این سرویس به زبان شما نیز موجود است. برای ترجمه ، مطبوعات را فشار دهیدفارسی
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics 『 سِتَمگَــــــرِ جَذابِ مَن 』

6 7120
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
64 950place
of 78 777
11 756place
of 13 357
In category
4 400place
of 5 475

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth

    Data loading is in progress

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    یه جور خاصی نگاهم کرد.. ازاون نگاه ها که دل آدم میره...اونقدر نگاهش نافذشده بود که شک نداشتم ازخجالت لپام گل انداخته.. مجبورشدم نگاهمو ازش بدزدم وسرم روپایین بندازم.. _تواز ظاهرتم قشنگ تری... قلبم ریتم گرفته بود.. خدا کمکم کن پس نیوفتم..واسه اینکه جو به وجود اومده رو عوض کنم خودمو به نشنیدن زدم و گفتم: _حالا با الکل چیزی هم درست شد؟ به نتیجه ای رسیدی؟ بدون اینکه نگاهش رو ازم بگیره گفت: _آرومم میکنه.. جسارتی روکه بهم میده رو دوست دارم.. _الان آرومی؟ پوزخند کوتاهی زد وفورا جمعش کرد.. _تاچند دقیقه پیش بودم.. آب دهنمو با صدا قورت دادم و به چشمای سرخش نگاه کردم ... نفسم تندشده بود.. باید فرار میکردم.. وگرنه ممکن بود دست دلم رو بشه و آبروم بره... لیوانم رو برداشتم و گفتم: _دیروقته.. من دیگه.... دوتا دست هاشو روی دستم که دور لیوان بود گذاشت وبازهم زبونم بند اومد.. _یه کم دیگه بمونیم.. دلم نمیخواد تنها باشم.. خواستم فرار کنم که باکاری کرد تنم.... ❌https://t.me/joinchat/AAAAAFAtzMEjkxlB3m-Dkw خواستم از دستش فرار کنم اما اون بهم...⛔️
    Show more ...
    494
    2
    صدای دف و کل کشیدن زن های محل رعشه به تنم مینداخت. پندار مست روی تخت افتاده بود و صدای خر و پفش توی گوشم میپیچید. با ترس سمتش رفتم و تکونش دادم _ آقا.. آقا توروخدا بیدار شید. من چکار کنم حالا؟ همه پشت در نشستن! خواهش میکنم بیدارشید.. دستم رو پس زد و به شکم خوابید و با صدای کش دارگفت: _ولم کن بچه... با صدای تقه ی در از جا پریدم. زنی به عشوه گفت؛ _ آقا داماد تمومش کن دیگه کار داریم به والله. دستم رو توی صورتم زدم و با استرس زمزمه کردم + باید یکاری کنم. بیشترازاین ادامه پیداکنه همه میفهمن و آبروم میره... هول کرده به سمت کمد رفتم و زیر لب گفتم: _حتما یه قیچی ای،. چاقویی چیزی باید باشه... بی هوا در رو باز کردم. چشمم که به داخل کمد افتاد جیغ بلندی کشیدم.. اون.... اون.... اینجا... همونطور که نگاهم مات شده بود اومدم حرفی بزنم که همه جا تاریک شد و از حال رفتم...
    Show more ...
    عـــــ آرزو ــــروسک
    رمان جذاب وبدون سانسور🔞 آرزوی عروسک #فقــــــــــط_بزرگ_سال_بخونه #بچه_هاجوين_نشن_صحنه_داروزيادي_باز💦فول
    430
    1
    _می‌خوامش! بچه ها به سمتم برگشتن و باتعجب گفتن: _ول کن پیمان.این دختر و چه به تو اخه؟ به ریخت و قیافش نگاه کن! اصلا صورتشو دیدی تا حالا؟ پوکی به سیگارم زدم و خیره قدم های موزونش گفتم: _مثل جا سوئچی می‌مونه‌. بغل کردنش باید لذت بخش باشه. _بکش بیرون ازاین دختر پیمان.عمرا به تو پا بده. برگشتم و خیره شدم توچشم هاش و پرسیدم: _اگه مخشو زدم و کشوندمش تو چی؟ باحرفم پقی زدن زیر خنده. _اگه جای زمین و آسمون عوض شه توام می‌تونی اینکارو کنی. بلند شدم و سیگارم و زیرپام انداختم ولهش کردم. _اگه من پیمانم اون دختر رو خیلی زود تو تخت خونم می‌بینید. اینو گفت و با چهره مصمم به سمت دختر رفت.... ✂️🔻✂️🔻 چشم هام و از روی باز کردم. بااینکه پیمان خیلی ملایم و آروم جلو رفته بود ولی درد داشتم. نمی دونم چی شد که پام باز شد به خونش و نمی‌دونم چی‌شد که شبم رو کنار پیمان که محرمم نبود صبح کردم واجازه دادم وارد حریمم بشه. _پیمان؟بیداری؟ باچشم های بسته هومی گفت و من دلم ضعف رفت برای این مرد جذاب. _می‌شه یه بدی بهم؟ خجالت زده ادامه دادم: _اخه درد دارم. درکمال تعجب پیمان غلتی زد و پشتش رو بهم کرد. _تن نجستو از روتخت من بردار و برو خونتون و به بگو بهت مسکن بده. گوش هام سوت کشیدند.ناباور اسمش رو صدا زدم. _انقدر در گوشم وز وز نکن اسرا. قبل اینکه از خواب بیدارشم گورتو ازخونم گم کن. _چی می‌گی پیمان؟حالت خوبه؟ به سمتم برگشت و نگاه غرق نفرتش رو به چشم های اشک آلودم دوخت.انگار اون همه عشقی که ازش دم می‌زد دود شده بود. _باهات حال نکردم اسرا.‌خب؟ منو چه به دختر اُملی مثل تو! بهم حال دادی دمت گرم ولی به توام بد نگذشت.حالاهم هررررری!
    Show more ...
    556
    10
    .
    1
    0
    - باید منو توی همین مراسم و جلوی فرزاد ببوسی! آیهان نگاهی به دخترک ریزه میزه‌ی جلوش کرد و پوزخندی زد: - بیخیال بچه جون...این راهی که پیش گرفتی آخر و عاقبت خوشی نداره! هستی اما نمی توانست بیخیال شود... باید انتقامش را می گرفت آن هم از مردی که یک عمر زمزمه های عاشقانه در گوشش کرده و حال یه هفته قبل از عقدشان، کارت عروسی‌اش با بهترین دوستش به دستش رسیده بود. برای همین پر حرص به آیهان نگاه کرد: آیهان گوشه‌ی لبش کمی کج شد اما سعی کرد چیزی بروز ندهد: - بچه منو از این چیزا نترسون که بیشتر از تو باهاشون آشنام و واردم...من اگر بخوام، جوری اون شهد شیرین وجودت رو از لبات می کشم بیرون که تو بغلم شل شی ولی من بخاطر خودت میگم...انتقام گرفتن از این راه درست نیست. هستی متعجب و عصبی نگاهش کرد اما در آخر با پوزخندی گفت: - تو بگو من به خودم شک دارم وگرنه که یه بوسیدن ساده این همه صغرا و کبرا چیدن نداره جناب آیهان ملکی...بگو من نمیتونم هورمون های مردونه‌ام رو کنترل کنم منم راحتت میکنم...میرم سراغ کسی که بتونه احساساتش رو کنترل کنه! و با همون تیپ کشنده‌اش که نفس می برید، به ایهان پشت کرد اما ایهان با شنیدن آخرین حرف هستی دیگر کار هایش دست خودش نبود. از کس دیگری می خواست آن لب ها را ببوسد؟ محال ممکن بود. پس با خشمی که نمی توانست آرامش کند، ناگهان دست هستی را از پشت کشید و اوی ریزه میزه را به خودش چسباند: - صبر کن ببینم...! اما درست همان لحظه، صدای جیغ و دادی کل فضا را گرفت: . بلافاصله پشت بند این حرف، سر هردوشان به طرف منشا صدا برگشت و هستی، فرزاد را دید که دست در دست نو عروسش قدم بر می داشت. بغض کرد و چشمانش به اشک نشست اما برای اینکه ذره‌ای از غروری که داشت خرد می شد را ایهان نبینید، تقلا کرد: - ولم کن ایهان...داری وقتمو تلف میکنی! اما درست همان لحظه چشمان فرزاد که به هستی و ایهان افتاد، ایهان کمر هستی را بالا کشید و بی توجه به تقلا هایش، لب به لبش کوبید که...❌♨️ آیهان ملکی مردی که صاحب بزرگترین قدرت های تجاریه و از همه چی غنیه اما یه مشکلی توی گذشته‌اش داره...یه کینه اونم از شخصی به نام فرزاد مهرداد که بزرگترین رغیبشه و طی همین قضیه، برای ارضای حس انتقامش، پیشنهاد دختر مورد علاقه‌ی فرزاد رو قبول میکنه تا جشن عروسی رو با هم خراب کنند اما کم کم توی این بازی آیهان حسی به هستی پیدا میکنه و باعث میشه که...🔞
    Show more ...
    آسیه احمدی/ تمــام آنچــه دارمـ❤️ـــی
    پارت گذاری منظم😍 تمــام آنچــه دارمـ❤️ـــی بــ🍃ــاوَرهـا تَــرکــ بَـرمی دارَنـد [در دست چاپ] خــفـ🔥ـقـان [در دست چاپ] لینک پیام ناشناس: https://telegram.me/dar2delbot?start=send_ZmvjlP ادمین تبلیغات: @mery_ahm
    569
    9
    +هیچ عبایی نداری که عاشق ،عشق رفیقت شدی ؟ آیهان :یادم نمیاد با نامزد پوفیوز تو رفیق بوده باشم ... +یعنی عاشق ،عشق دشمنت شدی ؟ عصبی و کلافه غرشی سمتم میکنه ... آیهان :من عاشق عشق هیچکس نشدم ،فقط دلمو دادم به یک دختر کله شق لجباز که از هر فرصتی برای سوزندن من استفاده میکنه من یه جماعت رو معطل خودم میکنم این دختر منو مچل خودش میکنه ...کافیه یا بازم از استعداد های تموم نشدنیش برات بگم با انگشت اشاره روم روی سینش خط های فرضی میکشم +کافیه ،یکم از هنر های خودت رونمایی کن ... بهش نزدیک تر میشم که ....
    Show more ...
    602
    2
    - اون باسن لامصبت اینقدر تو چشه که نگاه همه ی اون نره خرا علی الخصوص اون فرزاد بی شرف روی تو بود! با اخم‌ نگاهش میکنم و کلافه غر میزنم: - اَه آیهان...یک جوری رفتار میکنی انگار لخت رفتم به اون مهمونی خب تقصیر من چیه؟ اخمش غلیظ تر شد و در یک آن کمرم رو چنگ زد که به خودم پیچیدم: - تقصیر تو اینه جذابی...هیکلت هاته...اصلا تو رو باید بقچه پیچ می کردم می بردم! پوزخندی زدم و برای اینکه حرصش بدم با انگشت اشاره ام به سینش زدم: - جناب خوش غیرت میدونی که عقد ما صوریه...ما فقط برای حرص دادن فرزاد با هم قراردادی ازدواج کردیم پس غیرتت رو نگهدار و خرج زن واقعیت کن! چشم هاش کم کم داشت قرمز می شد: - ! با حرص خواستم چیزی بگم که با صدای یهویی آرتین تکون بدی خوردم: - عمو لخت یعنی خاله شوتین هم نداشت؟ با این حرف بلند آرتین سر فرزاد و بقیه ی مرد های اعضای مهمونی برگشت سمت من و آیهان... آیهان با دیدن این صحنه اخمی کرد و رو به آرتین گفت: - عمو جون بیا اینجا! آرتین چشمی گفت و ایهان همونطور با اخم رو به جمع گفت: - سرتون برگرده سر جاش! وقتی جو به حالت عادی برگشت، آیهان با قیافه ای آروم روی زانوش خم شد و رو به آرتین گفت: - عمو جون اون چه حرفی بود زدی؟ آرتین لب برچید و صادقانه گفت: - آخه املوز خاله هستی لو دیدم که داشت شوتینش لو دل می آولد بعد مامان سحر بهش گفت خلی خوبه که دلش آولدی بعد خاله زهرا هم گفت ملدا مخصوصا آلهان بدون شوتین دوست دالن... آیهان صورتش سرخ شد: - چی رو عمو جون؟ آرتین صورتش رو به معنای تفکر در هم کرد و گفت: - من اسمش لو دقیق بلد نیستم عمو ولی فکر کنم خاله زهرا گفت واسه سِک...! آیهان در یک آن با دست جلوی دهن آرتین رو گرفت و نگاهی به دور و برش انداخت: - باشه عمو جون متوجه شدم. پشت بند حرفش برگشت سمت من و با چشم هایی سرخ گفت: - از شوک در اومدم و وحشت زده گفتم: - آیهان به خدا این بچه اشتباه شنیده...بحث من و سحر و زهرا اصلا این نبود من داشتم...! تا اومدم جملم رو کامل کنم آرتین آروم دست ایهان رو از روی دهنش برداشت و توی جمعی که کم کم بیست تا مرد بودن هیجان زده یهو چیزی رو گفت که من خون تو رگ هام یخ بست و به ایهان با اون صورت سرخش نگاه کردم که...🔞🔥 حاجی پشماممممم😐😂
    Show more ...
    آسیه احمدی/ تمــام آنچــه دارمـ❤️ـــی
    پارت گذاری منظم😍 تمــام آنچــه دارمـ❤️ـــی بــ🍃ــاوَرهـا تَــرکــ بَـرمی دارَنـد [در دست چاپ] خــفـ🔥ـقـان [در دست چاپ] لینک پیام ناشناس: https://telegram.me/dar2delbot?start=send_ZmvjlP ادمین تبلیغات: @mery_ahm
    542
    4
    .
    1
    0
    Last updated: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio