Сервіс доступний і на вашій мові. Для перекладу натиснітьУкраїнська
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

all posts 👩🏻‍🍳 آشپزباشی 👨🏻‍🍳

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ 
36 045-74
~7 847
~52
21.11%
Telegram general rating
Globally
25 643place
of 78 777
4 216place
of 13 357
In category
2 048place
of 5 475
Posts archive

sticker.webp

1 036
0
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
1 087
0
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
1 089
0
🔮طلسم دفع بیماری 🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان🦋³¹ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

447
0

sticker.webp

210
0
-اگه بهم دست بزنی تخم هاتو از دست میدی! این حرفو در حالی که با باسن پخش زمین شده بودم و به مردهای سیاه پوشی که دورتا دورم وایستاده و رعیس غول تشن تر از خودشون مقابلم وایساده بود زدم و یکدفعه صدای خنده همشون بلند شد. -لعنتی ها برای چی می خندین؟ دارم جدی میگم. مرد سیاه پوش مقابلم خم شد و با پوزخندی روی لب هاش که بدجوری ترسناک ترش می کرد گفت: -ببین اینجا چی داریم یه کوچولوی بی تربیت با دهن گشاد! میتونستم قسم بخورم که فقط با یه دستش میتونه کارمو تموم کنه و برق اسلحه ش داشت کورم می کرد اما من نورا بودم و تسلیم شدن تو ذاتم نبود. -دهن گشاد خودتی مرتیکه ی دیوث! چشماش گشاد شد و این بار افرادش چنان زیر خنده زدن که برق از سرم پرید و مضطرب تو خودم جمع شدم. -رعیس می خوام این دخترو به من بدی دلم میخواد با روش های خودم تربیتش کنم! مردی که جلو اومده بود همزمان با گفتن این حرف دستی به جلوی شلوار برجسته ش کشید و چیزی نمونده بود قلبم وایسه. مرد مقابل که رعیسشون بود با دقت بهم زل زده بود و ترسمو خیلی خب حس کرد که یکدفعه با لبخند کوچیکی اروم لب زد: -شیرینم. و بعد صدا بلند کرد: -فعلا عقب وایسا متیو می خوام با این بچه یه معامله کنم! مرد بی چون و چرا عقب رفت و ناخوداگاه نفس راحتی کشیدم اما رعیسشون یکدفعه گفت: -جونتو بهت می بخشم دختر اما به شرطی که امشب باهام بخوابی و بذاری بفهمم این دهن گستاخ و سینه ها و تن کوچولوت وقتی دارن بهم لذت میدن چه طعمی داره و بعد اون میتونی بری... قبوله؟ چشمام درشت شد و یک لحظه همه چی یادم رفت. اینکه تو جنگل گم شده بودم و اشتباهی وارد محوطه کسایی که احتمال زیاد مافیا بودن شدم و اینکه همین الان به وسیله ده تا مرد که نه ده تا غول تشن عظیم الجسه محاصره شده بودم یادم رفت و حرصی جیغ زدم: -برو به درک مرتیکه احمق حتی انگشتتم بهم نمی خوره حرومزاده. همزمان اروم بلند شدم و این بار خبری از خنده ها و نگاه های سرگرم شدشون نبود و مرد مقابلم جوری نگاهم نمی کرد که انگار هنوزم به نظرش شیرین و دوست داشتنیم و یکدفعه رو به تن لرزونم با صدای ترسناکی گفت: -پس می خوای با مرگت تاوان اینکه وارد زمین های ما شدی رو بدی؟ درست متوجه شدم؟ -هیچ کدوم... من فرار میکنم و تو هم میتونی شبو به یادم با صابونت خوش بگذرونی غول تشن! این بار دهن همشون باز موند و مرد لب زد: -پس می خوای فرار کنی؟ این یعنی احتمالا نمی دونی که... قبل اینکه حرفش تموم بشه چرخیدم و با همه ی توان شروع به دویدن کردم و خب این اشتباه خودشون بود که منو نبسته بودن. اما ثانیه ای بعد محکم و سریع رو هوا بلند شدم! -نـــه چی کار میکنی؟! قبل اینکه درک کنم چی شده مرد خمشگین منو روشونه ش خوابوند و همونطور که اسپنک محکمی به باسنم میزد، غرید: -داشتم می گفتم احتمالا نمیدونی که گرفتنت حتی پنج ثانیه هم طول نمی کشه! به شدت دست و پا زدم و به شونه ش مشت کوبیدم وجیغ کشیدم: -ولـم کـن دیـونه... ولـم کن دیـونه روانـی. می شنیدم افرادش دارن بخاطر وحشی گریش تشویقش میکنن... لعنتی ها شبیه انسان های اولیه هورا می کشیدن! داشتم از استرس میمردم و هر چی لگد پرونی میکردم مرد هیچ اهمیتی نمی داد. تو کسری از ثانیه بردتم تو اتاق و رو تخت خوابوندم و روم خیمه زد. -فرصت معامله تو از دست دادی کوچولو اگه امشب ازت خوشم بیاد، مجبوری هر شب همینجا و تو همین موقعیت پاهاتو برام باز کنی عزیزم! با چشمای سرخم بهش خیره شدم. -پس یعنی جدا میخوای تخم هاتو از دست بدی؟ صدام از استرس و ترس می لرزید. -نچ تو واقعا دختربدی هستی و قراره بدجوری ترتیب این دهنتو بدم اما قبلش میخوام مزه تو بچشم عسلم. قبل اینکه متوجه منظورش بشم با پایین کشیدن یکدفعه ای شلوارم و زانو زدن بین پاهام دیگه بیشتر نتونستم تحمل کنم. صدای جیغ های دیونه وار و ترسیده ام تو اتاق پیچید و... توجه👈بنر‌پارت‌رمان‌است🫦 توجه👈بنر‌پارت‌رمان‌است🫦 توجه👈بنر‌پارت‌رمان‌است🫦 توجه👈بنر‌پارت‌رمان‌است🫦
Show more ...
256
0
-باید صیغه کنیم... -چی داری میگی...؟! امیریل کلافه دست توی موهاش برد... -سرهنگ بهمون شک کرده... باید صیغه بخونم وگرنه می فهمه که الکی گفتم... -خب... خب... دستم و بگیر چه می دونم بغلم کن...! امیریل اخم کرد... -به نظرت من ادمیم که بیام یه نامحرم و بغل کنم...؟! -خب یه بار چه اشکالی داره...؟! -خیلی مشکل داره دخترخانوم... یادت باشه که به خاطر تو تو این مخمصه افتادیم و اگه خانوم نمی خواست بره مهمونی و مست کنه، به این حال و روز نمی افتادیم...! افسون بغ کرد... -خب من چه می دونستم قراره مهمونی مختلط باشه تازه من مست بودم تو که نبودی دل به دل بوسیدنم دادی...! امیر یل داشت میمرد تا یکبار دیگر طعم لبانش را بچشد... -این حرف فایده ای نداره... الان سرهنگ یکی رو گذاشته به پامون... باید یه چیزایی رو براش روشن کتیم تا سرهنگ هم دست از سرمون برداره... رستا گیج گفت: چیکار کنیم...؟! چشم مرد برق زد: هرچی خوندم تکرار کن... مرد ایه را خواند و دخترک با گفتن قبلت، ضربان قلب مرد را بالا برد و ناخودآگاه خیره لبانش شد... -حالا چی میشه...؟! امیریل لب داخل دهان کشید و گفت: بیا رو پام بشین... -چی؟! تو که با بغل کردن مشکل داشتی؟ امیریل داشت دیوانه می شد... سرهنگ بهانه بود و او رستا را می خواست و لمس تنش را... -الان دیگه محرممی، مشکلی نداره.... سپس دست برد سمت دخترک و با یک حرکت او را بلند کرد و روی پایش نشاند... دخترک لرزان و پر هراس خیره مرد شد... -امیر...؟! امیریل سر در گردن رستا فرو برد و گردنش را بوسید که نفس دخترک رفت... -جون دل امیر... امیر به فدات... می خوام ببوسمت رستا... هر دو نفس نفس می زدند که امیریل بی طاقت سر جلو برد و لب روی لبش گذاشت و تن دخترک را به خود چسباند.... دستش را زیر لباس دخترک برد و روی سینه اش کذاشت و با حرص سینه درشتش را فشرد که اه دخترک توی دهانش رها شد... ناخودآگاه هم رستا با برجستگی زیرش خودش را به مرد مالید و ....
Show more ...
بگذار اندکی برایت بمیرم.... 💋
تا انتها رایگان... پنج شنبه و جمعه پارت نداریم... بدون سانسور🔞 وانشات فقط در vip❌ دشنه به زودی @roman_reyhaneniakaam
227
1
#پارت‌واقعی _میراث این دختره‌ی چندش و بوگندو کلفت جدیدته؟! برای چی آوردیش اینجا خونمو به گند میکشه الان... اشک به سرعت در چشمانم لانه می‌کند. میراث بی اعتنا به من نسیم را با ناز و نوازش در آغوش می‌کشد: _عشقم تو به اون چیکار داری؟ بَده خواستم خانومم دست به سیاه و سفید نزنه؟ وقتی نسیم را جلوی چشمان من می‌بوسد قلبم درد می‌کند و تنها کاری که می‌توانم بکنم چشم دزدیدن است. شوهرم جلوی چشمانِ من با نامزد و همسر آینده و رسمی اش عشق بازی می‌کند و سهم منی که از او حامله و مادر فرزندش هستم تمیز کردن خانه‌ی همسر جدیدش است. _وایسادی چیو نگاه می‌کنی؟ همه جا پر گردو خاکه شروع کن...از بالای بوفه شروع کن... اشک چشمم را پس می‌زنم. آخرین امیدم را به میراث می اندازم اما او با نگاهی سرد و خشک بهم میفهماند باید این کار را بکنم. با ترس و لرز بالای صندلی می‌ایستم و با دستمال شروع به پاک کردن می‌کنم. صندلی لق لق می‌کند اما تن من از دیدن بوسه های میراث روی صورت نسیم و خنده های با ناز دختر می لرزد. _میراث هیچ از این دختره خوشم نمیاد خیلی نگات میکنه... پچ پچ هایش را گوش های تیز شده ام شکار می‌کند. میراث بوسه ای روی لب های معشوقش می‌زند: _عزیزدلم اون فقط یه خدمتکاره چرا روش حساس شدی؟! حواسم به دست دختر می‌رود که دکمه های پیراهن میراث را باز می‌کند و نمیدانم چه می‌شود که گلدان عتیقه ی زیبا از دستم لیز میخورد و به هزار تکه تقسیم می‌شود. صدای جیغ نسیم بلند می‌شود و وحشت تمام وجودم را فرا می‌گیرد: _پاپتی احمق چه غلطی کردی؟ پدر بی پدرتو در میارم... بغضم با صدا می‌شکند و صدای میراث در سرم میپیچید: _کژال اگه خرابکاری کنی بهت رحم نمی‌کنم پرتت میکنم بیرون کارتن خواب کوچه خیابون بشی فهمیدی؟! از ترس تهدیدات میراث تند تند می‌گویم: _ببخشید...ببخشید...معذرت میخوام...کار می‌کنم پولشو میدم... جیغ نسیم دوباره بلند می‌شود: _توی کلفت خودتم بفروشی نصف پول این گلدونم نمیتونی جور کنی... یه آن می‌بینم که به من می‌رسد و موهایم را می‌گیرد و بی توجه به اینکه بالای صندلی ایستاده‌ام ، محکم به سمت پایین می‌کشد. تنها درد را حس می‌کنم و خیسی لباس زیرم را... میان فحش و لگد های نسیم صدای میراث را تشخیص می‌شوم: _کژال...کژال...نسیم برو کنار بیینم این خون چیه؟! از زیر هاله ی اشک تار میبینمش و تنها می‌توانم زمزمه کنم: _بچه‌ام... مبهوت می‌شود و ناله کنان می‌گوید: _حامله بودی؟! با پرخاش نسیم را کنار می‌زند و نزدیکم می‌آید: _گمشو کنار...بلایی سر بچه‌ام بیاد روزگارتو سیاه می‌کنم زنیکه... بلندم می‌کند و مدام می‌گوید: _طاقت بیار...چشماتو نبند نمیذارم چیزیش بشه...دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه...نباید چیزیتون بشه... میراث می‌گوید اما دیر است. وقتی دکتر بعد از ضربه ی آخری که مادرشوهرم به شکمم زده بود ، هشدار داده بود که اینبار نمی‌توانم خوش شانس باشم و صد در صد جان مادر و جنین با هم به خطر می‌افتد. بسته شدن چشمانم و روئیت سیاهی با صدای فریاد میراث همزمان می‌شود و... _پارت‌واقعی ادامه🥲🖤👇🏽👇🏽
Show more ...
کـــژال | "سودا ولی‌نسب"
°| ﷽ |° نویسنده: سودا ولی نسب | ✨️𝐒𝐄𝐕𝐃𝐀 کـــــــژال ●آنلاین ● ~کژال‌ومیراث~ ژیــــــان ●به زودی... ● طــــوق ●حق عضویتی ●
860
4
-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش...
Show more ...
326
0
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
894
0
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
672
0
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
529
0
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
505
0

sticker.webp

1 364
0

sticker.webp

314
0
🔮طلسم دفع بیماری 🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان🦋³¹ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

789
0
-می دونی که توی خونه من دوتا پسر عذب زندگی می کنن... دخترک دلبرانه خندید: آره حاج عمو می دونم ولی خیلی بده که تا این سن عذب مونده مخصوصا ایشون...!!! حاج یوسف خنده اش گرفت. صورت امیریل از حرف دخترک سرخ شد. نمی توانست آنقدر راحت حرف بزند... تسبیحش را محکم در دست گرفت که مرد با حرص به حرف آمد... -استغفرالله ربی و اتوب الیه.... دختر دایی منظور حاج بابا اینه که شما برای موندنتون توی این خونه باید یک نسبت شرعی داشته باشین...! دخترک باز هم نفهمید و ناز و غمزه ریخت که ناخودآگاه دل مرد لرزید ... -وا آقا امیریل دوباره زدی تو کانال عربی... به خدا من عربیم خوب نبود... فارسیش رو بگو منم بفهمم...!! خب نسبت از این بالاتر که دختر داییتم...؟! درست همین ناز و زیبایی بود که آدم را جذب می کرد. این دختر آنقدر زیبا بود که فقط دوست داری نگاهش کنی...!!! حاج یوسف به حرف امد. -دخترداییشون هستی ولی بازم نامحرمی...! -حاج عمو کوتاه بیا چه نامحرمی اخه...؟! حاج یوسف محکم و جدی گفت: شما دختر داییشونی نه خواهرشون...!! باید محرم یکی از پسرام بشی دخترم...!!! رستا اهمیت نداد... -حاج عمو من بیام زن پسرت بشم، اونوقت از راه به در نمیشه...؟! تحریک نمیشه...؟! -نه بابا جان.... فوقش هم هر اتفاقی افتاد زنش بودی، حلال و شرعی...!!! حاج یوسف ضربتی حرفش را زد که دخترک جا خورد و حیرت زده نگاه حاج یوسف کرد... اما امیریل نتوانست ساکت بماند و معترض گفت: حاج بابا نیاز نیست اینقدر بی پرده حرف بزنین، شاید این خانوم میلی به محرمیت نداشته باشن...!!! حاج یوسف گیج سمت پسرش برگشت... دخترک به میان نگاه پدر و پسر آمد و گفت: ببخشید من اگه قراره تو خونه شما باشم فقط واسه خاطر اینه که نمیخوام اول زندگی مزاحم مامانم و عمو رضا بشم... ولی انگاری خودمم باید عروس شم و داخل حجله هم برم... این دیگه چه نوعشه حاج عمو...؟! حاج یوسف خندید: من حرفم رو زدم دخترم...؟! دخترک اخم کرد: حاج عمو چرا همچین پیشنهادی میدین...؟! -زیبایی دخترم... نمی خوام نگاه پسرام به گناه کشیده بشه...!تو امانتی نمی خوام نگاه بدی روت باشه...!!! -حاج عمو بد راهی داری جلوی پام میزاری... من نمی خوام سرخر زندگی مامانم باشم که تازه بعد چندسال دارن طعم خوشبختی رو می چشن... ولی اگه میخوای منصرفم کنین باید بگم من کوتاه نمیام و هر شرطی بزارین حتی این محرمیت رو قبول می کنم...!!! -محرم کدوم یکی از پسرا می خوای بشی ...!!! نازگل نگاه امیریل کرد و وقتی اخم های درهمش را دید، نیشخند زد و با بدجنسی گفت: باشه قبول می کنم اما فقط محرم امیریل خان میشم...!!! نگاه امیریل به آنی سمت دخترک چرخید که حاج یوسف با لبخند گفت: باشه پس هرچی رو که خوندم تکرار کن...!! رستا با ازدواج مجدد مادرش با عموش، می خواد یه زندگی مستقل داشته باشه که با مخالفت اعضای خانواده مواجهه میشه و به اجبار با پیشنهاد شوهر عمش حاج یوسف مجبور میشه صیغه پسر بزرگش بشه که یه مرد متعصب و جدیه...❌♨️
Show more ...
335
1
زیردل دخترک نق نقشو ماساژ داد و بعد بوسه ای که به سینه سفید و پنبه ای زنش زد، سریع فاصله گرفت. -استراحت کن میگم غذاتو بیارن اینجا. نورا سریع دستاشو به سمتش بلند کرد و تقلا کرد تا تو بغلش بشینه. داشت از بوی شدیدش دیوونه می شد... این دختر خود مرگ بود! -نرو دیگه بمون بغلم کن خیلی درد دارم... لطفا! هر لحظه کنترل خودش سخت تر میشد! سریع وایستاد و تند گفت: -نمیشه جلسه دارم باید برم. برات نوار خریدم غذاتو خوردی بذار و بخواب باشه؟ لب های نورا ورچیده شد و یکدفعه با چشمای اشکی گفت: -آتحان جونم پس حالا که میری منم باهات بیام دیگه باشه؟ مواظب خودم هستم! قول میدم! نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو کنترل کنه! -وقتی گفتم نه یعنی نه. تو چرا حرف حالیت نمیشه بچه؟ فقط ساز مخالف زدن بلدی! صدای بلندش لب های دخترک دل نازکشو برچیده تر کرد و باعث شد اشک تو چشماش حلقه بزنه! -منو ببین نورا گریه کردی نکردیا. خوشم نمیاد هر چی میشه با گریه می خوای کارتو پیش ببری! و همین حرف کافی بود تا گونه های دخترک تو صدم ثانیه خیس بشه. -لاالله الا الله چته آخه تو؟ چرا هر بار که پریود میشی باید باهات داستان داشته باشم؟! نورا ناراحت دستی به اشک هاش کشید و هق زد. -چون هر بار که پریود میشم باهام مثل یه موجود نجس رفتار می کنی و ه..هی می خوای ولم کنی بری! از حرص و خواستن زیاد دستاش مشت شدن و داشت می مرد که بهش حمله نکنه و خون دخترکشو نمکه! به سختی گفت: -چرت و پرت نگو خانومم باشه؟ حالا هم جای این مزخرفات استراحت کن تا... و یکدفعه نورا جیغ زد: -اگه چرت و پرت نیست خودت برام نوار بذار! وا رفت و تو صدم ثانیه حس شکار کردن دختر وجودشو پر کرد! -چ..چی؟! نورا با چشمای اشکی مصمم سر تکون داد. -یا خودت برام نوار بهداشتیمو می ذاری یا اینکه قبول می کنی موقع پریودی منو مثل یه موجود کثیف و نجس می بینی!
Show more ...
364
0
-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش...
Show more ...
519
0
#پارت‌واقعی _تو رو خدا نزنید ناهید خانم...آخ بچه‌ام...خداااا... دست هایش را به دور شکمش حلقه کرده بود تا ضربه های دست و لگد های مادر میراث به شکمش برخورد نکنند. می‌ترسید از جانِ نصفه و نیمه ی جنینش! با لگدی که به مهره های دردمند کمرش برخورد کرد جیغی ناخودآگاه از درد کشیده و برای بار هزارم با التماس میراث را صدا می‌زند: _میراث...میراث به خدا بچه ی خودته... میراث اما روی مبل نشسته و نظاره گر له شدنش زیر پاهای مادرش بود. مادری که به قصد سقط او را کتک می‌زد. مادرش اینبار پهلویش را نشانه می‌گیرد و یک لگد کاری و سپس صدای پر نفرتش بلند می‌شود: _خفه شو...نمیتونی توله ی حرومیتو به پسر من بچسبونی... کژال هق هق کنان تکرار می‌کند: _به خدا اشتباه شده...من به غیر از میراث با هیچکس نبودم.... از وقتی نمونه ی جنین با میراث نخوانده بود و مطابقت نداشت ، مادرش به جان کژال افتاده و در پی سقط جنینِ بی گناهش بود. صدای میراث کور سوی امیدی برای کژال می‌شود اما حرفهایش در لحظه آن امید را خاموش می‌کنند: _مادر...حتما باید اینکارو بکنی؟! بندازینِش بیرون دست خودتونو آلوده نکنید... ناهید خانم با غیظ نگاهی به کژال می‌اندازد: _کسی بشنوه عروس حاجی تخم حرومی تو شکمش داشته آبرو و حیثیت واسمون نمی‌مونه... نسیم فورا خودش را به میراث رسانده و او را عقب می‌کشد. چشمان دخترک مدام پر و خالی می‌شوند. هنوز از میراث جدا نشده مادرِ میراث دخترِ دوست حاجی را برای میراث نشان کرده است. دست نسیم روی بازوی میراث می‌نشیند و عین خار در چشمِ کژال فرو می‌رود: _عشقم معطل چی هستی؟! امضاش کنن گم شه بره این زنیکه ی زناکار... میراث بالاخره خودکار را برداشته و روی همان برگه ای که با کتک ، مادرش کژال را مجبور کرد برگه های طلاق توافقی را امضا کند را امضا کرد. حواسِ کژال پرتِ میراث بود که دیگر هیچ جوره او را نمی‌دید که با کشیده شدن موهایش غیر ارادی دستهایش شکمش را رها کرده و ریشه ی موهایش را چسبیدند. و این همانی بود که مادر میراث می‌خواست. فورا لگد هایش در شکمش فرود آمدند. جیغ کژال بالا رفت و سعی کرد ممانعت کند اما دیر شده بود. انقباضات شدید پایین شکمش و دردی که در آن می‌پیچید باعث شده بود خم شده و بی توجه به خونی که از بدنش خارج می‌شد جیغ بکشد. مادر میراث بازوی کژال را گرفته و به زور به طرف در می‌کشید: _حالا برو گمشو بیرون... توله ی بی پدرتم دیگه نیس که بخوای آبرومونو ببری... نگاه کژال خیره به میراث بود که تنها نظاره گر بود. مگر نه اینکه او زنش بود و پدر این بچه نیز خودش بود؟! مسئول مرگ بچه‌ی شان میراث بود که جلوی مادرش را نگرفت! میراث قاتل بچه ی خودش بود! کژال در خون جنینِ مظلومش غرق بود و حتی به سختی نفس می‌کشید اما قبل از بسته شدن همیشگیِ چشمانش خیره در چشمان میراث لب زد: _قاتل... قبل از اینکه ناهید خانم کامل کژال را به طرف در بکشاند ، سلیم ، دست راست میراث دوان دوان خودش را رساند: _آقا...روم سیاه...گفتن اشتباهی شده بوده...نتیجه ی آزمایش شما 99.9 درصد مطابقت داشته! ادامه🥲👇🏽👇🏽👇🏽
Show more ...
1 155
5
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
173
0
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
171
0
⭕️⭕️ تعویق قطعی امتحانات ‼️👇
152
0
🔴 فووووووری اخبار تعویق امتحانات ! 🔹 تاریخ امتحانات تغییر کرد :👇😐 🔴
152
0
🔹با فوت رئیس جمهور امتحانات به تعویق در آمدند
332
0
⭕تاریخ ماه تغییر کرد
332
0
🔴فوری لغو امتحانات نهایی خرداد ماه ! تاریخ جدید امتحانات نهایی منتشر شد: @Barname_Emtehanat
333
0
⭕️⭕️تصویب شد:
332
0
⭕️تاریخ جدید برنامه امتحانات هر رشته : تجربــی   انسانــی   ریاضــی ➡️
183
0
🔴 فووووووری اخبار تعویق امتحانات ! 🔹 تاریخ امتحانات تغییر کرد :👇😐 🔴 Khabar_nahaii
183
0
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
460
0
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
461
0
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
850
2
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
841
1
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
1 022
1
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
1 026
0

sticker.webp

2 653
0
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
410
0
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نت‌ها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی‌مون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
415
0
🔮طلسم دفع بیماری 🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان🦋³¹ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

3 059
1

sticker.webp

1 929
0
-می دونی که توی خونه من دوتا پسر عذب زندگی می کنن... دخترک دلبرانه خندید: آره حاج عمو می دونم ولی خیلی بده که تا این سن عذب مونده مخصوصا ایشون...!!! حاج یوسف خنده اش گرفت. صورت امیریل از حرف دخترک سرخ شد. نمی توانست آنقدر راحت حرف بزند... تسبیحش را محکم در دست گرفت که مرد با حرص به حرف آمد... -استغفرالله ربی و اتوب الیه.... دختر دایی منظور حاج بابا اینه که شما برای موندنتون توی این خونه باید یک نسبت شرعی داشته باشین...! دخترک باز هم نفهمید و ناز و غمزه ریخت که ناخودآگاه دل مرد لرزید ... -وا آقا امیریل دوباره زدی تو کانال عربی... به خدا من عربیم خوب نبود... فارسیش رو بگو منم بفهمم...!! خب نسبت از این بالاتر که دختر داییتم...؟! درست همین ناز و زیبایی بود که آدم را جذب می کرد. این دختر آنقدر زیبا بود که فقط دوست داری نگاهش کنی...!!! حاج یوسف به حرف امد. -دخترداییشون هستی ولی بازم نامحرمی...! -حاج عمو کوتاه بیا چه نامحرمی اخه...؟! حاج یوسف محکم و جدی گفت: شما دختر داییشونی نه خواهرشون...!! باید محرم یکی از پسرام بشی دخترم...!!! رستا اهمیت نداد... -حاج عمو من بیام زن پسرت بشم، اونوقت از راه به در نمیشه...؟! تحریک نمیشه...؟! -نه بابا جان.... فوقش هم هر اتفاقی افتاد زنش بودی، حلال و شرعی...!!! حاج یوسف ضربتی حرفش را زد که دخترک جا خورد و حیرت زده نگاه حاج یوسف کرد... اما امیریل نتوانست ساکت بماند و معترض گفت: حاج بابا نیاز نیست اینقدر بی پرده حرف بزنین، شاید این خانوم میلی به محرمیت نداشته باشن...!!! حاج یوسف گیج سمت پسرش برگشت... دخترک به میان نگاه پدر و پسر آمد و گفت: ببخشید من اگه قراره تو خونه شما باشم فقط واسه خاطر اینه که نمیخوام اول زندگی مزاحم مامانم و عمو رضا بشم... ولی انگاری خودمم باید عروس شم و داخل حجله هم برم... این دیگه چه نوعشه حاج عمو...؟! حاج یوسف خندید: من حرفم رو زدم دخترم...؟! دخترک اخم کرد: حاج عمو چرا همچین پیشنهادی میدین...؟! -زیبایی دخترم... نمی خوام نگاه پسرام به گناه کشیده بشه...!تو امانتی نمی خوام نگاه بدی روت باشه...!!! -حاج عمو بد راهی داری جلوی پام میزاری... من نمی خوام سرخر زندگی مامانم باشم که تازه بعد چندسال دارن طعم خوشبختی رو می چشن... ولی اگه میخوای منصرفم کنین باید بگم من کوتاه نمیام و هر شرطی بزارین حتی این محرمیت رو قبول می کنم...!!! -محرم کدوم یکی از پسرا می خوای بشی ...!!! نازگل نگاه امیریل کرد و وقتی اخم های درهمش را دید، نیشخند زد و با بدجنسی گفت: باشه قبول می کنم اما فقط محرم امیریل خان میشم...!!! نگاه امیریل به آنی سمت دخترک چرخید که حاج یوسف با لبخند گفت: باشه پس هرچی رو که خوندم تکرار کن...!! رستا با ازدواج مجدد مادرش با عموش، می خواد یه زندگی مستقل داشته باشه که با مخالفت اعضای خانواده مواجهه میشه و به اجبار با پیشنهاد شوهر عمش حاج یوسف مجبور میشه صیغه پسر بزرگش بشه که یه مرد متعصب و جدیه...❌♨️
Show more ...
923
0
-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش...
Show more ...
1 145
1
#پارت‌آینده -برای مردای غریبه خوشگل می‌کنی؟! برای چی مهمونی لباس تنگ پوشیدی رژ لب قرمز زدی؟ مگه نگفتم لازم نیس واسه من کاری بکنی؟! کژال با بغض به میراث نگاه می‌کند: _نه به خدا...من فقط تو رو دوست دارم... میراث با خشم کژال را از سر راهش کنار می‌زند: _خدا بزنه به کمرت انقدر دروغ نگو... کژال دستش را روی سر بدون مویش می‌کشد و گریه کنان می‌گوید: _دیگه به چشمت نمیام نه؟ از وقتی به خاطر این سرطان لعنتی موهامو از ته زدن دیگه حتی نگامم نمیکنی! با زنگ خوردن موبایل میراث ساکت می‌شود و او جواب می‌دهد: _بله... و همزمان بازوی کژال را گرفته و او را از اتاق بیرون می‌اندازد. کژال با بعض و حس بدی که از تماس میراث گرفته ، بدون معطلی گوشش را به در میچسباند و گوش می‌دهد: "_جونم عزیزم.....نه تو خونه ام نمیتونم زیاد حرف بزنم..." "_آره عزیزدلم...تا وقتی عروسک خوشگلی مثل تورو دارم چرا باید به اون بیریخت دست بزنم؟!" کژال مدام در سرش تکرار می‌کند که میراث خیانت می‌کند. به او... به اویی که برای آنکه میراث را شب تولدش سوپرایز کند و خبر بارداری اش را دهد ، خیانت میکند. به خاطر اینکه بیمار بود و مو نداشت؟ معشوقه اش موهایش خیلی زیباست؟ پس همه ی بد اخلاقی های میراث به خاطر این است که سرش جای دیگری گرم است. شب دیر آمدن هایش هم... کژال را تا صبح چشم به انتظار می‌گذاشت تا شب هارا کنار معشوقه اش صبح کند؟ کژال مریضی را که بیماری اش نای حرف زدن را نیز از او گرفته است! از در فاصله می‌گیرد و به طبقه ی بالا می‌رود. آنقدر پله بالا می‌رود تا به پشت بام خانه می‌رسد. لبه ی دیوار می‌ایستد و اشک از چشمهایش سرازیر می‌شود. پدرش او را به خاطر ازدواج با میراث از خانه بیرون انداخت. مادرش اسمش را نمی آورد. خواهرش از او رو می‌گیرد و حال میراثی که به خاطرش همه ی خانواده اش را از دست داده نیز به او خیانت می‌کند. از خودش متنفر است. از مریضی اش. دلش برای جنین درون شکمش می‌سوزد. دستش را روی شکمش گذاشته و زمرمه می‌کند: _میخوام بزرگترین مادری رو در حقت بکنم مامانی... نمیذارم هیچوقت به دنیا بیای! این بهترین هدیه من به توعه عزیر ترینم! صدای میراث را می‌شنود که دنبالش می‌گردد. وقتی میراث از خانه بیرون می‌آید او را از پشت بام صدا می‌زند: _میراث... سر میراث به شدت با شوک و تعجب بالا می آید و با دیدن کژال درست لبه ی دیوار نازک رنگ از رویش در جا پریده و تته پته می‌کند: _ت...ت..تو اونجا...چی...چیکار میکنی کژال؟! بیا پایین میوفتی! کژال شبیه به دیوانه ها تنها حرف خودش را می‌زند: _به من خیانت کردی...!!! به خاطرت از همه کس رونده شدم و بهم خیانت کردی! به مــــــن! میراث در موهایش چنگ می‌زند و التماس می‌کند: _اشتباه متوجه شدی عزیزم...بیا پایین حرف می‌زنیم.! _فردا تولدته...می‌خوام قبل رفتنم هدیه امو بهت بدم... داری بابا می‌شی! کژال اشک برق زنان در چشمان میراث را می‌بیند! اما خیانتش جبرانی نداشت! او مریض بود و میراث حتی یک سال هم به پایش ننشست و کژال به خاطر او از خانواده اش طرد شد. _بیا پایین کژال...بیا عزیزم! کژال بی اعتنا به میراث به لبه ی بام نزدیکتر می‌شود. میراثرجگرش را سوزانده بود و خاطره ی تلخ شب هایی که با وجود بیماری وخیمش منتظر میراث می‌ماند از سرش بیرون نمی‌رفت! کژال جلو آمدن دستپاچه‌ی میراث را می‌بیند. میراث می‌ترسید چشم از کژال بگیرد و او معلق در زمین و آسمان ببیند. اشک دید کژال را کدر می‌کند و او پر از دلشکستگی و نااُمیدی آخرین جملاتش را بر لب میراند: _دیگه تحمل ندارم...از امروز آزادی! برو دنبال خوشبختبت...من کنار کشیدم میراث! زمانی که کژال یک پایش را معلق در هوا گذاشته و پای دیگرش را از روی زمینِ بام بر می‌دارد صدای دادَش که اسم کژال را صدا می‌زند آخرین چیزیست که در گوش‌های کژال می‌پیچد و... هیجان ، ترس و مرگ را در آن فاصله‌ تجربه می‌کند و... و در نهایت درد جانسور و سیاهی مطلقی که هرگز به سفیدی روز مبدل نشد! _پارت‌واقعی ادامه👇🏽🥲🖤
Show more ...
کـــژال | "سودا ولی‌نسب"
°| ﷽ |° نویسنده: سودا ولی نسب | ✨️𝐒𝐄𝐕𝐃𝐀 کـــــــژال ●آنلاین ● ~کژال‌ومیراث~ ژیــــــان ●به زودی... ● طــــوق ●حق عضویتی ●
2 062
4
زیردل دخترک نق نقشو ماساژ داد و بعد بوسه ای که به سینه سفید و پنبه ای زنش زد، سریع فاصله گرفت. -استراحت کن میگم غذاتو بیارن اینجا. نورا سریع دستاشو به سمتش بلند کرد و تقلا کرد تا تو بغلش بشینه. داشت از بوی شدیدش دیوونه می شد... این دختر خود مرگ بود! -نرو دیگه بمون بغلم کن خیلی درد دارم... لطفا! هر لحظه کنترل خودش سخت تر میشد! سریع وایستاد و تند گفت: -نمیشه جلسه دارم باید برم. برات نوار خریدم غذاتو خوردی بذار و بخواب باشه؟ لب های نورا ورچیده شد و یکدفعه با چشمای اشکی گفت: -آتحان جونم پس حالا که میری منم باهات بیام دیگه باشه؟ مواظب خودم هستم! قول میدم! نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو کنترل کنه! -وقتی گفتم نه یعنی نه. تو چرا حرف حالیت نمیشه بچه؟ فقط ساز مخالف زدن بلدی! صدای بلندش لب های دخترک دل نازکشو برچیده تر کرد و باعث شد اشک تو چشماش حلقه بزنه! -منو ببین نورا گریه کردی نکردیا. خوشم نمیاد هر چی میشه با گریه می خوای کارتو پیش ببری! و همین حرف کافی بود تا گونه های دخترک تو صدم ثانیه خیس بشه. -لاالله الا الله چته آخه تو؟ چرا هر بار که پریود میشی باید باهات داستان داشته باشم؟! نورا ناراحت دستی به اشک هاش کشید و هق زد. -چون هر بار که پریود میشم باهام مثل یه موجود نجس رفتار می کنی و ه..هی می خوای ولم کنی بری! از حرص و خواستن زیاد دستاش مشت شدن و داشت می مرد که بهش حمله نکنه و خون دخترکشو نمکه! به سختی گفت: -چرت و پرت نگو خانومم باشه؟ حالا هم جای این مزخرفات استراحت کن تا... و یکدفعه نورا جیغ زد: -اگه چرت و پرت نیست خودت برام نوار بذار! وا رفت و تو صدم ثانیه حس شکار کردن دختر وجودشو پر کرد! -چ..چی؟! نورا با چشمای اشکی مصمم سر تکون داد. -یا خودت برام نوار بهداشتیمو می ذاری یا اینکه قبول می کنی موقع پریودی منو مثل یه موجود کثیف و نجس می بینی!
Show more ...
1 323
1
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ظرفیت کارها محدوده30sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog

file

5 940
0
🛑 اینجا همه چی نصف قیمته 🛑 جشنواره تابستانی مخصوصا بانوان شروع شد 👇👇

file

5 414
0
✅ هر آهنگی رو بخوای همون لحظه پیداش می‌کنی با ویس، یه تیکه شعر یا هر چیزی که ازش توی ذهنت هست: 👇👇
6 480
1
📢 میدونستی هنوزم با زیر ۲۰۰ تومن میشه کلی لباس خوشگل خرید؟ ✨ با ارسال رایگان فقط به مدت 3 روز لینک کانال مهفام 👇👇 قیمت و کیفیت رو مقایسه کنید و بعد انتخاب کنید 📍 حضوری و آنلاین

file

5 317
1

sticker.webp

5 313
0
🧨فوری فوری افزایش شدید و لحظه‌ای قیمت طلا و دلار به خاطر مفقودی ریس جمهور ایران خبرهای دلار از کانال فوق
1
0
⭕️فوری فوری با اتفاقات حادثه برای ریس جمهور دلار به کجا میرسه افزایش قیمت لحظه ای دلار همینک
1
0
😮😧 فورررریییییی : اولین تصاویر از سقوط رییسی ⛔️
1
0
⭕️ تصاویر واضح از هلیکوپتر پخش شد (اگر دلشو نداری نیا)
1
0
😮😧 مشاهده تصاویر ⛔️
1
0
خواندن خبرهای جدید از آقای دکتر رئیسی
1
0
بیشتر از چهار ساعت و نیم از حادثه میگذرد - هیچ نشانه ای از جان رئیس جمهور و وزیر امور خارجه ایران وجود ندارد خبراازاینجا دنبال کنید @Khabar
1
0
😮😧 مشاهده تصاویر ⛔️
329
0
⭕️ تصاویر واضح از هلیکوپتر پخش شد (اگر دلشو نداری نیا)
322
0
😮😧 فورررریییییی : اولین تصاویر از سقوط رییسی ⛔️
273
0
⭕️⭕️رئیس جمهور پیدا شد : مشاهده تصویر🔹
1
0
🚨رکنا/ سه روز عزای عمومی تصویب شد
1
0
⭕️ تصاویر واضح از هلیکوپتر پخش شد (اگر دلشو نداری نیا)
813
0
😮😧 فورررریییییی : اولین تصاویر از سقوط رییسی ⛔️
813
0
😮😧 مشاهده تصاویر ⛔️
813
0
😮😧 فورررریییییی : اولین تصاویر از سقوط رییسی ⛔️
1
0
😮😧 مشاهده تصاویر ⛔️
1
0
⭕️ تصاویر واضح از هلیکوپتر پخش شد (اگر دلشو نداری نیا)
1
0
🚨رکنا/ سه روز عزای عمومی تصویب شد
691
0
فوری/رسانه‌های محلی تبریز
1
0
😮😧 مشاهده تصاویر ⛔️
1
0
پارت شبمون
818
0
دختره بیچاره حامله اس اما باهاش کاری می‌کنن که مجبور می‌شه....🥹 - شدی پوست استخون...اینطوری میخوای از بچه‌ام نگهداری کنی؟ دخترک در حالی که در خودش جمع شده غذا را با پا به عقب راند و با بد خلقی و بغض گفت: - غذا نمی‌خوام! امیر اخمی کرد: - مگه دست خودته؟ پاشو ببینم! به سمتش رفت تا بازویش را بگیرد اما نرگس با خشمی عجیب، بازویش را از او دور کرد و زیر سینی غذا زد: - گفتم نمی‌خوام... و سپس انگشتش را به سمت امیر گرفت و ادامه داد: - و لطفا وانمود نکن که برات مهمم...بشو همون امیر سابقی که منو خونبس کرد نه مردی که زن و بچه‌اش رو دوست داره! - ولی من واقعا زن و بچه‌ام رو دوست دارم دختره‌ی احمق...تو خونبس من نیستی...تو خانواده‌ی منی...بفهم! با شنیدن این حرف، نفس دخترک رفت و ضربان قلبش بالا رفت. امیر او را دوست داشت؟ با چشمانی خیس و درشت شده ماتش شده بود که مرد خودش را به سمت او کشید ولی قبل از اینکه برخوردی میان لبانشان صورت بگیرد، نرگس خودش را با ترس جمع کرد که امیر خون در رگ هایش یخ زد. یه جای کار می لنگید که دست دخترک را گرفت و گفت: - ببینمت...این رفتارای جدیدت مال تغییرات هورمون حاملگی نیست نرگس...این ترست این فاصله گرفتنت...وقتی من نیستم کسی اذیتت می‌کنه؟ وحشتی که امیر در چشمانش بعد از دیدن این حرف دید، وجودش را آشوب کرد که دست دخترکش را محکم تر فشرد و آرام تر لب زد: - آره؟ بدن نرگس نامحسوس می لرزید و نفسش منقطع شده بود. وای که اگر می فهمید مادر و خواهرش چه بلاهایی سر خودش و بچه‌شان در نبودش آورده بودند... ولی با این حال لبخندی زد و تا خواست چیزی بگوید ناگهان ضربه‌ای به در زده شد و پشت بند آن حرف های خاتون نفس جفتشان را برید: - نرگس...دخترم...بلند شو ساکت رو جمع کن...خودم شبونه فراریت میدم...
Show more ...
2 144
3
صدای گریه ی نوزاد تو عمارت پیچیده بود نوزادی که مادر نداشت و هیچ کسیم نمی‌دونست مادر این بچه کیه! تنها پدر بچه بود که آقای این عمارت بود و اگه خار تو چشم این نوزاد می‌رفت همرو به فلک می‌کشید و حالا من نمی‌دونستم چیکار کنم! در اتاق بچرو باز کردم و صدای جیغ نوزاد تو گوشم پیچیده شد و داد زدم: - دایه؟ دایه کجایی بچه خودشو کشت! دایه؟ نبودش! زنی که دایه این بچه بود نبودش و ناچار وارد اتاق شدم و به نوزاد پسری که گوش فلک و کر کرده بود خیره شدم و بغلش کردم و لب زدم: - جانم؟ چی شده چرا این جوری می‌کنی؟ صدای گریش کمتر شد و با چشمای اشکی مشکیش خیره شد تو چشمام. اکه بچه ی منم سر زایمان ازم جدا نمی‌کردن و بچم نمی‌مرد الان دقیقا چهار ماهش بود. ناخواسته بغض کردم که با دستای کوچیکش به سینم چنگ زد و گشنش بود؟ من که دیگه قطعا شیرم خشک شده بود تقریبا اما با این حال لباسمو بالا زدم و گوشه ی پنجره نشستم و سینمو تو دهن کوچیکش قرار دادم و اون شروع کرد مکیدن. احساس می‌کردم شیر وارد دهن کوچولوش داره میشه حالا با چشمای خیسش به چشمای نیمه اشکی من خیره بود و تند تند میک می‌زد اما به یک باره صدای جدی مردونه ای منو تو جام پروند. - چیکار می‌کنی؟ کی گفته بیای اینجا تو‌ مگه شیر داری؟ ترسیده نگاهش می‌کردم و سینم از دهن پسرش بیرون کشیده شده بود و صدای گریه نوزاد بلند شده بود و من لباسمو سریع پایین کشیدم اما اون نگاهش به دور دهن پسر که شیری بود کشیده شد و متعجب نگاهم کرد: - تو‌ یه زنی؟! ترسیده چسبیدم به پنجره که اخماش بیشتر توهم رفت: - پس مثل ماست واس چی واستادی لباستو بده بالا به بچم شیر بده خودشو کشت ازین مرد می‌ترسیدم با ترس لب زدم: - شما برید من من... غرید: - یالا... شیرش بده به اجبار  لباس گلدارمو دادم بالا عرق سرد و روی کمرم حس کردم و بچه که سینمو به دهن گرفت روم نمیشد به چشمای مرد روبه روم خیره شم که ادامه داد: - کن فکر می‌کردم دختری! بچت شیر خوار کجاست؟ لکنت گرفتم: - سر زا گفتن مرده و بر بردنش روی تخت نشست: - شوهر نداشتی پس بهت نمیاد بد کاره باشی سرم دیگه بیشتر از این خم نمی‌شد: - نیستم آقا نیستم، کسیو ندارم پسر عموم بد تا کرد باهام همین بچمونو فروخت منم فروخت نیم نگاهی به نگاه خیرش کردمو سریع سر انداختم پایین اما نوزادش تو بغل من حالا خواب خواب بود سینمو ول کرد و من سریع لباسمو دادم پایین که از جاش پاشد. بچش رو از آغوشم بیرون کشیدو تو تختی که کنار تخت بزرگ چوبی خودش بود گذاشت و خواستم برم که غرید: - واستا بینم... اول منم سیر کن بخوابون بعد برو وا رفتم و چشمام گرد شد که سمتم اومد، دستمو گرفت کشوندم سمت تخت: - حالا که دختر نیستی نیازی نیست احتیاط کنی توام نیازی داری درسته؟ بدنم یخ بود می‌تونستم با این آدم و این قدرت مخالفت کنم، کافی بود منو از عمارت پرت کنه بیرون تا توی ده دوباره سرگردون شم... ترسیده لب زدم: - خواهش میکنم... - هیششش... فقط می‌خوام منم مثل پسرم تو آغوشت آروم شم نقره... نقره بودی مگه نه؟ حواسمو چند روزی پرت کردی اما دنبال شر نبودم حالا راحت ولی تو یه زنی من یه مرد روی تخت خوابوندم و لباسمو داد بالا که چشمامو‌ بستمو حالا اون بود که سینه ای که تو دهن پسرش بود و به دهنش گرفت و مک زد و ناخواسته آخی گفتم که دستش سمت شلوارش رفت و سرشو بالا کرد و گفت: - تو منو سیر منو با این تورو.... و با پایان حرفش‌‌‌‌..... ادامش👇🏻😈 لینک چنل
Show more ...
2 558
6
-چرا شوهرتو کشتی؟ از ترس هق زدم....هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم با این دست ها جان آدمی را بگیرم. هرچند پست و کثیف باشد. بازپرس با بداخلاقی مجدد سوالش را تکرار کرد -میگم چرا کشتیش؟ انگیزه‌ت برای قتل چی بود.. چه می‌گفتم. چه می‌گفتم وقتی هر دلیل و برهانی می اوردم آخر مقصر من بودم. -بچمو...بچمو کشت.... -چطور؟ با یاد اوری ان شب قلبم مچاله شد. طفلِ بی گناهم. -کتری آب جوش رو خالی کرد روش..رگ های توی سرش ترکید... -پس چرا تو بیمارستان ادعا کردی کار شوهرت نبوده و اتفاقی کتری افتاده رو بچت؟ همه چیز را خودش خوب میدانست فقط میخواست دوباره از زبان خودم بشوند‌. -چون...چون می‌خواستم به سزای عملش برسه...نمیخواستم قصر در بره؟ -خب چرا به پلیس نگفتی؟ قانون.... میان حرفش پریدم، پر از بغض و ناراحتی.... -قانون منی که نه ماه به شکم کشیدمش رو اعدام میکنه ولی به پدرش رو نه....باید انتقام بچمو می‌گرفتم‌... بی انعطاف نگاهم کرد. -میدونی حکم قتل عمد چیه؟ بغض و بی پناهیی مثل خوره‌ روی یرم آوار شد. می‌دانستم....هر بچه‌ی ۵ ساله‌ای هم می‌دانست نهایتش اعدام است... بی جان لب زدم. -اعدام.... با تاکید سر تکان داد. -زنِ اول شوهرت  قصاص میخواد. آن شبی که چاقو را در شاهرگش فرو کردم به همچین روزی فکر می کردم. -من هیچی واسه از دست دادن ندارم.... و او بی رحمانه از جایش بلند شد و جوابم داد. -این خیلی خوبه...چون هیچ راهِ فراری نداری...به زودی اعدام می‌شد. چهار ستون بدنم از حرفش خواه ناخواه لرزید . بی خبر از اینکه دقیقا  روزی که طناب دار دور گردنم اویخته شده مردی مرموز حکم قصاص را لغو می‌کند.... اثری دیگر از نساء حسنوند نویسنده رمان نوشیکا❤️‍🔥 عاشقانه‌ای پر کشش و جدال...
Show more ...
4 021
3
- تو خاندان ما رسمه شب زفاف برای اثبات نجابت عروس، دستمال خونی بکارتش رو بین مهمونا میچرخونیم! مادر شوهرم اینارو می‌گه. از گوشه و کنار صدای زن‌هارو می‌شنوم. - دختر بیچاره، چطوری می‌خواد زیر هیکل بزرگ اون هیولا دووم بیاره؟ - چی بگم خواهر؟ طفلکو از مدرسه فرستادن تو حجله. زن قبلی کاوه همون شب اول، جنازه‌اش به بیمارستان منتقل شد و حالا پدرم در ازای بدهیاش، منو تقدیم هیولای عمارت ملک کرده! مادر شوهرم تشر میزنه: - گوشت با منه دختر؟ عصبانیتش نکن، هرکاری گفت بگو چشم، یه‌گوشه دراز بکش کارشو بکنه، پرده‌اتو که زد حواست باشه! حتما دستمالو بکشه به لای پات، بعد بیار برام! حرف‌های زیادی پشت‌سر هیولا شنیدم. - شنیدم آقا کاوه حاجی رو به خاک سیاه نشوند که دخترشو بگیره! طفلک راه برگشتم نداره، باباشو می‌ندازن زندان! زن اول کاوه، لباس سفید عروسش کفنش شد و حالا هیولا هوس عروس کوچک جدیدی داره، من! - دختر حواست هست؟ تورو به ازای بدهی از بابات گرفتیم، پسرمو راضی نکنی پس می‌فرستمت. کاوه امشب منو می‌دره! از ترس سکسکه‌ام می‌گیره، اون کجا و من کجا! مادر شوهرم بازوم رو چنگ میزنه: - اینجوری بری تو اتاق، کاوه زنده‌‌ات نمی‌ذاره. نلرز خوشش نمی‌آد. چته رنگت پریده؟ مثل میت شدی. اشکام صورت آرایش شده‌امو خیس می‌کنه: - توروخدا از من بگذرید خانم، کنیزیتونو می‌کنم ولی این بلارو سرم نیارید. مادرم نیشگونی از زیر بازوم می‌گیره: - هیس خفشو، می‌خوای آقا بدبختمون کنه؟ مادر توی اتاق هولم میده و چشم‌غره‌ی غلیظی میره: - هرچی آقا گفتن بگو چشم! فهمیدی دریا؟ در که پشت‌سرم بسته میشه و پچ‌پچ‌های زنان به اوج میرسه، توی تاریکی چشم می‌چرخونم. - بیا جلو دختر. اسمت چی بود؟ صدای بم و قدرتمند کاوه مو به تنم سیخ میکنه. آب دهان قورت میدم و تته پته میکنم: - د... دریا ... صدای فندک میشنوم و سیگاری روشن میشه. - هوم، دختر حاجی سروستانی؟ برقو روشن کن، لباس عروستو درآر، دختر حاجی! دست‌هام رو دور بازوهام می‌پیچم و بی‌پناه هق میزنم: - آقا توروخدا. هر کینه‌ای از بابام داشته باشید من چرا باید تاوان پس بدم؟ - می‌خوای حوصلمو سر ببری دریا؟ از ترس قالب تهی میکنم، نمی‌تونم تکون بخورم. کاوه بلند میشه و برق رو روشن میکنه. دکمه‌های پیراهن سفیدش بازه و بدن عضلانی‌ و تتوهاش بیشتر به ترس‌هام دامن میزنه. گوشه‌ی لبش بالا میره و خونسرد دستور میده: - دخترحاجی، لباس عروستو در میاری یا تو تنت پاره اش کنم؟ زیر گریه میزنم و از هیولا، به خودش پناه میبرم: - آقا توروخدا بهم رحم کن، من... من می‌ترسم... در چشم بهم زدنی، کاوه دو قدمی‌‌ام میاد: - از من می‌ترسی؟ من‌که کاریت ندارم، حتی انگشتمم بهت نخورده! از نزدیکی کاوه نفسم بند میاد. لحنش هنوز هیولا ماننده با کلماتی لطیف! این صدای خشن نمی‌تونه محبت کند! ترسیده از صدای خشنش، مثل بلبل به حرف میام: - م من شنیدم زن قبلیتون بعد از حجله‌اش یه‌راست رفته قبرستون! خونسرد جواب میده: - باکره‌ای؟ صورتم داغ میشه و میران بی‌صبر و کمی عصبی تشر میزنه: - با توعم دختر، کری؟ باکره‌ای؟ وحشتزده از خشمش، تند به حرف میام: - ب بله آقا. - خوبه پس دلیلی نداره بترسی! زن قبلیم باکره نبود و ترجیح داد جای بابای حرومزاده‌اش، خودش زندگیشو بگیره! دست دراز میکنه سمت یقه‌ی دکلته‌ی لباس عروس و با پایین کشیدنش، خونسرد میگه: - فردا صبح این تن به نام من خورده و از بوسه‌های من کبود شده! تنم مثل بید می‌لرزه، اما جرات مخالفت ندارم. حرف‌های مردم و مادر شوهرم تو سرمه. دست داغ کاوه که به پوست سردم برخورد می‌کنه، ذوب میشم. - هوم، از عروس خجالتی خوشم می‌آد. لبش که به نبض گردنم میچسبه، از فکر لحظاتی بعد به گریه میفتم. - آقا، از من بگذر، توروخدا... میراث یقه‌ی لباس عروس رو با تمام قدرت می‌کشه و وقتی پاره میشه، دم گوشش پر حرارت می‌غره: - فقط اگه مرده باشی ازت می‌گذرم... کارم ساخته است! غرش کاوه دم گوشم، باعث میشه هرچی انرژی دارم تموم بشه و میون دستاش وا برم. ضربه‌ای به در خورد: - آقا؟ کار تموم نشد؟ مهمونا منتظر دستمالن. با گریه و التماس خیره‌اشم و هر لحظه منتظرم تنم رو بدره، اما بی‌هوا تن برهنه و لمسم رو رها میکنه که کف اتاق پخش میشم: - این‌بارو ازت می‌گذرم دختر کوچولو. مقابل چشمای بهت‌زده‌ام، چاقویی برمی‌داره و با بریدن بازوش، دستمال رو آغشته به خون خودش میکنه. - باید جبران کنی پرنسس... شاید کاوه واقعا هیولایی که ازش حرف می‌زنن نباشه!
Show more ...
بوسه‌ی فرانسوی. مهدیه‌افشار
🖤🤍 عشق خاکستریه ترکیب سفیدی روی تو و سیاهی روح من پارت‌گذاری منظم و روزانه کانال عمومی رمان‌های من 👇🏻 @mahdieaf_novel
6 356
5
👩‍🍳آشپزباشی🧑‍🍳 نمی‌دانم چه‌قدر گذشت و من هنوز آن‌جا بودم، چه‌قدر گذشت که لاله مجبور شد با من همقدم شود تا در خانه‌ی مشدی. شهناز بیدار نشد، تا زمان نشستن ما همه‌‌چیز آرام بود. آن‌قدر آرام که من هم پابه‌پای آن‌ها گفته و خندیده بودم. آریا را روی شانه‌ام جابه‌جا کردم، جرات نداشتم سر حرف را با او باز کنم. هرچه‌قدر با هادی و هدی خوب حرف می‌زد به من که می‌رسید اخم و تخم تحویلم می‌داد. - چه‌طور شد اومدی به مادرت سر بزنی؟ بلاخره خودش حرف زد! - نمی‌دونم! واقعا نمی‌دانستم چرا آن موقع شب رفته بودم خانه‌ی شهناز و مرتضی! جایی که همیشه از آن فراری بودم! - روزا برو، اون هشت که قرصشو می‌خوره خوابش می‌بره. صدایش برعکس چند دقیقه پیش که بگو و بخند می‌کرد محزون بود. هیچ نگفتم و او کلید انداخت به در خانه‌ی مشدی! خانه‌مان... خانه‌ای که من محروم بودم از آن! دستش را دراز کرد که آریای به خواب رفته را از من بگیرد. دلتنگ بودم، حداقل اندازه‌ی یک نفس که می‌توانستم وارد شوم؟ - خودم میارم. اینستامونو دنبال کنید❤️
Show more ...
9 298
27
✅عیارسنج رمان آشپز باشی نویسنده: فاطمه باصری خلاصه‌ی رمان: لاله زن مطلقه‌ایه که برای اولین بار و به پیشنهاد خواهرش پا به یک مهمونی ممنوعه می‌ذاره و برای اولین بار مشروب می‌خوره و مست می‌کنه... طوری که وقتی صبح بیدار می‌شه خودشو توی بغل مردی می‌بینه که نمی‌دونه کیه و چه‌طور باهاش اومده به تخت... مردی به نام امیرحسین بردبار که... 📌 جهت دریافت فایل کامل رمان مبلغ 30 هزار تومن به شماره کارت: 6104338702991510 فاطمه مرادی باصری واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید..💙💙💙
Show more ...

عیارسنج آشپزباشی.pdf

8 991
2
🔴بچه‌ها این عالیهههه ها عالیههه
1 562
0
مخصوص دانلود فیلم پینگ : 50میلی ثانیه✅ تا 3ماه وصله https://t.me/proxy?server=194.87.149.181&port=443&secret=ee1603010200010001fc030386e24c3add646e2e79656b74616e65742e636f6d646c2e676f6f676c652e636f6d666172616B61762E636F6D160301020001000100000000000000000000000000000000
1 455
1
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان🦋³⁰ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

441
0

sticker.webp

669
0
_ دخترت چندسالش شده گلرخ؟ رنگ از رخ مامان پرید و به لکنت افتاد _ چ .. چرا میپرسی؟ توران خانم نیشخند زد _ آرمین خان پیغام فرستاده بهت بگم یادش هست مدیا امشب هجده ساله میشه .. نگو که نمیدونی امروز میاد دنبالش نمیدونستم از چی صحبت میکنن که اینقدر رنگ و روی مامان پریده _ اونهمه دختر توی این تهران و خارج آرزوی یه گوشه چشمی از آرمین خان دارن اما نمیدونم اون چی دیده توی دختر تو که دست گذاشته روش! برای اینکه بفهمم چه خبره رفتم جلو و سلام کردم توران خانم نگاه خریدارانه ای بهم انداخت _ راستی آرمین خان سفارش کرده سرخاب سفیدآب نزنی بهش! این لباس رو هم فرستاده برای امشب بکنی تنش! بهت زده پلک زدم منظورش آرمین راسخ دوست صمیمی برادرم مهیار بود؟ جذاب ترین و پولدار ترین پسر محله که پنج سال قبل به آمریکا رفته بود و تا الآن خبری ازش نداشتم حدسم درست بود! فقط آرمین راسخ بود که اینقدر خودش رو صاحب اختیار من می‌دونست که توی تولد چهارده سالگیم که برای اولین بار رژ لب قرمز زدم سیلی به صورتم کوبید و مجبورم کرد با آب سرد توی حوض صورتم رو بشورم و حالا هم تأکیدکرده بود آرایش نکنم! مامان دستم رو کشید و داخل خونه برد _ توران خانم چی میگه مامان؟ آرمین‌خان ... قبل از اینکه چیزی بگم روی زمین نشوندم و تند تند مشغول شونه کشیدن و گیس کردن موهام شد در همون حال گفت _ آرمین خان میاد دنبالت دخترم .. باید باهاش بری ‌. میشی سوگلی خونه ش ... از بچگیت خاطرت رو میخواست خاطرم رو میخواست که اگه میرفتم توی محله بازی کنم و اگه فقط یک پسر توی جمعمون بود میومد به زور میبردم و اون پسر رو چنان میزد که هیچوقت دیگه طرف من پیداش نمیشد؟ خاطرم رو میخواست که روزی که فقط ده سالم بود و وسط حلقه ای که بچه های محله درست کرده بودن رقصیدم و با کتک بردم خونه جوری که هیچ یک از پسرها از ترس آرمین دیگه هیچوقت توی بازی هاشون راهم ندادن؟ حیرت زده نالیدم _ چی میگی مامان؟ آرمین‌خان؟ درحالی که لباس سفیدی که توران خانم بهش داده بود رو از کاور بیرون می‌کشید تا بپوشم گفت _ باید بری مدیا ... اون کل هزینه های عملت رو داد چندسال پیش که داشتیم از دستت می‌دادیم سروکله ش پیدا شد گفت تمام هزینه های بیمارستان و میده ولی تولد هجده سالگیت بشه میاد با خودش میبرتت فکر میکردم بعد اونهمه سال یادش رفته که چیزی بهت نگفتم ... اما امروز پیغام فرستاده اشک روی صورتم چکید و ناباور لب زدم _ من .. من رو فروختید؟ یعنی .. آرمین راسخ من رو ازتون خریده؟ مامان اخم کرد _ اینجوری نگو! آرمین‌خان امشب شوهرت میشه به زور مامان لباس سفید و پر زرق و برقی که آرمین راسخ فرستاده بود رو پوشیدم وقتی مامان از اتاق بیرون رفت تا همه چیز رو برای رسیدن آرمین خان آماده کنه از سر لج رژ لب قرمز رنگ رو لب هام مالیدم ناگهانی خاطره روزی که سر پسر همسایه رو فقط بخاطر اینکه به من گفته بود رژ لب قرمز بهم میاد شکسته بود یادم اومد با فکری که به سرم زد دزدکی از اتاقم بیرون رفتم نه .. من هرگز نمی‌تونستم با مردی که آوازه ی خشونت هاش همه جا پیچیده بود باشم . فرار میکردم و وقتی آرمین‌خان میرفت برمی‌گشتم در حیاط رو باز کردم اما به محض اینکه قدم اول رو بیرون گذاشتم عطر مردونه تلخی به مشامم خورد ماشین آخرین مدل مشکی رنگی که کنار در پارک شده بود توجهم رو جلب کرد و صدای آرمین خان جایی کنار گوشم بهم فهموند فرار کردن از دست این آدم معنایی نداره _ بچرخ ببینمت سوگلی ... از من که فرار نمیکردی؟ هوم؟ تنم به رعشه افتاد اما آرمین بدون هیچ زحمتی به راحتی پهلوم رو گرفت و به طرف خودش چرخوند سیگارش رو از گوشه لبش برداشت و نگاه عمیقش رو توی صورتم چرخوند از ترس میلرزیدم و نگاهم روی صورت مردی که بینهایت جذاب تر و جا افتاده تر از قبل شده بود خیره موند نگاهش روی لب های قرمز شده م خیره موند و دندون به روی هم سابید _ وای خدا مرگم بده آرمین خان کی اومدین؟ با شنیدن صدای مامان که دوان دوان خودش رو تا کوچه رسونده بود از جا پریدم با دیدن من و رژ لب قرمز روی صورتم گویا فهمید چه هدفی داشتم که روی صورتش کوبید و نالید _ مدیا ... آرمین ته سیگارش رو زمین انداخت دستمالی از جیبش بیرون آورد و به خشونت روی لبهام کشید _ گفتم سوگلی من و آرایش ندی گلرخ! مامان با لکنت لب زد _ روم .. سیاهه .. حواسم نبود آرمین با ته کفشش ته سیگارش رو له کرد یکی از آدم هاش خواست در ماشینش رو باز کنه که آرمین تشر زد _ گمشو اونور! زنگ بزن صفدری بیاد دنبالت مجبورم کرد داخل بشینم و رو به مامان گفت _ الوعده وفا گلرخ! سوگلیم رو میبرم عمارت ... عاقد منتظره
Show more ...
602
0
_ عادت ماهانه شدی گفتم سید برات نوار بهداشتی بخره مادر! اون پارچه ها رو نذار عفونت میگیری! آشوب چشم گشاد کرد و هین گویان روی صورتش کوبید. _ وای خاک بر سرم، چیکار کردین بی بی؟! پیرزن با تعجب ابرو بالا انداخت. _ واه، حالا چی شده مگه خودتو میزنی؟ من که با این پای علیلم نمیتونم برم بیرون، خودتم روت نمیشه... نواربهداشتی که بال نمیزنه بیاد بشینه ! وارفته دست روی صورتش گذاشت و نالید. _ وای خدا منو بکشه... چجوری دیگه تو روی آقا عاصف نگاه کنم من؟ همین مانده بود عاصف از تاریخ پریودی هایش خبردار شود. _ پاشو پاشو آه و ناله نکن، توام جای بچش... خجالت نداره که! مرد این خونه عاصفه، محرم رازای من و توام خودشه. غریبه نیست که ازش شرمت میاد. بی بی که رفت با زاری روی زمین نشست و موهایش را کشید. بدبختی اش همین بود. بی بی و عاصف او را جای دخترش میدیدند اما خودش... به مردی که همسن پدرش بود و او را از لب مرگ نجات داده و پناهش شده بود، دل بست... تنش از شرم گر گرفته و هورمون های به هم ریخته اش او را به گریه انداخت. _ آبروم رفت، خدا منو بکشه... در حال ناله و زاری بود که صدای مهربان و مردانه ی عاصف قلبش را ریخت. _ آشوب... کجایی؟ سیخ ایستاد و به سرعت خودش را داخل آشپزخانه انداخت. میمرد بهتر بود تا با عاصف رو به رو شود. دست روی قلبش گذاشت و خودش را کنار یخچال پنهان کرد. _ خدایا منو نبینه، توروخدا! دست به دامن خدا شده بود که صدای خندان عاصف را از بالای سرش شنید. _ از دست من قایم شدی بندانگشتی؟! جیغ خفه ای کشید و طوری به هوا پرید که سرش به کابینت خورد. دست به سرش گرفت و ناله ای کرد. همزمان گرمای دست عاصف روی سرش نشست و نفسش را برید. _ چیه بچه؟ آروم بگیر زدی خودتو ناکار کردی! سر پایین انداخته بود که عاصف به نرمی سرش را بالا کشیده و چشمان خیسش را دید. به سرعت ابروهایش در هم گره خورد و بسته ی نوار بهداشتی را روی کابینت گذاشت. _ چرا گریه کردی؟ کسی اذیتت کرده؟ چیزیت شده؟ دیدن نواربهداشتی کافی بود تا هق هقش شدت بگیرد. خجالت زده در خود جمع شد که عاصف دل نگران صورتش را قاب گرفت. _ ببینمت دخترم، حرف نمیزنی باهام؟ عاصف قربون اشکات بره، کی چشمای نازتو خیس کرده؟ _ میشه... میشه فقط برین آقا عاصف؟ ابروهای مرد بالا پرید.دخترکش امروز چرا عجیب و غریب شده بود؟ نوچ کلافه ای کرد و با دقت در صورتش چشم چرخاند. با یادآوری چیزی، سری به معنای فهمیدن تکان داد. _ ببینمت کوچولو، درد داری؟ هوم؟ آشوب که زیر دستش به لرزه افتاد، فهمید حدسش درست بوده. لبخند مهربانی زد و از زیر لباس دست روی شکم آشوب گذاشت. _ کوچولوی نازک نارنجی، چرا هیچی بهم نمیگی؟ الان دلتو میمالم خوب میشی... بیا بغلم... حرکت دست مرد روی شکمش، شبیه جریان برق خشکش کرده بود. نه نفس می‌کشید و نه گریه میکرد. در آغوش عاصف کشیده شد و روی پاهایش، روی زمین نشست. همه ی کارها را خود عاصف میکرد و خبر نداشت چه بر سر دل دخترکش می آورد. دست دیگرش را روی کمرش فرستاد و مشغول نوازش کمر و شکمش شد. _ بهتر شد دخترم؟ خسته شده بود از بس او را دختر کوچولویش میدید. بینی اش را بالا کشید و دلگیر پچ زد: _ من دختر شما نیستم، کوچولوام نیستم... عاصف تکخند توگلویی زد. گمان میکرد آشوب با او قهر کرده باشد یا برایش ناز کند. _ ولی واسه من همیشه دختر کوچولوم میمونی! نگاه خیس و حرصی اش را به چشمان عاصف دوخت و لب روی هم فشرد. میدانست عشقی که به او دارد اشتباه است. میدانست هرگز به هم نمی‌رسند اما دست خودش نبود... عشق که این چیزها حالی اش نمیشد... _ نمیخوام دختر کوچولوی شما باشم آقا عاصف، من... من... چشم بست و قبل از آنکه پشیمان شود، بی نفس پچ زد: _ من دوستتون دارم... چشم باز نکرد مبادا نگاه عاصف رنگ و بوی خشم گرفته باشد. قلبش در دهانش میزد و به همین سرعت از کارش پشیمان شده بود. کاش لال میشد، این چه بود که گفت؟ در حال شماتت خودش بود که نرمی انگشت عاصف را روی لبش حس کرد و تمام تنش نبض گرفت. _ چیزهایی را که میشنید باور نمیکرد. مگر میشد آرزویش به همین سرعت برآورده شود؟ خواست چشم باز کند که لبهایش اسیر لبهای عاصف شد و رسما داشت از حال می‌رفت. این همه خوشی برای قلبش زیاد بود. همین که دست دور گردن عاصف حلقه کرد و خواست همراهی اش کند، صدای کل کشیدن مادام هر دویشان را خشک کرد. _ ورپریده ها من که میدونستم جونتون برا هم در میره... میرم حاج باباتو خبر کنم، قبل عقد شکمشو بالا نیاری سید!
Show more ...
448
0
- شورتتو بنداز پایین محیا. متعجب چند بار از روی پیامش خوندم و نوشتم: - چی میگی عمو؟ زنگ زد. از ترس اینکه کسی بیدار بشه سریع جواب دادم و لب زدم: - الو؟ کلافه از پشت خط جواب داد: - من زیر پنجره اتاقتم. همین الان شورت پاتو برام پرت کن که دارم میترکم دختر. گیج پرسیدم: - یعنی چی؟ شورت منو میخوای چی کار؟ کلافه عصبی غرید: - میخوام جق بزنم! از اینهمه رک گوییش آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم: - حالت خوبه؟ نصفه شبی دوست بابام اومده بود زیر پنجره ی اتاقم و لباس زیرم رو میخواست. - نه خوب نیستم، راست کردم دختر! هین بلندی کشیدم و تشر زدم: - خجالت بکش عمو، این حرفا چیه میزنی؟ مشخص بود حال طبیعی نداره وگرنه چرا بخواد با شورت من خودارضایی کنه؟! - انقدر عمو عمو نبند به ناف من دختر. یا شورتتو میندازی پایین، یا در رو باز می کنی میام بالا وگرنه به بابات میگم دختر سر به زیرش یواشکی برای همسن باباش نود میفرسته! چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد: - میدونم توام منو میخوای‌. بنداز پایین اون یه تیکه پارچه رو تا عقیم نشدم. لبم رو به دندون گرفتم، دستم رفت زیر دامن تنم و آروم شورتم رو درآوردم. آروم رفتم سمت پنجره و شورتم رو پرت کردم سمتش‌. - بگیرش... سریع از پنجره دور شدم، ضربان قلبم حسابی رفته بود بالا که صداش رو شنیدم. - شورتت فایده نداره، در رو باز کن بیام بالا خودتو یکم بمالم! توجه داشته باشید این رمان اروتیک و پر از صحنه های +18 سال هست🔞👇 محیا دختری که با دوست جذاب و مرموز پدرش وارد رابطه میشه. مردی هات در آستانه ی چهل سالگی با گذشته ای تاریک و پر از معما🔞❌
Show more ...
دلـبر قـرتــی
لطفا یجوری منو ببوس که طعم لبات همیشه رو لبام بمونه.🥂💋 #بنرها_پارت_واقعی_رمان🔞 به قلم: #لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )
410
0
مامان‌جون وقتی بفهمه داره بابا میشه به نظرت خوشحال میشه!؟ مادر شوهرم چادرش رو از سرش درآورد و جعبه ی شیرینی هارو روی میز گذاشت: - وا ماهور دختر مگه میشه خوشحال نشه؟ تو روز تولدش می‌خواد بشنوه بابا شده مگه کم چیزیه که تک پسر خانواده ما داره پدر میشه؟ با ناخنام بازی کردم: - آخه فکر نکنم خیلی دوستم داشته باشه ما هنوزم عقدیم عروسی نگرفتیم شاید اون اون.‌.. مادر شوهرم نچی کرد: - اگه دوست نداشت که الان تو عقد مادر بچش نبودی عه سکوت کردم و دیگه نگفتم فقط روی تخت تو خونش زنشم و تو هیچ چیز دیگه باهاش سهیم نیستم! بغض داشتم اما امید داشتم با اومدن این بچه بهم توجه کنه و عروسی بگیریم با این فکر لبخندی روی لبم نشست و دستمو روی شکمم گذاشتم که مادر شوهرم ادامه داد: - برو آماده شو الان مهمونات می‌رسنا و من خوش خیال آماده شدم، رز قرمز به لبام زدم و خونرو تزئین کردم و همه مهمانان اومدن‌.. خانواده ی من، خانواده ی خودش، دوستامون... روحشم خبر نداشت تو این ساعت این همه آدم تو خونش که همیشه ساکت و خاموش بود باشن و با ذوق کل چراغارو خاموش کردم و بلند گفتم: - همه ساکت اومد تو سوپرایزش کنیم و خودم کیک به دست منتظر خیره به در موندم و بعد ثانیه ای صدای چرخش کیلید تو خونه پیچید و همین که در باز شد با جیغ گفتم: - تولدت مبارک و صدای دست و جیغ بلند شد و چراغا روشن شد اما با دیدن کوروش دست تو دست و کنار دختر مو بلوندی وا رفتم... نه من بلکه همه! حتی خودش! لبخندم پر کشید و کیک از دستم افتاد و انگار آب یخ ریختن رو من و اون اول از بهت درومد: - چه خبره اینجا؟! دختر مو بلوند دستشو از دست کوروش بیرون کشید: - این کیه کوروش؟ و کوروش چشم هاش رو بهم فشرد و دست پیش گرفت که پس نیفته: - خیله خب این مسخره بازی دیگه باید تموم‌شه بهم خیره شد و با ناراحتی که در چشم هاش موج می‌زد گفت: - ماهور تو مناسب من نیستی، منو تو زندگیمون نمیشه... و این دختر معشوقه ی من قلبم... قلبم خورد شد صداشو شنیدم! صدای داد و بیداد بابام که آبروم آبروم می‌کرد و من اصلا براش مهم نبودم یا مادرم خودش که میزد تو صورتش و می‌گفت یعنی چی برام مهم نبود فقط عقب عقب رفتم و نگاه اون نامردم روم موند تا وقتی دورش پر هیاهو شد و دستمو روی قفسه ی سینه ای گذاشتم که تیر می‌کشید کسی متوجه ی من نبود که چی جوری همه چیم خورد شد و نفسم بالا نمی‌اومد به زور نفس می‌کشیدم و صداشو شنیدم که در جواب حرفای بابام داد میزد: - نمی‌خوامش زوری که نیست؟ نمی‌خوامش مهریشو پرت میکنم جلوش فقط برید گورتونو از زندگیم گم کنید دخترتون آویزون زندگی من شده نمی‌خواست منو؟ پس اون همه حرف عاشقانه که در گوشم زمزمه می‌کرد چی بود؟ اون همه عشق بازی؟! اشکام روی صورتم ریخت و با خودم زمزمه کردم: - آخ قلبم، قلبم خدا قلبم نفسم بالا نمی‌اومد سینم درد میکرد و یک لحظه نگاهم روی چاقوی تزیین شده ی روی کابینت افتاد که برای رقص چاقو خودم دورشو گل زده بودم سمتش رفتم و نگاهی به اون هیاهو و سر و صداهایی کردم که لحظه ای دیگه برام مهم نبود من داشتم از فشار درد قلبم می‌مردم. قلبی که وحشتناک تیر می‌کشید و باید این درد و قطع می‌کردم! برداشتمش و روی گلمو گذاشتمش و آروم صداش زدم:- کوروش نشنید و بلند تر گفتم: - کوروش بازم نشنید و تند تند داشت ازون دختر کنارش دفاع می کرد و به یک باره با تمام توان جیغ زدم: - کــــوروش… سکوت شد همه سمت من برگشتن و مادر شوهرم زد تو صورت: - یا البفضل عباس نکن ماهور جان نکن چیزی نگفتم و فقط خیره بودم تو چشمای مرد نامرد روبه روم زمزمه کردم: - ببین من آویزون زندگیت به خدا نبود به خدا نمی‌خواستم اذیتت کنم فقط دوست داشتم نفس نفس می‌زدم و قلبم هنوز تیر می‌کشید و بابام خواست جلو بیاد که جیغ زدم: - نیا نیا خودمو میکشم نیا حرف دارم با این آدم من حرف دارم بابا ایستاد و کوروش با ترس خیره من بود که ادامه دادم: - فقط دوست داشتم و تو... تو گفتی دوستم داری اما دروغ گفتی من می‌فهمیدم داری دروغ میگی اما دوست داشتم بازم خودمو به حماقت بزنم اشکام گوله گوله روی صورتم ریخت و تو اوج درد لبخند زدم: - داشتی بابا می‌شدی!!! جا خورد مادرش گریه‌ش گرفت: - ترو خدا کوروش یه کار دست خودش نده حاملست هول کرده کمی سمتم اومد: - کسی نیاد جلو... ماهور بزار بزار حرف می‌زنیم ماهور چاقو رو بده بهم عزیزم نیشخندی زدم عقب رفتم و به دیوار تکیه دادم: - فکر کردی خودمو میکشم؟ نه من ثمره ی این عشقی که منو کشتو میکشم تا شایدم خودم باهاش بمیرم گیج موند و همون موقع درحالی که گریه میکردم چاقو رو محکم فرو کردم تو رحمم و صدای هوارش تو خونه پیچید و سمتم دوید اما دیگه دیر بود چون خون به یک باره همه جارو گرفت و من از شدت درد چشمام سیاهی رفت و افتادم.
Show more ...
1 178
1
مخصوص دانلود فیلم پینگ : 50میلی ثانیه✅ تا 3ماه وصله https://t.me/proxy?server=194.87.149.181&port=443&secret=ee1603010200010001fc030386e24c3add646e2e79656b74616e65742e636f6d646c2e676f6f676c652e636f6d666172616B61762E636F6D160301020001000100000000000000000000000000000000
251
1
🔴بچه‌ها این عالیهههه ها عالیههه
248
0
⭕️⭕️وضعیت کشور بحرانی اعلام شد /متاسفانه خبری ناگوار برای مردم ایران ⚠️رئیس جمهور مفقود شده⚠️     شرح کامل خبر👇👇                               بدون سانسور ببینید.،
197
0
⭕️⭕️رئیسی مفقود شددددددددددد
239
0
🔴بچه‌ها این عالیهههه ها عالیههه
456
0
مخصوص دانلود فیلم پینگ : 50میلی ثانیه✅ تا 3ماه وصله https://t.me/proxy?server=194.87.149.181&port=443&secret=ee1603010200010001fc030386e24c3add646e2e79656b74616e65742e636f6d646c2e676f6f676c652e636f6d666172616B61762E636F6D160301020001000100000000000000000000000000000000
424
0
زیر 18 سال نبینه صحنه‌هاش زیاده!🍑🥹
857
0
🔞دانلود فیلم ممنوعه BDSM عشق‌وافسار🔞🔞:
864
0
گوشیتو پر از فیلترشکن نکن !
918
0
یه فیلترشکن یکماه خریدم 250 تومن 🙂🥲🥲 بعد دخترداییم بهم یه کانال معرفی کرد همه فیلترشکن های پولی ها رو مجانی گذاشته بدون اشتراک خریدن نصب کن سرعتش هم از فیلترشکنی که خریدم بهتره🤦🏻‍♀ ایدی کاناله:
827
0
کالکشن عکسهای خاندان پهلوی و ایران قبل57 🌟
346
0
عکس‌های عروسی شاه پهلوی و فرح دیبا 🌟🌟
343
0

sticker.webp

575
0
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان🦋³⁰ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 ☎️  09213313730 ☯

file

1 366
0
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio