه به روح میعادم... این حرفا چیه؟ من خونم آماده بشه میرم خونه خودم رها خانوم. آقا محمدعلی فقط برادر شوهر منه... من هرزه نیستم... با حرص خندید و زخم زبانش، قلبش را زخمی کرد. _ هرزه نیستی و بدون محرمیت از میعاد خدا بیامرز حامله شدی! هرزه نیستی و تو خونه برادر شوهر نامحرمت پلاس شدی؟ هرزه چیه پس؟ جندگی سر خیابون؟ این بار پای حلال بودن فرزندش میان بود. با گریه فریاد زد: _ پسر من حلال زاده‌اس! ما صیغه محرمیت خونده بودیم! حق نداری به اون طفل معصوم انگ بزنی! مانند دیوانه‌ها به سمتش آمد و پیاپی به صورتش کوبید و همزمان جیغ زد. _ خفه شو... اون بچه حرومزادت باعث شده محمد علی عروسی و باز عقب بندازه! تو و اون بچه حرومزادت اومدین وسط زندگی من... تخت شوهر منو گرم کردی که از من سرد شده. _ رها داری چه غلطی میکنی؟ محمدعلی آمد... با صدای محمدعلی عقب کشید و با مظلومیت نمایشی گریه کنان گفت: _ اینو بنداز بیرون محمدعلی... خودم شنیدم که داشت از آنلاین شاپ لباس سکسی سفارش میداد... گفتم زن بیوه رو چه به لباس خواب سکسی، گفت میخوام واسه شوهرت بپوشم! دهانش از این همه دروغ باز ماند. با گریه نالید: _ به روح میعادم دروغه آقامحمدعلی... به جان هامینم دروغه... _ خفه شو آشغال، یعنی من دروغ میگم؟ محمدعلی ببین چقدر یاغی شده؟ این هرزه و خانوادش هم پس زدن... تو چرا بهش پناه دادی اصلا؟ محمدعلی نگاه از صورت نوا که با انگشت‌های رها سرخ شده بود برداشت و با عصبانیت غرید: _ خفه شو رها تا صورتت و عین صورت نوا سرخ نکردم! رها با تعجب لب زد: _ محمدعلی؟ از این هرزه طرفداری میکنی؟ به سمت رها چرخید و فریاد زد: _ ببند دهنتو... من تار موی این دختر و این مدت ندیدم. بفهم چی میگی رها! _ داشت لباس خواب سفارش میداد! فریاد محمدعلی چهارستون خانه را به لرزه در آورد. _ گمشو از خونه من بیرون رها! گمشو تا به خاطر تهمت هایی که به نوا زدی ازت شکایت نکردم با گیجی لب زد: _ مح... محمدعلی؟ در خونه را باز کرد و باز فریاد کشید: _گمشو! عروسی هم کنسله! برو به خانوادت بگو شوهرم پاک تر و باحیا تر از زن داداشش پیدا نکرده و میخواد اونو عقد کنه! برو بگو شوهرم دل بسته به نجابت زن داداشش! یاالله رها موحد! برو تا جواب سیلی‌هایی که به عزیزدل محمدعلی زدی و ندادم!
Show more ...
632
1
_ چشم این توله‌سگ فهیم؟ گریه‌‌اش واسه چیه؟ با صدای بم و ترسناکش از جا میپرم و وحشت‌زده انگشتانم را در هم قفل می‌کنم _ هیچی نیست آقا، یکم شکم و کمرش درد می‌کنه .. روغن میزنم درست میشه من داشتم می‌مردم و او می‌خواست با روغن زدن دردم را از بین ببرد؟ سنگینی نگاهش را حس می‌کنم و همچنین نیشخند پر از تمسخرش را _ از کی تا حالا درد این دختر پاپتی مهم بوده واسه بقیه؟ اینجا نیومده واسه ناز اومدن و خانمی کردن که تو روغن بمالی بهش .. _ ولی آقا .. _ حرف نباشه! امشب مهمون دارم خونه‌رو خودش تمیز می‌کنه و پخت و پز هم به عهده خودشه .. بقیه مستخدم‌هارو مرخص کن هین شوک‌زده فهیمه مصادف می‌شود با اولین قطره‌اشکی که از چشمم پایین می‌آید حرفی نمی‌زنم و عطر گران‌قیمتش شدیدتر در مشامم می‌پیچد از گردنم نفس عمیقی می‌کشد و لبانش روی لاله گوشم می‌نشیند _ دیشب دختر خوبی نبودی جوجه‌بغلی، که اگه بودی حالا اینقدر درد نداشتی .. نگفتم هر وقت خواستمت ناز و اداتو میذاری در خونه اون بابای حروم‌لقمه‌ات و دل به دلم میدی؟ لب می‌گزم و چشمانم را به چشمان تاریکش می‌دوزم _ به بابام توهین .. با سیلی‌اش محکم زمین می‌خورم و نصف صورتم به گزگز می‌افتد _ یادت نره اومدی تقاص اون خانواده حرومیت و پس بدی! لال میمونی تو خونه من و هر چی شد میگی چشم .. شیرفهمه دخترجون؟ هق می‌زنم و سعی می‌کنم شجاع باشم اما .. _ یه روز پشیمون میشی آقا، وجدانت درد می‌گیره از تموم کارهایی که با من کردی _ خانواده‌ات برای عذاب دادن مادرم نه فقط پشیمون نشدن بلکم گردنشون هر روز کلفت‌تر شد .. هر وقت جونت در رفت تو خونم شاید پشیمون بشم ولی حالا نه، فهیم؟ _ جونم آقا؟ _ کارهاش که تموم شد بفرستش اتاقم .. بعد مهمونی میخوامش صدای چشم‌ گفتن ضعیف فهیمه را می‌شنوم و سپس گام‌های محکم او را که دور می‌شود ............................................ با خستگی کتش را بیرون می‌آورد و وارد سالن می‌شود سعی کرده بود خودش را زودتر برساند اما باز چند نفر از مهمان‌ها زودتر رسیده بودند مشغول خوش و بش می‌شود و با عذر‌خواهی کوتاهی به اتاقش می‌‌رود تا آماده شود، چرا خبری از آن دخترک مو فرفری و کوچکی نبود که دیشب نهایت لذت را از او برده بود؟ از او نفرت داشت اما همزمان از نبودنش وحشت داشت، وابسته‌اش شده بود .. وابسته آن موجود کوچک و دوست‌داشتنی که هر روز تا حد مرگ عذابش می‌‌داد و .. دروغ می‌گفت که پشیمان نمی‌شود، دلش برایش رفته بود پس از دوش کوتاهی سریع آماده می‌شود و پایین می‌رود _ لباسم و خراب کردی بیشعور! چطور تو این خونه مستخدمی وقتی حتی راه رفتن بلد نیستی _ شما خودت به من خوردی خانم .. من .. صدای سیلی‌ای که به آن صورت ظریف می‌زند قلبش را مچاله می‌کند و مگر خودش صبح آنطور دخترک را تحقیر نکرد؟ _ داری تو خونه من چه غلطی می‌کنی نگار؟ بیخود می‌کنی دست رو اون دختر بلند می‌کنی احمق! نگار ترسیده فاصله می‌گیرد و او مقابل دخترک زانو می‌زند سر بلند می‌کند و آخ از چشمانش .. آن عسلی‌‌های زیبا و دوست‌داشتنی _ پدرش و درمیارم .. پاشو فسقل .. گوه خوردم گفتم کار کنی، پاشو! _ من .. هیچوقت نمیبخشمت نمیفهمد چه میشود .. نمی‌تواند باور کند .. تنها نفسش از دیدن هجوم یکهویی خون از دهان آن پاره‌جان حبس می‌شود آن قوطی خالی از قرص چه بود بین انگشتان بی‌جان دخترک؟
Show more ...
624
1
-خودت‌و عین یه هرزه بکنم یا این زن‌و بکشم؟! اسلحه رو روی سر اون زن فاحشه گرفت و جیغ بلندش کل انباری تاریک رو پر کرد. صدای فریاد بلندش کل محوطه‌ی اطراف رو پر کرد و حتی مردها هم وحشت‌زده عقب رفتند. -بکنمت یا کشتن این زن؟! انتخاب کن جاسوس کوچولو... از ترس قالب تهی کردم و با بدنی نیمه‌برهنه و لرزون یه قدم سمتش برداشتم. -نزن... نکش اریک... پوزخند آتشینش، وحشتم‌و هزار برابر کرد. این مرد قاتل بود، یه جانی آدمکش که تو خونسردترین حالت ممکن گلوله‌هاش‌و تو سر هرکی خلاف میلش عمل می‌کرد، خالی می‌کرد. -نکشمش یعنی تو و اون ست سبز توری که نیپلات‌و به رخ کشیده، قراره با میل خودت رو تن و بدنم سواری کنی؟! از همه‌ی کلماتش حرص و شهوت و خشم می‌بارید و من چطور می‌تونستم بین دوتا قتل فجیع، یکی رو انتخاب کنم؟! خوابیدن با این مرد وحشی، کم از مرگ نداشت. -فقط سی ثانیه فرصت داری... تو می‌خواستی من‌و... اریک کِی رو لو بدی؟! اولین شلیک گلوله به سقف انبار، صدای مهیبی تولید کرد و زن از وحشت خودش‌و رو زمین پرت کرد. جیغ میزد و عین ماهی زخمی بالا و پایین می‌پرید. -عوضی... داری قبض روحش می‌کنی، ولش کن اون گناهی نداره. نگاه وحشتناکش ته دلم‌و خالی می‌کرد. به چه جراتی با همدستی پلیس‌ها پا تو چنین راهی گذاشته بودم؟! خیال می‌کردم یه آهو، توان شکار گرگی مثل اریک رو داشت؟! -بذار بمونه... لطفا ولش کن. -پس انتخابت‌و کردی؟! پوزخند زد و یه قدم جلو اومد. از ترس زانوهام لرزید و دندونام به هم برخورد کرد. فریاد بلندش شیشه‌های شکسته و تشکسته‌ی انبار رو لرزوند. -ببریدش... مهمون شب شما لاشخورا... حالا من می‌مونم و دختری که تصمیم گرفته خودش از من کام بگیره. موهام تو مشتش فشرده شد و کشون کشون من‌و سمت ماشین انتهای انبار برد. ماشین گرون‌قیمتی که عین وصله‌ی ناجور بود. تو کابینش پرتم کرد و با اسلحه سمتم اومد. -ار... اریک... ل لطفا نکن. -تازه قراره بکنم، تازه قراره تو بکنی... مثلا... لوله‌ی سیاه و سرد اسلحه که شدیدا بوی باروت می‌داد، رو خط وسط سینه‌م کشید که نفسم بند رفت. -قراره خیلی کارا با این پوست صافت کنم. زود باش شروع کن. سرم‌و سمت خودش کشید و پنجه‌هاش گوشت رونم‌و چنگ زد. -همینجا... با من بخواب و خودت و اون دختره‌ی فاحشه... باهم از اینجا برید. وقتی بیهوش بودی، تونستم بوی باکرگیت‌و حس کنم. وحشتم‌و که دید، بلند خندید و من از وحشتش خودم‌و منقبض کردم. -پس درست حدس زدم، حداقل ناکام نمی‌میری. تو خون خودت غلت می‌زنی... تا یاد بگیری اریک کسی نیست که با یه دختر بچه فریب بخوره سوتینم‌و باز کرد و دستش با حرص بین رونم فشرده شد و... "اریک" اون یه حرومزاده‌ی ایرانی تباره که همه بهش میگن key چون اون کلید هر راه‌حلیه... یه بانکدار لعنتی که اسمش تو همه‌ی باندهای مافیایی به نام ماشین قتل شناخته شده. اون رحم نداره... نه پدر داره نه مادر و تاحالا حتی عاشق نشده. هیچی نیست که بتونه اریک رو شکست بده جز یه دختر! یه دختر چشم آبی با موهای بلند و سیاه که یه شب سر راه اریک قرار می‌گیره. اریک‌ی که تو یه چمدون بزرگ دنبال بارِ کوکایین‌ش می‌گرده ولی اون دختر برهنه رو تو چمدون پیدا می‌کنه درحالی که...
Show more ...
1 527
1
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio