-
داد داد دیدید داد، اونی که یه روز نمیداد!
با خجالت هینی کشیدم و نگاهم به ماشین کناریمان افتاد که داشتند قش قش به شعر بی پایه و اساس ایمان می خندیدند.
دسته گلم را محکم به سرش کوبیدم و جیغ کشیدم:
- مرگ، رو آب بخندی بی حیا تو خجالت سرت نمیشه. حتما باید بفهمن امشب قراره چه غلطی بکنی؟
فرمان را چسبید و انگار نه انگار که سرش داد کشیده ام. با خنده و چشمانی براق از شیطنت ابرو بالا پایین کرد و گفت:
- مگه نمیدونن؟ اوخ اوخ... امشب شب مراد منه. تا خود صبح سرمو از میون لنگات بیرون نمیارم، انقدر میخورم که آبت کل خونه رو با خودش ببره.
سرخ شدم.
- ایمان خودتی واقعا؟ پس اون آقای سربه زیر و خجالتی من کجاست؟ هییین... نکنه هیولایی چیزی هستی و ایمان چشم و گوش بستهی منو خوردیش؟
- خودمم عشقم. دیگه خرم از پل گذشت چرا خجالت بکشم؟ قراره امشب تا خود صبح بکن بکن راه بندازم...
بلندتر جیغ کشیدم و او با قهقهه سرش را بیرون برد و همراه با ریتم بوق دوباره خواند:
- داد داد دیدید داد اونی که یه روز نمیداد؟!
- گوه خوردی، من امشب نمیدم.
با خونسردی سرش را داخل آورد و شیشه را بالا کشید.
- غلط کردی عزیزم. من به معده ام قول دادم که آب بهشت به خوردش بدم امشب.
قلبم به تپ و تاب افتاده بود.
- ایمان تو رو خدا، من خجالت میکشم.
- ای جونم. دانشجوی فراریم از دادن خجالت میکشه؟ زنم شدی، دیگه طاقچه بالا گذاشتن نداریم. هزار تا پوزیشن آماده کردم که روت پیاده کنم.
- به خدا میزنم تو دهنتا...
بی توجه به تهدیدهای توخالی من، با صدایی خش دار پچ زد:
- زبونمو میکنم توت... اول با زبونم به اوج میرسونمت.
- وای وای وای...
- انقدر لیس میزنم اون بهشت تپلتو که از لذت به گریه بیفتی.
- بی ادب...
من جیغ زدم و او با عشق نگاهم کرد و دستم را گرفت. داغ کرده بودیم. هر دویمان.
با حرص و شرم نگاهش می کردم که دستم را صاف وسط پایش گذاشت.
تنم لرزید از حجم زیاد و باد کرده اش و با التماس نگاهش کردم.
- وای ایمان چرا انقدر بزرگه؟ من جر مبخورم که...
- ای جون ایمان... نفسم... آروم آروم پیش میرم. عشق من... من قراره همه تنتو بخورم، توام برام میخوریش؟
نفس بریده لب گزیدم و او با عشق گفت:
- نخوری هم اشکال نداره، من نمیذارم عشقم به چیزی زبون بزنه که دوست نداره. ولی باید بذاری تا صبح لای پاهات باشم... دلم میخواد بهشتت تا صبح تو دهنم باشه عشقم!...
https://t.me/+Wo51YjDy1g1hYjY0
https://t.me/+Wo51YjDy1g1hYjY0
ایمان و آروشا، استاد دانشجویی که تشنهی خون همدیگه ن.
ایمانی که به شدت مذهبیه و آروشای شیطون قصه دل این آقا پسر محجوب رو با دلبریاش میبره و یهو از دشمن تبدیل میشن به عاشق و معشوق.
حالا شب عروسیشون از شدت حشری بودن کم مونده جفتشون قش کنن🥲😂
اونم چی؟ ایمان خان با یه سالار قد علم کرده و چه شود؟... آبرو و حیثیت بر باد می رود😂😂
https://t.me/+Wo51YjDy1g1hYjY0
https://t.me/+Wo51YjDy1g1hYjY0Show more ...